فرهنگ امروز/ هاشم آقاجری
بیماریهای همهگیر از عوامل مهم شکلدهنده تاریخاند که بر جنبههای مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و مذهبی جوامع انسانی تأثیرات زیادی بر جای گذاشتهاند. این بیماریها در طول تاریخ علت وقوع جنگها، شورشها و تغییر دودمانها شدهاند و در آثار و اسناد تاریخی به دورههای شیوع این بیماریها اشارات فراوانی شده است. در مورد تأثیر بیماریهای همهگیر در دوران باستان و عصر جدید تشابهات و اختلافاتی دیده میشود. تغییر نحوه حکمرانی، بالا گرفتن نظامیگری و بحرانهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی از پیامدهای بیماریهای همهگیر هم در دوران قدیم و هم در دوران جدیدند. اما بزرگترین تفاوتی که میتوان در مورد بیماری همهگیر فعلی یعنی کووید -19 با انواع قدیمی قائل شد سرعت شیوع و ابتلای بالای آن به علت پدیده «جهانیسازی» و همچنین تشدید جو روانی و اجتماعی حاصل از آن به علت گسترش بیسابقه ارتباطات است. هاشم آقاجری استاد تاریخ دانشگاه تربیت مدرس اخیرا در گفتاری در کانال «مردمنامه» به بررسی سویههای مختلف بیماریهای همهگیر در طول تاریخ پرداخت. او ابتدا به رابطه نظری علم تاریخ با بیماریهای همهگیر اشاره کرد و در ادامه شرحی گذرا از انواع نمونههای ثبت شده در آثار تاریخی در این ارتباط ارائه داد. در ادامه گزیدهای از این گفتار را میخوانید.
*********
نخست اشارهای به پرسش رابطه مورخان با بیماری همهگیر کنونی یعنی کرونا، و دیدگاه و مواضع برخی از اهل تاریخ میکنم که معتقدند مورخان فعلا در مواجهه با این پدیده وظیفهای بر عهده ندارند و از آنجایی که این پدیده هنوز یک پدیده تاریخی نشده باید منتظر بمانند و فقط در آینده و پس از سپری شدن این پدیده است که موضوع در دستور کار مورخان قرار میگیرد و آنها میتوانند به مطالعه این پدیده بپردازند. این سخن ناشی از نوعی بدآموزی از این گفته مرحوم عباس اقبال است که «تا 100 سال زمان از رویدادی سپری نشده باشد در حیطه کار مورخان قرار نمیگیرد.» چنین درکی از پدیدههای تاریخی به گمان من ناشی از نوعی نگاه پوزیتیویستی به تاریخ و گونهای توهم نسبت به امکان نوعی تاریخنگاری نهایی است. به این معنی که صاحبان چنین اعتقادی تصور میکنند میتوان نوعی تاریخنگاری داشت که یک بار برای همیشه تکلیف پدیدههای تاریخی را روشن کند و چه از چشمانداز تبیینگرایانه و چه از چشمانداز تفهمی تمام آنچه را که وجود داشته به طور نهایی میتوان شناخت. چنین درکی از تاریخنگاری درک خام و بیپایهواساسی است زیرا هرگونه تاریخنگاری همواره نوعی نسبت بین حال و گذشته و نوعی گفتوگو میان مورخ امروزی و زمانه او با گذشته تاریخی او است. ما با یک رابطه یکسویه آیینهای میان ابژه ماضی و ذهنیت و سوژه مورخ روبرو نیستیم که در یک لحظه و مقطع زمانی، حال یا معاصر با پدیده یا صد سال بعد از آن، آن واقعیت و ابژه تاریخی به طور کمال و تمام در ذهنیت مورخ بازتاب پیدا کند و به یک شناخت نهایی و قطعی و کامل از آن دست پیدا کنیم.
در اینجا نوعی دیالکتیک و به تعبیر گادامر نوعی امتزاج افقها را داریم که پویا و دائما در حال تحول است چراکه مورخ خود بخشی از تاریخ است و این تاریخ همواره در حال حرکت است. مورخ و زمانه او اعم از ابعاد عینی معاصر یا سویههای ذهنی او مدام در حال تحول است و مورخ همواره از این افقِ در حال تحول با امر ماضی گفتوگو میکند. در نتیجه هیچگاه نمیتوان به نقطهای رسید که در آن یک شناخت کامل و تمامعیار از پدیده ماضی به دست آوریم. زمان تقویمی دخالتی در این شناخت پویا و گفتوگویی ندارد. اگر در تاریخ صحبت از زمان میکنیم باید توجه داشته باشیم که از زمان تاریخی سخن میگوییم نه از زمان تقویمی. این امر فراتر از این موضوع است که برای یک رویداد و پدیده تاریخی به مرور زمان مدارک، منابع، شواهد و قرائن تازهای پیدا شود. فارغ از شواهد و مدارک مورخان همواره با معاصرت خودشان یک پدیده را مطالعه میکنند و در این معاصرت مبانی تئوریک، نظام مفهومی، روششناسیها و همه اقتضائات ذهنی و عینیای که تاریخ معاصر مورخ آن را الزامآور میکند باعث میشود که روایت تاریخی و فهم و معرفت مورخان از پدیدههای ماضی دائما در حال تحول باشد. ما هیچگاه نمیتوانیم انتظار داشته باشیم زمانی فرا برسد که مثلا بتوانیم یک تاریخ نهایی مشروطه بنویسیم. همانطور که هیچگاه زمانی فرا نمیرسد که بتوانیم تاریخ نهایی صدر اسلام یا تاریخ نهایی صفویه بنویسیم. نوشتن تاریخ نهایی اساسا ناممکن است چون مورخانی که در حال و آینده میآیند دائم مسئلهها و پرسشهای تازهای را در دستور کارشان قرار میدهند و از منظر جدید و خاص دوره معاصر خودشان و در یک نظام مفهومی با ذهن و زبان متعلق به آن دوره، با روشهای نویی که به مرور شکل میگیرد، روایتگر تاریخ گذشته هستند؛ با هر رهیافت و در هر ژانر تاریخنگاری که کار کنند اعم از ژانرهای روایتی یا ژانرهای تئوریک یا تبیینی یا هرمنوتیکی. لذا بحث زمان تقویمی اساسا بلاموضوع است و در این زمینه باید توهمزدایی کرد. این قبیل از اهل تاریخ در زمان ما گویا متوجه نیستند که حتی مورخان قدیم ما نیز چنین درک و فهمی از تاریخ نداشتند.
