فرهنگ امروز/ دکتر قدمعلی سرامی:
اگر بخواهیم شاهنامه را به عنوان اثری که گذشته فرهنگ ما را مینمایاند و میتواند در هماهنگ کردن روند هویتآفرینی ملت ایران نقش تعیینکننده خود را بازی کند، همچنان مطرح نگه داریم، باید بدانیم که چاپ کردنهای پیاپی متن این حماسه بزرگ در عین سودمندی، نمیتواند این مهم را تکافو کند. شاهنامه به صورتی که در سدهی چهارم هجری از سوی فردوسی بازآفرینی شده است، قادر نیست با نسل جوان کنونی و همین طور با کودکانی که فردا وارد عرصهی بزرگسالی می شوند، ارتباط ژرف و همه سویهای برقرار کند، چرا که این حماسه در صورت اصلی خویش، برای نقل و نقالی فراهم آمده است و در این زمان که اکثریت اعضای اجتماع ما را باسوادانی تشکیل میدهد که خود توانایی بسنده برای خواندن مستقیم و بی واسطهی این شاهکار را دارند، نمی تواند جذابیت فراوانی داشته باشد. بنابراین باید آن را روزآمد کنیم و در هیئتهای جدید شنیداری و دیداری جای دهیم. اگر می خواهیم دست کم شاهنامه بخشی از هویت ملی امروزین ما بشود، ناگزیر باید آن را در قالبهای بیانی امروزینه بریزیم. چاپهای گوناگون این کتاب و فروش نسخههای انبوه از آن را نباید دلیل بر خوانده شدن و جذب محتوای تو در توی آن از سوی نسل نوین ایرانیان به حساب آورد. در روزگار سراینده شاهنامه، تکرار، خصلت زندگی فردی و جمعی بوده و به همین دلیل است که این شاعر توانا، محتوای عظیم و رنگارنگ حماسهی ایران زمین را، در پنجاه الی شصت هزار بیت مکرر ریخته است، اما امروز، تنوع و ناهمسانی، خصلت زندگانی فرد و جماعت شده است و به اعتقاد من، تنها از متخصصان ادبیات کلاسیک ایران میتوان خواندن این اثر را از آغاز تا پایان، چشم داشت و گرنه نسل جدید که حتی برای گذراندن دقایق عمر خویش به روندهای همواره نو شونده، نیازمند است مطالعهی چنین اثری را وجهه همت خود قرار نخواهد داد.
از سوی دیگر باید در نظر داشت که صورت منظوم شاهنامه متعلق به سدهی چـهارم هجری و مفهوم و محتوای آن بسیار کهنتر است و حتی پارههایی از این مــحتوا بــه پیش از تــاریخ و روزگــاران اسـاطیری مربوط می شود و در حقیقت بنمایههای اساسی آن، مانیفست سرشت قوم ایرانی است که با تار و پود روان ایرانیان پیوند خورده است. بنابراین به حکم همین ویژگی میتواند تا هزارههای آینده نیز در درون یکایک ما و هممیهنان آیندهمان، پایدار و ماندگار بماند. در صورتی که مشکل کهنگی قالب بیانی آن را مرتفع نکنیم، از همه تاثیرات مثبتی که محتوای آن میتواند در تداوم هویت و تشکل شخصیت ما داشته باشد، بیبهره خواهیم ماند. چنین است که اگر بخواهیم شاهنامه با اکنونیان معاصر شود، باید شکل و قالب فعلی آن را دگرگون کنیم و چارهی این کار هیچ جز ریختن محتوای آن در اشکال و قالبهای نوین امروزینه نیست.
