به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ به همت گروه دین و فرهنگ غرب معاصر پژوهشکده غربشناسی و علمپژوهی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی نشست «آیا مرگ ممکن است؟ نگاهی به نقد لویناس برهایدگر» دوشنبه 9 مهر با سخنرانی آیدین کیخایی در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد.
کیخایی در ابتدای این نشست با بیان اینکه لویناس را به این دلیل که آثارش را در حوزه الهیات یهودی طبقهبندی میکنند جدی نمیگرفتند، گفت: اما در مقالهای که دریدا در سال 1964 پس از انتشار کتابی از لویناس مینویسد در آن نقدهای خود را نسبت به او مطرح میکند. لویناس پس از انتشار کتابی در سال 1961 سال بعد کتاب دیگری نوشت که در آن میتوان لویناس متقدم و متاخر را دید. البته برخی از اساتید معتقد هستند که ما در آثار او با دو لویناس مواجه نیستیم بلکه تنها توجه او در عمرش به برخی از مسائل دیگر جلب شده است.
نقد دریدا از لویناس و دفاع جانانهای که از او میکند
وی با اشاره به تعریف فلسفی لویناس افزود: تعریفی از فلسفه که دریدا در آن میگنجد لویناس هم میگنجد اما تعریفی از فلسفه که از هیوم به کانت برسد شامل فلسفه لویناس نمیشود. دریدا علاوه بر نقد لویناس از او دفاع جانانهای هم میکند. او میگوید کتاب مقدس و الهیات برای لویناس منبع الهام بخشی هستند اما شیوه نگارش او در این باره فلسفی است.
این مدرس فلسفه به طرح این سوال که ما چه اسمی میتوانیم به لویناس بدهیم؟ اظهار کرد: بخش بزرگ آثار او به معنای هوسرلی و هایدگری پدیدارشناسی است البته برخی نامهای دیگری به کارهای او دادند مانند استعلاگرایی در زمان. اما لویناس خود را بیشتر به هوسرل نسبت میدهد تا هایدگر. او اصطلاح استعلاگرایی اخلاقی را برای کار خود انتخاب میکند.
عضو هئیت علمی پژوهشکده غربشناسی و علمپژوهی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی با بیان اینکه روش کار لویناس نیز استعلایی و پدیدارشناسی است، افزود: او به معنای کلاسیک فلسفه روش استنتاجی را به کار نمیگیرد و اصل بین رابطه با دیگری را اثبات نمیکند. چون او اساسا در کارش به دنبال اثبات نیست. دریدا تفسیری از روش کار لویناس دارد و میگوید که روش لویناس مانند موج دریا میماند که تکرار، تکرار و تکرار میشود تا در نهایت ساحل ذهن شکل میگیرد.
برای لویناس سوژهگی همان ارتباط است
به گفته کیخایی، برای لویناس ارتباط با دیگری قرار گرفتن بنیان سوژهگی است و سوژه را به عنوان سوژه پیدا میکند. بیدار شدن و سوژه شدن در تفکر او از طریق ارتباطی است که انسان با نامتناهی دارد.
وی با اشاره به اینکه زبان نیز برای لویناس هستیشناسانه است و این امکان را دارد به چیزی فراتر از خودش ارجاع دهد یادآور شد: پس زبان فلسفی هم در همین ذیل میگنجد. ما وقتی بخواهیم درباره دیگری با زبان سخن بگوییم خودش را به صورت تناقض نشان میدهد مانند اینکه رابطه دیگری سوژه را میآغازد. برای لویناس سوژه به عنوان امر جزئی در برابر امر مفرد در رابطه با امر اخلاقی قرار نمیگیرد.
کیخایی با بیان اینکه جنبه دیگری از ناسازگاری در بیان لویناس را میتوان در زمانمندی دید توضیح داد: از یک سو رابطه با دیگری سوژهشدگی من را میآغازد و از سوی دیگر اگر رابطه هست پس سوژه هست. در اندیشه لویناس مسئولیتی که «من» را نشانه رفته است به معنای وظایف نیست چون محتوای متعین ندارد.
برای لویناس سوژهگی همان ارتباط است به طور مثال فرض کنید که در اتوبوسی نشستید و از بیرون شاهد کتک زدن یک فرد توسط چندین فرد هستید تلنگری که به شما زده میشود که چرا کاری نکردید همان دیگری است. همچنین اینکه چرا سکوت در آسانسور بد است؟ چون نوعی خشونت است که بر دیگری اعمال میشود گویی او را نادیده میگیرید.
لویناس کتاب «هستی و زمان» هایدگر را ستایش میکند
این مدرس فلسفه در بخش دیگری از سخنانش دباره رابطه لویناس و هایدگر سخن گفت و ادامه داد: لویناس کتاب «هستی و زمان» هایدگر را ستایش میکند و آن را در ردیف افلاطون، ارسطو و... قرار میدهد اما اندیشهاش در تقابل با هایدگر و هوسرل است. به ویژه در موضوع مرگ جایی است که با هایدگر درگیر میشود.
