شناسهٔ خبر: 53587 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

جزئیات خود متن، تعیین‌کننده‌ شیوه‌ مناسب برای نقد است

حسین پاینده می‌گوید: ممکن است بعد از خواندن یک رمان به این نتیجه برسیم که تاریخ‌گرایی نوین بهترین شکل پرداختن به آن متن است، حال آن‌که رمان دیگری را بتوان با نظریه فرمالیسم یا روانکاوی بهتر نقد کرد. در واقع، این جزئیاتِ خودِ متن است که تعیین‌کننده‌ شیوه‌ مناسب برای نقد آن می‌شود.

جزئیات خود متن، تعیین‌کننده‌ شیوه‌ مناسب برای نقد است

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ نقش نقد موثر در ارتقای آثار ادبی هر کشور، مساله‌ای انکارناپذیر است. نقد درست و به جا باعث انتقال خط فکری به نویسندگان و جریان‌سازی می‌شود. در کشورهایی که ادبیات قدرتمندی دارند نیز این مساله به وضوح مشخص است. اما سوالی که این میان پیش می‌آید این است که آیا می‌توان به تمام یادداشت‌هایی که امروز به وفور در روزنامه‌ها و نشریات اینترنتی منتشر می‌شود، نقد گفت؟ بسیاری از این یادداشت‌ها از یک معرفی ساده فراتر نمی‌روند و بیشتر شبیه به اظهارنظرهای شخصی‌اند تا نقد. همین مسائل بهانه‌ای شد تا با حسین پاینده، استاد نظریه و نقد ادبی دانشگاه علامه طباطبائی درباره ویژگی‌هایی که یک متن را به نقد ادبی تبدیل می‌کند و همچنین خصوصیات یک منتقد ادبی به گفت‌وگو بنشینیم.


به نظر شما اصولاً به چه کسی می‌توان «منتقد» گفت؟ آیا با داشتن ذهنی جزئی‌نگر و مطالعه‌ کتاب‌های روش نقد، می‌توان پا به عرصه‌ نقد گذاشت یا این‌که تحصیلات دانشگاهی را برای دستیابی به این مهم امری ضروری می‌دانید؟
هرچقدر جامعه‌ ما پیشرفت بیشتری می‌کند، به همان میزان درک ما از تخصص هم بیشتر می‌شود. در قدیم شکسته‌بندها کار پزشکان را انجام می‌دادند و مادربزرگ‌ها هم طبابت می‌کردند. اما الان برای دانش و تخصص پزشکان احترام قائلیم و عناوینی مانند «متخصص ارتوپدی» یا «پزشک عمومی» را با دقت بیشتری به کار می‌بریم. نقد ادبی یک نوع دانش است که در مراکز آکادمیک به افراد آموزش داده می‌شود تا این آموزش‌دیدگان بعد از فارغ‌التحصیل شدن بتوانند در مراکز پژوهشی، رادیو و تلویزیون، مراکز آموزشی، خبرگزاری‌ها و مطبوعات و … کار تخصصی انجام بدهند. در اکثر روزنامه‌ها می‌بینیم کسی که در بخش ادبیات در خصوص یک کتاب تازه منتشرشده مانند مجموعه داستان یا رمان مطلبی نوشته، خودش را با عنوان «داستان‌نویس و منتقد ادبی» معرفی کرده است. این پرسش مطرح می‌شود که: این جایگاه را چه کسی اعطا کرده یا رسماً تأیید کرده است؟ می‌دانید که پزشکان مدرک تحصیلی‌شان را با اجازه‌نامه‌ رسمی وزارت بهداشت و درمان برای تأسیس مطب را در مطب‌شان نصب می‌کنند. به راستی، ضرورت این الزام از کجا حس شد؟ بسیاری اشخاص در شهرستان‌ها مدعی طبابت بودند و مطب داشتند و بیمار می‌پذیرفتند و دارو تجویز می‌کردند که باعث صدمه به بیمار می‌شد. امیدواریم روزی علوم انسانی در کشور به عنوان حوزه‌ای از دانش جدی گرفته شود تا بتوانیم از کسانی که عنوان‌های تخصصی‌ای مانند «منتقد ادبی»، «منتقد فیلم» و غیره را به کار می‌برند بپرسیم که این عنوان را از کجا کسب کرده‌اند، این دانش را از  کجا آموخته‌اند و کدام مرجع علمی آن‌ها را به رسمیت شناخته است.