بزرگترین مورخان گذشته ما مورخ زمانه خود بودهاند از ابوالفضل بیهقی تا عطاملک جوینی و رشیدالدین فضلالله تا مورخان جهان اسلام مثل ابناثیر و مورخان سدههای نهم تا سده چهاردهم هجری در ایران مثل اسکندربیگ منشی تا احمد کسروی همه مورخانی هستند که تاریخنگاری زمانه خود را نمایندگی کردهاند. اتفاقا امروز برای ما اهمیت آنها بیشتر مربوط به همین بخش است.
پاندمیک و علوم انسانی
عامل دیگری که شاید موجب بیتوجهی اهل تاریخ در ایران و شاید هم در سراسر جهان حداقل تا اواخر قرن بیستم، در نپرداختن به پدیدههای اپیدمیک (واگیر) و پاندمیک (همهگیر) باشد این است که تصور میشود این رویدادها تاریخی نیستند بلکه رویدادهایی برونزادند و بلایای طبیعی ازجمله اپیدمیها به فضایی خارج از تاریخ بشر تعلق دارند. اما مطالعه پدیدههای اپیدمیک و پاندمیک نشان میدهد که این پدیدهها نیز بخشی از تاریخ انسان هستند و نه صرفا جزئی از تاریخ طبیعی. در طول تاریخ میان میکروارگانیسمها (ریزسازوارهها) و بیماریهای واگیر با تحولات تاریخی آنچنان رابطه متقابلی وجود داشته و این پدیدهها موجب واکنش از سوی انسانها و ایجادکننده چنان پیامدهایی بودند که تاریخ انسان را بدون آنها نمیتوان مطالعه کرد و به همین دلیل است که بهخصوص از اواخر قرن بیستم به بعد، در 3-4 دهه اخیر شاهد شکلگیری ادبیات بسیار گستردهای در زمینه اپیدمیک و پاندمیک بودهایم. این توجه نهتنها در میان مورخان بلکه در میان متخصصان رشتههای مختلف علوم انسانی به وجود آمده است. به عبارت دیگر اپیدمیک و پاندمیک امروز به موضوعی بینرشتهای تبدیل شده و مطالعات گستردهای درباره رابطه اپیدمیک و اقتصاد، اپیدمیک و الهیات، اپیدمیک و روانشناسی، اپیدمیک و مردمشناسی، اپیدمیک و علوم سیاسی و روابط بینالملل و ... شکل گرفته و مقالات، کتابها، تحقیقات و مطالعات وسیعی در این زمینه در این چند دهه به وجود آمده. مورخان قدیمی کمتر به این پدیدهها توجه میکردند شاید به همین دلیل که آنها را متعلق به حیطههای غیربشری یا صرفا طبیعی (مثل زلزلهها، سیلها و انواع و اقسام بلایای طبیعی) یا مربوط به تأثیر صور فلکی یا خشم و غضب خدایان نسبت به انسان و به هر حال اموری غیربشری و استثنایی میدانستند که فایده و نتیجهای بر ذکر و پرداختن دقیق و مفصل به آنها نمیدیدند. در میان مورخان قدیمی ایران بهندرت در این زمینه اطلاعات و گزارشهایی میبینیم. آنهایی هم که گزارش میکنند خیلی سریع و گذرا اشارهای در حد چند جمله میکنند و میگذرند آنهم در مورد پدیدههایی که آنچنان گسترده شده باشد که توجه عمومی را جلب کرده و آثار و پیامدهای عظیم جمعیتی یا نظامی یا اقتصادی بر جا گذاشته باشد.
از قرن هفتم هجری به بعد بهویژه در قرن هشتم و نهم هجری توجه به این پدیدها نسبتا بیشتر میشود و البته آنهم به این دلیل است که قرن هشتم و نهم هجری مصادف با قرن چهاردهم و پانزدهم میلادی یک پاندمیک جهانی یعنی پاندمیک طاعون خیارکی و به اصطلاح اروپاییها مرگ سیاه رخ میدهد که تمام قارههای جهان را درمینوردد، از آسیا، چین، مغولستان و ایران تا اروپا و آسیای صغیر، آناتولی و بعد هم در آغاز عرصه اکتشافات از طرف استعمارگران و کاشفان قاره جدید آمریکا به آن قاره منتقل میشود و در نتیجه توجه به این پدیده نسبت به گذشته بیشتر میشود. البته برخی از مورخان یونانی و رومی که شاهد تأثیرات سریع بیماریهای واگیر بودند توجه نسبتا بیشتری به آن کردند مثل گزارشهایی که از طرف هرودت و بهخصوص توسیدید و پروکوپیوس میبینیم. در مقایسه میان مورخان ایرانی قرن هشتم و نهم هجری با مورخان مسلمان و تاریخنگاری دوران مملوکی، گزارشهای آن مورخان از مصر و شام و قلمرو مملوکی بسیار بیشتر و همراه با جزئیات و شرح دقیقتری است. به هر حال امروز موضوع بیماریهای واگیر و همهگیر یکی از مسائل مهمی است که تاریخنگاری مدرن به آن توجه میکند و به عقیده من اهل تاریخ در ایران نیز باید این موضوع را جدی بگیرند. شاید در اوایل قرن بیستویکم بر اساس این تصور که این نوع بیماریهای اپیدمیک و پاندمیک متعلق به دوران پیشامدرن و عصر سنت و دوران غیرعلمی گذشته است و دیگر بشر با چنین پدیدههایی روبرو نخواهد بود توجه به ضرورت مطالعه این پدیده بهخصوص در میان اهل تاریخ در ایران کاهش پیدا کرده باشد یا اساسا از نظر آنها بلاموضوع باشد. اما بیماریهای واگیر و همهگیر منحصر به دوران پیشامدرن نبوده