امروز موثرترین ابزار بیانی فیلم و سینماست و به اعتقاد من این سخن درست است که اگر پیامبر تازهای برانگیخته شود، برای ابلاغ و تبلیغ رسالت خویش از زبان فیلم و سینما بهره خواهد گرفت. باید درونههای همهی آثار جاودانه ادبیات گذشتهمان را در قالبهای تازه و روزآمد مثل فیلم، نمایش، رمان، داستان کوتاه حتی مینیمال بریزیم. آنچه در زندگی ملت ما نقش دارد، موزونیت شاهنامه، آن هم در وزن خاص فعولن فعولن فعولن فعول یا فعل نیست. حتی دیگر مجموعهی واژگان این اثر نقش چندانی در ماندگاری زبان فارسی ندارد، چرا که حالا با میلیونها اثر چاپ شده در داخل و خارج این سرزمین، اصلاً نمیتوان از بابت زوال این زبان نگران بود. سخن من بدین معنی نیست که باید از چاپ این شاهکار به همان صورت کهنه، چشم بپوشیم. بالاخره متخصصان و بسیاری از غیرمتخصصان همین امروز هم این اثر را میخوانند، اما میخواهم بگویم در کنار این کار باید در جستجوی قالبهای نو برای بیان مدلولات و منطوقات این اثر باشیم. از همهی هنرهای زیبا، حتی نقاشی، معماری و پیکرتراشی هم میتوان به شاهنامه نقب زد. باید به منظور یافتن راههای تازهی بیانی برای بردن این شاهکار به متن جامعه و آحاد افراد آن از هیچ کوششی دریغ نورزیم.
شاهنامه میتواند به پارهای از علوم انسانی یاری برساند و در رشتههای تاریخ، جامعهشناسی، مردمشناسی، قومشناسی و بهویژه روانشناسی به دانشمندان ما کمک کند. یکی از مسائلی که برای مردم ما موجب سرشکستگی است، این است که با وجود داشتن سوابق درخشان در رشتههای علمی گوناگون امروز جز چند هزارم دانش بشری را نمیتوانیم تولید کنیم. شاید در دانشهای خالصی مثل ریاضی، فیزیک، شیمی و علوم کاربردی مثل کامپیوتر نتوانیم با ملل اروپا و امریکا رقابت کنیم، اما با داشتن مردهریگهایی مثل شاهنامه, مثنوی و … بیگمان میتوانیم در علوم انسانی حرفهای تازهای برای جهانیان داشته باشیم. بیگمان یکی از عوامل رشد روانشناسی نوین در جهان غرب، پیوند خوردن آن، در همان آغازهای تکوین، با اساطیر کهن ملل اروپایی به ویژه اسطورههای هومری یونان باستان بوده است.
زیگموند فروید با درک این حقیقت کلی که اساطیر، بازگفت چونیهای روان آدمی و نمایش تنوعات نفسانی انسانهاست به مطالعه داستانهای اساطیری کهن پرداخت و با تأمل در درونهی آنها دریافت بسیاری از قهرمانان این داستانها نه افراد واقعی که نماد تیپهای گوناگون انسانیاند و میتوانند ما را در شناخت بنیادهای سرشتینی که نوعییتمان بر آنها استوار است یاری کند. وی با مقایسهی منشها و رفتارهای بیمارانی که به مطب او مراجعه میکردند با منشها و رفتارهای قهرمانان دیرینه، به زودی دریافت که به رغم تنوعات بیحد و حصر صفات نفسانی آدمها میتوان آنان را در نمونههای کلی معدودی دستهبندی کرد. دریافتهای پراکنده و گوناگون حاصل از مطالعات عملی و نظری فروید به اینجا انجامید که همانگونه که در جهان اسطوره، دوگانگی مبنای ساختمانی روان انسان است، هر آدمیزادی چونان قهرمان اسطوره از درون با خویشتن در تضاد است.
کشف غرایز متضاد اروس و تاناتوس که حتی نامهایشان ناشی از بُعد اساطیریشان است، فروید را به اینجا هدایت کرد که اگر وحدت هویت آدمیزاد از درون دستخوش تضاد و حتی گاهی تناقض نباشد نمیتواند تطور بپذیرد و در آن صورت تحولات بزرگ افراد و اجتماعات بشری در طول هزارهها توجیهپذیر نخواهد بود. بعدها شاگردان فروید و دیگر روانشناسانی که به نوعی از او تأثیر پذیرفته بودند به خصوص کارل گوستاو یونگ با درک پیوند عمیق و همه سویهی موجود میان روانشناسی و اسطوره، افقهای تازهای را رویاروی دانشمندان این رشته گشودند و این روند کار ساز و نتیجهبخش همچنان متداوم است. یونگ با استغراق در متون اساطیری و مذهبی جهان، دریافت که فرهنگ بشری در حقیقت دگردیسی همین مبانی اساطیری است که در روان آدمی به مثابه صورتهای ازلی (آرکیتایپها) جلوهگری کردهاند. پژوهشهای یونگ نشان داد که فرهنگ و پارههای آن از دست حماسهها و اسطورهها، ادیان و مذاهب، فلسفهها، عرفانها، اخلاقها حتی هنرهای زیبا هیچ جز بر هم نهادههایی حاصل تعامل مداوم عالمهای صغیر و کبیر در یکدیگر نمیتوانند بود.
