فرهنگ امروز/ پیام حیدرقزوینی:
امیل زولا رمان «پول و زندگی» را به واسطه ضرورت دورانش و در مواجهه با نظام سرمایهداری نوشت و در روایت رمانش با نگاهی تیزبینانه به مسایل معاصر عصرش پرداخت. زولا در این رمان که ماجراهای آن در جهان پرآشوب بورس پاریس میگذرد بیش از هرچیز به نقش پول در جهان سرمایهداری و سلطه آن بر روابط و مناسبات انسانی توجه کرده است. او برای نوشتن «پول و زندگی» آثاری از مارکس را بازخوانی کرده بود و در روایت اثرش برخی از نظرات مارکس مثل نظریه ارزش و نظریه ازخودبیگانگی دیده میشوند. زولا به میانجی تصویرکردن بورس پاریس در قرن نوزدهم، نگاهی به آینده سرمایهداری هم داشته و از این نظر این رمان هنوز هم امروزی به نظر میرسد. او با نشاندادن روابط پولی و مالی در نظام سرمایهداری تجسمی عینی به پول بخشیده و نشان داده که پول چطور بر سرنوشت انسانها حاکم میشود و «زندگی بردهوار» پدید میآورد. در بخشی از رمان، زولا توصیفی درخشان از ساختمان بورس به دست داده و در آنجا آدمها را به شکل حیوانهایی انساننما به تصویر کشیده که انگار همچون مورچههایی بیاختیار در پلههای ساختمان بورس در هم میلولند: «ساکار در واقع هرگز بورس را از چنین منظر غریبی، از چشمانداز هوایی، با چهار شیروانی شیبدار و رویینِ بام آن که گسترشی فوقالعاده یافته بود و با جنگلی از لولهها و تنبوشهها سیخسیخ شده بودند ندیده بود. میلهای برقگیر مانند نیزههای کوهپیکری که آسمان را تهدید کنند راست برخاسته بودند. و خود عمارت جز مکعبی از سنگ نبود که با ستونهایی در فواصل معین رگهدار شده بود، مکعبی برهنه و زشت با تهرنگ خاکستری چرکین که پرچمی ژنده و پاره بر بالای آن در اهتزاز بود. اما بیش از هرچیز دیگر پلهها و ستونبندها او را به تعجب انداخت: پلههایی پوشیده از مورچههای سیاه، ازدحامی از مورچههای در حال غلیان، همه نگران و بیتاب، در حالتی از جنبش و هیاهوی شگفتآور که از چنین ارتفاعی نمیشد از آن سردرآورد و احساسی از ترحم برمیانگیخت». ١ ساکار، شخصیت اصلی رمان، با خود فکر میکند که این توده انسانی چقدر کوچک به نظر میرسند و انگار همه آنها را میتوان به چنگی در مشت گرفت. زولا با تشبیه توده انسانها به مورچه، نشان میدهد آدمهایی که در ساختمان بورس در رفتوآمدند تحت سلطه نیرویی بیگانه با خود هستند. غالب آدمهای رمان «پول و زندگی» از پولی که به دست میآورند لذتی نمیبرند و تنها کیفیت موجود در زندگی آنها افزایش کمی پول یا بهعبارتی انباشت سرمایه است. پول به جای آنکه آدمها را به سمت خوشبختی ببرد به چیزی بیگانه تبدیل شده که هرکجا که بخواهد آدمها را با خود میبرد. ساکار بر موج کسب سود بیشتر سوار است و سود بیشتر را تنها انگیزه حقیقی زندگی میداند.
مارکس نیاز به پول را نیازی واقعی میداند که نظام سرمایهداری آن را به وجود آورده است. او در مقاله «در معنای نیازهای انسانی» که مربوط به دوران جوانیاش است مینویسد: «با افزایش کمیت اشیا حیطه قدرتهای بیگانهای که آدمی تحتانقیاد آنها قرار دارد گسترش مییابد و هر محصول جدید بیانگر امکانی جدید برای مغبونکردن و چپاولکردن متقابل است. در این شرایط آدمی به عنوان آدمی فقیرتر میشود و نیاز او به پول، در صورتی که بخواهد این موجود متخاصم را از پای درآورد، روز به روز بیشتر میشود. با افزایش حجم تولید، از قدرت پول او به نسبتی معکوس کاسته میشود یعنی با افزایش قدرت پول، نیازمندی او بیشتر میشود». ٢ مارکس میگوید «کمیت» پول درواقع تنها «کیفیت موثر»ی است که در این وضعیت معنا دارد و پول همه چیز را به شکل انتزاعیاش تقلیل میدهد. در این جهان مناسبات انسانی بر اساس کمیت پول تعریف میشوند و پول سرنوشتی هولآور و ویرانکننده برای آدمها رقم میزند.
