فرهنگ امروز/ بیژن عبدالکریمی: متن زیر بخشی از نوشته بیژن عبدالکریمی با عنوان «هویت چهل تکه و تفکر بیخانمان» در کتابی است با عنوان «مونیسم یا پلورالیسم؟ واکاوی هستیشناسی یک نظریه اجتماعی» که به نقد و بررسی کتاب «افسونزدگی جدید» دکتر داریوش شایگان میپردازد. در این کتاب رضا داوری اردکانی، بیژن عبدالکریمی، مسعود پدرام، محمدمهدی مجاهدی و... به نقد و بررسی کتاب «افسونزدگی جدید» پرداختهاند. این کتاب در روزهای آتی توسط نشر «نقد فرهنگ» تجدیدچاپ خواهد شد. این روزها دکتر شایگان به علت سکته مغزی در بیمارستان بستری است. برای این فیلسوف فرهیخته سرزمینمان آرزوی سلامتی داریم.
اهل تفکر امکانی را درون خود تجربه میکند و همین امکان، افق دید را برای وی از جهان، از خودش و از نسبت خودش با جهان شکل میدهد. مضمون اصلی این نوشته عبارت است از نشان دادن اینکه کتاب «افسون زدگی جدید (هویت چهل تکه و تفکر سیار)»، اثر ارزنده و خواندنی دکتر داریوش شایگان، انعکاسی از یک نحوه زیستن، یک امکان و یک گونه انسان شناختی است، لیکن این امکان و این نحوه زیست، نهایی ترین امکان و افقی نیست که در فرا روی ما قرار دارد و در یک گفتمان فلسفی ـ اونتولوژیک میتوان از امکانی اصیلتر و عمیقتر در فراروی انسان امروز سخن گفت؛ هرچند که این امکان اصیلتر هنوز به صحنه حیات اجتماعی راه نیافته و منجر به ظهورهیچ تیپ اجتماعی در جوامع معاصر نگشته است.
دکتر شایگان در جای جای کتاب، آشفتگی دوران ما را بازگو میکند:
«ما دیگر با دیوارهای استوار اعتقادات گذشته و اونتولوژیهای سفت و سخت سابق روبهرو نیستیم، بلکه با یک هستی درهمشکسته و ویران شده مواجهیم...ما خواه ناخواه، در شرف تکوینِ انسان «چهل تکه» هستیم که دیگر به یک هویت خاص و ویژه تعلق ندارد و مآلاً چندهویتی است. به عبارت دیگر معادلات دوقطبی پیشین که مرزهای فرهنگی را مشخص و از هم جدا میکرد، مانند ما و دیگران، خودی و غیرخودی، شرق و غرب، شمال و جنوب، عمیقاً رنگ باخته است.»
«این فکر که هر یک از ما جمعیتی در خود نهان دارد، یعنی اشخاص یا تصاویر متعددی را در درون خود گردآورده ، استعارهای گویاست، زیرا بیانگر موقعیت انسان امروز است که دیگر قادر نیست وجود خود را در محدودههای یک هویت معین حفظ کند.» «اما نمیتوان منکر شد که ما همگونی خود را هم از نظر دینی و هم از لحاظ روانی از دست دادهایم. ما بیمحور، پراکنده و ریزوم وار شده ایم.»
دکتر شایگان به نقل از میشل سِر بیان میکند:
«آری، من جمعی کثیرم، مجموعه ای بیشمار از دیگران.»
به اعتقاد دکتر شایگان، «تصورات بشر از تلّون واقعیت آنچنان گوناگون بود و به حیطههایی آنچنان مختلف تعلق داشت که او را دچار سرگشتگی کرد، دیگر نمیدانست به کدام حقیقت تکیه کند.»
«هویت های کهن بیدار و پراکنده شدهاند، اما چارچوبی وجود ندارد که آنها را در خود جای دهد. آنها به گوشه و کنار پراکنده میشوند و بازار مکاره عظیمی به پا میکنند که در آن همه چیز در مرحله طرح باقی میماند... در چنین آشفتهبازاری همه چیز را باید از نو ساخت و بازشناخت. در این میان فقدان معیارهای تعبیر و تأویل امور از همه چیز آزاردهندهتر است.»