من دانش آموز دبیرستان بودم که وجود سه ضمیر مشترک خود، خویش و خویشتن در دستور زبان فارسی، نظرم را جلب کرد و چون این ضمایر را با ضمیر مشترک سلف (SELF) در زبان انگلیسی مقایسه کردم، متحیر شدم و تصمیم گرفتم، توجیهی برای تثلیث ضمایر مشترک در زبان مادری بیابم. اندک اندک با تأمل در متون منظوم فارسی خصوصاً شاهنامه، به این نتیجه رسیدم که نیاکان ما به گونهای غریزی به وجود ضمائر دوگانهی خودآگاه و ناخودآگاه، پی برده بوده اند.” خود” را به جای خودآگاه یعنی ضمیر و وجدانی که از تولد به بعد در طول زندگانیمان شکل میگیرد، و “خویش” را به جای ناخودآگاه یعنی ضمیر و وجدانی که از وقتی سلولهای جنسی پدر و مادرمان، در تخمه یا زیگوت با هم به یگانگی میرسند به صورت نرمافزاری پنهان در وجود ما تشکیل میپذیرد، به کار میبردهاند. مفهوم و مدلول “خویشتن” نیز، از دقت در اجزاء دوگانهی آن روشن میشود، یعنی این تن ظاهری ما که جهان آفرین نرمافزار پنهان “خویش” را بر آن تعبیه کرده است.
البته چنانکه میدانیم واژههای اصطلاحی دانشها، در زبان عوامالناس اندک اندک کاربردهای عامتر مییابند و واژههایی که در مدلول و مفهوم با هم اندکی متفاوتاند و به قول زبانشناسها با هم نوآنس دارند، کاربردشان با یکدیگر درمیآمیزد.
بنابراین کسی نباید متوقع باشد که فارسیزبانان در کاربردهای ضمایر خود و خویش، دقت به عمل آورده باشند و همواره با لحاظ تفاوت اندکشان با هم، آنها را به کار برده باشند. این حقیقت وقتی بیشتر صراحت خواهد یافت که به یاد بیاوریم که در زبان، هیچ دو یا چند واژهی مترادفی دقیقاً هم معنا نیستند و دلیل وجود دالهای متفاوت در این گونه موارد، بیگمان وجود مدلولهای متفاوت آنها است، هر چند که این تفاوت به قدری کمرنگ شده باشد که از سوی صاحبان زبان دیگر دریافتنی ننماید.
تأملات بیشتر در حماسههای ایرانی از قبیل شاهنامه، گرشاسبنامه، بهمننامه و … مرا متقاعد کرد که خویشتن در حقیقت سختافزار وجود ما: همین تنی است که خویش ما را – نرمافزار پنهان ما که به گونهای شقه شده در اسپرم پدر و اوول مادر، تعبیه شده است و بر هم نهادهی شگفتانگیزی از آن در سلول تخم حضور مییابد- یدک میکشد. “خود” نرمافزار پیدایی است که در اثر درگیریمان جهان پیرامون از بدو تولد به بعد، اندک اندک به میانجی حواس و آزمونهایشان فراهم میآید و از همهی آموختههای ما برخوردار است و تقریباً همین عقل مکتسب ماست.
تأمل در شاهنامه به من آموخت که ستیز میان تقدیر و تدبیر یا به اصطلاح شاهنامه، بخشش و کوشش، در زمینهی فردی هیچ جز درگیری مستمر میان خویش و خود آدمیان نیست. در حقیقت این دوگانگی درونی ماست که به صورت تضادهای بیرونی جلوهگری میکند.
