به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ محمدرضا سرگلزایی، روانپزشک و پژوهشگر در یادداشت کوتاهی به رابطه هستی شناسی و ذهن پرداخته است که در ادامه می خوانید؛
۱- اولین فیلسوفان به دنبال پاسخ به پرسش های اساسی هستی شناسی بودند، اینکه "اینجا کجاست و چه قوانینی بر آن حاکم است؟". حوزه ای در فلسفه که به این پرسشها می پردازد Ontology یا وجودشناسی یا هستی شناسی نامیده می شود. مهم ترین دغدغه فیلسوفانی مثل دموکریتوس، هراکلیتوس، آناکسیمندرو و امپدوکلوس در یونان باستان هستی شناسی بود.
۲- گروه دیگری از فیلسوفان به این نتیجه رسیدند که ابزار اساسی ما برای شناخت جهان، ذهن ماست، پس مقدمهٔ شناخت جهان، شناخت ذهن است چرا که اگر "میزان" را نشناسیم و انحرافات و اعوجاجات احتمالی آن را ندانیم احتمال این که در "توزین" دچار اشتباه شویم کم نیست. دغدغهٔ این فیلسوفان Epistemology یا معرفت شناسی یا شناخت شناسی نامیده شد. هنگامی که لودویک ویتگنشتاین فیلسوف برجستهٔ "فلسفه تحلیلی" وظیفهٔ اصلی فلسفه را "نقد زبان" می داند به این حوزه از فلسفه اشاره دارد.
۳- امانوئل کانت اعتقاد داشت که ذهن ما محصور و مجبور در شیوهٔ خاصی از تفکر است و این جبر ذهنی باعث می شود که ما جهان را نه به آن گونه که هست بلکه به آن گونه که ذهن ترسیم می کند درک کنیم. برای مثال "زمان فیزیکی" با "زمان ذهنی" کاملا متفاوت است و اصولاً آنچه که فیزیک نسبیّت یا فیزیک کوانتومی دربارهٔ زمان می گویند برای ذهن بشر قابل لمس نیست مگر به واسطهٔ تمثیل و استعاره. به بیان دیگر: پیش چشمت داشتی شیشه کبود/ زان سبب عالم کبودت می نمود
۴- ذهن با نگاه کردن به خودش تغییر می کند. هنگامی که ذهن به عنوان "سوژه" (شناسا)، ذهن را در جایگاه "ابژه" (شناسه) می نشاند، با دیالکتیک هگلی تز و آنتی تز، سنتز ذهن جدیدی به وقوع می پیوندد. به این دلیل است که امانوئل کانت علمی شدن روان شناسی را منتفی می داند، ذهن سیری "تاریخی" را طی می کند و هر بار که گمان می کند "خودش" را شناخته است تنها توانسته "گذشتهٔ خودش" را بشناسد.
۵- اگر قبول کنیم که ذهن، خود را به جهان فرافکنی می کند (همان که در فلسفه، ایده آلیسم نامیده می شود) هستی شناسی هر عصر، انعکاسی است از "نیازهای انسان آن عصر" بنابراین پاسخ های انسان سده ها و هزاره های پیش به سؤالات هستی شناسانهٔ انسان امروز، نیازهای روان شناختی انسان امروز را پوشش نمی دهند.
کتاب حرفهایی برای امروزیها به تفصیل گفته ام و در یادداشت معرفی همان کتاب به اختصار نوشته ام که ما بر اساس نیازهای امروزمان نیازمند اسطوره های نو، قصه های نو و ضرب المثل های نو هستیم. این جاست که کار قصه نویس هایی که "گرفتار گذشته" نیستند اهمیت می یابد، قصه های نو، هستی شناسی ذهن امروزی هستند، ذهنی که فرزند گذشته و آفرینندهٔ آیندهٔ جامعهٔ انسانی است. از این منظر است که خواندن قصه های امروزی همچون رمان های برفک (دان دلیلو- پیمان خاکسار - نشر چشمه) پروژه رزی (گرام سیمسون - مهدی نسرین – نشر مرکز)، جزء از کل (استیو تولتز - پیمان خاکسار – نشر چشمه) را به عنوان داروی "درد متافیزیکی" انسان امروزی تجویز می کنم.
به عقیده من، خواندن اسطوره های کهن (چه ایلیاد و اودیسه هومر باشد، چه بهاگواد گیتا، چه عهد عتیق و ...) حرفهٔ کارشناسانی است که می خواهند "تاریخ ذهن" را بدانند، اما "دردمندانی" که برای "بی قراری های معناشناختی" خود به دنبال التیام و تسکین اند از "مرور اسطوره های گذشته" نفعی نخواهند برد.
نظر شما