به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ همیشه معلم و مدرسه(مکتب) در فرهنگ دینی و ملی ما دارای جایگاهی والا در تعلیم و تربیت افراد بوده و از این رو همیشه با احترام از آنها نام برده می شده است. اما امروزه به نظر می رسد که تغییراتی جدی در نحوه تعامل با این جایگاه در حال روی دادن است. به گونه ای که دیگر این معلم و مدرسه نیست که تحصیل و تربیت را از دانش آموز و والدین او مطالبه می کند، بلکه در بسیاری از موارد(به خصوص در مدارس پولی و غیرانتفاعی) از یک سو فرزندان نوعی از رفتار خودخواهانه و همراه با بی احترامی با معلم و نظام آموزشی داشته و از سویی دیگر والدین نیز با منشی طلبکارانه، آنچه را که خود و فرزندشان می پسندد از سیستم آموزشی طلب می کنند.
از این رو برای تحلیل این پدیده به سراغ حسین باغگلی، استادیار گروه علوم تربیتی دانشگاه فردوسی رفته ایم تا ضمن تحلیل این پدیده، به علل و نحوه مواجهه صحیح با آن بپردازدیم؛
*به نظر می رسد که امروزه با تغییرات جدی در شکل مواجهه خانواده ها و فرزندانشان با سیستم آموزشی مواجه هستیم به گونه ای که دیگر معلم و مدرسه آن جایگاه قبلی را نداشته و نوعی رفتار طلبکارانه در خانواده ها و به تبع آن سطحی از گستاخی را در فرزندان آنها در نسبت با معلم و مدرسه مشاهده می کنیم. شما علت شکل گیری چنین فضایی را در ارتباط با معلم و مدرسه چه می دانید؟
تغییر مدل مواجهه خانواده های نسل جدید و فرزندانشان با معلمان و نظام آموزشی را از زوایای مختلفی می توان تحلیل کرد. اینکه ما در سطح بچه ها جنسی از گستاخی و در میان خانواده ها نوعی از طلبکاری از معلم و نظام آموزشی را مشاهده می کنیم را می توان فرهنگ محور تحلیل کرد؛ در این نوع تحلیل گفته می شود فرهنگ ما در حال تغییراتی است یعنی اگر بچه ها با بی پروایی با معلمانشان صحبت می کنند فقط با معلمانشان اینگونه نیستند بلکه با والدینشان هم اینگونه برخورد می کنند. مثلاً در دو نسل قبل اسم کوچک والدین را صدا زدن یا استفاده از واژه تو برای خطاب قرار دادن آنها چندان معنایی نداشت؛ در حالی که الان این مسئله در خانواده ها عادی شده است. پس تغییراتی فرهنگی روی داده و دلیل آن هم این است که اینگونه مراودات زیاد شده است.
اگر نگاه کنید می بینید که بخشی از سریال هایی که دارد ساخته می شود و اثرگذار هم هست، اتفاقاً از همین جنس ارتباط را در خود دارد. هرچند جنس طنز به آن می دهیم ولی اتفاقاً به همین دلیل افراد به آن جذب می شوند و با همین پس زمینه طنز هم بیشتر استفاده می کنند. مثلاً در همین سریال پایتخت مدل مراوده شخصیت بهتاش با بزرگسالانش را ببینید؛ احتمالا نویسنده و کارگردان فیلم، زمان نگارش نگاهشان این بود که چون سریال طنز است این ادبیات می تواند کمک کننده باشد، اما به این موضوع توجهی نداشتند که نوجوان ما وقتی این را می بیند چون علاقه مندی و همزاد پنداری با شخصیت ها و کاراکترهای مورد علاقه اش دارد، همین تکه کلام ها و مدل رفتاری را با بزرگسال خود نشان می دهد. این یک سطح تحلیل.
اما منظر دیگری که می توانیم بر اساس آن به موضوع نگاه کنیم به نظر من اتفاقاً وجه رشدی موضوع است. امروزه جرأت مندی افراد افزایش پیدا کرده و زبان انتقادی آنها بازتر شده است. به طور طبیعی ما برای گذر از شرایط منفعلانه به شرایط فعال این وسط یک کمی جنس گستاخی را به شکل طبیعی می بینیم. به عنوان مثال اولیا در گذشته انگاره ای ذهنی داشته اند که معلم دانای کلی است که همه چیز در دست اوست و هر کاری که او در فضای تربیت برای یادگیری فرزند انجام دهد درست است. اصطلاحی وجود داشت که می گفتند این بچه گوشت و پوستش برای شما استخوانش برای ما.
