به گزارش فرهنگ امروز به نقل از شهروند؛ از این دقیقتر و گویاتر، شاید نتوان رویارویی سنت و تجدد را در ایران معاصر به تصویر کشید؛ روایتی که محمد بهمنبیگی، نویسنده ایرانی و بنیانگذار آموزش و پروش عشایری در ایران در کتاب «اگر قرهقاج نبود (گوشههایی از خاطرات)» ارایه داده است. بخشی مهم از تاریخ دو سده اخیر ایران به جدال و رویارویی سنتگرایان و تجددخواهان اختصاص داشته است؛ پدیدهای جذاب که روایتهایی گوناگون از آن در تاریخ ثبت شده است. محمد بهمنبیگی در کتاب خاطرات خود یکی از آنها را روایت کرده است؛ هنگامی که از دوره تحصیل در شهر، به میان ایل خود- قشقایی- بازمیگردد. او رهاوردهایی از شهر با خود آورده است «در میان کیسهها و بستهها آنچه که بیش از همه چشمها را خیره کرد و دلها را ربود جعبه گرامافون من بود با صفحات رنگارنگش، قشقرقی برپا کرد... جعبه معجزهگری که جاذبهاش عجیب بود... بسیاری از کسانم فراموش کردند که کسوکارشان پس از سالها دوری و مهجوری به آغوش آنان پناه آورده است... در انتظار سرودها، تصنیفها، سازها و آوازهای شیرین و شنیدنی بیتابی میکردند». آن اشتیاق اما به تندی فروکاست «شور و شوقشان دیر نپایید و گناه از من بود. من در کار خود دچار اشتباهی بزرگ شده بودم، اشتباهی در حد یک گناه: صفحات گرامافونم همه از نوع آهنگهای سنگین کلاسیک بودند و نمیتوانستند برای شنوندگان ایلی جز خشم و خنده اثر دیگری داشته باشند. انتخاب این قبیل صفحات بیدلیل نبود. من در طول اقامت ممتدّم در تهران و خارج از تهران شیفته موسیقی کلاسیک شده بودم. بختم یاری کرده، افتخار دوستی چند تن از صاحبنظران پیشگام را نصیبم ساخته بود... من حتی یک صفحه که به درد ایل بخورد نداشتم... چارهای نبود. گرامافون را با دم و دستگاهش به میدان آوردند. گیر افتاده بودم. سرگشته و حیران بودم. میدانستم که کسان و نزدیکانم چه توقعی دارند و از لای شیارهای مدوّر و سیاه چه صداهایی برخواهد خاست». میان سنت و تجدد، دستکم در تاریخ ایران، هیچگاه پیوندی به سادگی برپا نشده است «فاصله خیلی زیاد بود، از ابتدا تا انتهای یک خط فرضی طویل. سعی کردم... برنامه را اندکی به تأخیر بیندازم تا مجالی پیدا کنم و درباره موسیقی پیشرفته فرنگیها حرفهایی بزنم ... فایده نداشت. ... دستگاه را به کار انداختند. نوک تیز سوزن فلزی بر صفحه گِرد و سیاه و چرخنده فرود آمد و دود از کلهام بلند شد: سمفونی نهم بتهوون بود. گمان کردند که صفحه شکسته است. صفحه دوم را آوردند. خوب به خاطر دارم. یکی از عشاهای ربانی اثر باخ بود. سومی آهنگ معروف رویای نیمهشب تابستان ساخته مندلسون بود. ... همه سروصداها ناخوشآیند و دشوار بود». واکنشهای ایل را نسبت به رهاورد او از شهر، با واکنشهای سنتگرایان در برابر متجددان در تاریخ معاصر ایران میتوان همتراز کرد «همه امیدها بر باد رفت. حضرات یکه خوردند. التهابها فرونشست. نخست به حیرت افتادند و سپس قهقههشان به هوا رفت. از چشم عدهای اشک سرازیر شد. بعضیها رودهبر شدند. چند نفری دست بر شکم گذاشته روی زمین غلتیدند. کودکی با فریاد مطنطنِ یکی از بلندخوانان اُپرا پا به فرار گذاشت. پایش به بوته خاری گیر کرد. دستش اندکی خراشی برداشت. مادرش دوید و مقداری لعنت و نفرین به خواننده و شاید هم به آورنده صفحه حواله داد. گیج و پشیمان بودم. وسیلهای برای دفاع نداشتم. درباره سلامت عقلم به شک افتاده بودند. سراپایم را با تردید مینگریستند. خیال میکردند که مغزم عیبی کرده است. گمان میبردند که عوض شدهام، دیوانه شدهام و بدتر از دیوانه، شهری شدهام».
منبع: شهروند
نظر شما