فرهنگ امروز/ نادر شهریوری (صدقی):
«بر اوراق محزون هیچ نقشی نبود/ مگر ردپای شهابهای سوزان/ در آسمان یخزده.»١
شاعر در همان حال که مدیون تخیل خویش است، متأثر از زمانه خود است. سمبولیسم در شعرهای نیما، صرفا خود را به «ابتکار کلام» تسلیم نمیکند، بلکه رنجها و آرزوهای زمانه خود را نیز در خود بازنمایی میکند. یعنی کلیتی را که خود مشمول آن است، در شعر خویش لحاظ میکند. تلاش شاعر اگرچه همه آن است که تخیل را به امری انضمامی بدل میکند، اما این تمامی کار او نیست، بلکه شاعر در همان حال و بهواسطه تخیل میکوشد که موقعیت انضمامی (موقعیت مشخص) خود را نیز به امری کلی بدل کند، از این بابت تخیل همواره در شعر شاعر اهمیتی حیاتی دارد.
غالبا گفته میشود تخیل شاعر در اساس گونهای الهام است، البته چنین است، اما منشأ الهام شاعر نهتنها نبوغ بلکه زندگیاش است. زندگی سرشارترین چشمه الهام شاعر است. بهویژه آنکه این زندگی با تجربه زیسته شاعر پیوند خورده باشد. در اینجا منظور از زندگی، زندگی در کلیت آن و یا دستکم پارهای از زندگی است. تجربه زیسته در درون ماست و ما نیز در درون آن هستیم اما میان درون و بیرون مرزی وجود ندارد. درون، بخشی جداییناپذیر از بیرون است. زندگی نیما (١٣٣٨-١٢٧٦) در زمانهای پرماجرا سپری شد.* زمانهای که میتوان آن را زمانه پرامید و پرشکست نام نهاد. شکست آرمانهای مشروطیت و در پی آن شکست جنبشهای پیاپی و ریشهدار، که قیام شیخمحمد خیابانی و لاهوتی در تبریز و همینطور شکست کلنل پسیان در خراسان نمونههایی از آن است و در این میانه بهخصوص اگر شکست دو جنبشی را که نیما خود از درون شاهدش بود، به این زمانه پرشکست اضافه کنیم آنگاه نیما در تجربه زیسته خود از شکست هیچ کم نداشت: دو شکستی که نیما از درون شاهد آن بود، شکست جنبش جنگل و همینطور کودتای ٢٨ مرداد است که این دو بهویژه ابعاد روحی شکست در تجربه شخصی شاعر را بیشتر از پیش میکند. سیکل «امید و شکست» در زندگی نیما از وی شاعری معذب پدید میآورد. شاعر معذب برآمده از سنتی خاص است که واجد تنش آرزوها و ناکامیهایی دائمی است: «قلب من نامه آسمانهاست/ مدفن آرزوها و جانهاست/ ظاهرش خندههای زمانه/ باطن آن سرشک نهانهاست/ چون رها دارمش؟/ چون گریزم؟»٢
بیان این تنش در شعر نیما با توجه به فضای اجتماعی و سیاسی که نیما در آن زندگی میکرد بهناگزیر وجهی سمبولیک پیدا میکند. در زمانه پرشکست «سمبلها» نقش اساسی ایفا میکنند. نیما از سمبولها در شعر خود بهره میبرد، اما سمبولیسم در نیما موقعیتی شخصی پیدا نمیکند. این شاید مهمترین تمایز نیما با سمبولیستها باشد. مالارمه، شاعر بزرگ سمبولیسم در حالی به سرودن شعر مبادرت میکرد که نمیدانست نخستین بیتی که میسراید به کجا منتهی میشود، او خود را به ابتکار کلام سپرده بود و به دست امواج جریان زبان و توالی خودبهخودی تصاویر و تنشهای خیال تسلیم کرده بود، شاعر سمبولیست، هیچ دلیلی برای فراتررفتن از «جهان قائم به ذات شعر خویش» پیدا نمیکرد، او خادم شعر خویش شده بود: «اگر شاعر بتواند چیزی شاعرانه را در جهان واقعی مشخص سازد، میتوانیم فرض کنیم که هماینک خادم شعر است و در یک کلام، سرچشمه حقیقی خود را یافته است. مالارمه به حرفه یا پیشه شاعری همواره بهمثابه نوعی الزام اخلاقی مینگریست.»٣ این در حالی است که نیما خود را صرفا به ابتکار کلام تسلیم نکرده بود، او فرق میان سمبل و واقعی را دریافته بود. نیما اگرچه در سمبولیسماش بهدنبال آن فردیتی است که شاعر را صاحب قلمرویی شخصی میکند، این قلمرو شخصی برای نیما درعینحال غیرشخصی بود، زیرا او واقعیت غیرشخصی را نیز دریافته بود. «آوازهای آدمیان را یکسر/ من دارم از بر/ یک شب درون قایق دلتنگ/ خواندند آنچنان/ که من هنوز هیبت دریا را/ در خواب میبینم.»٤