ما تا یاد بگیریم که مطالبه گری معقول و منطقی چه ویژگی هایی داشته و در آن نباید توهین، پرخاشگری و یا فخر فروشی اتفاق بیافتد، کمی زمان می برد
از سویی دیگر هزینه ای هم برای تحصیل پرداخت نمی کردند؛ همین الان هم اگر به مدارس دولتی نگاه کنید می بینید که به همان سبک های قدیمی تا حدودی برخورد می شود و اگر والدین خیلی اعتراض کنند می گویند شما که چیزی نمی دهید اگر خیلی ناراحت هستید بچه تان را به جای دیگری ببرید. بنابراین مطالبه و اعتراض چندان معنا نداشت. ولی الان در مدارس غیرانتفاعی این معادله تغییر کرده است. فرد چون دارد هزینه ای پرداخت می کند این حس را دارد که من حق مطالبه هم دارم.
اما نکته اش این است که ما تا یاد بگیریم که مطالبه گری معقول و منطقی چه ویژگی هایی داشته و در آن نباید توهین، پرخاشگری و یا فخر فروشی اتفاق بیافتد، کمی زمان می برد. مانند کسی که زود هنگام به یک مال و ثروتی رسیده و ماشین ۶۰۰ میلیونی سوار می شود ولی رفتارهایش اصلاً رفتارهای یک شهروند مطلوب نبوده و از همین ماشین آشغال به بیرون می ریزد.
بنابراین هرچند ما از منظر تحلیل فرهنگی نگرانی داریم که اینها دارند گستاخ تر می شوند و یک سری بی ادبی هایی دارد در ارتباطات اتفاق می افتد، اما از منظر روند تغییرات اجتماعی در توانمندی های روابط بین فردی که تحلیل می کنیم می گوییم که این مرحله گذار است. و انتظار است که وقتی جلوتر برود آرام آرام بهبود پیدا کند.
*بر این اساس اگر فرض کنیم که ما فقط دو راه داشته باشیم، یکی رعایت ادب و احترام به قیمت نداشتن جرأت مندی برای مطالبه گری، و دیگری جرأت مندی مطالبه گری اما همراه با رفتارهایی گستاخانه و همراه با حدی از بی احترامی، بر اساس چنین فرضی کدامیک در فضای تربیتی بیشتر مورد قبول است؟
شاید بتوان گفت از منظر تربیتی همین مدلی که کمی گستاخی ظاهری دارد ولی جرأت مندی مطالبه گری را افزایش می دهد بهتر است. حتی در مطالبات اجتماعی (فراتر از سطح فردی) هم به همین صورت است. جامعه ای که تازه به جرأت مندی مطالبه از حکومت خود رسیده است، معمولا اعتراضاتش با خسارات زیادی از جمله شکستن شیشه و آتش زدن ماشین همراه است. اما زمانی که جامعه به یک سطح مطلوبی از پختگی می رسد، آنگاه می بینیم که دیگر آتش زدنی در کار نیست و با روش هایی مانند تحصن خواسته خود را مطالبه می کند.
*در چنین فضایی عملکرد معلم و سیستم آموزشی چگونه بوده و چه نقش و تأثیراتی در مدیریت این فضا داشته اند؟
معلمین وقتی که در مقابل چنین فضایی قرار می گیرند واکنش های متفاوتی دارند. وجوه شایع رفتاری آن این است که خیلی وقت ها مربی هم به همین زبان و ادبیات روی می آورد. یعنی برخی از معلمان از همین مسیر جلو رفته و از همین ادبیات و جک ها برای ارتباط برقرار کردن با بچه ها استفاده می کنند. گروه دیگری از معلمان هستند که به خشونت متوسل می شوند که اصلاً امری پذیرفته شده نیست. بنابراین امروزه ما نیازمند این هستیم که معلمان برای مواجهه با این موضوع قدرت پیدا کنند. چرا که این تغییرات برآمده از مدرسه نیست. بلکه برآمده از یادگیریهای غیررسمی و غیر مستقیم است؛ یعنی فضای خانواده، مرودات درون گروهی، صدا و سیما و انواع دیگر فیلم ها و رسانه ها.