و به طور مکرر در طول تاریخ با چنین پدیدههای روبرو هستیم. بر اساس برخی مطالعات باستانشناسی از 5000 سال پیش تا امروز انسان با این قاتلان زنجیرهای روبرو بوده و میزان تلفاتی که بر جوامع بشری تحمیل کردهاند بهمراتب افزونتر از کشتارهای وسیعی است که در جنگهای طول تاریخ میبینیم. این میکروارگانیسمها انواع گوناگونی داشتهاند. معروفترین آنها طاعون و گونههای مختلف آن است از طاعون ریوی یا طاعون پنومونیک که مربوط به دستگاه تنفسی است تا طاعون خیارکی یا طاعون بوبونیک که مربوط به دستگاه لنفاوی است و بهخصوص این نوع طاعون در جهان از نیمه قرن چهاردهم میلادی تا قرن نوزدهم به طور متناوب تلفات عظیمی بر جوامع بشری وارد کرده است. بیماریهای همهگیر دیگری هم بوده از وبا (البته در تاریخنگاریهای فارسی معمولا تفاوتی بین طاعون و وبا نگذاشتهاند و آنها را به صورت مترادف به کار بردهاند) تا بیماری آبله که از نظر برخی از مفسران قرآن حتی شکست ابرهه هنگام تخریب کعبه به شیوع این بیماری در میان سپاه حبشه نسبت داده شده و سوره فیل را در واقع تفسیر به شیوع آبله در میان آن سپاه کردهاند. بیماریهای دیگری مثل مالاریا، حصبه، جذام، سرخک و در قرن بیستم آنفولانزا هم بوده بهخصوص آنفولانزای اسپانیایی در سال 1918 که کشتار وسیعی کرد و حتی تلفاتش بیش از جنگ جهانی اول بود و در همان زمان در ایران نیز این آنفولانزا شمار بسیاری از هموطنان ما را به کام مرگ کشاند. ایران در سال پایانی جنگ جهانی اول، در عین حال گرفتار قحطی هم شد که ناشی از حضور اشغالگران بیگانه در ایران بود و کمبود مواد غذایی برای مردم ایران روی داد. در برخی مطالعات در خصوص میزان تلفات آنفولانزای اسپانیایی در ایران ارقام مبالغهآمیزی دیده میشود مثل رقم تلفات 6 میلیون نفری که این رقم را به قحطی بزرگ در آن سال هم نسبت میدهند. البته در این مورد باید احتیاط کرد چون با توجه به مطالعات جمعیتشناختی در ایران قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به نظر میرسد که رقمی بسیار مبالغهآمیز باشد. ولی به هر حال این نوع بیماریهای همهگیر و واگیر نقش بسیار مهمی- هم مثبت و هم منفی- در تاریخ بشر ایفا کردهاند. جوامع و تمدنهای بشری را به چالش کشیدهاند و انسان در مواجهه با این دشمنان نامرئی کوشیده خود را حفظ کند و از طریق تدابیر و تمهیدات گوناگون علمی و اکتشافات و پیدا کردن راهحلهای تازه بر دشمنان جمعی بشریت غلبه پیدا کند.
اگر تاریخ را به تعبیر نیچه در تاریخ عشیرهای و تاریخ یادمانی (تاریخ عظمت) خلاصه نکنیم بلکه گونه سوم تاریخنگاری یعنی تاریخنگاری انتقادی را مدنظر قرار دهیم، در آن صورت میان اکنون و ماضی، میان حال و گذشته هیچگونه انقطاعی وجود ندارد. اساسا جامعه بشری در صورتی نیازمند رشته و دانش معرفتی به نام تاریخ است که این تاریخ بتواند در زندگی حال و آینده او مؤثر واقع شود. تاریخ عشیرهای و تاریخ یادمانی به قول نیچه جز باری بر دوش اراده و عمل انسان نیست و حداکثر تبدیل به نوعی سرگرمی و ارضاکننده حس کنجکاوی بدون کمترین تأثیری بر کنش و فعل انسانی میشود. وقتی به ابعاد تاریخی بیماریهای واگیر توجه میکنیم و چالشهایی که اپیدمیکها و پاندمیکها برای جامعه بشری ایجاد کردهاند و واکنشهایی که انسانها نسبت به آن نشان دادهاند و آثار و پیامدهایی که بر تاریخ بشری گذاشتهاند و کنش متقابل و تأثیر دوسویه میان اپیدمیک و پاندمیک با انسان و جوامع بشری را بررسی کنیم خواهیم دید که این پدیده اساسا یک پدیده تاریخی است و نه صرفا یک پدیده طبیعی. اینجاست که متوجه میشویم تاریخ را نمیشود صرفا به متن تقلیل داد. بلکه تاریخ یک سویه واقعی برونمتنی دارد که اتفاقا در پدیدههای اپیدمیک و پاندمیک به وضوح خودش را نشان میدهد و یک بار دیگر گواه درستی و ضرورت رهیافتها و متدولوژیهای ترکیبی مطالعه تاریخ است. تاریخ بشر یک بعد طبیعی هم دارد منتها یک طبیعت «انسانیشده». انسان نهفقط در زمینه اپیدمیکها و پاندمیکها بلکه به طور کلی برای ادامه زندگی و تأمین نیازهای خودش و مهار طبیعت سرکش و استفاده از طبیعت و نیروهای طبیعی برای رشد و تکامل و بالندگی خودش با طبیعت مواجهه میکند. در نتیجه ضرورت مطالعه تاریخ با متدولوژیهای ترکیبی بهخصوص هنگام توجه به اینگونه پدیدهها بیشتر نمایان میشود مثلا جمعیتشناسی تاریخی بدون مطالعه و بررسی بیماریهای واگیر امکانپذیر نیست.
