فرهنگ امروز/ بهمنیار پورسینا:
۱.
فیلسوفان چپ گرا کاغذ های بسیاری را در وصف آن چه خود فرا واقعیت یا فرا روایت می نامند سیاه کرده اند. ایده اساسی پس پشتِ این مفهوم این است که در زمان های گذشته، در دوره ای که رسانه ها هنوز به قدرتی که اکنون دارند نرسیده بودند و بسیاری از آنان حتی در ذهن خلاق ترین مخترعان هم نبود، تنها چیزی که وجود داشت روایت بود، یا واقعیت. مثلاً، اگر در روستا فردی درگذشته بود، تنها یک روایت وجود داشت و آن این بود که، مثلاً، آن فرد هنگامی که به زمین کشاورزی رفته ماری او را نیش زده است و او از سمِ آن مار مرده است. البته در آن زمان هم مانند اکنون چیزی که ما «یک کلاغ چهل کلاغ» می نامیم وجود داشته و اگر راویانِ آن اتفاق از چند تن می گذشتند، احتمالاً شاخ و برگ هایی به آن داستان اضافه می شده است. اما این شاخ و برگ ها، هر چه که بودند، معمولاً تغییری در اصلِ داستان ایجاد نمی کردند. نهایتِ امر این بود که مثلاً اگر مار کوچکی آن فرد را نیش زده بود تبدیل می شد به یک مار اژدها گونه، یا داستان هایی درباره این اضافه می شد که مثلاً آن فرد تابستانِ گذشته جفتِ آن مار را کشته بوده و حال آن مار به انتقام آمده بوده است. اما هیچ گاه اصلِ ماجرا تغییر نمی کرد که مثلاً بگویند آن فرد اساساً نمرده یا حتی، بدتر، آن فرد بوده که مار را کشته است. این تغییرات در اصلِ ماجرا چیزی است که فیلسوفانِ معاصر از آن به عنوان فرا روایت نام می برند. اگر روایت اصلی این باشد که در روستا یک مار مردی را نیش زده و او را کشته است، فرا روایت ها چیزی شبیه به این خواهند بود که مثلاً آن فرد مار را گاز گرفته و او را کشته است. البته این مثال است و ممکن است خنده دار به نظر برسد، اما در جهان رسانه ها، قلبِ واقعیت حتی از این هم فراتر می رود و چون ما دسترسی مستقیم به واقعه نداریم، با چند روایت متناقض و ناسازگار با هم روبرو می شویم که نمی توان همزمان به همه آن ها باور داشت.
*
در ابتدای شیوع رسانه ها، خصوصاً در ابتدای کار روزنامه ها، این رسانه ها به عنوان رکن چهارم دموکراسی شناخته می شدند و در واقع هم نقش بسیار پررنگی در انتقالِ واقعیات به مردم داشتند. اما به تدریج و با قدرت گرفتن رسانه ها، این نقش آفرینی در دموکراسی به خطر افتاده است. در سرتاسر جهان رسانه های بسیار متنوع و البته قدرتمند و ثروتمندی وجود دارند و هر کدام از هر اتفاق یا حادثه ای روایت خود را بیان می کنند و در همین روایت کردن، فرا روایت خود را ارائه می کنند و به همین دلیل مردمان با چندین و چند روایت ناسازگار مواجه می شوند. در واقع، اگر بخواهیم از تمثیلی استفاده کنیم، باید بگوییم رسانه ها می توانند نقشِ عکس را بازی کنند یا نقاشی را. در عکس، هرچند قاعدتاً بنا به محدودیت های طبیعی نمی توان همه واقعیت را به تصویر کشید، اما آن چه بازنمایی شده است دقیقاً همان است که در برابر لنز دوربین وجود داشته است. اما در نقاشی، هر چند محدودیتِ طبیعی ذکر شده وجود دارد، جز آن، نقاش این آزادی را نیز دارد که هر آن چه می خواهد به تصویر بکشد و این تصویر می تواند مطابق با واقعیت یا نامطابق با آن باشد. در واقع، در ابتدایِ ظهور رسانه های مدرن، خبرنگاران و رسانه ها به دنبال ایفا کردنِ نقشِ عکاس بودند، اما امروزه و با پیشرفت هایی که به دست آمده است، بنگاه های خبرپراکنی بزرگ، به دنبالِ خلقِ واقعیت هستند و قلبِ آن. به همین دلیل است که مردمان امروزه نمی دانند به کدام روایت می توانند اعتماد کنند و به کدام نه.