یک مربی مطلوب اتفاقا معلمی است که در عین حفظ اقتدار، قدرت تحمل خود را بالا برده و در بازی بچه ها نیافتد. یعنی وقتی با چنین رفتارها و سخن گفتن همراه با تمسخر مواجه می شود با متانت و با شخصیت پاسخ می گوید
بنابراین یک مربی مطلوب اتفاقاً معلمی است که در عین حفظ اقتدار، قدرت تحمل خود را بالا برده و در بازی بچه ها نیافتد. یعنی وقتی با چنین رفتارها و سخن گفتن همراه با تمسخر مواجه می شود با متانت و با شخصیت پاسخ می گوید و این رفتار را تا آنجایی ادامه می دهد که حتی اگر آن نوجوان در آن زمان متوجه نشد، چند سال بعد این حس به او دست می دهد که این رفتار مودبانه رفتار درست و مطلوبی است.
به عنوان مثال من یادم هست که معلمی داشتیم که بسیار فرد مؤدبی بود. در آن زمان بچه ها خیلی ایشان را اذیت می کردند اما من هیچ گاه یادم نیست که ایشان یک بار هم کلمه نامربوطی از زبانش بیرون آمده و یا پرخاش کرده باشد. موقعی که درس ما تمام شد سال ها بعد هر یک از دوستان را که می دیدیم یک وجه اشتراک نظر بین همه دوستان در مرور خاطرات، این بود که او چه مرد صبوری بود و رفتار او بعدها برای ما الگو شد.
بنابراین یک مشکلی که ما به شکل جدی داریم این است که همیشه نسل های جدید خودمان را نقد می کنیم. حالا چه در لایه دانش آموزان و چه در سطح والدین که معمولاً والدین جوان هستند که این رفتارها را دارند. در حالی که باید اینگونه بیاندیشیم که از یک نوجوان که خیلی انتظاری نیست و ولی او هم اگر خودش در مقام بالای مربی گری بود شاید دیگر لازم نبود که بچه اش را بیاورد به ما بسپارد.
بنابراین ما که مدعی جریان تربیت هستیم باید درست عمل کنیم. اما الان دقیقاً وضعیتمان چگونه است؟ بنابراین یک جایی باید انگشت اتهام به سیستم خودمان برگردانیم که سیستم ما برای حضور در چنین موقعیتی چه تلاش هایی کرده و چه برنامه هایی داشته است؟ چه آموزش هایی به معلمان مان داده ایم؟ الان معلم ها در چه فضایی دارند این مسیر را جلو می روند؟
لذا اگر اینگونه سوال بپرسیم آنگاه ممکن است برسیم به اینکه روند آماده سازی معلمان و مربیان ما در نظام تربیتی همان جنس سنتی خودش را دارد و فقط مجموعه ای از مفاهیم تربیتی و مجموعه ای از دانش هایی که در آن درس خاص و تخصصی لازم دارند را ما به اینها یاد می دهیم. در حالی که امروزه اتفاقاً با شرایطی که در آن قرار داریم معلمان به یکسری از مهارت های اختصاصی ارتباطی هم نیاز دارند و متأسفانه حداقل مشاهدات میدانی ما می گوید که چندان در این موضوع قوی نبوده و چندان برای آن قدمی برنداشته ایم.
*این مطالبه گری که می فرمایید، به نظر می رسد که فقط مطالبه نحوه درست تربیت نیست که حالا با روشی غلط روی می دهد؛ بلکه به نظر می رسد نوع نگاه والدین به سیستم آموزش تغییر کرده است. در گذشته که والدین خود سطح سواد پایینی داشتند فرزند را به مدرسه می فرستاند تا مدرسه آنها را تربیت کند؛ اما الان والدین خود را پایین تر از سیستم آموزش ندانسته و بعضا به دلیل تقسیم کار اجتماعی امر آموزش را به مدرسه واگذار می کنند. در چنین شرایطی باز هم باید حق را به مطالبه گری داد، یا اینکه بر اولویت و جایگاه مدرسه در امر تربیت تأکید نمود؟
مطالبه گری و اصل روند مطالبه گری والدین از مدرسه اصلی مطلوب است، اما موضوعی که باید اصلاح شود یادگیری قواعد مطالبه گری است. چه از مدرسه و چه از هرجای دیگری. نسل جدید ما باید این را یاد بگیرد. من بر اساس تجربه شخصی ام والدین را به سه دسته تقسیم می کنم؛ دو اکثریت و یک اقلیت. یک گروه از این اکثریت وجه مطالبه گری شان در پول دادنشان است؛ یعنی چون من پول می دهم او باید آنچه من می خواهم انجام دهد.