بیماریهای واگیر از طریق تجارت، زیارت، مهاجرت و جنگها گسترش پیدا کرده است. شاید پدیده مرگ سیاه که امروز ادبیات بسیار گستردهای را در مطالعات تاریخی ایجاد کرده به این دلیل جهانی شد که در قرن سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم شاهد ظهور امپراتوریهای بزرگ، تجارتهای گسترده دریایی و هجومها و مهاجرتهای وسیع بودیم. امتداد امپراتوری عظیم مغولان از چین و مغولستان تا شرق اروپا، تجارت دولتشهرهای ایتالیایی بهخصوص جنوا و ونیز در دریای مدیترانه و دریای سیاه و پیوستگی راههای تجاری جهانی چه از طریق خشکی و چه از طریق دریا باعث شد که طاعونی که در اواسط قرن چهاردهم ظهور کرد (که ظاهرا منشأ آن طاعون هم شرق دور و سرزمینهای چینی و مغولی بود) تمام جهان آن روز را درنوردد و تأثیرات بسیار زیادی بر تاریخ بشر بگذارد. امروز ما در جهان جهانیشده زندگی میکنیم در نتیجه وقتی با پدیدهای به نام کووید-19 مواجه میشویم میبینیم که بسیار سریع از یک نقطه شروع میشود و تمام بشریت را درگیر میکند. جهانیشدن به همان میزان که سویههای مثبت و پیشرونده داشته به همان نسبت زمینههای آسیبپذیری انسان را نیز بیشتر کرده. در نتیجه توجه به این بیماریها از سوی مورخان و همینطور از سوی متخصصان سایر رشتهها نهتنها امروز بلاموضوع و بیفایده نیست بلکه اتفاقا به دلیل زندگی در جهان جهانیشده قرن بیستویکم ضرورت دوچندان پیدا میکند. اگر امروز تدابیر لازم برای مهار و کنترل این بیماریها اندیشیده نشود اتفاقا میتواند آثار بهمراتب فاجعهبارتری در مقایسه با گذشته به بار بیاورد. البته تاریخ بشر و رشد و تکامل علم نشان میدهد که به مرور انسان توانسته است از طریق کشف عوامل بیماریزا و پیدا کردن راههای مهار و کنترل و پیشگیری آثار فاجعهبار، میزان تلفات اینگونه دشمنان نامرئی بشریت را کمتر و کمتر کند. اما در گذشته بهخصوص تا اواخر قرن نوزدهم که هنوز شناخت علمی نسبت به بیماریهای همهگیر و واگیر وجود نداشت میزان تلفات و تأثیرات فاجعهبار آنها بسیار فراوان بود. این بیماریها با جنگها و تغییر دودمانها و سلسلهها رابطه داشتند و وقایع تاریخی بسیاری را میبینیم که با اپیدمیکها و پاندمیکها در ارتباط بودهاند.
نشریه کلینیک بیماریهای واگیر آمریکای شمالی در سال 2004 شماره ویژهای را به موضوع ابعاد تاریخی بیماریهای واگیر اختصاص داد. جالب است که ویراستار این شماره نشریه در آن سال در پیشگفتاری که بر آن نشریه نوشت ازجمله گفته است که عدهای از افراد فکر میکنند جامعه کنونی جامعه پیشرفته و پیچیدهای است و نسبتا از تأثیر ویرانگر بیماریهای واگیر که انسانها در جهان باستان تجربه کردهاند مصون است. بعد اضافه میکند اما در موقعیت امروز نباید به دام چنین خوشخیالیای افتاد. ظهور ویروسها بهعنوان یک پاندمیک جهانی دلیل چندانی برای چنین خوشخیالیای باقی نمیگذارد و بیماریهای واگیر جدید همواره در کمین هستند. سپس قطعهای را از کتاب هانس زینسر با عنوان «موشها، شپشها و تاریخ» که در 1935 نوشته شده نقل میکند. در عبارات نقلشده از کتاب زینسر نسبت به رابطه بیثبات و متزلزلی که میان میکروارگانیسمها، میکروبها و میزبانهای انسانی آنها وجود دارد هشدار داده میشود. البته توجه به اپیدمیک در مطالعات تاریخی زودتر از سال 2004 آغاز شده و میتوانیم از مطالعات و مقالات و کتابهایی نام ببریم که در دهههای 1970 به بعد در غرب نوشته شد. حتی در سال 1963 یک ژورنال خاص در این زمینه به نام «اپیدمولوژی تاریخی» منتشر شده و این نشان میدهد که برخی از مورخان خوشبختانه با توجه به مطالعات تاریخی خود از این هوشمندی برخوردار بودهاند که تصور نکنند اپیدمیکها و پاندمیکها یک امر صرفا متعلق به گذشته است و بشر کاملا از دام خطرناک و فاجعهبار آنها خلاص شده است. وقتی در تاریخ پاندمیکها و آثار فراوانی را که بر حیات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و دینی بشر گذاشتهاند مرور میکنیم باید خودمان را آماده مواجهه با اینگونه پدیدهها در جامعه معاصر هم بکنیم. البته علیرغم اخبار ناگواری که هر روزه از ایران و جهان درباره مرگومیر عدهای از هموطنان یا همنوعانمان میشنویم اما وقتی تلفات گذشته و امروز را مقایسه کنیم میبینیم که جایی برای امید و ضرورت غلبه امید بر ترس هست. تاریخ بشر تا امروز نشان میدهد که علیرغم آسیبپذیری در برابر پاندمیکها اما انسان توانسته به تدریج خود را مجهزتر کند. مثلا آبهای آلوده یکی از عوامل اصلی شیوع و گسترش اپیدمیک وبا بوده است اما امروز در قرن بیستویکم تقریبا وبا را حداقل بهعنوان یک پاندمیک شکست دادهایم. هرچند ریزسازهوارهها هیچگاه کاملا از بین نمیروند و همیشه در طبیعت وجود دارند. مروری بر پاندمیکهای تاریخ برخی ابعاد آموزشی و یا شاید روحی و روانی هم داشته باشد.
مروری بر پاندمیکهای مرگبار تاریخ
نخستین اپیدمیک ثبتشده در تاریخ، طاعون آتن در 430 قبل از میلاد است که در جریان جنگهای پلوپونزی رخ داد و تبدیل به یک پاندمیک وسیع شد. این طاعون از لیبی و اتیوپی و مصر گذشت و به آتن رسید آنهم در زمانی که آتن و اسپارک درگیر جنگ بودند. یکی از عوامل مهم شکست آتن در مقابل اسپارت همین طاعون بود. حدود دوسوم جمعیت آتن بر اثر این طاعون مردند. شکست آتن تأثیرات مهمی بر تاریخ باستان گذاشت. یکی از پیامدهای طاعون آتن در عین حال ورود خدایان جدید به عرصه باورهای دینی مردم یونان بود. توسیدید مورخ یونانی که گزارش طاعون آتن را در کتاب «تاریخ جنگهای پلوپونزی» ثبت کرده مینویسد پس از پایان طاعون مردم احساس کردند که به خدایان مؤثرتری نیاز دارند برای اینکه بتوانند با این بیماریها مبارزه کنند و بدین ترتیب خدایان جدیدی به مجموعه خدایان یونانی اضافه شد. این رویداد نمونه تأثیر یک پاندمیک بر دین و باورهای دینی بود.