                                                 بین «ریویو» و «نقد» تمایز قائل شویم

من معتقدم عنوان «منتقد ادبی» از راه کسب دانش به دست می‌آید. باید دانشجویانی در رشته‌های علوم انسانی برای این منظور تربیت شوند و بعد در نهادهایی مانند رادیو و تلویزیون، فرهنگسراها، مراکز پژوهشی و امثال آن، کار تخصصی نقد ادبی انجام دهند. اما یک شکل دیگر برای پرداختن به متون ادبی وجود دارد که باید در خبرگزاری‌ها، روزنامه‌ها، مجلات و امثال آن‌ها، اعم از دیجیتال و چاپی، صورت بگیرد و آن را اصطلاحاً «ریویو» می‌نامیم. معادلی که من برای این اصطلاح پیشنهاد می‌کنم «مرور و معرفی» است، زیرا نویسنده‌ این نوع نوشتار دقیقاً همین کار را می‌کند: او اثری ادبی را مرور می‌کند (جزئیاتی مانند شخصیت‌ها، رویدادها، مکان رویدادها و … را توضیح می‌دهد) و آن را در پیوند با سایر آثاری که قبلاً از همان نویسنده منتشر شده است به خواننده معرفی می‌کند. من دقت کرده‌ام که خانه‌ کتاب هم مدتی است در پوسترهای جلسات مربوط به کتاب‌های تازه منتشرشده از عبارت «معرفی و بررسی» استفاده می‌کند، یعنی به جای این‌که در توضیح جلسه بنویسند «نقد رمان …»، می‌نویسند «معرفی و بررسی رمان …». این هم می‌تواند معادل قابل قبول و گویایی برای «ریویو» باشد. به هر حال مهم این است که بین «ریویو» (review) و «نقد» (criticism) تمایز قائل شویم. اخیراً هم که در جلسه‌ی مشابهی درباره‌ی یک رمان تازه منتشرشده در محل نشر چشمه سخنرانی داشتم، تقاضا کردم که از به کار بردن عنوان «نقد رمان …» در پوسترهای‌شان خودداری کنند و وقتی دلیلش را گفتم، آن‌ها هم موافقت کردند. اگر در نوشتار یا سخنرانی‌ای، متنی مانند یک رمان یا فیلم سینمایی را از منظر نظریه‌های نقادانه از قبیل ساختارگرایی، نشانه‌شناسی، تحلیل انتقادی گفتمان، روانکاوی، فرمالیسم روسی، تاریخ‌گرایی نوین و امثال آن تحلیل کنیم، دست به نقد زده‌ایم. این کار نسبتی با ابراز نظرات شخصی یا خوب گفتن و بد گفتن از آثار ادبی و هنری ندارد. نقد مستلزم کاربرد نظام‌مند روش‌شناسی و اصطلاحات تخصصی رویکرد معیّنی است، در حالی که مرور و معرفی آثار ادبی (کاری که در مطبوعات و خبرگزاری‌ها انجام می‌شود) چنین روالی ندارد.
 
