به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ متن پیش رو یادداشتی از اسپنسر کلاوان استاد فلسفه یونان باستان در دانشگاه آکسفورد است که در شماره اکتبر/ نوامبر ۲۰۱۷ دوماه نامه Philosophy Now چاپ شده و توسط سمیه رضایی به فارسی ترجمه شده است.
اخیرا روزنامه طنز «بابیلون بی» (Babylon Bee) این تیتر را به انتشار رساند: «فرهنگی که در آن همه حقایق نسبی اند به یک باره نگران اخبار تقلبی میشود». این جمله مانند بسیاری از جُکهای خوب، آنقدر دقیق است که تقریبا خنده دار نیست. بسیاری از خبرگان و کارشناسان آمریکایی که این ادعا را که واقعیت همان چیزی است که شما درک می کنید باور داشتند، حال در مواجه با رییس جمهوری که دقیقاً به همین سخن باور دارد شوکه شده اند.
ممکن است فکر کنیم وارد دوران «پساحقیقت» جدید رادیکالی شده ایم، که مشخصه آن ارائه «فکتهای آلترناتیو» توسط کیلیان کونوی – مشاور ترامپ – درباره آمار و ارقام حضار تحلیف ریاست جمهوری است. ولی در واقع، بحث بر سر اینکه آیا فکتها انعطاف پذیرند بحثی بسیار قدیمی است. در این وضعیت، هر نوع دفاع از حقیقت در برابر ترامپ وابسته به متفکری است که ایده هایش چنان بنیادین هستند که میزان انقلابی بودن آن را فراموش کرده ایم. آن متفکر سقراط است.
حمله به اعتبار عینی فکت ها، در بازگویی مدرن خود، در سده نوزدهم میلادی پس از انتشار «فراتر از نیک و شر» فردریش نیچه (۱۸۸۶) آغاز می شود. ایده نیچه مبنی بر اینکه ما هیچ گاه به واقعیت مستقل از ایده های خود دسترسی نداریم باوری فراگیر شده است. این ایده ما را در برابر دولت ترامپ و آمار تخیلی آن ناتوان می کند. اگر ترامپ باور دارد که مراسم تحلیف او مملو از میلیون ها طرفدار شیفته بود، این حقیقت اوست. چه کسی می تواند بگوید او اشتباه می کند؟
نیچه به نظر ترقی خواه می آید، ولی او واقعا یک مرتجع بود. قدمت نسبی گرایی ای که او نماینده آن است به دوران باستان باز می گردد، و در دوره هایی به همین میزان که الان مد شده، مد بوده است. پیش از سقراط، دو تن از مشهورترین اندیشمندان یونان باستان پروتاگوراس و هراکلیتوس بودند. شعار معروف پروتاگورس «انسان معیار همه چیز است» بود: که به این سخن می انجامد که هر کسی هر باوری که دارد برای آن شخص حقیقت است؛ این سخن گونه قدیمی تر «حقیقت خودت را زندگی کن» است. هراکلیتوس مدعی بود که «همه چیز در سیلان است»، که از آن بر می آید که هیچ چیزی به طور غیرقابل تغییر حقیقت ندارد.
آموزه های این دو اندیشمند مشهور، زمانی که سقراط داشت به بلوغ خود می رسید طرفداران زیادی داشت، ولی او شجاعانه نسبی گرایی شیک زمانه خود را نقض کرد. از آنجایی که او هیچ گاه چیزی ننوشت، دشوار است برآورد کنیم که گزارش هایی که ما از نظریه های او داریم چقدر دقیق هستند. ولی جانشینان او، افلاطون و ارسطو، هر دو گزارش کرده اند که او ایده های خود را با نقض ایده های هراکلیتوس شکل بخشید؛ ایده هایی که از نظر او جالب توجه بودند ولی رضایت بخش نبودند. در دیالوگ هایی مانند «فایدون»، «تهتتوس»، و «کراتیلوس» افلاطون سقراط را در حال مبارزه با هراکلیتوس و تلاش برای نجات دادن حقیقت و معرفت از هرج ومرج سیلان دائمی به تصویر می کشد.
برای شروع، سقراط تایید می کند که آنچه می بینیم و می شنویم به راحتی تغییر می کند، و افراد آنها را به شکل های متفاوت در می یابند. به عنوان مثال، آسمان ممکن است امروز آبی و فردا خاکستری باشد؛ و من و تو ممکن است رنگ های متفاوتی در یک آسمان در آن واحد ببینیم. ولی اگر «همه چیز» دائما در حال تغییر است، ما با دنیایی بی معنا سر و کار داریم که به عنوان مثال غلط یا درست بودن قتل کودکان به اینکه چه زمانی از چه کسی بپرسیم وابسته خواهد شد.
