فرهنگ امروز/ محسن آزموده:
روز شنبه ١ نوامبر ١٧٥٥ (١٠آبان ١١٣٤) زلزله بزرگ لیسبون نه فقط پادشاهی پرتغال که کل اروپا و بلکه اساس و بنیاد اندیشه غربی را لرزاند. ساعت ٩:٤٠ صبح به وقت محلی روز تعطیل عید مقدسان بود و مومنان در کلیسا مشغول نیایش و برگزاری جشن مذهبی توسن بودند. زمین لرزه ٨/٥تا ٩ ریشتری نه تنها سقف کلیسا را بر سر مردم هوار کرد و بیش از ٦٠ هزار کشته به جای گذاشت، بلکه کل شهر را تخریب کرد و فراتر از آن چنان که اشاره شد، متفکران و روشنفکران اروپایی عصر روشنگری را با پرسشی اساسی بر سر موضوع تئودیسه مواجه ساخت و بار دیگر مساله شرور را برجسته ساخت. برای نمونه ولتر فیلسوف شهیر فرانسوی پسلرزههای این زلزله را در اثر مشهورش «کاندید» و «شعری درباره فاجعه لیسبون» منعکس ساخت. ولتر چنان که بعدا تئودور آدورنو فیلسوف آلمانی قرن بیستمی نشان داد، زلزله لیسبون را دلیلی بر رد نظریه «بهترین جهانهای ممکن» لایب نیتس دانست و آن را چونان تلنگری بر انسان خوشخیال قرون وسطایی خواند که کماکان در این خیال خام است که میتواند دست روی دست بگذارد و منتظر قضا و قدر بماند. ژان ژاک روسو دیگر فیلسوف فرانسوی زلزله لیسبون را شاهدی بر تایید دیدگاه خودش درباره ضرورت بازگشت به زندگی طبیعی و نفی زندگی شهری خواند. ایمانوئل کانت بزرگترین فیلسوف تجدد سه متن مستقل درباره، زلزله لیسبون منتشر کرد. او در نخستین این متون کوشید تبیین طبیعی از زلزله ارایه کند، توضیحی که در نوع خود یکی از نخستین تلاشها برای ارایه تبیین علمی پدیده زلزله تلقی میشود، چنان که والتر بنیامین فیلسوف آلمانی قرن بیستمی بعدها متن کانت را یکی از سرآغازهای جغرافیای علمی آلمان و بلکه لرزهشناسی خواند. گسترش و عمق تاملات فیلسوفان غربی درباره این فاجعه طبیعی تا جایی است که به تعبیر والتر هاماخر نظریه پرداز و منتقد ادبی آلمانی این زمین لرزه فرهنگ لغات فلسفی را نیز متاثر ساخت. او مدعی شد زلزله لیسبون قطعیت بنیادی فلسفه دکارت را به لرزه در آورد.
ما ایرانیان به دلیل جغرافیای طبیعی زلزلهخیز، در طول تاریخ صد و اندی ساله تجدد دهها زلزله مهیب و کشنده را تجربه کردهایم. در سال ١٢٨٨ یعنی سه سال پس از مشروطه (١٢٨٥) در منطقه سیلاخور لرستان زلزلهای بهشدت ٧/٤ ریشتر هشت هزار تلفات جانی در پی داشت و بیش از ٦٠ روستا را تخریب کرد. دو دهه بعد در سال ١٣٠٩ یعنی در سالهای آغازین دولت پهلوی اول زمین لرزه ٧/٤ ریشتری در سلماس آذربایجان غربی بیش از ٢٥٠٠ نفر را به کام مرگ کشاند و خرابیهای فراوانی به بار آورد. بار دیگر پس از ٢٠ سال اینبار در شهر لار استان فارس زلزلهای بهشدت ٦/٧ ریشتر ٤٠٠ کشته به همراه داشت. تجربه بسیار تلخ دیگر به زمین لرزه مشهور بویین زهرا باز میگردد که با بزرگی ٧/٢ ریشتر در سال ١٣٤١، ١٠ هزار نفر را کشت. ٦ سال بعد از آن یعنی در اوج رونق اقتصادی ایران در دهه ١٣٤٠ زلزله ٧/٤ در دشت بیاض خراسان بیش از ١٠ هزار نفر کشته داد و به تخریب ٦٠ روستا منجر شد. یکی از فاجعهبارترین زمینلرزههای پیش از انقلاب زلزله طبس بود که با شدت ٧/٧ ریشتر قریب به ٢٠ هزار نفر کشته داشت. در سالهای آغازین پس از انقلاب چندین زلزله مرگبار در استانهای خراسان جنوبی و کرمان رخ داد، اما مهیبترین آنها در سال ١٣٦٩ در رودبار و منجیل به وقوع پیوست که با شدت ٧/٤ ریشتر ٣٥ هزار کشته برجا گذاشت. بعد از آن در سال ١٣٧٦ در بیرجند و در سال ١٣٨١ در همدان زلزله آمد و بار دیگر زلزلهای با پیامدهای فجیع در سال ١٣٨٢ با شدت ٥/٦ ریشتر بم را لرزاند و جان بیش از ٢٠ هزار نفر را ستاند. به این فهرست اندوه بار میتوان موارد دیگری نیز افزود: زلزله زرند کرمان در سال ١٣٨٣، زلزله دورود در استان لرستان در سال ١٣٨٥، زلزله ورزقان در آذربایجان شرقی در سال ١٣٩١ و در نهایت زمین لرزه اخیر در غرب کشور که میگویند ٧/٣ ریشتر است و هنوز میزان تلفات جانی و مالی آن مشخص نشده است.
شاید در بادی نظر این پرسش برای مخاطب پیش بیاید که چه ضرورتی دارد به تک تک این موارد با ارایه جزییات اشاره شود؟ اما دقیقا مراد از این اشارات ریز به ریز تاکید بر این است که ما با وجود این تعدد اندوهبار و تلخ یک بار هم به این فاجعه طبیعی نیندیشیدهایم و مدعیان اندیشه در قوم ما تاکنون تلاش نکردهاند در سطحی فلسفی به این رویداد مهیب فکر کنند. حال آنکه چنان که اشاره شد، روشنفکران و اندیشمندان غربی در بالاترین سطحشان زلزله لیسبون را به موضوعی برای تفکر بدل کردند و حتی با گذشت ٤ قرن از آن کماکان به آن فکر میکنند، تا جایی که در واژگان فلسفی راه یافته است. الگوی مواجهه ما با چنین رویدادهای تکراری نخست کمی هیجان زدگی و واکنشهای عاطفی است و در ادامه ارایه دستورالعملهای غیرعملی و بدون ضمانت اجرایی. کوتاه سخن اینکه زلزله هیچگاه اندیشه ما را تکان نداده است و وجدان ما را پرسشهای جدی مواجه نکرده است.
اعتماد
نظر شما