به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ در آغاز مصاحبه گلیک میگوید: «اینکه مصاحبه کردن را دوست ندارم بدان معنا نیست که آدمی منزوی و گوشهگیر هستم!»
روز پنجشنبه خبرنگاران را در خیابان محل زندگی گلیک جمع شدند. تلفنش از هفت صبح بیوقفه زنگ میخورد و توجه زیادی را به سمت خود جلب کرد که به زعم خودش «کابوسوار» بود.
چند ماه گذشته برای گلیک سخت بود زیرا به تازگی از همسرش جدا شد و حالا تنها زندگی میکند. پیش از دوره پاندمیک کرونا شش شب از هفته را با دوستانش شام میخورد. در بهار مشکلات زیادی برای نوشتن داشت و در تابستان نوشتن را از سر گرفت که خبر جایزه نوبل آمد.
اولین بار خبر را چطور شنیدید؟
صبح ساعت یک ربع به هفت بود که با من تماس گرفتند. تازه بیدار شده بودم. مردی که خود را منشی آکادمی سوئدی معرفی کرد گفت: «با شما تماس گرفتم تا بگویم برنده نوبل ادبیات شدهاید.» به خاطر ندارم چه گفتم اما بیشک سخنی با تردید گفتم. فکر میکنم آمادگیاش را نداشتم.
پس از اینکه خبر را درک کردید چه احساسی داشتید؟
از اینکه یک سفیدپوست آمریکایی را انتخاب کردند شوکه شده بودم. اصلا منطقی نیست. خیابان من پر از خبرنگاران است. مردم مدام به من میگویند متواضع هستم اما نیستم. داشتم فکر میکردم اهل کشوری هستم که در حال حاضر خیلی هم محبوب نیست و من سفیدپوست هستم، و جوایز زیادی هم گرفتهام. بنابراین خیلی دور از انتظار بود که روزی با چنین اتفاق خاصی روبهرو شوم.
زندگی شما در طول دوره انزوا و قرنطینه پاندمیک کرونا چطور بوده است؟ توانستید چیزی بنویسید؟
من خیلی غیرمنظم مینویسم بنابراین برنامه منظمی ندارم. چهار سال روی کتابی جدید کار میکنم که شکنجهام داده است. سپس در اواخر ماه جولای و ماه آگوست به صورت غیرمنتظرهای اشعار جدیدی نوشتم و بعد دیدم نوشته قبلی را شکل داده و تمام کردم. معجزه بود. احساس سرخوشی و راحتی معمول من تحت تأثیر کرونا بود زیرا باید با ترس هر روزه و محدودیتهای آن در زندگی روزمرهام میجنگیدم.
موضوع مجموعه جدید چیست؟
دور افتادن از هم. سوگواری زیادی در کتاب جدید هست. البته کمدی زیادی هم دارد و اشعارش سوررئال هستند. از آغاز نویسندگیام درباره مرگ نوشتهام. وقتی ده سالم بود هم درباره مرگ مینوشتم. با اینکه دختر سرزندهای بودم. پیر شدن پیچیدهتر است فقط موضوع نزدیکی به مرگ نیست بلکه اتفاقاتی چون زیبایی ظاهری، قدرت، و شور ذهنی که روی آنها حساب کردهای که مورد تهدید قرار میگیرند یا از بین میروند. موضوعی که نوشتن و فکر کردن به آن برای من همیشه جالب بوده است.
بسیاری از آثار شما بر پایه اسطورهشناسی کلاسیک شکل میگیرد و کهنالگوهای اساطیری را با اشعار صمیمی معاصر درباره روابط خانوادگی ترکیب میکند. چه چیزی سبب میشود جذب این شخصیتهای اساطیری شوید و این شخصیتها چگونه به شما کمک میکنند که از طریق شعر با دیگران ارتباط برقرار کنید؟
هر کسی که مینویسد غذا و سوخت ذهنیاش را از خاطرات گذشته میگیرد؛ از خاطراتی که شما را تغییر و تحت تأثیر داده است یا هیجانزدهتان کرده است. اساطیر یونانی را والدینم برای من در کودکی میخواندند و وقتی خواندن یاد گرفتم به خواندن این اساطیر ادامه دادم. شخصیت خدایان و قهرمانان برای من واضحتر از دیگر کودکان حاضر در لانگ آیلند بود. اینطور نبود که چیزی بخوانم که بعداً در زندگی از آن استفاده کنم و به کارهایم رنگ و رو ببخشم. این داستانها قصههای هنگام خواب من بودند. و داستانهای خاصی به ویژه «پرسفونه» برای من جذابیت داشت و ۵۰ سال است که به طور متناوب دربارهاش مینویسم. به نظرم مانند دیگر دختران جاهطلب با مادرم در کشمکش بودم و این اسطوره به من کشمکشهای من جنبه دیگری بخشید. منظورم این نیست که در زندگی روزمره من مفید بود اما وقتی مینوشتم به جای اینکه درباره مادرم غر بزنم درباره «دمتر» غر میزدم.