لذا در بسیاری از موارد مطالبه گری شان غیر کارشناسی است. یک مربی مهدکودک می گفت یک فردی آمده فرزندش را ثبت نام کرده و بعد یک لیست نوشته که این ویژگی ها را می خواهم که در بچه من به وجود بیاوری. مثلاً لجبازی نکند، هرچه می گویم گوش کند، درسش را خوب بخواند و غیره. این نشان می دهد که این آدم قدرت تحلیل بالایی ندارد ولی چون دارد هزینه پرداخت می کند حق خودش می داند که هرچه دلش می خواهد مطالبه کند. گروه دومی که فراوانی زیادی دارند، والدینی هستند که سطح تحصیلاتشان بالا است، اما الزاماً این سطح تحصیلات بالا قدرت مندی دانش تربیتی نمی آورد.
این گروه ممکن است چند کتاب تربیتی هم خوانده و دو فیلم هم در این زمینه دیده باشد اما دچار مغالطه جزء و کل هستند. یعنی یک بخش کمی از تربیت را گرفته و فکر می کنند در همه عرصه های تربیتی می توانند اظهار نظر کنند. به عنوان مثال من با پدری صحبت می کردم و به او گفتم شما در خانه ماهواره دارید؟ گفت بله. گفتم وقتی ماهواره نگاه می کنید فرزندان را چه کار می کنید؟ گفت بچه من آزاد است و من بچه ام را محدود نمی کنم تا خودش انتخاب کند (آن هم بچه دوم ابتدایی). بعد گفتم بچه را هیئت یا حرم هم می برید؟ گفت نه من نمی خواهم به بچه ام چیزی را القا کنم.
به او گفتم شما زمانی می توانید بگویید که من به او اجازه انتخاب می دهم که در کنار ماهواره، تجربه هیئت، حرم و نماز هم به او بدهید، تا بعد خودش انتخاب کند. اما شما فرزند را در معرض هرچه خودتان دوست دارید قرار می دهید. این ولی گمان می کند که برای خودش دیدگاهی تربیتی دارد در حالی که اینگونه نیست.
اما دسته سوم که در اقلیت اند کسانی هستند که تربیت را جدی گرفته و با مطالعه و هوشمندی رفتار می کنند. من باورم این است که این دسته سوم در حال رشد بوده، و آن گروه اول هم دارد کاهش یافته و به دو گروه دیگر سرریز می شود.
بنابراین اگر این روند درست باشد مطالبه گری، مطالبه گری مطلوبی است. ضمن اینکه در این مسیر، این جرأت مندی که شهروندان دارند پیدا می کنند سرجمعش به نفع سیستم آموزشی است. چرا که وقتی من در معرض مطالبه گری هستم (چه مطالبه گری مطلوب و چه مطالبه گری غیرمطلوب) چاره ای ندارم جز اینکه آن اندیشه ها و برنامه تخصصی خودم را تبدیل کنم به یک زبان قابل توضیح و فهم و خود این روشن کننده راه است. اما وقتی که هیچ کسی از من مطالبه نمی کند من در طول زمان رو به رکود می روم. بنابراین حتی اگر بد این مطالبه گری انجام شود، من در طی زمان یاد می گیرم که چگونه به چنین فردی آن چیزی را که می خواهم تفهیم کنم. بنابراین همیشه وجود یک پرسش گر و مطالبه گر سر جمعش مطلوب است.
*شما پس بیشترین نقش را در اصلاح این امر به نظام آموزشی می دهید؟
بله؛ حتی اگر نخواهیم سیستم آموزشی را نقد کنیم باید این را بپذیریم که به صورت طبیعی آنها مجبورند که یاد بگیرند.
*این فضایی که از سخن گفته شد پدیده ای جدید و مدرن است. در کشورهای غربی نحوه تعامل با معلم و مدرسه چگونه است؟
فرهنگ غرب تفاوت های ماهوی و جدی با فرهنگ ما دارد. فهمی که ما در آنجا از مقوله ادب و احترام داریم با آنجا متفاوت است. شاید برخی از رفتارهایی که ما اینجا بی احترامی تلقی می کنیم آنجا اصلاً بی احترامی تلقی نشود. اما آنها این دیدگاهی که می گویم را دارند. یکی از دوستان ما که در یکی از کشورهای اروپایی در سر کلاس دانشجویان دکتری حضور پیدا کرده بود می گفت وقتی رفتم سر کلاس دیدم دانشجویان آدامس جویده و یا جیزی از کیفشان درآورده و شروع به خوردن می کنند و حتی در حالی که پایشان را روی میز گذاشته اند با استاد بحث و گفتگو می کنند.
