به گزارش فرهنگ امروز به نقل از اعتماد؛ اساسا فلسفه تحلیلی یعنی چه؟ و تفاوت و شباهتش با دیگر فلسفهها چیست؟ میتوان 10 خصوصیت برای فلسفه تحلیلی بیان کرد که معمولا نظریات و افرادی که ذیل فلسفه تحلیلی قرار دارند چند نمونه از این خصوصیات را دارند. خصوصیت اول این است که در فلسفه تحلیلی وقتی با یک مساله کلان فلسفی برخورد میکنند، فیلسوفان تحلیلی به مسائل ریزتر خردش میکنند و میکوشند این مسائل را به سرانجام برسانند تا درنهایت بتوانند تصویری از یک مساله کلان به دست بیاورند. دوم اینکه در هر بحثی که وارد میشوند باتوجه به واژگان و مفاهیمی که در آن مساله وارد شده، حتیالامکان سعی میکنند به صورت دقیق و واضح، منظور را بیان کنند. خصوصیت دیگر اینکه در هر بحث فلسفی با چند دسته از گزارهها مواجه هستیم و استدلالهایی وجود دارد که دستهها را از هم مجزا میکند و گاه برای اینکه این مسیر به صورت مناسب ادامه پیدا کند از شمارهگذاری استفاده میشود و برای اینکه استدلالها تا بینهایت پیش برود از ابزار منطقی استفاده میکنند، لذا فلسفه تحلیلی و نتایج منطقی به یک معنا با هم متولد شدهاند و در طول گسترش فلسفه تحلیلی منطقهای کلاسیک و منطقهای غیرکلاسیک رشد کردند، یعنی هم منطقها به رشد فلسفه تحلیلی کمک میکنند و هم بالعکس.
مولفه دیگر اینکه در سخن فلاسفه تحلیلی، کمتر به کلیگویی پرداخته میشود، البته مبهم بودن منافاتی با تکنیکال بودن ندارد، بیشتر فیلسوفان تحلیلی سعی میکنند بیشتر از آنکه به آرایههای لفظی بپردازند دقیق حرف بزنند. ویژگی دیگری که در شیوه تخصص تحلیلی مشاهده میکنیم این است که به فهم عرفی احترام میگذارند، فیلسوفان تحلیلی شهود را به عنوان یک قرینه مهم در تخصص خود میپذیرند، اما نحوه تلقی فیلسوفان تحلیلی از شهود با تلقی که فیلسوفان مسلمان از بداهت دارند، اینگونه است که فیلسوفان مسلمان معمولا بداهت را یک قرینه خطاناپذیر تلقی میکنند، ولی فیلسوفان تحلیلی، شهود را یک قضیه خطاپذیر میدانند.
خصوصیت هشتم فلسفه تحلیلی جزیینگری است. فلسفه تحلیلی کمتر به نظام کلی فلسفی میپردازد، گرچه برخی فیلسوفان تحلیلی در اواخر عمر حرفهای خود گویا کارهای مختلفی انجام دادهاند و جزیی شدن فلسفه تحلیلی شاید انتقاداتی به همراه خود داشته باشد، ولی گریزی هم نیست و لازمه پیشرفت است، البته راهکاری هم برای کاهش آسیبها وجود دارد، مثلا مطالعات بینرشتهای میتواند آفتهایی که جزیینگری دارد را کم کند.
جنبه دیگر از فلسفه تحلیلی، جنبه معرفت شناختی است، یعنی فیلسوفان تحلیلی نمیگویند که حاصل کار ما یک معرفت یقینی به واقعیت است و مولفه نهایی، اینکه فیلسوفان تحلیلی به سایر شاخههای دانش عصر توجه زیادی دارند و تعاملی دو سویه بین فلسفه تحلیلی از یکسو و ریاضیات و علوم تجربی از سوی دیگر وجود دارد. بنابراین این 10 مورد بخشی از خصوصیات فیلسوفان تحلیلی است که قالب فیلسوفان تحلیلی برخی از این مشخصات را دارند، اما بسیاری از خصوصیات در فیلسوفان قدیمی قابل مشاهده است، البته تفاوتی از حیث روش وجود دارد مثلا اینکه فیلسوفان تحلیلی دقت و تحلیل و استدلال را با عمق بیشتری دنبال میکنند و دلیلش هم این است که ابزار دقیقتر مثل منطق در اختیار دارند، اما در اصل کار خیلی به هم شبیه هستند.
شاخههای فلسفه تحلیلی شامل فلسفه زبان، فلسفه معرفت، فلسفه اخلاق و هنر و... است و همه شاخههایی هستند که درون فلسفه تحلیلی قرار دارند. فلسفه تحلیلی از زمان تولد تاکنون ادوار متفاوتی را طی کرده که در ادوار مختلف تفاوتهای زیادی هم از حیث روش و مسائل وجود دارد، اما در برخی ادوار میانی فلسفه تحلیلی به معنایی میتوان گفت که متافیزیک و بخشهایی از فلسفه سنتی به محاق رفته و این به خاطر دیدگاهی بوده که درباره معناداری داشتند و معتقد بودند که بسیاری از مسائل سنتی فلسفه بهویژه متافیزیک ناشی از کاربرد نادرست زبان است که اگر زبان را دقیق و صحیح بهکار ببرید بسیاری از مسائل فلسفی منحل خواهد شد، لذا کار فیلسوف هم بیشتر متمرکز بر زبان است. از اواسط قرن بیستم با کنار رفتن این دیدگاهها متافیزیک با قدرت به صحنه برمیگردد و بسیار رشد میکند و در حال حاضر متافیزیک یکی از بالندهترین قسمتهای فلسفه تحلیلی محسوب میشود.پس فلسفه تحلیلی یک منطق فلسفی نیست و یک شاخه فلسفی هم نیست، بلکه یک رهیافت عام است. آنچه در ذیل این رهیافت قرار میگیرد، روشی است که در این رهیافت اعمال میشود و ذیل این جریان عام شاخههای مختلف و مکاتب متضاد وجود دارد.
نسبتی که بین فلسفه تحلیلی و فلسفه اسلامی هست، مثل خویشاوندی است و این نسبت نزدیک از چند جنبه قابل بررسی است؛ جهت نخست، جنبه تاریخی این قضیه است، جهت دوم روحیه رئالیستی است به این معنا که در هر دو تصور بر این است که مسائل فلسفی نسبت به تاریخ فلسفه اهمیت بیشتری دارد و جهت سوم مشابهت در روش است، البته در عین مشابهت در روش، تفاوتهایی هم وجود دارد، اما فیلسوفان تحلیلی معتقدند بداهت تضمینی برای یقین نیست. چهارمین شباهتی که وجود دارد، شباهت در مسائل است یعنی درباره مسائل مشابه بحث میکنند.
به لحاظ محتوا و مسائل هم اشتراک زیادی بین فلسفه اسلامی و تحلیلی وجود دارد. البته تفاوتهایی هم وجود دارد. همین نقاط مشترک گاهی در شبکهای از مفاهیم و چارچوبهای متفاوت قرار میگیرند. میتوان ادعا کرد که در فلسفه تحلیلی به سطحی از ظرافت و پیچیدگی و عمق رسیدهاند که در فلسفه اسلامی مشاهده نمیکنیم و دلایلش هم این است که در فلسفه تحلیلی تکنیکهای تحلیلی یعنی ابزارهای زبانیشان پیشرفتهتر است و تمرکز سیستماتیک بر مسائل دارند.
نظر شما