نقد جنبه‌های مختلفی دارد و هر منتقدی از منظر رشته‌ای که به آن اشراف دارد، متون ادبی را نقد می کند، برای مثال، یک مورخ از منظر تاریخی، جامعه‌شناس از منظر جامعه‌شناسی و … . تا چه حد با این رویه موافقید و اینکه جایگاه نقد دانشگاهی که اکثریت اساتید دانشگاه به آن مبادرت می‌ورزند، این میان کجاست؟
در خصوص جایگاه نقد ادبی در دانشگاه ایرانی باید بگویم که وضع خوبی نداریم. رشته نقد ادبی در هیچ‌کدام از دانشگاه‌های ما تأسیس نشده در حالی که چندین دهه از تأسیس دپارتمان‌های نقد ادبی در دانشگاه‌های کشورهای پیشرفته می‌گذرد. دانشجویانی که در دانشگاه‌های ما تحصیل می‌کنند، در برخی رشته‌ها واحدهای محدودی در حوزه‌ی نقد ادبی می‌گذرانند. در رشته‌هایی به غیر از زبان و ادبیات فارسی (مانند فلسفه‌ی هنر) واحدهای مختلف و بیشتری در زمینه‌ی نقد فیلم و رمان … وجود دارد. اما در مجموع وضعیت مناسبی در دانشگاه‌ها در خصوص نقد ادبی نداریم و اهمیت توجه به این موضوع روز به روز بیشتر می‌شود. درمورد بخش دیگر سؤال شما که کدام رهیافت یا کدام رویکرد در نقد ادبی می‌تواند مناسب‌ترین ابزار برای فهم معنای تلویحی یک متن باشد،‌ باید بگویم که هرگز نمی‌شود رویکردی را برای متنی تجویز کرد. در واقع این تعامل یا برهم‌کنش منتقد با متن است که تعیین می‌کند کدام روش مناسب است. ممکن است بعد از خواندن یک رمان به این نتیجه برسیم که تاریخ‌گرایی نوین بهترین شکل پرداختن به آن متن است، حال آن‌که رمان دیگری را بتوان با نظریه فرمالیسم یا روانکاوی بهتر نقد کرد. در واقع، این جزئیاتِ خودِ متن است که تعیین‌کننده‌ شیوه‌ی مناسب برای نقد آن می‌شود.
 



در جهان ادبیات، منتقدان بزرگی توانسته‌اند بر جریان ادبی روزگارِ خود تاثیرگذار باشند. قدرت برخی منتقدان در این حد بوده که توانسته‌اند نویسنده‌ای را مطرح کنند یا بالعکس مؤلفی را بی‌اعتبار جلوه دهند. به نظر شما منتقد ادبی چگونه می‌تواند جریان‌ساز باشد و چرا تا به حال ما در کشورمان چنین منتقدی نداشتیم؟
خیلی‌ها برای نقد ادبی در کشور ما زحمت کشیده‌اند و حتی می‌شود گفت در شکل‌گیری ذهنیت نقادانه نسبت به آثار ادبی تأثیرگذار بوده‌اند، ولی زحمات  آنها بیشتر در ترویج نقد ادبی بوده تا شناخته شدن به خاطر نقدهای معیّن‌شان. لازم می‌بینم از افراد پیشگامی مانند رضا براهنی نام ببرم. آن زمانی که رضا براهنی پیش از انقلاب در دانشگاه تهران نقد ادبی تدریس می‌کرد و کتاب معروف «طلا در مس» را نوشت، کار او در آن زمان بسیار ارزشمند بود. حتی پیش از براهنی، مرحوم فاطمه سیّاح، استاد راهنمای رساله‌ی دکتری سیمین دانشور در دانشگاه تهران هم نقد ادبی تدریس می‌کرد. اما آن نسل از منتقدان کشور ما بیشتر با مسائل نظری سروکار داشتند و کتاب «طلا در مس» هم بیشتر برای تبیین مفاهیم تئوریک در عمل نقد نوشته شد. گاه به افرادی برمی‌خوریم که ده‌-‌پانزده مجلد درباره آثار شاعران و رمان‌نویسان نوشته‌اند که در واقع نقد نیست بلکه اساساً بیان نظرات شخصی است و در آن‌ها استفاده‌ی نظام‌مند از مفاهیم نظریه‌های نقد ادبی را نمی‌بینیم. برای مثال، برخی از اصطلاحات مهم تاریخ‌گرایی نوین عبارت‌اند از «شناختمان»، «گفتمان» و «توصیف همه‌جانبی» (یا «توصیف انبوه»). اولی و دومی از آراء فوکو به این نظریه راه پیدا کرده است و سومی از آثار انسان‌شناس آمریکایی کلیفورد گیرتس. منتقد تاریخ‌گرایی نوین باید در نقدهایش از قبیل این مصطلحات تخصصی را به کار ببرد و با استفاده از آن‌ها پرتو روشنی بر دلالت‌ها و معانی تلویحی متون (اعم از ادبی و غیرادبی) بیندازد. اما در نوشته‌های بسیاری کسان که به اصطلاح نقدهای فراوانی بر آثار این نویسنده و آن شاعر و غیره نوشته‌اند، به چنین استفاده‌ی تخصصی‌ای از مصطلحات نقد ادبی برنمی‌خوریم. کاربرد درست اصطلاحات هر علمی، یکی از نشانه‌های آگاهی از آن علم است (البته فقط یکی). برای مثال، ما مردم ناوارد به علم پزشکی ممکن است از تعبیر عام «دل‌درد داشتن» استفاده کنیم، اما پزشک متخصص از اصطلاح «اِسپاسم عضلات پهلو» استفاده می‌کند و روشی علمی و نظام‌مند برای معاینه‌ بیمار دارد. جایی که به اصطلاحاتی مانند شناختمان و گفتمان برخورد می‌کنیم، می‌توانیم حدس بزنیم (نه این‌که مطمئن باشیم) که منتقد با جنبه‌ای از نظریه‌ فوکو تا حدی آشناست و ای بسا تحلیل نظام‌مندی از متن ارائه دهد. من فکر می‌کنم منتقدان ادبی از جمله (نه صرفاً) به دلیل به کار نبردن اصطلاحات تخصصی نتوانسته‌اند خود را در حوزه معیّنی بشناسانند.
 