*
این بحث می تواند بحثی دامنه دار در اخلاق رسانه باشد. شهودِ ابتدایی ما این است که هرچند نقشِ عکاس را بازی کردن نه تنها به لحاظِ اخلاقی مجاز، بلکه گاه می تواند وظیفه اخلاقی خبرنگاران باشد، با هر تعبیری از اخلاق رسانه، نقشِ نقاش را بازی کردن و ارائه فرا روایت به جای روایت به لحاظ اخلاقی مذموم است. علاوه بر این، حتی اگر اخلاق فردی را به کناری نهیم، فرا روایت ها عرصه را بر دموکراسی تنگ کرده اند و به نظر می رسد که ثروتمندان و قدرتمندان می توانند افکار عمومی را هر طور که بخواهند مدیریت کنند. در این جاست که نقش پررنگ خبرنگاران مشخص می شود و البته ضعف خبرنگاران داخلی هویدا. در واقع، در عصر فرا روایت ها مهم ترین وظیفه خبرنگاران پیدا کردن و ارائه روایت ها و تضعیف فرا روایت ها است و هر قدر که ما در این عرصه عقب تر باشیم، بازی را به نفعِ مخالفان قدرتمند دموکراسی باخته ایم. این مسئله اتفاقاً جنبه مهم تری از اخلاق رسانه را نشان می دهد. رسانه ها نه تنها موظف به ارائه تصویری درست از واقعیات هستند، بلکه موظف به تصحیح تصاویر غلط نیز هستند. این مسئله نه تنها به لحاظ نتیجه گرایانه، که به لحاظ اخلاق مبتنی بر فضیلت یا هر نظریه دیگری هم درست است. نه تنها ارائه فرا روایت های غلط می تواند به زندگی دیگران آسیب بزند، که حتی بر خلاف هر اصل و نظریه اخلاقی است که فرد می پذیرد.
*
احتمالاً این مسئله که کتاب خوانی بر کتاب نخوانی برتری دارد را باید به لحاظ فرهنگی جهان شمول به حساب آورد. در تمامی فرهنگ هایی که می شناسیم، البته آن هایی که آن قدر پیشرفت کرده اند که زبان مکتوب و انتشار کتاب در آن ها رواج عام یافته باشد، حتی در ناخودآگاه آدمیان، افراد کتاب خوانده یا کتاب خوان برتری ای بر افراد کتاب نخوانده دارند. این مسئله آن قدر جدی است که حتی در زمانه ما که پول جای همه چیز را گرفته است و تنها راه تفاخر از راه به رخ کشیدن ثروت است، ثروتمندان تلاش می کنند با داشتن کتاب خانه های بزرگ در خانه هایشان خود را کتاب خوان جلوه دهند. این مسئله پس از رواج نشریات و بعد رسانه های دیگر، به رسانه ها هم کشیده شد و اگر قبلاً کتاب خوان بودن خود فضیلتی بود و کتاب نویس بودن فضیلتی حتی بزرگ تر از آن، حالا روزنامه خوان بودن و روزنامه نویس بودن هم به این فضیلت ها اضافه شده بود و به همین دلیل خبرنگاران و روزنامه نگاران هم ادعای فضیلت کردند و در این میانه خود را اگر نه در کنار کتاب نویسان، که تنها یک درجه پایین تر از آنان قرار دادند. اما آن چه در تبلیغات رسمی و غیر رسمی کتاب خوانی و کتاب نویسی و روزنامه نویسی به آن توجه نمی شود، این است که صرفِ کتاب خوان و روزنامه خوان بودن فضیلتی نیست، بلکه این کتاب خوب و روزنامه خوب خواندن و نوشتن است که فضیلت است. این نکته هر چند پیش پا افتاده می نماید، بسیار مهم است. اگر چه شکی در این نیست که کسی که «جنگ و صلح» را خوانده از این نظر بر آن که نخوانده برتری دارد، اما در برتر بودنِ کسی که به اصطلاح ترجمه های ذبیح الله منصوری یا رمان های کسانی مانند م.مودب پور ر، اعتمادی و فهیمه رحیمی و مانند آن ها را خوانده باشد بر کسی که آن ها را نخوانده است، شک وجود دارد و حتی من شخصاً ترجیح می دهم آن که آن ها را نخوانده است را برتر از آنی بدانم که آن ها را خوانده است. یا مثلاً هرچند کسی که اخبار سیاسی و اقتصادی را از رسانه های معتبر دنبال می کند، بر آن که دنبال نمی کند برتری دارد، اگر شبکه ای تلویزیونی یا خبری باشد که افرادِ آن در طول روز هم برنامه خبری تهیه می کنند و هم تحلیل اقتصادی ارائه می دهند و هم آخرین مدل های رقص را به نمایش می گذارند، ترجیح من دنبال نکردنِ آن اخبار است تا دنبال کردنِ آن.
۲.
