فرهنگ امروز/ سیدحسین امامی: یکی از ویژگیهای تاریخ این است که همواره روایتهای گوناگونی از موضوعی واحد وجود دارد. واقعه عاشورا نیز از این امر مستثنا نیست. قیام حضرت أباعبدالله (ع) از مدینه تا مکه و کربلا در کتابهای مختلف مورد برداشت طرفداران و مخالفانی بوده است و حتی شاید غلو هم در آن راه داشته باشد. آنچه موجب شفافیت تاریخ عاشورا میشود کنکاش محققان و پژوهشگرانی است که باید حقیقت را از لابه لای روایتهای مختلف بازیابند و سعی کنند آنچه را که واقعیت است برای مخاطبان خود نمایان کنند.
در بعضی منابع تاریخی گزارشات ضد و نقیضی از ملاقات امام حسین (ع) با عمربن سعد و پیشنهاد بیعت با یزید بن معاویه نقل شده است. در این باره روایتهای مختلفی از افراد مختلف آمده است، مثلاً در یکی از روایتها آمده است که طبری در مقتل مختصری که از امام باقر (ع) نقل کرده، آورده است که امام حسین (ع) به پسر سعد گفت: یکی از سه امر را برای من برگزین: یا مرا به حال خود واگذارید تا به جایی که از آن آمدهام، برگردم؛ یا بگذارید نزد یزید بروم؛ و یا به یکی از مرزها بروم. عمربن سعد این پیشنهاد را پذیرفت و موضوع را به عبیدالله بن زیاد اطلاع داد. عبیدالله به وی نوشت: هرگز، این امر ناشدنی است، مگر آنکه دستش را در دست من بگذارد. حسین بن علی (ع) آن را رد کرد و گفت: هرگز چنین چیزی امکان ندارد. آیا این واقعاً حرف امام بوده یا اینکه عمرسعد برای اینکه کار به جنگ نکشد و خون امام به گردن او نیفتد؛ این پیشنهادات را به دروغ از جانب خود به عبیدالله داده است؟
در گفتگو با حجت الاسلام رسول جعفریان، استاد تاریخ دانشگاه تهران به بررسی برخی اختلافات تاریخی درباره واقعه عاشورا پرداختیم؛
*علم تاریخ ذاتاً با یک عدم قطعیت همراه است، با این وجود در بررسی تاریخی واقعه عاشورا چگونه میتوان یک تحلیل همه جانبه ارائه داد و این عدم قطعیت را به حداقل رساند؟
روایات متفاوت از عاشورا در میان منابع کهن و نیز برخی از منابع متأخر نشان میدهد که در بسیاری از گزارشها ابهام وجود دارد، اما حقیقت آن است که در عاشورا، گزارشهای مربوط به اصل واقعه، تقریباً با اتفاق نظر نقل میشود.
به هر حال در بسیاری از جزئیات مشکل هست، اما روی کلیات میتوان گفت توافق نسبی هست، اگر بر این اساس، یعنی وقایعی که در منابع اصلی بر آن اتفاق است، تحلیلی صورت گیرد، به شرط آن که اصول استنباط و تحلیل درست باشد، میشود گفت، دیدگاههای موجود را میشود به هم نزدیک کرد.
اما دو اشکال هست؛ یکی این که اغلب روی واقعه اصلی تمرکز نمیکنند و اخبار دست دوم را به دلایل مختلف دخالت و ترجیح میدهند، ثانیاً در تحلیل، خیلی از اندیشههای کلامی و تاریخی معمول و افکار شکل گرفته مرسوم استفاده میکنند، چنان که بسیاری از تحلیلگران، تسلیم زمانه خود هستند. بنابراین میبینیم تحلیلها چه قدر متفاوت است. فکر نمیکنم، راه حلی برای این امر باشد.