از حق نمیتوان گذشت ما ایرانیان میراثداران یکی از درخشانترین مجموعههای اساطیری و حماسی جهانیم و دریغ است با چنین گنجینهی عظیمی به یاری روانشناسی دنیای امروز برنخیزیم. اگر روانشناس بزرگ اتریشی، مسائلی از قبیل عقدهی اودیپ، عقدهی الکترا، نارسیسیسم را پیش کشید و به یاری سنجش آدمهای زمانهی خود با قهرمانان اساطیر یونان و روم، به منظور درک درستتر روان بشر، گامهایی برداشت، اگر یونگ با طرح مسئلهی ایوب و رنج وی، پرتوهایی بر ظلمات روان آدمی تابانید و بسیاری اگرهای دیگر، ما ایرانیان در اساطیرمان، شخصیتهایی همچون رستم، اسفندیار، سیاووش، ایرج، سوفزای، گردآفرید، گردیه، سیندخت، سودابه، شیرین و … داریم که اگر در پیرامونشان بررسیهای لازم را به عمل آوریم بیتردید به کشف نمونههای مهم دیگری از شخصیتهای بشری، نائل خواهیم آمد. بررسی منابع آیینی و اساطیری و حماسی پیش از اسلام حتی پارهای از منابع اسلامی، میتواند در آیندهای نه چندان دیر، ما را به عنوان ملتی که توان تولید علم را برای همه جهان دارد به جهانیان بشناساند.
شناخت تیپهای متنوع روانهای انسانی، یکی از بهرههای حاصل از پژوهیدن در حماسهها و اساطیر ایرانی است. نمونهی دیگری از کارایی این متون را در زمینه روانشناسی مورد توجه قرار میدهم:
در شاهنامه، همهی قهرمانان داستانها، انسانها یا موجودات طبیعی دیگر مانند اسب و شتر و مرغ طغری و… نیستند. بخش بزرگی از این نقشآفرینان مابعدالطبیعیاند و در این میان دیوها، بیش از همه به صحنهها و کردارهای اساطیری و حماسی رونق میبخشند. این دیوها هم دو دستهاند: دستهای چون اکوان، جویان، فولادوند، دیو سفید و… دارای تجسد مادیاند و دستهی دیگر، دیوهای درونیاند و صرفاً جنبهی نرمافزاری دارند و در درون ما آدمیان جا خوش کردهاند. بلند آوازترینشان پنج دیوند که انبوهی از کردارهای آدمیان را پنهانی رقم میزنند: آز، نیاز، خشم، رشک و کین. ممکن است دربارهی حقیقت وجودی دیوهای متجسد شاهنامه، تردید کنیم و وجودشان را وهمی و غیرواقعی بپنداریم، اما این پنج دیو، همان اندازه واقعیت دارند که پنج انگشت هر یک از دستهایمان. همین دیوها هستند که وقتی در بیرون زمینهی مساعد برای عرض اندام پیدا نمیکنند از نهانگاه روان به درمیآیند و شر به پا میکنند. هیچ یک از ما، وجود این پنجهی سر پنجه را انکار نمیتوانیم کرد. وقتی خشمگین میشویم، دیو خشم از کمینگاه خود که همان خویش ماست بیرون میآید و ما بیهیچ گمانی خود را در اختیار وی میبینیم. وضعیت ما در هنگامههایی هم که دیوهای آز و نیاز و رشک و کین سر به طغیان برمیدارند جز این گونه نیست. دخالتهای آشکار و پنهان همین دیوهاست که در حماسه و اسطوره شگفتی میآفریند. تفحص در شاهنامه به ما میفهماند مادام که این دیوها در اندرون ما در کمین موقعیتهایی برای سربرآوردناند، شر نیز در جهان بیرونی، هستی خواهد پذیرفت. برای نمونه جنگ وقتی درگیر میشود که هر پنج دیو با هم طغیان کنند. به همین دلیل است که در جنگ، آیین های اهورایی را فرو میگذاریم و همهی میزانهایی را که در زمان آشتی به کار میداریم به سویی مینهیم. تنها در هنگامههای پیکار نیست که این دیوها از پناهگاهشان بیرون میزنند. در انقلابها، آشوبهای اجتماعی، شیوع بیماریهایی چون طاعون، وبا و … نیز این اهریمنوارهها، سربرمیدارند و با همهی نارواییهایی که از آنان سرمیزند، جامعه را برای تحقق سامانی دیگرین، آماده میکنند. وجود این دیوهای درونی، تنها کارکردشان منحصر به زمان جنگ، یا شیوع بیماری یا آشوب اجتماعی و انقلابات نیست. در شرایط عادی هم این دیوها به ما خدمت میکنند. مثلاً نیاز جنسی، ما را به جستجوی جفت وامیدارد و نیاز به غذا ما را به دنبال کار اقتصادی میکشاند. دیوهای درونی برای ما حکم ناخن و دندان را دارند، در عین حال که در هنگام ستیز با دشمن به کارمان میآیند، در شرایط عادی هم برایمان گرهگشایی میکنند و هم حوادث زندگی را نرم و پذیرفتنی مینمایند.