طاعون آنتونین در سال 165 میلادی رخ داد. ظاهرا این طاعون اولین نمود آبله بوده است و وقتی سپاهیان روم از جنگ با ژرمنها بازمیگشتند در سراسر امپراتوری روم گسترش پیدا کرده بود. این پاندمیک حدود 15 سال یعنی تا سال 180 میلادی ادامه پیدا کرد. البته یکی از قربانیانش هم مارکوس آئورلیوس آنتونیوس بود و به همین دلیل هم نام این طاعون در مطالعات تاریخی به نام طاعون آنتونین معروف شده. در سال 250 میلادی طاعون سیپرین رخ داد که به نام اولین قربانیاش یعنی اسقف مسیحی کارتاژ طاعون سیپرین نامیده شد. نوشتهاند که ساکنان شهر در کارتاژ برای فرار از ابتلا و سرایت عفونت به روستاها و حومه شهر فرار کردند. اما خود این کار باعث گسترش بیشتر بیماری شد. این بیماری ظاهرا از اتیوپی شروع شد و از طریق شمال آفریقا به روم و از آنجا به مصر و شمال گسترش پیدا کرد و ظاهرا سه قرن بعد دورههای شیوع و امواج بازگشتی این طاعون بوده. یکی از پدیدههایی که در تاریخ زیاد میبینیم دورههای بازگشت اپیدمیکهاست. وقتی یک اپیدمیک مهار شود به معنی نابودی کامل آن نیست. آن ریزواره خطرناک در حالت نهفته پنهان میشود تا دوباره در شرایط مناسب تازه به میدان بیاید و شروع به قتلعام انسانها کند. طاعون سیپرین در سال 444 میلادی به بریتانیا میرسد و تأثیرات زیادی بر جا میگذارد.
طاعون معروف دیگری که در تاریخ میشناسیم طاعون ژوستینین است که در سال 541 میلادی همهگیر شد. این طاعون ابتدا در مصر پدیدار شد سپس به فلسطین و بعد به امپراتوری بیزانس گسترش پیدا کرد و سرتاسر مدیترانه را فرا گرفت و بر امپراتوری بیزانس و طرحها و نقشههای امپراتور تأثیر گذاشت. این طاعون علاوه بر تأثیرات اقتصادی و سیاسی تأثیر مهمی که ایجاد کرد زمینهسازی و ایجاد یک فضای آخرالزمانی بود. در فضای آخرالزمانی حاصل از طاعون ژوستینین پیام مسیحیت گسترش بیشتری پیدا کرد. طاعون ژوستینین هم موجهای بازگشتی داشته و تا دو قرن بعد سراسر جهان را فرا میگیرد. ظاهرا این طاعون اولین نمود و ظهور مهم طاعون خیارکی یا مرگ سیاه بوده است. طاعون ژوستینین 50 میلیون نفر انسان را به دیار مرگ فرستاد، چیزی حدود 26 درصد جمعیت جهان. در طاعون ژوستینین در مورد مسئله مدیریت بحران و نحوه مواجهه حکومت و سیاستمداران با این پدیده نکات جالبی مطرح شده است. پروپوکیوس مورخ بیزانسی از تلاشهای امپراتور برای مدیریت و اداره شهر و همبستگی مقامات و کنار گذاشتن اختلافات «سبزها» و «آبیها» صحبت میکند. مقامات به دلیل دشمن مشترکی که دارند اختلافات را کنار میگذارند و سریع شروع میکنند به دفن مردگان و حل مسائل ناشی از این طاعون. طاعون ژوستینین به تاریخ ایران هم مربوط میشود چون در پاییز 542 میلادی به آذربایجان و مرزهای ایران میرسد. این زمانی بود که جنگ ایران و روم در جریان بود و پادشاه ایران از ترس طاعون عقبنشینی میکند و خواهان صلح با ژوستینین میشود. البته این صلح اتفاق نمیافتد. چون ظاهرا در میان افراد هیئتی که خسرو انوشیروان برای تقاضای صلح فرستاده بود کسانی از ارمنستان و اسقفهای ارمنی بودند که خبر از ضعف سپاه ایران میدهند و اینکه طاعون در بین سپاهیان ایران هم نفوذ کرده و در خانواده سلطنتی ایران هم رقابت شدید شده و در نتیجه تقاضای صلح ایران با روم اجابت نمیشود و جنگ ایران و روم در ارمنستان ادامه پیدا میکند. اما به هر حال طاعون ژوستینین در خود امپراتوری روم هم تأثیر گذاشت و مرگومیر ناشی از طاعون در قلمرو بیزانس یکی از عوامل ضعف بیزانس و امپراتوری شد و به تدریج محور ثروت و قدرت از جنوب اروپا یعنی حوزه مدیترانه به سمت شمال اروپا یعنی بریتانیا، فرانسه و سرزمین ژرمنها منتقل شد.
بیماری بزرگ دیگری که در تاریخ رخ میدهد بیماری جذام در قرن یازدهم میلادی و در قرون وسطی است که به یک پاندمیک تبدیل میشود و موجب ساخت بیمارستانهای متعدد برای جذامیان و قربانیان وسیع این بیماری میشود. مسیحیان در آن دوره معتقد بودند این بیماری یک کیفر الهی است که بر خانوادهها وارد شده و خداوند به دلیل گناهانی که در جامعه وجود دارد بدینوسیله انسان را مجازات میکند. این بیماری که امروز به نام هانسن معروف است هنوز هم سالانه دهها هزار نفر را مبتلا میکند و اگر با آنتیبیوتیک درمان نشود میتواند مصیبتبار و فاجعهآفرین باشد.
