به گزارش فرهنگ امروز به نقل از شرق؛ بسیاری از شارحان نیچه کتاب «فلسفه در عصر تراژیک یونان» را قرینه نخستین اثرش، «زایش تراژدی»، میدانند. نیچه چندینبار سراغ این کتاب میرود، با عناوین مختلف و بر پایه برنامههای گوناگون، ولی هرگز کتابی با این عنوان منتشر نمیکند. به زعم شارحانش اگر این رساله منتشر شده بود، اثر آن به اندازه «زایش تراژدی» تکاندهنده میبود. «زایش تراژدی» در سال ١٨٧٢ دیدی از یونانیان ارائه کرد که هیچ سنخیتی با افکار آن دوران و آرمانهای فکورانهاش نداشت و ازاینرو، باعث شد زندگی دانشگاهی نیچه تقریباً از بین برود. علیه «زایش تراژدی» جزوهها و مقالات بسیاری نوشته شد که با تمام قوا و با منطق عقل سلیم و عافیتطلبی به نیچه تاختند. چنانکه برای مدتی هیچ دانشجویی نداشت. بسیاری از اساتید فلسفه آلمانی به دانشجویان توصیه میکردند سر کلاسهای نیچه نروند. کتاب «فلسفه در عصر تراژیک یونان» حاصل این دوره از تفکر نیچه است. البته کتاب حاضر هرگز کامل نشد، منتها نیچه از میان انبوه یادداشتها و قطعات پرحجم نسخه تروتمیزی در فاصله یکی، دوساله پس از نگارش فراهم میکند که همواره به آن همچون دستنوشته کتاب کامل جدیدی استناد میکرد. تا اینکه پارههای اصلی آن در این کتاب گنجانده میشود که حتی در طرح اولیه «اراده معطوف به قدرت» نیز آشکار است: از یکسو، نیچه تصوری از پیوند نزدیک و اتحادی دارد که بین تفکر فلسفی و هنر تراژیک هست و از سوی دیگر، این تفکر و این هنر را در تمدنی مشخص میجوید. نیچه هدف روشنی را دنبال میکرد: «هدف من این است که میان فرهنگ ما و عهد باستان دشمنی آشکار به بار آورم. هر آن کس که آرزو دارد اولی را خدمت کند باید از دومی بیزار باشد». نیچه در ظاهر کوشید دستکم دو کتاب بنویسد که در یکی با فیلسوفان سروکار داشته باشد و در دیگری با زبانشناسان تاریخی و کلاسیک. به عبارت دیگر، اولی کتابی است درباره خاستگاه فلسفه و دومی کتابی است درباره خاستگاه هنر تراژیک. بهتازگی ترجمه «زایش تراژدی» منتشر شده و کتاب حاضر را نیز مجید شریف در دهه ٧٠ به فارسی ترجمه و منتشر کرد.