نقطه عزیمت نیما در شعر «انسان» است. «انسان» از نگاه فلسفی نیما البته انسانی تراژیک است و یا چنانکه خود در شعر بلندِ «افسانه» میسراید: «گمگشته» و یا انسان «از خانه خود جداشدهای» است و بهتعبیر سمبلیکِ شاعر «فردی» است بنشسته بر شاخ خیزران. «ققنوس، مرغ خوشخوان، آوازهی جهان/ آوارهمانده از وزش بادهای سرد، بر شاخ خیزران، بنشسته است فرد/ بر گرد او به هر سرشاخی پرندگان.»٥ فرد بهنظر نیما واقعیتی جزئی است، اما بهلحاظ سمبولیک «فرد» مانند ققنوس است، پرندهای افسانهای که مهمترین ویژگیاش آن است که هرگز نمیمیرد، اگرچه میسوزد و خاکستر میشود اما بنابر باوری اسطورهای نیروی زندگیاش در قالب ادامهدهندگانش از دل خاکستر خویش زاده میشود. بااینحال ققنوسِ سمبولیک نیما، بهرغم «فرد» بودنش میتواند نالهها و آرزوهای خود را به امری کلی بدل سازد. «او نالههای گمشده ترکیب میکند/ از رشتههای پارهی صدها صدای دور/ در ابرهای مثل خطی تیره روی کوه/ دیوار یک بنای خیالی میسازد.»٦ این نالهها و آرزوها و بهتعبیری دغدغهها، اگرچه از جایی به جای دیگر و از زمانهای به زمانه دیگر فرق میکند، اما فصل مشترک آن جهانی مشترک با خود بههمراه میآورد که مختص همگان است. گو اینکه آدمی از درون خویش، از تنهاییاش و از خانهای که در آن زندگی میکند به جهان مینگرد، اما اندیشهاش همچون ققنوسی جهان را بهکار میگیرد، در این شرایط هرچند آدمی تنهاست اما جهانی را با خود بههمراه دارد. در اینجا او بخشی جداییناپذیر از جهان بیرون از خود است.«من، نیام در کار تنها، یک جهان باشد به کار/ باشدم هر غم، نشانی زین جهان داغدار/ اندر این ظلمت گشاده سوی من چشم نهان/ هیبت دریای سنگین میخروشد این زمان.»٧
ایده اصلی نیما در شعرهایش، ایدهای تراژیک-سمبولیک است. مقصود از بینش تراژیک به یک تعبیر، تنش میان دنیای فعلی - اکنونِ حال- و دنیای ازدسترفته است و یا تنش میان دنیای فعلی و دنیایی را که میتوانست بهتر از این باشد دربر میگیرد. این تنش بهلحاظ سمبولیک پس از دورهای طولانی از سرگشتگی آدمی آغاز میشود. نیما این تنش را در «سریویلیِ شاعر» بهطور سمبولیک بیان میکند: سریویلی شاعر که با زنش و سگش در دهکده ییلاقی زندگی آسودهای دارد، ناگهان در شبی طوفانی و وحشتناک با شیطانی روبهرو میشود که به خانهاش آمده و امان میخواهد. شاعر بهرغم میل خویش تسلیم وسوسههای شیطان میشود و آن «محرک» را به خانه خود راه میدهد. از آن پس است که سرگشتگی شاعر آغاز و خانهخراب میشود. گو اینکه بعدها مرغان صبح با منقار خود از کوهها گل میآورند و حتی خانهای بهتر برای شاعر تدارک میبینند اما هیچ خانهای برای شاعر، آن خانه آغازین که در آن توکاهای قشنگ در صحناش میخواندند نمیشود. از آن پس او خود را انسان رهاشدهای میداند که برای همیشه معذب میماند.
بهنظر لوسین گلدمن بینش تراژیک بیانگر سنت فلسفی خاصی است که با پاسکال شروع میشود و از طریق کانت و هگل به مارکس و در آخر به لوکاچ میرسد. پاسکال میگوید آدمی نه فرشته است و نه هیولا و این بدان معنا نیز خواهد بود که آدمی هم میتواند فرشته باشد و هم هیولا. او واجد سرشتی دوگانه و متناقض است. تراژیکبودن در نیما به ساختمان سمبولیک شعرش وارد میشود و به آن وجهی بوطیقاییتر میبخشد. شعری که درعینحال همچون خود زندگی واجد سویههای دوگانه است، یعنی تسلیبخش و عذابآور. درست مثل خانه خود شاعر که شدیدا ابری و بارانزاست اما بهرغم این، شاعر در خیال روزهای روشن از دسترفته با سماجت رو به آفتاب ایستاده است: «خانهام ابری است اما/ ابر بارانش گرفته است/ در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم/ من به روی آفتابم.»٨ و مگر تراژیکبودن جز این است؟
پینوشتها:
* شعر نو بهتعبیر شاعر معاصر، شمسلنگرودی محصول انقلاب مشروطیت است (از نیما تا بعد)
١. والاس استیونس، ارغنون شماره ١٤
٢. شعر «افسانه» نیما
٣. مقدمهای بر مجموعهاشعار استفان مالارمه، سارتر، مراد فرهادپور، ارغنون ١٤
٤. شعر «ریرا» نیما
٥، ٦. شعر «ققنوس» نیما
٧. شعر «دانیال» نیما
٨. شعر «خانهام ابری است» نیما
روزنامه شرق
نظر شما