اما بزرگترین پاندمیک تاریخ که آثار بسیار گستردهای بر جا گذاشت طاعون خیارکی یا «مرگ سیاه» در 1350 یعنی نیمه قرن چهاردهم است که از اروپا آغاز شد و از آنجا به سراسر جهان گسترش پیدا کرد. البته در خصوص منشأ آن اختلاف نظر وجود دارد ولی غالبا معتقدند که منشأ این پاندمیک (که طاعون لنفاوی است و لکههای سیاهی بر بدن بیماران ایجاد میکند) احتمالا در امپراتوری بزرگ مغولان بهخصوص در حوزه اردوی زرین و اطراف دریای سیاه بوده و بعد هم توسط مسیر تجاری در ادامه جاده ابریشم باستانی و هم توسط سپاهیان و سربازان گسترش پیدا کرده و ازآنجا به وسیله کشتیهای تجاری جنوایی در بندر کافا به اروپا منتقل شده است. ناقل اولیه طاعون خیارکی موشها و ککهایی بودند که بر بدن موشها مینشستند. مرگ سیاه درست در زمانی شیوع پیدا کرد که انگلستان و فرانسه درگیر جنگ صدساله بودند. با فرا رسیدن این طاعون و کشتار عظیمی که از انسانها کرد فرانسه و انگلستان ناگزیر به آتشبس موقت در جنگ صدساله شدند. این پاندمیک بر نظام فئودالی تأثیرات عمیقی گذاشت و شرایط اقتصادی و جمعیتی اروپا را دگرگون کرد و بهعنوان یک عامل در کنار سایر عوامل زمینههای فروپاشی فئودالیسم در اروپا را نیز فراهم آورد. مالتوسیها به خاطر نظریهای که در خصوص رابطه بین جمعیت زمین و مواد غذایی داشتند مرگ سیاه را یک پدیده مثبت ارزیابی کردند چون باعث تعادل بین جمعیت انسانی و مواد غذایی میشد. این دیدگاه مالتوسی را امروز هم در میان برخی سیاستمداران در ایران و جهان میبینیم یعنی انتخاب میان اقتصاد یا به عبارتی نان از یک طرف و جان از طرف دیگر. در مورد ویروس کرونا در اوایل از رئیسجمهور آمریکا و نخستوزیر بریتانیا و برخی سیاستمداران ایرانی شنیدیم که با تکیه بر یک نظریه داروینیسم اجتماعی سخنانی را مطرح کردند که در واقع به معنای نجات اقتصاد ولو به قیمت جان میلیونها انسان بود. در انگلستان گفتند که باید بگذاریم کرونا همهگیر شود و 80 درصد جمعیت را درگیر کند و مصونیت جمعی ایجاد شود تا بتوانیم از این بحران خارج شویم و اقتصاد هم آسیب نبیند و چرخهای اقتصادی از حرکت باز نایستد. معنی این سخن آن بود که بر انتخاب اصلح داروینی گردن بگذاریم تا انسانهای ضعیفی که تاب مقاومت در برابر بیماری کرونا را ندارند بمیرند و 10 تا 20 درصد مردم کشته شوند تا اقتصاد به تعادل برسد و بحران سپری شود. نگاه مالتوسی در مواجهه با پدیده مرگ سیاه در قرون وسطی متأخر چنین نگاهی بود.
البته مرگومیر نیروی کار کشاورزی در نظام فئودالی و برخی نوآوریها و ساخت ابزار جدید کشاورزی نیز بهعنوان جنبه مثبت مرگ سیاه مورد توجه قرار گرفته که خود مقدمه تحولات دوران مدرن در اروپا شدند. همچنین مرگ بیشتر مردان باعث حضور اجتماعی زنان در عرصه اجتماعی و اقتصادی اروپا شد. رویکردهای مثبت به پزشکی و شروع مطالعات علمی جدید در اوایل دوران مدرن نیز ازجمله آثار مثبت دیگر این پدیده بود. مطالعه این پدیدهها موجب رونق رویکردهای بینرشتهای و همکاری مورخان با پزشکان و جامعهشناسان و اقتصاددانان و روانشناسان و سایر رشتهها شد و تا امروز ادامه دارد. در مورد مرگ سیاه گاه سخن از نوعی جنگ بیولوژیک نیز مطرح است، چیزی که در هفتهها و ماههای اخیر گاهی از زبان برخی سیاستمداران و مقامات ایرانی هم شنیدیم که البته خیلی عجیب بود چون ویروس کووید- 19 یک پدیده جهانی است و همان ویروسی که در ایران انسان میکشد در ایتالیا، اسپانیا، انگلستان، آلمان و آمریکا نیز همان ویروس انسان میکشد و تصور اینکه یک ویروس ویژه و خاص با توجه به ساختار ژنتیکی برای ایرانیها ساختهاند ناشی از یک دیدگاه غیرعلمی است که متأسفانه در جامعه ما طرفدارانی دارد. اما جنگ بیولوژیکی که در جریان انتشار طاعون بزرگ در اروپا از آن یاد میکنند از این قبیل نیست که گویا دشمنی نشسته و یک ویروس یا طاعون اختراع کرده که برای سرزمین خاصی استفاده شود. منظور از جنگ بیولوژیک از نظر کسانی که این بحث را مطرح کردهاند این است که میگویند نقطه انتشار طاعون بزرگ در اروپا جنگ سپاهیان اردوی زرین با جنواییها در شهر بندری کافا در شبهجزیره کریمه بود. سپاهیان مغولی این شهر را محاصره کردند و بعد لاشهها و جنازههای کسانی که دچار بیماری و آلودگی به این طاعون شده بودند را با منجنیق به داخل شهر پرتاب کردند و از این طریق آنها را هم مبتلا به بیماری طاعون کردند. با سفر جنواییهای شکستخورده از این بندر به سمت اروپا بیماری گسترش پیدا کرد. در واقع با نقشآفرینی عامل انسانی و ارتباط میان جنگ با گسترش بیماری در اروپا، حوزه زرین از طریق یک جنگ بیولوژیک نیروی دریایی جنوا را شکست داد. البته در این روایت تردید و مناقشه جدی وجود دارد ولی به هر حال در جنگها استفاده از سلاح بیولوژیک امر عجیبی نیست. در دوره مدرن نیز در جنگ جهانی دوم گزارشهایی شده که ژاپنیها علیه چینیها از این روش استفاده کردند و میلیونها کک آلوده را در آزمایشگاهها پروراندند و از طریق هواپیما آنها را در شهرهای چین برای انتشار طاعون پخش کردند. در مورد طاعون خیارکی تحقیقات و کتابهای فراوانی منتشر شده است.