تأمل در حماسهها به ما میفهماند که وجود دیوهای درونی و بیرونی برای تحقق زندگی فردی و اجتماعی ما، ضروری است و آرمان جهانی فاقد دیو و دیوانگی، خلاف برنامهریزی کلان عالم کون و فساد است. ما آدمیان، هرگز فرشته نخواهیم شد و زندگی آدمیزاد، هرگز تهی از گناه و خلاف نخواهد بود. ممکن است دوران خوش جمشیدی نوینی برای یک هزاره هم دوام بیاورد، اما سرانجام آن خوشی به ناخوشی خواهد انجامید، به همانگونه که دورانهای ناخوش ضحاکهای نوین نیز در سرتاسر جهان، پایان خواهد پذیرفت. جهان همواره میان دو قطب خیر و شر در نوسان خواهد ماند. کشف نمونههای تازه شخصیتهای انسانی، ضرورت وجود دیوهای درونی و بیرونی در جهان و دنبالهروی خیر و شر از پس یکدیگر، نتایج منحصر به فرد مترتب بر حماسهها و اساطیر ایرانی نیست. در مبانی اساطیر ایرانی از جمله قائل بودن به وجود دو سامانهی گیتانی و مینوی در کلیهی امور عالم وجود، باور به فروهر داشتن همهی موجودات به ویژه انسان، نقش حیرتآور رویا در عوالم اساطیری حتی دورنمایههای رنگارنگ داستانهای حماسی، آرمانگراییهای گوناگون جا خوش کرده است. این همه نمایشگر این حقیقت بزرگاند که روانشناسان سرزمین ما با همدستی و همداستانی اسطورهشناسان و ادبیاتدانان ایرانی خواهند توانست در جهت غنای دانش روانشناسی، گامهای بلندی بردارند و مردم ما را از ننگ بزرگ سترونی علمی و اندیشگی برهانند.
ملت ایران، در گذشتههای دور در تولید فرهنگ بشری، نقشها داشته است. اندیشههای زردشتی، با نفوذ در دیانت یهود و از آنجا در مسیحیت و ادیان دیگری که در پی آن آمدهاند، تاثیرگذار بوده است. دیانتهای مانی و مزدک، به نوبهی خود سنگینترین و ماندگارترین تأثیرات را بر فرهنگ بشری گذاشتهاند. مذهب باشکوه مهر که هم اکنون نیز بخش بزرگی از آن در پوستهی مسیحیت به حیات خود ادامه میدهد. حتی اندیشهی شادیگرایی که از روزگار کتیبهها تا به امروز یکی از اصولیترین بنمایههای فرهنگ ماست و موجب جهانی شدن شاعران بزرگ ایران چون فردوسی، نظامی، خیام، مولانا، سعدی، حافظ، بیدل و … همین تبلیغ ناگزیری شاد زیستن در سرودههای آنان است. همه، نمودار تأثیرگذاری فرهنگ ایران زمین در همهی فرهنگهای بشری است.
