به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ علی اصغر دادبه استاد فلسفه اسلامی و عرفان دانشگاه علامه طباطبایی در نشست «حکمت در ادبیات ایران» که به همت موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه برگزار شد سخنان خود را با قرائت مطلع؛ «مرا کز عشق به ناید شعاری، مبادا تا زیم جز عشق کاری» «جهان عشقست و دیگر زرق سازی، همه بازیست الا عشقبازی» «اگر بیعشق بودی جان عالم، که بودی زنده در دوران عالم؟»... از نظامی آغاز کرد و گفت: طبیعی است کسی که هیچ دلبندی ندارد و دوست نمی دارد، فساد بسیاری خواهد داشت. به همین دلیل بود که ورود به مذهب عشق این همه اهمیت پیدا کرد. یعنی هر آئینی می خواهی داشته باش اما اهل مهرورزی باش.
وی با اشاره به اغراض اولیه و ثانویه در معنی اشعار و در نتیجه دو پهلو بودن معنی آنها در نزد شعرای گذشته به ویژه حافظ افزود: شعر در معنای فلسفی و حکمی ما دو تا قصه دارد که قدما به آن غرض اولی و اغراض ثانویه می گفتند. غرض اولیه آن چیزی است که چشمتان می بیند و گوشتان می شنود. اما شعر بیش از یک معنا دارد. به همین دلیل است که حافظ تا این اندازه اهمیت دارد. چون که غالب شعرهای او چند معنی است. غرض اولیه آن مصالحی است که شما از آن استفاده می کنید که پیام شاعرانه تان را بگوئید. در واقع پیامی که هرگز نوشته نمی شود و گفته نمی شود. بلکه باید آن را دریابید و اهمیت شعر در این است.
به گفته دادبه، از حدود قرن پنجم، علوم رایج که همه در سایه حکمت جمع شده بودند وارد شعر فارسی شدند و از تمام آن مسائل فلسفی مضمون ساخته شد و پیام داده شد. وقتی حافظ می گوید؛ «بعد از اینم نَبُوَد شائبه در جوهر فَرد، که دهان تو در این نکته خوش استدلالی است» تمام آن چیزهایی که در نظریه فرد و جز یتجرا یا اتمیسم و نقطه مقابل آن یعنی نظریه هیولا و صورت را باید شخص بداند تا این پیام را بفهمد. چون که این دو نظریه وارد اسلام شد که اصل اشیا چیست؟ فلاسفه مشایی به تبعیت از ارسطو گفتند که ماده و صورت است. یعنی استدلال در اثبات یکی و نفی دیگری رایج بود. همه اینها را می گوید تا احساس خودش را در برابر جلوه ای از جلوه های زیبایی بیان کند که این کار شعر است.
این حافظ شناس افزود: دعوایی که بین متکلمان و فیلسوفان درباره این بوده که متعلق علم خدا کلیات است یا جزئیات، را سعدی در این شعر که «حاجتِ موری به علم غیب بدانَد، در بُنِ چاهی، به زیرِ صخرهی صَمّا» دارد این مسئله را بیان می کند. او می گوید که نه تنها جزئی ترین جزئیات را می داند حتی می داند که این مورچه در شب تاریک در زیر چاه چه حاجتی دارد.
وی گفت: به دلیل اتفاقاتی که در قرن چهارم افتاد، شعرای ما همه به دلیل هویتی به طرف یک نظریه خاص رفتند. در چهارصدسال نخستین که مردم ما مسلمان شدند هم در برابر سطله اعراب مانند هارون الرشید و... مقاومت کردند و هم از طریق نظامی و هم از طریق فرهنگی جنگیدند. این قرون در تاریخ ما بسیار مهم است. در دوصده تا جایی که استاد زرین کوب هم به آن اشاره میکند و حتی دو قرن ابتدایی را به دوقرن سکوت یاد میکند. البته بدین معنی نیست که هیچ سخنی گفته نشده بلکه ثبت نشده است. در همین دو قرن فرهنگ ایران به عالم اسلام منتقل شد و مهر تائید اسلام بر آن خورد.