سالیان قبل زمانی که در یکی از روزنامه هایی که آن موقع رواج فراوان یافته بودند خبرنگار حوزه ادبی بودم، روزی یادداشتی نوشتم – به گمانم اولین یادداشتی بود که بیشتر به نقد شبیه بود تا خبر – و به یکی از کتاب های ماریو بارگاس یوسا پرداختم که آن زمان به تازگی منتشر شده بود. دبیر ادبی روزنامه، که هم عنوان نویسنده را یدک می کشید هم روزنامه نگار و هم شاعر، به تندی به من تاخت که این روزها چه کسی یوسا می خواند، به جای آن کتاب های م. مودب پور را معرفی کن و بعد، وقتی نگاه سرتاسر تعجب مرا دید، گفت که با این کتاب های «ساده» است که می توان مردم را کتاب خوان کرد، نه با کتاب های استاندال؛ که به گمانم از نظر او سخت ترین رمان نویس تاریخ بود!
این دو راهی بزرگی است که رسانههای ایرانی هم امروز در آن گیر کردهاند. مخاطب جذب کنند یا کیفیت داشتند؟ دوگانهای که ظاهرا در وضعیت امروز جامعه ایرانی واقعا دوگانه است و راه فراری از این نیست؟ شاهد میخواهید؛ نگاهی به اخبار پربازدید همه سایتها و خبرگزاریهای وطنی بیندازید تا متوجه شوید که از چه حرف میزنیم. چیزی که معمولا سعی میکنیم نادیدهاش بگیریم.
*
«ابتذال» چه در بازتاب و پوشش و چه در عملکرد شخصی و نگاه حرفهای مثل خوره به جان رسانههای ایرانی افتاده است و اتفاقا مدعیان فرهیختگی و صاحبان فضای ژست روشنفکری بیش از همه پیش رفتهاند.ظاهر ماجرا رقابت برای رتبه بهتر در «آلکسا» ست، چیزی که ادعا میشود رسانههای ایرانی را به رقابت بیپایانی برای جلب مخاطب کشانده است، اما ظاهرا ماجرا جدیتر از این حرفهاست. «ابتذال» روز به روز در حال پرطرفدارتر شدن و تغییر ذائقه رسانهای ایرانیها است و نه آن ابتذالی که تا سالیان سال بدحجابی، برهنگی، نمایش روابط نامشروع مصداق بارز آن بود. سطحینگری، بیمنطقی، منفعتطلبی و نهایتا بیهودگی... کل دستاورد امروز بخش بزرگی از رسانههای ایران است.
سیاست جذب در سیاست، فرهنگ و رسانههای ایرانی، البته سیاست چندان جدیدی نیست.اما فکر میکنم مقصر اصلی در این وضعیت امروز رسانهها همین سیاست پیشپاافتاده و حساب نشده است. رسانههای متعهد و انقلابی نظام با این سیاست، به ایجاد این فضای زرد، مشروعیت دادند و ماجرا خیلی زود عمومیت یافت. این که آدمها را با این نوع مطالب به پای رسانهمان بکشانیم و بعد خوراکی مناسب هم برای او فراهم کنیم، سیاست سادهانگارانهای بود که خیلی زود نتایج آن مشخص شد.در چنین شرایطی بیزاری روزافزون جامعه نخبگان ایرانی از رسانهها، دیگر دور از انتظار نیست.در میان همه حاشیههای سیاسی و فرهنگی این روزها حواسمان به این خورهای که در حال افتادن به جان رسانههای ایرانی است، هم باشد.
*
آن دبیر مجموعه در این میانمایگی تنها نیست. آن خبرنگار و مجری و برنامه سازی که به خاطر نژاد پرستی سعی می کند کلمات عربی را از زبان خود حذف کند اما چون فارسی اش بسیار ضعیف است حرف های مهمل و بی معنا تحویل می دهد و آن خبرنگار و روزنامه نگاری که خود و همسرش را در حد اصحاب دایره المعارف فرانسه در عصر روشنگری می داند اما هنوز نمی تواند درست فارسی بنویسد و تمایز «است» و «هست» را نمی داند، همه مشت نمونه خروار این میانمایگی هستند. این ها تقصیری البته ندارند. توان ذهنی هر کس محدود است و عقل و شعور هم به یک اندازه در اختیار آدمیان نیست. اما می توان با اصلاح این شعار که صرف کتاب خوانی از کتاب نخوانی بهتر است، سعی کرد تا کمی از میان مایگی خبرنگاران وطنی و آن ها که جلای وطن کرده اند کم کرد، تا بلکه در سال های آینده روز خبرنگار، روز آدم های بهتری باشد.
منبع : مهر
نظر شما