بعضیها آثار شما را با کارهای سیلویا پلات مقایسه کردهاند و کارهای شما را شخصی میدانند. تا چه حدی در آثارتان از تجربههای شخصی خود استفاده میکنید و تا چه حد از موضوعات انسانی جهانشمول بهره میگیرید؟
همیشه از تجربه خود به ویژه کودکی استفاده میکنید اما من به دنبال تجارب کهنالگویی هستم و تصور میکنم تقلا و لذات زندگی من خاص نیستند. وقتی شما تجربهاش میکنید خاص میشوند. با این حال دوست ندارم توجه را به سمت خودم و زندگیام جلب کنم بلکه دوست دارم بر روی لذات و تقلاهای بشر تمرکز کنم که به دنیا میآیند و مجبور میشوند از آن خارج شوند. من درباره مرگ مینویسم زیرا در کودکی از درک این موضوع که همیشه زنده نمیمانیم شوکه شدم.
شما فرمهای شعری مختلف را در دوره کاری خود تجربه کردید با اینکه صدای شما در شعر متمایز باقی ماند. آیا این کار تلاشی آگاهانه و عمدی برای امتحان کردن خود با فرمهای متفاوت است؟
بله همیشه. شما مینویسید که ماجراجویی کنید. من دلم میخواهد به جایی برده شوم که چیزی از آن نمیدانم. دلم میخواهد در زمینهای جدید غریبه باشم. کم شدن همیشه برای دیگران لذتی قابلانتظار نیست اما در این شرایط خبری وجود دارد و برای یک نویسنده چنین چیزی ارزشمند است. من فکر میکنم باید همیشه شگفتزده شوید و دوباره از اول شروع کنید. در غیر این صورت، خودم را هم کسل میکنم. اوقاتی بوده است که با خودم فکر کردم که تو آن شعر را نوشتی. شعر خوبی است اما قبلاً آن را نوشتی.
فکر میکنید پیری از چه جنبههایی سبب شده است به عنوان یک شاعر زمینههای جدیدی را کشف کنید؟
گاهی یک کلمه را اینجا یا آنجا فراموش میکنی و جمله شما در وسط دچار مشکل میشود و باید ساختار جمله را عوض کنید یا کلاً حذفش کنید. موضوع این است که چنین چیزی را میبینید که تاکنون رخ نداده است. با اینکه ناخوشایند است اما از دیدگاه شاعر جدید و هیجانانگیز است.
شما در دانشگاه ییل تدریس میکنید و قبلاً درباره تأثیر تدریس در مواجهه با مشکلاتی که در نگارش داشتهاید سخت گفتهاید. نوشتن چگونه شما را به عنوان یک نویسنده شکل داد؟
مداوم در شرایط غیرمنتظره و جدید قرار میگیرم. باید ایدههایم را منظم کنم تا از دانشجویان چیزی را که به هیجانشان میآورد بیرون بکشم. دانشجویانم من را شگفتزده میکنند. متعجبم میکنند. اگرچه همیشه نمیتوانم بنویسم اما همیشه میتوانم نوشتههای دیگران را بخوانم.
از زمانی که در اختیار ما قرار دادید خیلی ممنونم. ایا دوست دارید نکتهای به این مصاحبه اضافه کنید؟
اگر فکر میکنید من برای گفتن هیچ چیز این مصاحبه را شروع کردم و بعد خیلی حرف زدم باید بگویم حرف دیگری ندارم! بیشتر چیزهایی که فکر میکنم گفتنشان الزامی است در شعرهایم میآیند و بقیه هر چه هست نقش سرگرمی را دارد.
نظر شما