وی ادامه داد: دازاینی(هایدگر عبارت دازاین را برای اشاره به تجربه «بودن» که مختص به انسان است استفاده میکرد) که هایدگر بیان میکند از نظر لویناس تنهاست و منی است که در جهان پرت شده است. لویناس اما اینگونه فکر نمیکند و میگوید دنیا به طرز هراس انگیزی در برابر اخلاق ساکت است نه اینکه آن را نمیفهمد بلکه آن را امرثانوی میداند.
به گفته عضو هئیت علمی پژوهشکده غربشناسی و علمپژوهی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، هدف اصالت دازاین است و در تقابل با روزمرگی است. اصالت برای هایدگر در نحوه مواجهه با مرگ است. اگر پروای هایدگر هستی است برای لویناس پروا هستندگان است بنابراین اگر برای هایدگر انسان تیماردار هستی است برای لویناس انسان تیماردار دیگری است.
داستان لویناس با مرگ متفاوت است
وی با بیان اینکه مرگ برای هایدگر امکان غایی امتناع را فراهم میکند و جایی است که برای دازاین اصالت دارد عنوان کرد: این شاهراهی است که انسان را با امکان زیستن اصیل و غیر اصیل مواجه میکند. همچنین در مواجهه با مرگ میفهمد امکانات زندگیاش محدود است. پس تجربه مرگ برای هایدگر دیگری اصیل نیست چون مرگ دیگری به معنای از بین رفتن اوست. لویناس داستاناش اما با مرگ متفاوت است.
کیخایی افزود: او تحلیل پدیدارشناسانه از مرگ ارائه میکند و مواجهه با مرگ دیگری پرسش اصیل و غایی مرگ را نشان میدهد. برای هایدگر در آن حالت عجیب مرگ نیست که انسان با امکان نیستی مواجه میشود بلکه در تجربه درد است. اما برای لویناس مرگ ناشناختهتر از آن است که ما فکر میکنیم و با ما همزمان نیست.
لویناس میگوید من هیچ گاه با مرگ مواجهه نمیشوم چون مرگ همیشه آیندهای است که تهی از او باشد. او میگوید دوگانه نیستی و زندگی پس از مرگ اساسا نباید پرسیده شود چون نمیدانیم آیا با آینده میتوان چیزی اطلاق کرد یا نه و در واقع رازآلودگی آن است که مرگ را متعین میکند.
لویناس: انتظار مرگ تا لحظه آخر وجود دارد
این مدرس فلسفه افزود: مرگ امکان امتناع برای من نیست پس انفعال من در مقابل مرگ به گونهای مطلق است. گویی مرگ نابهنگام سر میرسد. این راز آلودگی مرگ در رابطه با دیگری در میان است چون مواجهه با مرگ دیگری اساسا تجربی نیست. احساسی که بازماندهها دارند این است که من جان ندادهام که او جان داده است!
لویناس میگوید رازآلودگی مرگ آن را در ساحت مطلق قرار میدهد گویی مرگ از جانب خصمی میآید و به صورت قتل رخ میدهد. به اعتقاد لویناس انتظار مرگ تا لحظه آخر وجود دارد چراکه امید به درمانگری دیگری است به همین دلیل مفهوم طبیب بنیادین در مرگ است و امکان نجات دادن تا آخرین لحظه هست.
به گفته وی، این در حالی است که زندگی در نظر هایدگر باشکوه و اصیل است و انسان بودنی است که امکان نبودن جز ضروری است. اما برای لویناس زندگی اتفاق سادهای است مساله این است که رنج و درد است ما نمیخواهیم بمیریم اما میمیریم. تا وقتی «من» با مرگ خودش دست و پنجه نرم میکند مرگ بر ما نازل میشود و ما این خشونت را انتخاب نمیکنیم.
برای هایدگر مرگ اصالت دارد اما برای لویناس خیر!
وی تاکید کرد: به اعتقاد لویناس، اگر در زندگی معنایی هست به دلیل فکر کردن به بعد اجتماعی مرگ است. در واقع بعد اجتماعی و اخلاقی در مرگ حفظ میشود چون مرگ پایان من نیست و زمان مندی که زندگی من را شکل میدهد با مرگ تمام نمیشود. مثل کاشتن درختی که پس از مرگ انسان هم میماند!
کیخایی با اشاره به اینکه برای هایدگر مرگ اصالت دارد اما برای لویناس اینگونه نیست یادآور شد: به همین دلیل است که در اندیشه لویناس گاهی جان فشانی اهمیتی ندارد و بر اساس معیاری است یعنی ممکن است زمان جان فشانی کار غیر اخلاقی باشد و اتفاقا زندگی کردن و رنج کشیدن عملی قهرمانانه باشد تا مردن! این مساله به ویژه آنجا که موضوع عدالت مطرح میشود بیشتر خودش را نشان میدهد چون ما باید ساختار ظلم و سرکوب را بشناسیم و جان دادن در راه دیگری هم از همین منظر است که معنا مییابد.
نظر شما