دکتر شایگان آشفتگی و سرگشتگی بشر دوران ما را ناشی از «آشفتگی اوضاع فرهنگی خود جهان» میداند، «جهانی که آنچنان مختلف و رنگارنگ شده است که یافتن یک لنگرگاه سکون و دیدی فراگیر بسیار دشوار شده است».
«اما آیا دردی که از درون ما را میخورد از میان میرود؟ افسوس که خود پاسخ این پرسش را نمیدانیم.»
محتوای اصلی نقد اینجانب به دکتر شایگان عبارت از طرح این پرسش است: آیا براستی راهی وجود ندارد تا ما بتوانیم از این هویت چهلتکه و پاره پاره خویش و از این حالت بیمارگونه اسکیزوفرنیک فرهنگی، که اسیر آن گشته ایم، رهایی یابیم؟ آیا هیچ محوری نمیتوان یافت تا ما را از این سرگشتگی وجود شناختی، پراکنده بودن و ریزوموار زیستن برهاند؟ آیا در برابر ما هیچ لنگرگاه سکون و دیدی فراگیر وجود ندارد؟
دکتر شایگان برای یافتن راهی در بازار مکاره جهان معاصر، بدرستی ما را به برقراری یک اعتدال میان روح و عقل، میان هویت سنتی و هویت مدرن یا میان دین و معنویتگرایی شرقی با علم و عقلگرایی جدید دعوت میکند و ما را از افراط و تفریط و از غربزدگی و غرب ستیزی برحذر میدارد:
«اما باید دانست که پذیرش دوباره سرزمین روح تنها با اعاده صریح حقوق خرد ممکن است.» بدین منظور وی ما را به دستیابی به یک هویت مرزی و بینابینی در میان دو حیطه فرهنگ سنتی و قلمرو فرهنگ مدرن دعوت میکند. دکتر شایگان به نقل از مک لارن میگوید: این هویت جدید مرزی،
«نه به معنای نفی دیونوسوسوار خرد است و نه غوطه ور خوردن کورکورانه در اسطورههای واهی، بلکه تلاشی است برای دربرگرفتن و طلبیدن خاطره بدنهای لرزانی که به علت تجاوز مدرنیسم به وجه تمایز فردی، به بوته فراموشی سپرده شدهاند.»
دکتر شایگان دو موضع افراطی نسبت به مدرنیته و تمدن جدید غربی را نفی میکند. وی به تبع هارولد بلوم به وجود یک نظام اصیل غربی قائل و معتقد است که امروزه جهان بینی و ارزش های مدرنیته بخش و لایهای از هویت ما را تشکیل میدهد و انکار آن به منزله مبارزه با بخشی از هویت خودمان است:
«از زمان ظهور مدرنیته، این تمدن دیگر به حیطه غرب محدود نیست. تمدن غرب به برکت نهادهای اجتماعی ـ سیاسی خود، میراث کل بشریت شده است. همه ما با وجود خاستگاه و هویت فرهنگیمان غربی هستیم.»
نویسنده «افسون زدگی جدید» به کمک ادبیات پست مدرنیستی، هم به نقد استیلای مطلق عقلانیت غربی و هم به انتقاد از بنیادگرایی و موضع کینه توزانه نسبت به فرهنگ و تمدن غرب میپردازد و خواهان این است به نحو توأمان از نوعی معنویتگرایی شرقی به موازات عقلانیت انتقادی مدرن دفاع کند و در عین حال به کاستیهای هر یک از آنها نیز اشاراتی دارد.