درونمایههای داستانهای این حماسه در بیشتر موارد شمولی بشری دارند و این شاهکار را هر چند ایرانیان در میان انداختهاند، محتوایی جهانی و بینالمللی است. به عنوان نمونه یکی از دستاوردهای فلسفهی قرن بیستم که یکی از فلاسفهی انگلیسی، برتراند راسل در باب آن روشنگریهای فراوان کرده و بنیاد لیبرالیسم غربی هم بر آن استوار است، مسئلهی تولرانس است. راسل نشان میدهد که جهان، جهانی است نسبی و همهی احکام و قوانینی که بر جهان فرمان روایند نیز نسبیاند. بنابراین ما انسانها باید در کلیهی باورداشتهای یقینی خود تولرانس داشته باشیم. یعنی یک دربینهایت هم که شده، در درستی آنها تردید روا داریم. همین پیغام جهان مدرن را میتوانیم با خواندن داستان پایان کار کیخسرو دریافت کنیم. به موجب شاهنامه، کیخسرو، وقتی به انجام تمام مأموریتهای خود که فرجامینشان تسخیر توران و کشتن قاتلان پدرش سیاوش است، توفیق حاصل میکند، دستخوش تشویش میشود و با خود میاندیشد که ممکن است تکاثر قدرت، وی را نیز به سرنوشت جمشید و کاووس و ضحاک، خودکامگان گذشته دچار کند و دور شدن فرهی ایزدی را از او باعث آید. این تشویش رفته رفته در روان او بالا میگیرد و بر آنش میدارد تا از پادشاهی کناره گیرد و زنده به حضور اهورامزدا بار یابد. در پی این تصمیمگیری چند بار چله مینشیند و در این میان با سروش که فرشتهای رابط میان انسانهای اهورایی و اهورا است، چند بار به گفت و گو میپردازد. همزمان با این چله گرفتنها، کارهای مملکتی دچار اختلال میشود و بزرگان از راهیابی به حضور وی باز میمانند و چنین گمان میبرند که دیو به اندرون شاه راه یافته است. چنین است که دست به دامن زال و رستم میشوند و از آنان میخواهند تا به دربار بیایند و شاه دیوانه را به راه اهورا باز گردانند. زابلستانیان به دربار میآیند و به شاه هشدار میدهند که دیو راه وی را زده است، اما شاه به آنان میگوید: همهی کارهای اخیر او به گفتار سروش و فرمان اهورامزدا است. طرح و توطئهی این پاره از داستان کیخسرو به گونهای است که سادهترین مخاطبان هم این پیام را از آن دریافت میکنند که بسا مواقع، راههای اهورا و پیام اهریمن سخت به هم مانندهاند و هیچ کس حق ندارد در مواقعی از این دست با باور مطلق و صددرصد با قضایا رویاروی شود. به اعتقاد من دریافت همین یک درونمایهی شاهنامه، از سوی بشر امروز، بسنده است که ملتها و گروههای انسانی به دشمنیها و درگیریهای عقیدتی خود پایان دهند و بدانند میان حق و باطل بسی کمتر از چهار انگشت که تنها نقطهای فاصله است:
فرق شیطان و خدا، بسیار نیست، از رجیمی تا رحیمی نقطهای است!
در پایان برای آنکه مخاطبان عزیز رنگارنگی درونمایههای شاهنامه را با چیرهزبانی فردوسی توامان دریافت کنند و بدانند که پیامهای این اثر فراز و فرودهای روان آدمیزاد را به دقت به نمایش میگذارند، پنج بیت از این حماسه را که در عین هموزنی، همقافیه و همردیف نیز هستند، به یادشان میآورم:
بـد و نیـک هر دو ز یـزدان بود لـب مـرد بـایـد کـه خـندان بـود
این بیت سخن اسفندیار است وقتی بر سر دو راهی دژ گنبدان، ناگزیر از کشتن شتر پیشاهنگ میشود و این امر وی را به هراس میاندازد که نکند این هشدار تقدیر خونی شخص وی باشد.
چـو بـخشایـش پــاک یـزدان بـود دم آتـــش و بـاد، یـکـسان بـود
این بیت را فردوسی پس از آنکه سیاوش از میان کوه آتش چنان بیگزند میگذرد که «گویی سمن دارد اندر کنار» به قلم آورده است.
بـهیـن زنـان جهـان آن بـود کـه از وی لـب شـوی خـندان بـود
این بیت سخن سپینود، دختر پادشاه هند و همسر بهرام گور است.
گـذر کردن از سختی آسان بود دل تـاجـداران هــراســان بــود
این بیت سخن بوذرجمهر، صدراعظم روزگار انوشیروان است که از سوی این پادشاه، در زندان با شکنجههای گوناگون به سر میبرد. بوذرجمهر این سخن را در پاسخ پادشاه که احوال او را به وسیلهی آبدستاندار خود جویا میشود، بر زبان میراند و شاه را که هر بار با افزودن شکنجههای وزیرش، دوست دارد از وی پاسخی تسلیمگرایانه و حاکی از ناتوانایی بشنود، ناکام میگذارد.
سگ آن به که خواهندهی نان بود چو نانش دهی، دشمن جان بود
این بیت سخن خسرو پرویز است در پاسخ به یکی از انتقادهای پسر ناخلف خود شیرویه که به او خرده گرفته است که به سربازان و نیروهای نظامی چنان که باید از نظر مالی نرسیده و همواره آنان را در فقر و ناداری نگاه داشته است.
منبع: باشگاه شاهنامه پژوهان
نظر شما