آیا می‌توان شیوه‌ی تحلیل متون ادبی را به سایر متن‌ها هم تعمیم داد و اصولاً شیوه‌ی تحلیل متون ادبی تا چه حد متفاوت با دیگر متون و تا چه حد قابل تعمیم به متون دیگر است؟
بسیاری از شیوه‌های جدید نقد ادبی این قابلیت را دارند که برای تحلیل متون غیرادبی و حتی غیرمکتوب به کار بروند چون از ماهیتی میان‌رشته‌ای برخوردارند. برای مثال، روایت‌شناسی را در نظر بگیرید. روایت در گذشته به صورت ادبیات داستانی معنا پیدا می‌کرد و داستان کوتاه و رمان را شکل‌های بارز و شناخته‌شده‌ی روایت می‌دانستیم. اما در نظریه‌های جدید روایت استدلال می‌شود که همه‌ی زندگی شکل‌هایی از روایت هستند. در نظریه‌های جدید روایت‌شناسی حتی اخبار تلویزیون هم روایت محسوب می‌شود. تحلیل انتقادی گفتمان اجازه می‌دهد که ابعاد دیگری از برنامه‌های خبر را بررسی کنیم که معمولاً به آن فکر نمی‌کنیم، مثلاً این‌که برنامه‌های خبری تا چه مروج ایدئولوژی‌های خاصی می‌توانند باشند. روانکاوی برای تحلیل شخصیت‌های رمان و انگیزه‌های آن‌ها به کار برده می‌شود، اما همین نظریه همچنین مجال می‌دهد تا دنیای درونی خود به عنوان خواننده را هم بهتر بشناسیم. نقد ادبی جدید نام غلط‌اندازی دارد. وقتی از «نقد ادبی» صحبت به میان آورده می‌شود، اغلب فکر می‌کنند که فقط به شعر و رمان و … نظر داریم. در نوشتار نقادانه‌ای با عنوان «ضدروایتی پسامدرن به قلم شخصیت‌های داستان» که در روزنامه «اعتماد» منتشر شد، تجمع نوجوان‌های شانزده‌ـ‌هفده‌ساله‌ای را بررسی کردم که در مرکز خرید کوروش گرد هم آمدند و حتی پلیس هم مجبور به مداخله در این رخداد شد. این البته رویدادی اجتماعی بود، اما همچنان که در آن نوشته توضیح دادم، روایت‌شناسی کمک می‌کند تا ابعاد ناپیدایی از این واقعه را از منظری متفاوت ببینیم و بفهمیم.
 