*برخی این جمله امام حسین (ع) را که «من برای امر به معروف و نهی از منکر قیام کردم» را مخدوش میدانند و این روایت را مستند نمیدانند. با این حال آیا برای فلسفه قیام حضرت میتوان به آن استناد کرد؟
اساس این جمله، تا آنجا که به خاطر دارم، در وصیت نامه امام حسین (ع) به برادرش محمد بن حنفیه آمده است. این متن با این عبارت در الفتوح ابن اعثم کوفی (۵/۲۱) آمده است: «و إنی لم أخرج أشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، و إنما خرجت لطلب النجاح و الصلاح فی أمة جدی محمد (ص) أرید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر و أسیر بسیرة جدی محمد (ص)». متن وصیت نامه، جز در این کتاب نیامده است. روی کتاب فتوح که معمولاً به اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم منتسب است، از نظر تاریخی، اتفاق نظر نیست. این کتاب تاریخی داستانی است. چنین جملهای با این اهمیت، حقش بود در منابع دیگر هم باشد که نیست، حتی در روایات اهل بیت (ع) که بسیاری از اخبار کربلا در آن آمده است، البته شاید کسی که سهلگیر باشد همین را قبول کند، اما یک نکته هست و آن این که ما میتوانیم اوایل کار امام حسین (ع) را با امر به معروف و نهی از منکر درست کنیم، اما اصل جهاد و جنگ را با قواعد فقهی که فقها برای امر به معروف گفته اند، نمیتوانیم درست کنیم و در تطبیق به دردسر میافتیم.
میتوان کتابهای فقهی جدید و قدیم را درباره امر به معروف و نهی از منکر و شرایط آن را دید. نباید به مطالب عمومی و منبری که گفته میشود استناد کرد. اگر بشود برای این وصیت نامه مأخذی به جز فتوح یافت و آن را پذیرفت، تازه این میشود هدفی که ابتدای حرکت از مدینه بوده است، اما فقهای بزرگ ما در طول تاریخ، چنین برداشتی از نهضت کربلا نداشته اند؛ گرچه این اواخر باب شده که البته این اواخر خیلی چیزها باب شده که نیاز به تأمل دارد.
*چند سال پیش هم یکی از روشنفکران گفته بود هدف امام حسین (ع)، انقلاب نبود و امام صرفاً از جایی که جانش تهدید میشد، گریخت. تحلیلهای انحرافی بسیاری مانند این از علل واقعه عاشورا ارائه شده است.
هم بنده و هم دیگران، بارها یادآور شده ایم که از عبارات تاریخی نمیتوان یک هدف مشخص از اول تا آخر حرکت امام حسین (ع) استخراج کرد. به عبارت دیگر، امام حسین (ع) در مراحل مختلف نهضت، یک سیاست راهبردی ثابت داشت که مبارزه با یزید بود، اما استراتژی امام در هر مرحله متناسب با خطرها و مشکلاتی بود که پیش میآمد. ما نباید این دو را با یکدیگر خلط کنیم.
اما یک نکته را عرض کنم، در شرایطی، دور شدن از دشمن برای نجات یافتن موقت از دست او برای رسیدن به شرایط بهتری برای مبارزه، نامش فرار نیست. افتخار شیعه این است که اهل تقیه است. تقیه در طول تاریخ نجاتبخش جامعه شیعه بوده است. این ممکن است امام در شرایطی دور شدن از شرایط سخت را به عنوان یک استراتژی دنبال کرده باشد. ما شخصیت امام را میشناسیم که اهل ترس و نگرانی از جانش نیست. همراهانش هم همین طور بودند.
آنچه پیش آمد این بود که این سیاست زمینه اجرا نیافت و امام به یک نبرد تحمیل شده از طرف دشمن، تن داده و مردانه ایستاد تا شهید شد. به هر حال یادمان باشد که امام وظیفه اش حرکت در مسیر دینی بوده است، اما این مسیر، گاهی با جنگ است؛ گاهی با صلح، گاهی با تقیه. اینکه همه اینها با توجه با تلاش و نگاه دشمن به نتیجه رسیده باشد، همین است که در تاریخ آمده است. این راهی است که امامان ما همه مواردش را تجربه کرده اند.
*گفته میشود اگر جامعه معروف و منکر را فهم نکند، امر به این دو بی فایده است، حال شرایط آن دوران چگونه بوده است؟ آیا مردم معروف و منکر را میشناختند؟ آیا امام برای اقامه امر به معروف و نهی از منکر قیام کرد و یا خود قصد امر به معروف و نهی از منکر داشت؟ اگر امام برای امر به معروف و نهی از منکر قیام کرد، هدف امام کدام معروف و کدام منکر است؟
بنده عرض کردم، طرح مسأله امر به معروف و نهی از منکر، کلیت ماجرای کربلا را توضیح نمیدهد. به فرض که امام حسین (ع) در مراحل اول را این فرموده باشد، در ادامه، این بحث نبوده است، اما اینکه معروف به معنای این است که باید امر به دستوری شرعی داد که معروف یعنی میان اکثریت مردم کاملاً مقبول باشد، فکر میکنم، محل تأمل باشد. باید متخصصان و مجتهدان درباره اش بحث کنند.