این حافظ شناس گفت: حدود سالهای ۲۰۵ هجری قمری طاهر ذوالیمینین اعلام استقلال سیاسی کرد و همزمان زبان ملی انتخاب شد. همین زبانی که بارها به آن حمله می شود. بارها گفته ام که شغادها به رستم حمله می کنند و به آدم بینوا کاری ندارند. نقشه برای کشتن حضرت علی(ع) می کشند. در واقع رهبر هر تحولی زبان و اراده آن ملت است که می تواند آن کار را بکند و به تعبیر استاد شهید مطهری پانزده قرن است که زبان فارسی زبان دوم اسلام است، اما به تعبیر بنده که خدمت خود ایشان هم عرض کرده بودم زبان اول در منطقه بزرگی مانند شبه قاره و آسیای میانه امروزی بوده و هست.
وی با بیان اینکه قرن چهارم، عصر طلایی فرهنگ اسلامی در کل جهان به طور عام و به صورت خاص ایران اسلامی است، گفت: این قرن، قرن بازشناسی و بازیابی هویت ملی است. رودکی، فردوسی و ابوریحان و همه از این قرن هستند. من معتقدم هویت ملی مانند یک مثلث است اما مانند مثلث اضلاعش به یک نسبت اعتبار ندارد. نخستین و مهمترین ضلع آن زبان و ادب ملی، ضلع دوم اساطیر وتاریخ ملی و ضلع سوم حکمت و فلسفه ملی است. اگر به دنبال دین میگردید یکی از معانی حکمت، دین است. یعنی دین اسلام جایگزین دین زرتشتی شد و در همین تثبیت شد. هرکدام از این اضلاع کارکرد خاص خود را دارند.
دادبه با تاکید بر اینکه فردوسی هر سه ضلع را زنده کرد، افزود: حتی در مقدمه آن حکمتی که بعدا سهروردی آن را بیان می کند هسته های اصلی اش در مقدمه شاهنامه است. اما اینها چه ربطی به بحث ما دارد؟ از قرن چهارم که حکمت ملی تثبت شد، مشکل ابن سینا چه بود؟ چرا اشارات را نوشت؟ خود سهروردی می گوید که آثاری که من دیدم اگر او می دید قبل از من حکمت اشراقی را می نوشت. وقتی که قرار شد که زبان فارسی در کنار زبان عربی زبان شعر و علم شد. طبیعتا به حکم بازیابی هویت باید آن حکمتی که ضلعی از اضلاع هویت ملی است مورد توجه متفکران قرار بگیرد. نخستین در بستر عرفان موسوم به عرفان عشق جریان پیدا کرد و همه شعرا سخنگوی این حکمت شدند، به طور مثال در سبک خراسانی بیان ملیت با واژه ایران بیان میشود. در شاهنامه حدود دو هزار مرتبه لفظ ایران تکرار میشود. یعنی بعد از این دوره به دلیل تحولات مهم تاریخی و سیاسی بیان هویت ملی از طریق حکمت صورت گرفت و مهمترین مواد و مصالح شعرای ما را در حکمت میبینیم.
وی افزود: مثلا نظامی می گوید؛ «همه عالم تن است و ایران دل، نیست گوینده زین قیاس خجل» «چونکه ایران دل زمین باشد، دل ز تن به بود یقین باشد» بعدا در این دوره سبک عراقی را داریم که در این دوره جهانبینی ایرانی اسلامی یا جهان بینی اشراقی توحید است که اسلام هم آن را تائید کرده است. در این دوره، ضلع حکمت، نقش آفرین است و شعرا، گوینده این قصه هستند. نظامی پس از فردوسی از آن جهت مهم است که شعر را شرعی میکند. یکی از اصطلاحاتی که به کار می برند این است که سنایی و نظامی شعر را شرعی کرده اند. حال سوال این است که مولفههای فلسفهساز و حکمتساز چیست؟ در پاسخ باید گفت؛ آنچه حکمت را میسازد عقل است، به تعبیر فلسفیتر ابزار معرفت، عقل است و من عقل را به گونه عقل یونانی- ارسطویی و عقل ایرانی- افلاطونی تقسیم میکنم که حرکت نهایی اولی استدلال و برهان است اما دومی عقلی است که غیر از توانایی برهان باید یک هنر دیگر هم داشته باشد و آن هنر شهود است که از طریق تزکیه بدست می آید و سهروردی در مقدمه حکمت الاشراق از آن نام برده که از آن با نام شهود یاد میکند.