دکتر شایگان خواهان تأکید بر این امر است که «پذیرش دوباره سرزمین روح تنها با اعاده صریح حقوق خرد ممکن است» و ما را به این امر دعوت میکند که باید به نحوی میان تفکر عرفانی ـ شرقی با نگرش عقلی ـ علمی مدرن وحدت و هماهنگی ایجاد کنیم. اما آیا این همان آرزوی دیرینهای نیست که همواره در میان متفکران و مصلحان ما از سیدجمالالدین اسدآبادی گرفته تا اقبال، شریعتی و سروش وجود داشته است؟ آیا پروژه اجتماعی ـ فرهنگیای که امروز در دیار ما «روشنفکری دینی» خوانده میشود حاصل چیزی جز آرزوی آشتی دادن ارزشهای دوران روشنگری و عقلانیت مدرن با ارزشهای کهنِ دینی و سنتی یا، به تعبیر دیگر، پیوند دادن دل و عقل بوده است؟
اما ما هنوز نتوانستهایم از صرف نوعی التقاط و کنار هم گذاشتن این ارزش ها و جهان بینیهای متعارض فراتر رفته و به یک نظام فکری وحدت بخش دست یابیم. به این اعتبار، افسون زدگی جدید گامی به جلو محسوب نمیشود،هرچند که جهتگیری کلی مسیر را بدرستی نشان میدهد.
دکتر شایگان از ظهور نوعی معنویتگرایی جدید در دل بشر امروز سخن میگوید و بر همین اساس ما را به عرفان و معنویت شرقی دعوت میکند. اما وی هیچگونه اصول و مبانی وجودشناختی، معرفت شناختی و انسان شناختیای را عرضه نمیکند که بر اساس آن عرفان و معنویتگرایی قابل دفاع باشد. به همین دلیل عرفانی که وی روی آن دست میگذارد تا سر حد حالاتی روانشناختی تقلیل مییابد. حتی گاه به نظر میرسد که دکتر شایگان هنوز اسیر وجودشناسی و معرفت شناسی دکارتی ـ کانتی است، یعنی اسیر آن نحوه نگرشی که آدمی را منِ بستهای تلقی میکند که فاقد توانایی فرا روی و استعلا به سوی وجود یا امر قدسی است:
«پنجره فراسوی جهان همچنان به روی ما بسته است، چرا که قطبنمایی نداریم که در تعیین جهت یاریمان دهد یا برای جهش به آن سو و دستیابی به سطوح دیگری از ادراک دستگیرمان باشد.»
«همین مأوای فراسوست که تقارن انواع، هماهنگی بینش ها و تشابه رابطهها و تناسبات را موجب میشود... همین منزلگاه مفاوضه است که از افق شناخت ما خارج است. غیبت «رسمی» این منزلگاه است که میان شیوه هستی و شیوه شناخت ما شکاف ایجاد کرده، میان محسوس و معقول فاصله انداخته و پیوند آن را در «هرمنوتیکی فرارونده و استعلایی ناممکن ساخته است».
دکتر شایگان آنجا که جهانشناسی مندرج در عرفان هندی و در دیدگاههای شانکارا را بواسطه تمثیلهایی بازگو میکند، اظهار میدارد:
«آنچه در این مثالها مورد نظر ماست، دقیقاً فضای فراسوی این جهان... است، تا آنجا که میدانیم علاوه بر آنکه ما هیچ وسیله ای برای رخنه کردن به چنین فراسویی نداریم، خود این قلمروها نیز در چارچوب رسمی شناخت مدرن ما هیچ جایگاه ویژه و محلی از اعراب ندارند.»
همانگونه که این جمله اخیر و نیز عبارات متعدد دیگری در متن نشان میدهد، دکتر شایگان در میان سطوح مختلف آگاهی، محوریت را به شناخت مدرن ما، یعنی عقلانیت انتقادی و علمی میبخشد و شناختهای اسطوره ای را بهدلیل نقدناپذیری آن میکوشد در سایه معرفت مدرن ما قرار دهد:
«تنها هویت مدرن ماست که صاحب قوه نقد است، تنها این هویت میتواند همه چیز را به بوته نقد کشد و... ارتباطات همه جانبه آنها را میسر سازد، یعنی جهانهایی را که در اعصار مختلف میزیند، به هم پیوند دهد.»