معروف در اینجا، مساوق همان امر و حکم شرعی است، البته این را میشود با شرایط امر به معروف که یکی از آنها احتمال تأثیر و دیگری نبودن خطر جانی و مالی است، درست کرد، یعنی اینکه نباید بیگدار به آب زد و هر توصیهای را به هر کسی به عنوان امر به معروف یا نهی از منکر کرد، مخصوصاً اگر خطر دارد. به هر حال، ماجرای کربلا صرفاً در این چارچوب که آقای مطهری هم بر آن تأکید دارد، قابل تفسیر نیست.
چنان که در قالب تفسیر کسانی هم که هدف را تصرف حکومت میدانند، هم به صورت نهایی قابل تفسیر نیست. این یک موردی است که باید بر اساس منابع تاریخی، مرحله به مرحله اش را متفاوت دانست، البته تحلیل مذهبی و دینی از آن و تأکید روی جنبه الهی بودن آن هم، امری گرچه فراتاریخی است، اما از نظر متدینین، قابل قبول و استناد است و بر این اساس، شاید اساساً همه این تفسیرها تغییر کند. طبعاً یک مورخی که به این دین یا این اصول مذهبی باور ندارد، این راه را نمیرود. اشکالی هم ندارد.
*پیشنهادهای سه گانه ای که عمر سعد در نامهای از قول امام حسین (ع) به عبیدالله مینویسد چقدر قابل اعتناست؟ آیا این واقعاً حرف امام بوده یا اینکه عمرسعد برای اینکه کار به جنگ نکشد و خون امام به گردن او نیفتد؛ این پیشنهادات را از دروغ از جانب خود به عبیدالله داده است؟
در سیاست، همه چیز امکان دارد. بنده کاری به اخبار مورد اشاره شما در اینجا ندارم و موردی که شما گفتید، در تاریخ سیاسی اسلام و کتاب تأملی در نهضت عاشورا از لحاظ سندی بحث کرده ام. واقدی از قدیم، روی آن تردید و حتی انکار داشت که امام مثلاً پیشنهاد رفتن نزد یزید و دست گذاشتن در دست او را داشته باشد. اما شما برای مردان سیاست، باید این احتمال را بدهید. وقتی پیامبر (ص) در حدیبیه میخواست صلح کند، بسیاری از اصحاب با کار ایشان مخالف بودند، چون تصور میکردند همه اش باید جنگ کرد، اما حضرت صلح کرد، آن هم برای ۱۰ سال؛ شاید اگر لازم بود برای زمان بیشتر تا کمتر هم این کار را میکرد. اگر پیامبر (ص) این کار را کرده باشد، امام حسین (ع) که نواده اوست هم ممکن است این پیشنهاد را داده باشد. ما نباید جوّزده شویم. سیاست، راه حلهای خاص خود را دارد، البته برای هر رفتاری هم، نباید استناد تاریخی و دینی درست کرد و دست سیاستمداران را در تصمیم گیری بست. رهبر و همراهانش که مقبول مردم باشند و مشروعیت داشته باشند، میتوانند براساس مصالح امت اسلامی، عمل کنند و هیچ گاه نباید صرفاً نوعی خاص از برداشت عاشورایی ملاک باشد.
اگر این طور است، پس از سایر ائمه (ع) چه باید بگیریم؟ لابد خواهند گفت آنها تقیه کرده اند و تا حدودی هم درست است، البته اگر زمان، زمان تقیه باشد، باید همان را که رهبران امت میگویند، پذیرفت. ممکن است کشور بزرگی مثل ایران در اختیار شما باشد، اما خطر آن چنان باشد، که لازم باشد تقیه کرد. برخی دوست دارند، رهبران را وادار کنند که حتماً و فقط به جنگ فکر کنند. این نه با فرهنگ سیاسی امامان سازگار است و نه با فقه و نظام حقوقی فقهای بزرگ ما.
مهر
نظر شما