دادبه در ادامه گفت: اولین کار مبالغههای شاعرانه، نقد عقل است. یعنی عقل یونانی- ارسطویی را نقد میکند در صورتی که خردی که فردوسی در شاهنامه میگوید، خرد عشق یا ایرانی- افلاطونی است. شما در سنایی هم با کلمه عقل مواجه میشوید و در آنجا ستایش و نکوهش عقل را دارید. در واقع سنایی عقل ایرانی را ستایش و عقل یونانی- ارسطویی را نکوهش میکند. نظامی وقتی که عقل را نقد میکند از تمام تواناییهای انسان استفاده میکند.
وی افزود: نظامی وقتی که می خواهد عقل را نقد بکند وهم و توانایی دیگر را به کار می برد. می گوید که وقتی وهم که هیچ در و پیکری ندارد نمی تواند برود، عقل که دیگر اصلا نمی تواند. «وهم که باریک ترین رشته ای است، در این ره باریک خجل گشته ای است» بعد از آن عقلی را جایگزین آن می کند و آنجایی که عقل دارد نقد می شود عقل ارسطویی است که معتقد است که به درد یک حوزه می خورد و به درد یک حوزه نمی خورد. حتی حرف هایی که ما فکر می کنیم که فقط در فلسفه های فرنگی گفته می شود این شعرا گفته اند. مثلا: «تا آنجا خرد را تواند برد که فرسنگ و منزل تواند شمرد» یعنی قابل اندازه گیری باشد. همانطور که می دانید مهمترین مشکل بشریت تبدیل کیفیت به کمیت است.
دادبه گفت: در مقدمه شاهنامه یک بیت است که وقتی ما می خواهیم درس کلام بدهیم می گوئیم که اشعاره معتقد بودن که خدا را به چشم می شود دید شاهدی که می آوریم این بیت است؛ «به بینندگان آفریننده را، نبینی مرنجان دو بیننده را» در واقع دارد می گوید که از طریق دریافت ها و اندام های حسی و پشت سر آن عقلی نمی توانیم به شناخت امر فراتجربه برسیم. یا در ادامه می گوید «خرد هر چه زین گوهران بگذرد، نیابد بدو راه جان و خرد» یعنی دو حوزه فنومن و نومن را تقسیم به حوزه گوهران و فراگوهران تقسیم می شود. یعنی می گوید خرد می تواند در حوزه گوهران برسید و هرچیزی که فراتر از این حوزه برود را نمی تواند دریافت کند.
این استاد فلسفه و ادبیات در پایان یادآور شد: بنابراین نقد عقلی که ادبای ایرانی می کنند کاملا فیلسوفانه است و شما در آنها نقد عقل یونانی را دارید و همچنین تبدیل عقل یونانی به ایرانی را در آنها می بینیم. در آنها یک نوع حرکت ایمانی و شرعی را هم شاهدیم که عقل با تکیه به آن می تواند دریافت های فراتجربی برسد. نظامی در مقدمه ها یک متکلم تمام عیار است و حتی برای اصطلاحاتی که متکلمان دارند معادل های هنری می سازد. در کل شعرای ما در برابر عقل یونانی یک دانش ملی و یک واکنش دینی ایجاد کردند که بسیار مهم است.
نظر شما