«شیوههای مختلف شناخت که ذهن ما در سیطره آنهاست، هر یک کلید خاصی برای تفسیر میطلبد. هماهنگی عمودی میان این شیوهها، دشوارترین وظیفه انسان است. با این حال چنین ارتباطی... مستلزم تحقق دو شرط اساسی است: نخست وجود آگاهی مدرن بازتابنده و خودآگاه که قادر است ردّ و نشان اعصار را در کنار یکدیگر قرار دهد و آنها را در چشم اندازی دربرگیرنده در معرض دید گذارد، دوم، گشاده نظری و سعه صدر...».
می بینیم که دکتر شایگان وجود آگاهی مدرنِ خودآگاه را نخستین شرط برای تحقق نظامی وحدت بخش از شیوههای مختلف شناخت میداند. ایشان بدرستی ما را به گام نهادن در راه سوم دعوت میکند، راهی که میکوشد بر دوگانگی مراحل و حیطه های متعدد آگاهیهای حاصل از سنت و دوران مدرن غلبه کند.
لیکن گویی خود از یافتن چنین راهی ناامید است. در عبارت زیر، وی ابتدا بر ضرورت یافتن راه سوم دست میگذارد اما در عبارت بعدی یأس و ناامیدی خویش را از یافتن یک چنین راه وحدت بخشی برای حیطههای گوناگون آگاهی آشکار میکند:
«ما در محل تلاقی حیطه های متعدد تأویل {هستی} قرار داریم.... پس باید این مراحل {آگاهی و تاریخی} را دوباره ارزیابی کرد و در سرزمینی که از آنِ خودشان است جای داد. این هنر ترکیب و سامان بخشیدن به فضاهای ناهمگون به گمان من راه سوم و تازهای است؛ راهی است که هم از تقلیلِ حاصلِ از شناخت یکدست اجتناب میکند و هم از توهمات آرمانهای تحققناپذیر. با اختیار این راه شاید بتوانیم بر دوگانگی شخصیت خود غلبه کنیم، یا به عبارت دیگر شاید بتوان این راه را، راه دوپارگی آگاهانه و رام شده تلقی کرد.»
این عبارت آخر و تعبیر «راه دوپارگی آگاهانه و رام شده» از ناتوانی و ناامیدی دکتر شایگان از دستیابی به یک نظام معرفتیای حکایت میکند که بتواند ما را در غلبه بر دوگانگی شخصیت خود که حاصل از تعارضات سطوح مختلف آگاهی است، یاری دهد. دفاع دکتر شایگان از نظریه مشهور ابن رشد، مبنی بر وجود حقیقتِ مضاعف، آشکارا باور وی، مبنی بر نبود هر گونه نظام وجودشناختی و معرفت شناختی وحدت بخش به شقوق مختلف آگاهیهای ما و در نتیجه نبود راهی برای غلبه بر هویت دوپاره و اسکیزوفرنیک ما را نشان میدهد.
این مقاله اگرچه با جهتگیری کلی دکتر شایگان موافق است و همچون وی میپذیرد که عرفان یا معنویتگرایی شرقی و عقلانیت مدرن هر یک سطحی از سطوح گوناگون آگاهی های بشری را تشکیل میدهند، که امروز توأمان در ما حضور دارند، لیکن نگارنده صرفاً خواهان دست گذاشتن روی این نکته است که زمانی ما از هویت اسکیزوفرنیک، پاره پاره و چهل تکه فرهنگی خودمان خارج میشویم که سطوح گوناگون آگاهی را در یک نظام واحد وجودشناختی، معرفت شناختی و انسان شناختی وحدت و هماهنگی بخشیم. درغیر این صورت، ما در نحوه ای از آشفتگی، بیسروسامانی و برخورداری از هویتی چهل تکه و پاره پاره باقی خواهیم ماند.
منبع: ایران
نظر شما