اصولاً پا گرفتن فرهنگ نقد در جامعه چه کارکردهایی در خارج از جهان ادبیات دارد و شکوفایی نقد چه کارکردهای اجتماعی می تواند داشته باشد؟
وقتی از منظر نقد ادبی به یک رمان، داستان کوتاه و شعر فکر می‌کنید، در واقع جست‌وجوگر معنا هستید و می‌خواهید جنبه‌های ناپیدای اثر را متوجه شوید. نگرش نقادانه می‌تواند کارکرد مشابهی در حیات اجتماعی داشته باشد. در کتاب «نقد ادبی و دموکراسی» بر این موضوع تأکید کرده‌ام که بدون رواج پیدا کردن روحیه انتقاد از نقصان‌های وضع موجود، نمی‌توان توقع داشت که نقد ادبی در دانشگاه یا جامعه رواج پیدا کند و نهادینه شود. یعنی وقتی برفی می‌بارد و زندگی روزمره مردم در پایتخت فلج می‌شود، شهروند آگاه زمانه‌ ما باید جسارت این را داشته باشد که بگوید من مالیات ‌می‌دهم برای چنین روزی که شهرداری امکان رفت‌وآمد مردم در چنین وضعیتی را فراهم کند تا این تصادف‌ها رخ ندهد، این تعداد درخت نشکند و تردد خودروها در اتوبان تهران‌ـ‌کرج و تهران‌ـ‌قم مختل نشود و مردم تا صبح در برف و سرما سرگردان نمانند. فناوری دیجیتالی آگاهی ما را به واقعیت‌های زندگی اجتماعی بیشتر کرده و انعکاس این اخبار در مجاری اطلاعات حساسیت ما را نسبت به مدیریت شهری زیادتر از گذشته کرده است.

                  خودآگاهی اجتماعی و انتقاد مشروع شهروندی بخشی از پیش‌نیاز نقد ادبی
 
نقد ادبی راهی برای کشف و تحلیل جنبه‌های ناپیدای متون است. آگاهی حاصل از نظریه‌های نقد، به متون ادبی ختم نمی‌شود. برای مثال، اگر شما رمان‌هایی را با روش تاریخ‌گرایی نوین نقد کنید، به موضوع تاریخ عموماً حساس می‌شوید. آن‌گاه تاریخ کشورتان هم (اعم از تاریخ ماضی یا تاریخ معاصر) برای‌تان حکم متنی را دارد که با نگرشی نقادانه می‌کاویدش. چطور ممکن است منتقدی به نظریه‌ روانکاوی علاقه‌مند باشد و شخصیت‌های آثار ادبی را با استفاده از این رویکرد تحلیل کند، اما به شناخت دنیای درونی همکار یا دوست یا کلاً انسان‌های پیرامونِ خودش تمایلی نشان ندهد؟ چگونه ممکن است کسی نقد مارکسیستی بنویسد اما به استثمار انسان‌های واقعی در جهان بلافصلی که او را در برگرفته است بی‌اعتنا باشد؟ نقد ادبی‌ای که چنین منتقدی بنویسد مانند طبابت پزشکی است که مراجعانش را به ترک سیگار توصیه می‌کند اما خودش سیگار می‌کشد. برای نقد آن منتقد نباید اصالتی قائل شد، همچنان که طبابت این پزشک هم قابل اعتماد نیست. من خودآگاهی اجتماعی و انتقاد مشروع شهروندی را بخشی از پیش‌نیاز یادگیری و حتی تدریس نقد ادبی می‌دانم. کسانی که نگرش نقادانه نسبت به واقعیت‌های اجتماعی نداشته باشند، نمی‌توانند نقد ادبی را به درستی یاد بگیرند یا یاد بدهند.