بر اساس مطالعاتی که امروز در دسترس است طاعون خیارکی به طور متناوب تا قرن 19 ادامه پیدا کرد و در هر دورهای آثار خودش را بر جا گذاشت ازجمله در آغاز کشف و تصرف قاره جدید آمریکا به دست اسپانیاییها با پدیده columbian exchange (مبادله کلمب) در سال 1492 روبرو میشویم. با ورود اسپانیاییها به کارائیب و تصرف سرزمینهای قاره جدید بیماریهای جدیدی مثل آبله، سرخک و طاعون خیارکی از اروپایان مهاجم به جمعیتهای بومی وارد شد. بومیان آمریکا هیچ سابقهای از این بیماریها نداشتند اما حدود 90 درصد جمعیت بومی آنجا بر اثر این بیماریها و طاعون خیارکی از بین رفتند. نوشتهاند که وقتی کریستف کلمب در جزیره اسپانیولا با مردم تاینو مواجه شد جمعیت این منطقه 600 هزار نفر بود اما تا سال 1548 این جمعیت به کمتر از 500 نفر تقلیل پیدا کرد. این سناریویی بود که از سوی استثمارگران اروپایی در سراسر قاره جدید تکرار شد. در 1520 امپراتوری آزتک بر اثر بیماری اپیدمیک آبله که از سوی اروپاییان وارد آن منطقه شد از بین رفت. آبله بسیاری از قربانیان خودش را کشت و یا از توان انداخت و جمعیت آزتک را بهقدری ضعیف کرد که در مقابل استثمارگران اسپانیایی تاب مقاوم برایشان باقی نماند. بر اساس تحقیقی که در سال 2019 انجام شده در قرون 16 و 17 میلادی چیزی در حدود 56 میلیون نفر از بومیان آمریکا عمدتا بر اثر این اپیدمیکها از بین رفتند. از بین رفتن این جمعیت روی آبوهوای زمین و رشد گیاهان نیز اثر گذاشت و جمعیت انسانی که از بین رفت اکوسیستم و پوشش گیاهی در آن مناطق نیز دستخوش تحول شد.
در مورد تأثیر مرگ سیاه فراوان میتوان سخن گفت. مرگ سیاه بر جنبشهای ضدکلیسایی تأثیر زیادی گذاشت و باعث بروز نهضتهای اعتراضی به پاپ و دستگاه پاپ چه در آوینیون و چه در روم، در دوره دوگانه مقر پاپی شد و شک و تردیدهای جدی دینی در عالم مسیحیت ظهور و بروز کرد و زمینهسازیهایی برای شکلگیری جنبشهای هم دهقانی و هم جنبشهای اعتراضی دینی فراهم آمد، جنبشهایی که ضرورت واسطهگری پاپ را انکار میکرد و دعوت به ارتباط مستقیم با خدا و رجوع بیواسطه به کتاب مقدس میکرد. مقدماتی که در قرن چهاردهم و پانزدهم زمینهساز پروتستانتیسم و نهضت اصلاح دینی پروتستان در اواخر قرن پانزدهم و اوایل قرن شانزدهم و ظهور کسانی مثل لوتر و کالون شد. در هر صورت طاعون خیارکی همچنان در اروپا ادامه داشت. ازجمله طاعون بزرگ لندن در 1665 میلادی رخ داد که منجر به مرگ 20 درصد جمعیت لندن شد و آنقدر آمار مرگومیر بالا رفت که گورهای دستهجمعی کنده شد و صدها هزار گربه و سگ را بهعنوان اینکه علت این بیماری ممکن است باشند به غلط کشتند.
پاندمیک بعدی در سال 1817 رخ داد که اولین پاندمیک وبا است و در واقع حین 150 سال بعد به طور متناوب ادامه پیدا کرد و حدود 1 میلیون نفر را کشت. عامل این بیماری از طریق آب و غذای آلوده گسترش پیدا کرد و سربازان بریتانیایی این پاندمیک را با خودشان به هند بردند و این بیماری در هند میلیونها نفر را کشت و از آنجا به وسیله نیروی دریایی بریتانیا به مناطق مختلف رسید. در سال 1885 همچنان این بیماری تلفات میگرفت. پاندمیک دیگری که سومین پاندمیک طاعون خیارکی است در سال 1855 رخ میدهد که این بار از چین آغاز میشود و به هند و هنگکنگ میرسد و 15 میلیون قربانی میگیرد. این طاعون یکی از عوامل تأثیرگذار در شورش تایپینگ در چین بود. در عین حال در هند این اپیدمیک تبدیل به بهانهای برای اتخاذ سیاستهای سرکوبگرانه استعمارگران بریتانیایی میشود. پاندمیکها در عین حال فرصتی به دست صاحبان قدرت میداده که جمعیت را کنترل و سرکوب کنند، خطری که جهان کرونایی امروز و آینده نیز با آن روبروست. این طاعون زمینهساز قیام هندیها علیه بریتانیاییها و شورش 1857 شد که البته بهشدت از سوی نظامیان بریتانیایی سرکوب شد. این پاندمیک هم تا سال 1960 همچنان فعال بوده است.