در نمایشنامه «چشمهایت را ببند و به انگلستان فکر کن» که توسط جان چپمن و آنتونی ماریوت نوشته شده و مدتی پیش با ترجمه فرشید ابراهیمیان و لیلی عمرانی به فارسی به چاپ رسید، تصویری دیگر از نقش و قدرت پول اینبار در جهان معاصر به دست داده شده است. در اینجا تصویری طنزآمیز، البته طنزی تلخ، از قدرت پول در قالب نمایشنامهای کمدی ارایه شده است. نویسندگان این نمایشنامه با دستمایه قراردادن ماجرایی طنزآمیز، پرده از واقعیتی برداشتهاند که اگرچه در ابتدا خندهدار و به دور از واقعیت مینماید، اما در اصل رگههای روشنی از آنچه در جهان موجود حاکم است در آن دیده میشود. مکان نمایش، لندن، یکی از نقاط اصلی جهان سرمایهداری است و ماجراهای نمایشنامه هم به تقابل میان پول و ارزشهای انسانی مربوط است. به اینکه پول چطور میتواند به بیان مارکس همهچیز و از جمله خود آدمها را به شکلهای انتزاعی بدل کند و تمام ارزشها را بیارزش جلوه دهد. در «چشمهایت را ببند و به انگلستان فکر کن»، به جای انگلستان میتوان پول یا سرمایه را گذاشت و درواقع باید با چشمهای بستهشده بر روی واقعیت تنها به پول بیشتر فکر کرد. تصویر نهایی نمایشنامه تصویری خندهدار و درعینحال هراسآور است. در صحنهای پرآشوب که همه آدمها دچار سوءتفاهم شدهاند و همه آنها نقشهای دیگری به عهده گرفتهاند، تنها پول است که اهمیت دارد. در بحران و آشوب پیشآمده، نه فقط تمام ارزشهای انسانی رنگ باختهاند بلکه آدمها نامها و نسبتهایشان را هم از دست دادهاند تا خدشهای به انباشت پول وارد نشود. در این نمایشنامه همه روابط و مناسبات انسانی در نهایت بدل به تمایلاتی غیرانسانی و تخیلی میشوند و همه مجبورند آن چیزی باشند که سرمایه تعیین میکند. آدمهای نمایشنامه در نقشهایی که برعهده گرفتهاند همهچیزشان را از دست دادهاند تا پول بیشتری به دست بیاورند.
ایدهآلیسم این وضعیت به بیان مارکس، «وهم و خیال، بلهوسی و تلون مزاج است.» در میان آدمهای نمایشنامه، پولن شخصیتی قابلتوجهتر از دیگران دارد. پولن کارمند ردهپایین شرکتی است که ماجراهای نمایشنامه در آن میگذرد. در آغاز نمایشنامه اینطور مینماید که پولن آدمی است که هنوز شرافتی هرچند اندک در او باقی مانده و به حرفه و ارزشهای زندگی شخصیاش وفادار است. اما در طول نمایشنامه پولن در روندی تدریجی به هیولایی بدل میشود که نه تنها شرافتی در او نیست بلکه دقیقا در وضعیتی فاوستی با شیطان پیمان بسته و حتی خود بدل به شیطانی شده است که دیگر هیچ ارزشی برایش معنا ندارد و حتی اهمیتی نمیدهد که چه بلایی سر زنش میآید و کار به جایی میرسد که مثل یک پاانداز با زنش برخورد میکند، آن هم فقط برای اینکه به پول دست پیدا کند. آدمهای نمایشنامه در نقشهایی که برعهده گرفتهاند همهچیز را از دست دادهاند. این پول است که تعیین میکند نام آدمها چیست و هرکسی چه موقعیتی دارد و چه رابطهای میان آدمها برقرار است.
مارکس در جایی دیگر از مقاله «در معنای نیازهای انسانی» با زبان استعاری معروفش مینویسد: «هر محصول، طعمهای است که با آن میتوان وجود دیگری –پولش را- فریفته کرد؛ هر نیاز واقعی و ممکن ضعفی است که با آن میشود دیگری را اسیر کرد: بهرهبرداری از سرشت مشترک انسانها. همانطور که هر نقص آدمی، بندی است که به آسمانها گره میخورد و راهی است که به کشیش اجازه میدهد تا به قلب او دست یابد، هر نیاز نیز فرصتی است که به آدمی این امکان را میدهد که تحت لوای عشق و دوستی به همسایهای نزدیک شود و چنین گوید: دوست عزیز، آنچه که نیاز داری، میدهمت اما تحت شرایطی که باید حتما اجابت شود. آن مرکبی را که امضایت با آن برایم نقش میبندد میشناسی: لذت را ارزانیات میدارم اما میچاپمت.»٣ این حکایت پولن و دیگر آدمهای این نمایشنامه است که از ترس ازدستدادن پول همهچیزشان را باختهاند.
پینوشتها:
١. پول و زندگی، امیل زولا، ترجمه اکبر معصومبیگی، نشر نگاه
٢ و ٣. دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی ١٨٤٨، کارل مارکس، ترجمه حسن مرتضوی، نشر آگاه.
روزنامه شرق
نظر شما