بنابراین، سقراط در مقابله با هراکلیتوس پیشنهاد کرد که انسان ها می توانند چیزهای مشخصی را بدانند، که همیشه به یک شکل [یک سان] باقی می مانند» همانند زیبایی، شجاعت و عدالت. چنین واقعیت های جاودان بسته به اینکه چگونه آنها را مشاهده می کنیم تغییر نمی کنند؛ علاوه بر این، ویژگی های این واقعیت ها به چیزها و رویدادها در جهان ما سرایت می کند. این به ما این امکان را می دهد که با اطمینان سخنانی را مانند «قتل کودکان غلط است» یا «دو به علاوه دو می شود چهار» بیان کنیم.
مفهوم سقراطی عینیت چنان فراگیر شد که زمانی که نیچه و دیگر فیلسوفان آن را نقض کردند، به نظر می آمد که اینها شورشیانی هستند که یک عقیده یا سنت معمول تاریخ مصرف گذشته را به چالش می کشند. ولی موضع سقراط در مورد حقیقت عینی نه متعارف است و نه بدیهی. ایده او با آنچه برای پیشینیان فرهنگی او به نظر واضح و مبرهن بود در تعارض بود. و پس از مرگ سقراط، شک گرایان وجود فکت۳۳ یا امکان معرفت نسبت به آنها را نفی کردند؛ و پونتیوس پلاطس رومی، مسیح را با گفتن «حقیقت چیست؟» به سخره گرفت. پس نسبی گرایان سده بیستم از پیشینان خود جدا نمی شدند بلکه به آنها بازگشتند، و مفروضاتی را که در بدو شروع فلسفه غرب مطرح شده بودند احیا کردند. آنها از این امر مطلع هم بودند.
نیچه در ابتدای «فراسوی نیک و شر»، از پروتاگورس نقل قول می کند؛ هم نیچه و هم هایدگر شیفته هراکلیتوس بودند. موج نوی آنها در واقع دروغی کهن بود و بازگشت به حالت ذهنی طبیعی بشر. تحت تاثیر نیچه، دنیای آکادمی به حالت طبیعی عقب گرد کرد. استاد دانشگاه شیکاگو آلن بلوم در سال ۱۹۸۷، در کتاب «بسته شدن ذهن آمریکایی» نوشت: «تقریبا هر دانشجویی که به دانشگاه وارد می شود، باور دارد یا می گوید که باور دارد که حقیقت نسبی است». منتقد ادبی، کریستوفر دریک، نیز به شکلی مشابه مشاهده خود را عنوان می کند که وقتی دانشجویی وارد کالج می شود «بهترین حکمتی که دانشگاه می تواند به او بیاموزد این است که حکمتی وجود ندارد» (فرار از شک گرایی، ۱۹۷۷). طی سده گذشته، دانشوران نسبی گرایی را پذیرفته و ترویج کرده اند تا این که عقیده ای فراگیر شده است.
ولی همانطور که نیچه خود می دانست، اگر هیچ چیزی حقیقت نداشته باشد، تنها صدایی که مستحق شنیده شدن است بلندترین و مستمرترین آنهاست. پیامد طبیعی چنین وضعی دونالد ترامپ است، که ریاست جمهوری خود را به خاطر دروغ هایش، نه علی رغم آنها به دست آورد. بدون باور به حقیقتی که بتوان بدان معرفت پیدا کرد، ما در برابر هر فردی که به اندازه کافی بی شرم است که فکت ها را با نیرو دیکته کند بی پناه خواهیم ماند. در این ناکجاآباد نسبی گرایانه، میزان آرای رییس جمهور، املاک و دارایی هایش، یا ایدئولوژی سیاسی او، هر آن چیزی که او می گوید است.
اگر او ادعا کند که در نوامبر گذشته تقلب گسترده انتخاباتی صورت گرفته، یا باراک اوباما در کنیا به دنیا آمده است، یا اینکه بالا پایین است، چندان کاری برای نقض کردن او نمی توانیم انجام دهیم. تنها آلترناتیو برای این نسبی گرایی کهن، عجیب بودن نوآورانه اندیشه سقراط است. سنتی که سقراط الهام بخش آن بود، [دیگر] اصلاً سنتی نیست. بلکه انقلابی ضدفرهنگ غالب علیه انکار واقعیت عینی است.
ما رشته این سنت شکنی غربی و جدایی رادیکال از سردرگمی اولیه هراکلیتوسی را گم کرده ایم و بنابراین سیاست ما بیش از آنکه پساحقیقت بشود پیش حقیقت شده است. اگر می خواهیم دونالد ترامپ به واسطه دروغ هایش مسئولیتی داشته باشد، باید بگوییم که چیزی تحت عنوان غلط وجود دارد. بنابراین، ما یک انتخاب داریم: آیا واپس رفتن به سمت نسبی گرایی را ادامه می دهیم؟ یا تجربه مبارزه جویانه سقراط را احیا خواهیم کرد و به حقیقت مطلق باور پیدا خواهیم کرد؟ این دو گزینه های ما هستند. زنده باد انقلاب!
نظر شما