در قرن نوزدهم پاندمیک آنفولانزای روسی رخ داد. سال 1889 اولین پاندمیک مهم آنفولانزا است که از سیبری و قزاقستان شروع میشود و به مسکو و از آنجا به فنلاند و سپس لهستان و بقیه اروپا میرسد. سال بعد در 1890 اقیانوس را طی میکند و وارد آمریکای شمالی میشود و تا پایان آن سال 360 هزار نفر را میکشد. اما مهمتر از آنفولانزای روسی باید از آنفولانزای اسپانیایی یاد کنیم که در سال 1918 یعنی در آخرین سال جنگ جهانی اول رخ داد. دقیقا معلوم نیست منشأ آنفولانزای اسپانیایی کجا بوده اما شهرتش به اسپانیا به این دلیل است که خبرگزاریها در گزارشهای خود خبر از شیوع آنفولانزا در مادرید دادند و بعد در تمام اروپا و آمریکا و بخشهای مهمی از آسیا و ازجمله ایران گسترش پیدا کرد و 50 میلیون نفر را در سراسر جهان کشت یعنی تلفاتی بیش از جنگ جهانی اول داشته است. در ایران هم ناشی از این بیماری و قحطی همزمان حداقل صدها هزار نفر به کام مرگ رفتد. در خصوص اعداد و ارقام البته چونوچرا وجود دارد و از چندصد هزار نفر تا 6 میلیون نفر گفته شده. متأسفانه در تاریخنگاریهای ایرانی کمتر نشانههایی از تلفات آنفولانزای اسپانیایی میبینیم. تحولات 1919 و کودتای سوم اسفند و تحولات بعدی تا برآمدن رضاشاه پهلوی هنگامی دقیقتر در پرتو روشنایی قرار میگیرد که وضع آن روز جامعه ایران را از این نظر هم کاملا بررسی کنیم.
در قرن بیستم شاهد آنفولانزای دیگری بودیم که آنفولانزای آسیایی بود. این بیماری در 1957 از هنگکنگ شروع میشود و به چین میرسد و از آنجا به آمریکا و اروپا و انگلستان میرود و طی مدت شش ماه حدود 14000 نفر را از بین میبرد. اما موج دومش از 1958 بیش از یک میلیون نفر را میکشد. فقط در آمریکا 116 هزار نفر کشته میشوند. البته با ساختن واکسن آنفولانزا این پاندمیک از آن به بعد به طور مؤثری مهار و کنترل شده است.
از قرن بیستم با اپیدمیکها و پاندمیکهای جدیدی روبرو میشویم. یکی از آنها در سال 1981 اپیدمیک ایدز است که ابتدا در 1981 شناسایی میشود. ایدز بیماریای علیه سیستم ایمنی شخص است که نهایتا منجر به مرگ او میشود. این اپیدمیک ابتدا در آمریکا دیده شد و سپس به بقیه نقاط جهان رسید. این بیماری از هنگام کشف تا امروز در حدود 35 میلیون نفر را کشته و در عین حال هنوز برایش درمان قطعی کشف نشده است.
در سال 2003 سندروم بسیار حاد تنفسی به نام سارس شیوع پیدا کرد که دانشمندان معتقدند احتمالا از بدن خفاش به انسان منتقل شده. این اپیدمیک در چین شروع شد و به حدود 30 کشور سرایت کرد. البته خوشبختانه سارس بسیار سریع کنترل شد و تعداد تلفات آن حدود 700-800 نفر بیشتر نبود چون این بیماری را با قرنطینه مؤثر کنترل کردند. توجه کنیم که این قرنطینه در آغاز سالهای قرن بیستویکم رخ داد. به یاد بیاوریم صحبتهای سخنگوی وزارت بهداشت ایران را که وقتی در مورد قرنطینه صحبت کردند با اعتمادبهنفس عجیبی گفتند قرنطینه متعلق به قبل از جنگ جهانی اول است و امروز دیگر در جهان قرنطینه صورت نمیگیرد و اعتقادی به قرنطینه وجود ندارد.
بالاخره به پاندمیکی که امروز گرفتارش هستیم یعنی کرونا میرسیم. البته کرونا یک عنوان عام است چون برگرفته از ریشه لاتین کرون (به معنی تاج) است که به دلیل شکل ظاهری این خانواده از ویروسها که دارای برآمدگیهایی به شکل تاج هستند نام عمومی کرونا را به آنها دادهاند. کویید -19 امروز تبدیل به یک پاندمیک جهانی شده و برقآسا طی سه ماه تمام جهان را درنوردیده و همچنان در حال پیشروی است و در کشور ما هم تلفات و تبعات فراوانی بر جا گذاشته است. به هر حال موضوع اپیدمیک و پاندمیک و رابطهاش با مطالعات تاریخی موضوعی بسیار مهم و قابل توجه است. به گمان من مورخان ما در ژانرهای مختلف تاریخنگاری اعم از تاریخ سیاسی، تاریخ اقتصادی، تاریخ اجتماعی، تاریخ فرهنگی، تاریخ فکری و تاریخ دینی باید به اپیدمیک و پاندمیک توجه کنند. بهخصوص با توجه به تجربه زیستهای که این روزها داریم از سر میگذرانیم دانشجویان و اساتید تاریخ ما از این به بعد بهتر میتوانند نقش و تأثیر اینگونه بیماریهای واگیر و همهگیر را در زندگی انسان و در جامعه و تاریخ بشر حس و درک کنند. ما در این دو ماه که کووید-19 به کشورمان رسیده دیدیم که جامعه ما چه شرایطی دارد و انواع و اقسام واکنشها، تفسیرها و توجیهها را از طرف گروههای اجتماعی و فکری و اعتقادی مختلف شاهد بودیم، از آن فردی که رفت به حرم حضرت معصومه و آن را لیسید تا آن امامجمعهای که در قم در روزهای نخست گفت این حرم دارالشفای روحی و جسمی است و جماعتی که در حرم را شکستند و حاضر نشدند در روزهای اول آن منطقه را قرنطینه کنند تا سخنانی مبنی بر اینکه این بیماری نتیجه گناهان ماست و باید به درگاه خدا توبه کنیم. البته در کشور ما این نوع صحبتها اولین بار در مورد کووید-19 مطرح نشده و در مورد پدیدههای طبیعی دیگر مثل زلزله و سیل و خشک شدن زایندهرود و دیگر اتفاقهایی که حاصل فعلوانفعالات طبیعی در جهان است نیز بسیاری از قشرهای مذهبی آنها را با پدیدههایی مثل بیحجابی و گناه و این قبیل مفاهیم توجیه میکردند. به هر حال امروز بهتر میتوانیم این پدیده را در تاریخ مورد توجه قرار دهیم. چون در تاریخ هم شاهد واکنش و مواجهه انسانها با این اپیدمیکها و پاندمیکها، با توجه به نوع فرهنگ و تلقیشان از جهان و خداوند و نوع دینداریشان بودهایم.
منبع: روزنامه شرق
نظر شما