بعد از کلاس به استاد گفتم فکر نمی کنید که باید کمی در مدل مراوده تان با دانشجویان تغییری بدهید؟ پاسخ استاد این بود که قبول دارم که برخی از این کارها در شأن یک فرد در این سن نیست. اما ما یک اصل داریم و آن هم اینکه اگر دانشجویی حرکتهای جسورانه و بی ادبانه ای انجام داده ولی حرفش را بزند، بهتر از این است که ادب را رعایت کرده ولی حرفش را نزند. چون من نیاز دارم به این گفتگو ولی قبول دارم که شاید بتوان این دو را با هم جمع کرد.
بنابراین چون اساس فرهنگی ما با آنها تفاوت دارد، این مقایسه چندان مقایسه درست و مطلوبی نیست. از نظر من ما، هم می توانیم احترام همدیگر را داشته باشیم و هم با یکدیگر گفتگو کنیم.
*به عنوان آخرین سوال، شما چه الزاماتی را برای مدیریت این شرایط برای رسیدن به تربیت مطلوب ضروری می دانید؟
ما نیازمند این هستیم که فرهنگ گفتگو را یاد بگیریم. معلمان و والدین باید یاد بگیرند که چگونه با بچه ها گفتگو کنند. و باید بیاموزند که گفتگو صرفا یک ابزار نیست. چرا که بسیاری از معلم های ما گفتگو را ابزاری برای انتقال دانش می دانند؛ در حالی که فقط این نیست. گفتگو خودش اصالت دارد و یادگیری آن برای همه زندگی و در همه حوزه های مختلف کاملا امری لازم و ضروری است
قدرت فضای آموزش غیر رسمی در جامعه ما به شدت الان زیاد شده است. بنابراین کسانی که راهبران این جریان هستند باید با مسائل تربیتی آشنا شوند. یعنی به نظر من نویسنده ها، کارگردان ها، بازیگران و حتی ورزشکاران ما باید این موضوعات را یاد بگیرند. متأسفانه ما فکر نمی کنیم که یک بازیگر هم نیازمند دانش تعلیم و تربیت است، چرا که به شدت آدمی اثرگذار است. یا اگر داریم به یک فوتبالیست فوتبال یاد می دهیم باید برای او چند واحد کلاس تربیت و اثرگذاری هم بگذاریم که بفهمد تو چگونه داری بر آدم ها اثر می گذاری و نقش تربیتی ایفا می کنی. شاید هم تو این را نخواهی؛ اما عملا این جایگاه برای تو این کار را انجام می دهد. شاید واقعاً هم اگر از او بپرسیم می گوید من دارم زندگی خودم را می کنم. اما باید بفهمد که در این جایگاه که قرار می گیرد زندگی مشخصاً مال خودت نیست. پس بنابراین باید این فضاها را برای گسترش ریشه های ادب و احترام در جامعه تقویت نمود.
یکی دیگر از کارها این است که ما باید بر روی فرهنگ گفتگو کار کنیم. چرا که جامعه ما در گذشته جامعه ای بالا به پایین بوده و فرهنگ دیکتاتوری بر ما حکومت می کرده است. به همین دلیل هم مدل گفتگو و حرف زدن در جامعه ما بالا به پایین بوده و چندان تجربه ای برای گفتگوهای همتراز نداشته ایم. بنابراین هرکسی به موقعیتی می رسد احساس می کند که باید به دیگران زور بگوید. تا دیروز همه با هم کار می کردند اما وقتی یکی رئیس می شود فکر می کند که قدرتی یافته تا با دیگران به گونه دیگری صحبت کند. سطح تحملش برای پذیرش نقدها به شدت پایین می آید.
بنابراین ما نیازمند این هستیم که فرهنگ گفتگو را یاد بگیریم. معلمان و والدین باید یاد بگیرند که چگونه با بچه ها گفتگو کنند. و باید بیاموزند که گفتگو صرفاً یک ابزار نیست. چرا که بسیاری از معلم های ما گفتگو را ابزاری برای انتقال دانش می دانند؛ در حالی که فقط این نیست. گفتگو خودش اصالت دارد و یادگیری آن برای همه زندگی و در همه حوزه های مختلف کاملاً امری لازم و ضروری است.
بنابراین مدارس ما باید به این سمت بروند که چگونه می توانیم گفتگوی مطلوب و اثربخش را به بچه و حتی به والدین آنها یاد داده و حتی خودمان این موضوع را یاد بگیریم.
نظر شما