فقدان نقد به هر دلیلی که باشد آسیب‌هایی به دنبال دارد و وجودش باعث ارتقای ادبیات می‌شود. این یادداشت‌ها و ریویوهایی که به نام نقد منتشر می‌شوند، به علم نقد و ادبیات آسیب‌هایی وارد می‌کنند. به نظر شما مهم‌ترین آسیبی که فقدان نقد مؤثر به ادبیات وارد می کند چیست؟
البته باید توجه داشت که مقالات مرور و معرفی وقتی بر مبنای اصول این نوع نوشتار نوشته شوند، کارکرد بسیار مفیدی دارند. این یادداشت‌ها و ریویوها به اقتصاد ادبیات خیلی کمک می‌کنند. چون تشکیل جلسه برای معرفی یک کتاب و ضرورت خواندن آن، یا نوشتن مقاله‌ مرور و معرفی درباره‌ آن، منجر به تشویق خوانندگان بالقوه به خرید کتاب مورد نظر خواهد شد. به خصوص در کشور ما که در سبد خرید مردم آثار ادبی سهم کوچکی دارند، ارزش مقالات مرور و معرفی بیشتر به چشم می‌آید. اما اگر این ریویوها تحت عنوان نقد منتشر شوند، این امر را مشتبه می‌کنند که هر کسی مجاز است هر گونه اظهارنظری را به عنوان نقد ارائه کند. کار نویسنده‌ مقالات مرور و معرفی با کار منتقد ادبی فرق دارد. البته مقصودم این نیست که نوعی سلسله‌مراتب قائل شوم و نقد را مهم‌تر از مرور و معرفی آثار ادبی بدانم. هر کدام از این کارها در جای خود مفید هستند. برای مثال، پیراپزشکان در مواقع بحرانی مانند زلزله کار ارزشمندی انجام می‌دهند، اما آنان هرگز نباید ادعای طبابت داشته باشند. خدمات پیراپزشک در جای خود می‌تواند بسیار حیاتی باشد. اتفاقاً اگر دانشگاه‌های ما همین لیسانسیه‌های ادبیات را جوری تربیت می‌کردند که این‌ها بتوانند در مطبوعات کار کنند، خدمت ارزشمندی انجام داده‌ بودند. اما متأسفانه دانشگاه‌های ما همین برونداد را هم ندارند.


 
نظریات مختلفی درباره شناخت سطح آثار ادبی وجود دارد، رویکردی هم وجود دارد به این مضمون که ساده‌ترین و معتبرترین مواجهه با یک اثر هنری، مواجهه‌ خواننده‌ عادی با آن اثر است، واکنش یک خواننده متوسط که با هدفی غیرتخصصی به مطالعه‌ اثر داستانی می‌پردازد و این می‌تواند میزان موفقیت یک اثر را تأیید کند. نظر شما در این باره چیست؟
بی‌تردید وقتی یک اثر ادبی مخاطبان بیشتری پیدا می‌کند، این موضوع می‌تواند دلالت‌هایی درباره‌ کیفیت آن داشته باشد. اما این رابطه ماهیتی مکانیکی ندارد و آن را باید به دقت تحلیل کرد. به عبارت دیگر، اقبال عمومی به یک اثر ادبی لزوماً به معنای برخورداری آن اثر از تکنیک نوآورانه و بدیع یا مضمون و درونمایه‌ی تأمل‌انگیز نیست. اقبال عامّه صرفاً یکی از عواملی است که در بررسی جایگاه هر اثر ادبی در نظر می‌گیریم و همچنان که گفتم آن را فی‌نفسه ارزشمند نمی‌دانیم، بلکه دلایلش را تحلیل می‌کنیم. از طرف دیگر می‌توان احتمال داد که وقتی به یک اثر ادبی نه جامعه‌ منتقدان توجه کرده و نه عامّه‌ کتابخوان، احتمالاً در آن اثر موضوع مهمی درباره‌ زندگی گفته نشده که پژواکی هم پیدا نکرده است. اما باز هم این یگانه ملاک بررسی نقادانه‌ آثار ادبی نیست. ای بسا کتابی با تبلیغات و حمایت گسترده‌ دولتی و تیراژ زیاد منتشر شود و در هر کتابخانه‌ و مدرسه‌ای نسخه‌هایی از آن موجود باشد. این نوع شیوع را به هیچ وجه نمی‌شود یک مزیّت یا نشانه‌ برتری تلقی کرد. در مورد واکنش و استنباط یک خواننده به یک اثر ادبی، باید بگویم که متون ادبی برای التذاذ عمومی منتشر می‌شوند و هرگز نمی‌توان گفت که واکنش‌های عامّه محلی از اعراب ندارد. اما نقد بحث تخصصی‌تری است. ای بسا متنی در مقطع زمان انتشار خود چندان با اقبال مواجه نشود، اما ارزش‌های واقعی آن بعدها از راه نقد ادبی معلوم شود. در تاریخ ادبیات از این دست آثار زیاد است. به طور کلی باید گفت دیدگاه‌های عامّه درباره‌ آثار ادبی، ملاک تعیین جایگاه آن آثار در تاریخ ادبیات نمی‌تواند باشد.
 

نظر شما