به گزارش فرهنگ امروز به نقل از شبستان؛ هر یک از دانش های فلسفی و علمی، مولد تمدن متناسب با خود در تاریخ بوده اند. تمدن یونانی اساسا تمدنی عقلی (عقل انتزاعی) و تمدن غرب حاضر اصالتا تمدنی تجربی (عقل حسی/ تجربی) تلقی شده اند.
فلسفه می تواند تمدن ساز باشد، چنانچه در یونان باستان تمدن سازی کرده است، ولی باید متذکر بود که دانش عقلی و فلسفی تنها بخشی از مدنیت ما را می تواند تکامل بخشد نه همه عرصه های آن را؛ زیرا بخش عمده تمدن ها مربوط به حیات مادی و طبیعی ماست که باید با آمار و ارقام و آزمون و خطا و تجربه سامان یابد. از این رو، این کلام که تمدنها حاصل اندیشه ورزی انسان است، کلامی درست و مطابق واقع است.
وقتی فلسفه مورد حمایت دولتها قرار گیرد تأثیرات زیادی نیز بر جامعه و خط مشی آن خواهد گذاشت. گاه نیز این خط مشی از تأثیرات جزئی و کوتاه مدت فراتر رفته موجب تغییر و تحول در فرهنگ یک جامعه و یا حتی تمدن بر آمده از فرهنگ خواهد شد.
در گفتگو با پروفسور «مارک سجویک» استاد مطرح دانشگاه آرهوس دانمارک و از متفکرانی که مطالعات جامعی در خصوص مکتب سنت گرایی داشته به بررسی این موضوعات پرداخته ایم که در ادامه آمده است.
«مارک سجویک» (Mark Sedgwick) از استادان سابق و برجسته دانشگاه آمریکایی قاهره و استاد کنونی دانشگاه آرهوس دانمارک و نیز دبیر انجمن اروپایی مطالعات باطنیگرایی غربی است که کتابی را در سال ۲۰۰۴ با عنوان «علیه جهان مدرن: سنتگرایی و تاریخ پنهان فکری سده بیستم» به چاپ رساند.
عوامل کلیدی که در تشکیل یک تمدن مؤثر هستند چیستند؟
تمدن می تواند به روش ها و شیوه های مختلف و گوناگون درک شود. شاید بهترین راه فهمیدن آن، همانند فرهنگ شهر است، در مقایسه با فرهنگ روستا و قبیله.
این به عنوان یک فرهنگی است که از اوقات فراغت بهره می برد، از زمان آزاد برای کارهای اساسی که مردم برای زنده نگهداشتن فرهنگ باید انجام دهند. در یک تمدن دانشمندان، متفکران، نویسندگان، معلمان و می توانند وجود داشته باشند و نقش ایفا کنند.
در واقع وجود نخبگان هم می تواند به تمدن سازی کمک کند و هم از رهگذر شکل گرفتن یک تمدن شاهد ظهور نخبگان تأثیرگذار در سطح بین المللی باشیم.
علوم انسانی چه جایگاهی در تشکیل یک تمدن دارد؟
علوم انسانی در مسأله تمدن سازی مسأله ای بنیادین است. در واقع در خارج از علوم انسانی هیچ تفکری وجود ندارد، مگر اینکه الهیات را متمایز از علوم انسانی دانست، که من مطمئن نیستم که بشود چنین کاری را انجام داد.
در واقع علوم انسانی به عنوان بستری عمل می کند که تمدن بر اساس آن شکل می گیرد. هر جایی که علوم انسانی قوی وجود داشته باشد شاهد تمدن خواهیم بود. خود تمدن نیز به شکوفایی علوم انسانی کمک می کند.
اشکال دیگری از اندیشه، مانند علوم طبیعی وجود دارد. تولید ایده ها در خارج از علوم انسانی نیز می تواند وجود داشته باشد. درعالم تئوریک، امروزه می توان یک تمدن داشت که فقط از علوم طبیعی و نمایش های تلویزیونی تشکیل شده باشد، اما در نهایت چنین تمدنی یک تمدن توخالی خواهد بود.
جایگاه فلسفه در تشکیل تمدن چیست؟
فلسفه تقریبا کل دانش مهم بود، از جمله همه آنچه که امروزه علوم انسانی نامیده می شود. بنابراین فلسفه و تمدن یک بار یکسان بودند و خیلی شبیه و همانند هم بودند.
در واقع پیش از این برخی تمدن را با فلسفه یکسان می پنداشتند و معتقد بودند که تمدن و فلسفه یکسان هستند.
در طول قرن های گذشته، بیشتر و بیشتر از هر دانشی فلسفه منتقل شده است. البته چیزهایی مانند الهیات یا جامعه شناسی یا فیزیک نظری نیز در این زمره هستند. فلسفه امروز باقی مانده محدود از فلسفه ای است که درگذشته بود. فلسفه مدرن فقط یک جنبه از تفکر و تمدن است و نه مرکزی برای آن.
در واقع جنبه های دیگری از تفکر وجود دارد که در تمدن سازی مدرن نقش داشته اند و اینکه تصور شود فلسفه کانون تفکر تمدن مدرن است تصوری اشتباه و نادرست است.
نظر شما