این کتاب بیشتر گزارشی است درباره برخی فیلسوفان تا کتابی مرجع از مکتبهای فلسفی یا تاریخ دورهای خاص در فلسفه. اما گزارش نیچه در این کتاب تفاوت بارزی با آثار دیگر در این زمینه دارد: او با فیلسوفان بهگونهای برخورد میکند که انگار قهرمان تراژیکاند، یا دستکم چهرههایی در روزگاری که همچون درامی تراژیک بر صحنه جهان به نمایش درمیآمدند. او دو دلمشغولی اساسی در این کتاب دارد: نخست اینکه فیلسوفان پیشسقراطی، که بناست تصویری از «ابرانسان» ارائه دهند، چگونهاند و بر این مبنا چه پیشنهاد معتبری را برای فیلسوف مدرن، که بناست به شیوه آنان «پزشک تمدن» باشند، ارائه میدهند؟ او در این کتاب بهترتیب طالس، آناکسیماندر، هراکلیتوس، پارمنیدس و آناکساگوراس را معرفی میکند. به فیثاغورث اشارهای گذرا دارد و یادداشتهای او درباره دموکریتوس و امپدوکلس بیش از پیش تکهتکهاند و به قوت قبلیها نیستند، شاید به این دلیل که به چهره سقراط بسیار نزدیک شده بود. او در یکی از یادداشتهای اولیهاش مینویسد: «بگذارید اعتراف کنم که سقراط آنقدر به من نزدیک است که تقریباً پیوسته با او در حال جنگم». البته با این تأکید که در نظر او «هر چیزی در مورد سقراط خطاست». او مدعی است میخواهد در این کتاب داستان سادهشده برخی از فیلسوفان را بازگو کند. ولی در مورد هر یک از فیلسوفان فقط شمار بسیار اندکی از دیدگاههای آنها ذکر شده است و البته برخی نیز از زاویه دید او تغییراتی بنیادی کردهاند، تا حدی که شاید سخت بتوان چنین آرایی را نزد آنها جست. مثلاً از قول طالس، فیزیکدان و خردگرای محض، میگوید «همه چیز پر از خدایان است» یا آناکسیماندر نیچه ظاهراً دچار بدبینی تراژیک است، هراکلیتوس او بهگونهای است که شباهت بسیاری به شوپنهاور دارد و حتی افلاطون را ترکیبی از عناصر سقراطی و فیثاغورثی و هراکلیتوسی میداند. بااینحال، مساله اصلی نیچه در این گزارش نیز همچنان سقراط است. او مینویسد: «من درک میکنم که فیلسوفان نخستین، پیشگامان یک اصلاح یونانی و نه پیشگامان سقراط بودند. اصلاح آنان هرگز نتیجهبخش نبود. با فیثاغورث این اصلاح به صورت فرقهای باقی ماند... امپدوکلس مصلح بزرگی است که شکست خورد، چون او کامیاب نشد، تنها سقراط باقی ماند».
نیچه از گزارش خود نتیجه میگیرد که تفکر یونانی در دوره تراژیکها یک بدبینی یا یک خوشبینی هنرمندانه است، داوری آنان در باب زندگی اهمیت بیشتری دارد، نسبت به واقعیت بهشدت بیاعتمادند و در میان فیلسوفان پیشسقراطی «هیچکس خدایی را که همه چیز را به بهترین وجه آفریده باشد نمیپذیرد». او نشان میدهد اگر همه اینان در برابر یک تراژدی قرار میگرفتند چگونه میبودند: فیاغورث، آناکسیماندر، امپدوکلس در آن تراژدی آینه بدبختی وجود را میدیدند، پارمنیدس نمودی زودگذر، هراکلیتوس و آناکساگوراس ساختمانی زیباشناختی و تصویری از قوانین جهانگیر و دموکریتوس نتیجه ماشینهای گوناگون را. حتی افلاطون نیز در این قاب وقتی میفهمد دولت با تمدن نوین شناخته میشود و هویت میگیرد از دولت میگسلد. اما طبق انتظار باز به سقراط میرسد و تأکید دارد با سقراط آن خوشبینیای که دیگر هیچچیز هنرمندانهای دربر ندارد، غایتشناسی و باور به خدای نیک آغاز میشود. نیچه در این کتاب نشان میدهد شکآوری سقراطی حربهای است علیه تمدن و علم پیشین و ازاینرو از «پزشک تمدن» میگوید. مسالهای که نیچه آن را سقراط مینامد در سراسر زندگی او مانعی بود رفعناشدنی که تا آخر پیش پای او باقی ماند. جان کلام نقد و استدلال او را باید در کتاب قبلیاش، «زایش تراژدی»، دنبال کرد. اما به هر صورت، دخلوتصرف خلاقانه نیچه در گزارش از فیلسوفان پیشسقراطی بههیچروی با ادعای او در این کتاب ناسازگار نیست. چراکه نیچه قصد دارد «نمونههای عظمت انسانی» و چهرههای «ابرانسان» را معرفی کند و در این راستا گزارش او از چهرههایی که با طالس آغاز میشود و با دموکریتوس اتمباور پایان مییابد مثالزدنی است.
نظر شما