فرهنگ امروز: برای بررسی موقعیت فلسفه در ایران معاصر، به سراغ حسین غفاری، دانشیار گروه فلسفهی دانشگاه تهران، رفتیم. او البته تحصیلات دانشگاهیاش را در رشتهی فلسفهی غرب گذرانده، اما به اعتبار حضور در درسهای الهیات شفا، منظومه و اسفار استاد مطهری، فلسفهی اسلامی را نیز در مکتب فلسفی آن استاد شهید، آموخته است. خودش میگوید که چهل سال از عمر گروه فلسفهی دانشگاه تهران را در مقام دانشجویی، استادی و مدیرگروهی تجربه کرده است. علاوه بر اینها، سرپرستی انتشارات حکمت، که بیش از سی سال در زمینهی متون فلسفی فعالیت کرده است، باعث میشود که دکتر غفاری حرفهای شنیدنی از وضعیت آثار تألیفی و ترجمههای فلسفی طی سالهای گذشته داشته باشد.
وی اساساً مخالف تقسیمبندی رایج فلسفه در دانشگاههاست و تفکیک رشتههای فلسفهی اسلامی و فلسفهی غرب را برای این علم مضر میداند. دل پُردرد این معلم فلسفه از اصالت صورتگرایی در نظام آموزشی کشور و بیتوجهی به محتوا، سخن از فاجعهای وحشتناک به میان میآورد که گریبانگیر اهالی فکر فلسفی در ایران است.
«خردنامه» این نشست را مدیون مؤسسهی پژوهشی حکمت و فلسفهی ایران است که میزبانی آن را بر عهده گرفت. از همین رو، مراتب سپاس خود را نیز از این مؤسسه اعلام میداریم.
آقای دکتر، وضعیت آموزش فلسفه را در ایران چگونه میبینید؟
مسئلهی کلی «فلسفه در ایران» را باید به عناوین ریزتری تقسیم و آن گاه دربارهی آنها بحث کنیم. یکی از این عناوین «وضعیت آموزش فلسفه» است. یکی دیگر از عناوین «دو سیستم جاری فلسفه در کشور» ماست؛ یعنی «نظام سنتی و حوزوی» و «نظام دانشگاهی». در اینجا نگاه کردن به اینها و مقایسهشان مورد توجه است. علاوه بر این، مطالبی ساختاری نیز در مورد ساختار آموزشی ما و مشکلاتی که وجود دارد قابل طرح است. همهی اینها مطالبی است که البته باید دربارهی هر کدام جداگانه بحث شود. اگر بخواهیم مسئله را به لحاظ آماری و وضع موجود، از نظر ظاهر قضایا، در نظر بگیریم، فلسفه در ایران، مثل بقیهی رشتهها، نسبت به گذشته، به لحاظ کمّی، بسیار توسعه پیدا کرده است. در واقع ما در اینجا به جای توسعه، یک تورم داریم که عامل آن هم بیشتر دستگاههای دولتی مثل وزارت علوم بودهاند. امروزه شما میبینید که در هر شهر و شهرستانی، رشتههای فلسفه، حتی تا مقاطع عالی برقرار است؛ یعنی تا دکترا، فوقلیسانس و لیسانس تقریباً همهگیر و همهجایی است.
در مورد این مطالب، مسائل فراوانی وجود دارد که باید دربارهی آن واقعاً بحث شود که اولاً چنین نیازی به این رشته در این سطح وجود دارد یا خیر. به فرض که همه چیز خوب و عالی باشد؛ این مقدار دانشجوی فلسفه در کشور برای چه منظوری پذیرفته و روزبهروز هم بیشتر میشود و ثانیاً آیا اصلاً امکان آموزش فلسفی به این دانشجویان را در این حجم وسیع داریم؟ یعنی امکان تأمین استاد شایستهای را داریم که بتواند اینها را درس بدهد؟ ثالثاً این دانشجویان واقعاً دانشجوی فلسفهاند؟ یعنی اینها علاقهمند به این رشته هستند و شرایط فلسفه خواندن را دارند یا ندارند؟ رابعاً آیا ساختار آموزشی ما ساختاری آموزشی است که متناسب با آموزش حقیقی این رشتهها و سایر رشتههاست؟ همهی اینها در واقع محل بحث و کلام است؛ یعنی ما در تمام این موارد مشکل داریم. هیچ کدام از این موارد به قاعده نبوده و نیست.
اگر از لحاظ ساختاری نگاه کنیم، این سؤال مطرح میشود که اساساً این تعداد دانشجو با چه فلسفهای به خصوص در رشتهی فلسفه، پذیرفته میشوند؟ در سادهترین بیان، هدف دانشگاهها تربیت افرادی است که نیاز اجتماعی را با دانش کافی برطرف میکنند. ما نیاز اجتماعی تعریفشدهای در مورد فلسفه نداریم و هیچ یک از ادارات، مؤسسات و دستگاهها، حتی در آموزشوپرورش، چنین نیازی به فلسفه ندارند. حتی دبیر فلسفه در آموزشوپرورش جایگاه و پستی سازمانی ندارد، چون درسی هست که آن را معلم عربی یا معارف هم درس میدهد و نیازی به فلسفهخوانده نیست.
حقیقت این است که ماهیت فلسفه با رشتههای دیگر فرق میکند. البته ساختار آموزشی کشور ما به صورت کلی اشکال دارد، ولی چون ماهیت فلسفه هم با رشتههای دیگر فرق میکند، یعنی ماهیت فلسفه یک رشتهي مشخصی نیست که یک نیاز فنی، اجتماعی یا فرهنگی خاص را رفع کند و ماهیت حقیقتجویانه و فهم حقیقت و بنیادهای فرهنگ بشری را دارد و این چیزی نیست که در چارچوب نیازهای مشخص و به اصطلاح زمانمند ادارهها و مؤسسات بگنجد، این مشکل خودش را در مورد فلسفه بیشتر نشان میدهد.
هر کدام از ادارات و مؤسسات دنبال اهداف و کارهای خود هستند و احتیاجی به فلسفه احساس نمیکنند. آنجايي نیاز به فلسفه احساس میشود که مبادی تفکر در نزد کسانی مورد بررسی قرار گیرد که برای جامعه طراحی میکنند و مطالب فکری را در زمینههای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و صنعتی روشن مینمايند؛ یعنی در مواردي که احتیاج به تفکر وجود دارد؛ اما متأسفانه اين نهادها اصلاً کاری به فلسفه ندارند و گویی به صورت خودكار متفکر هستند و نه آنها چنین نیازی را احساس میکنند و نه تعلیماتی که در فلسفه داده میشود نیاز آنها را رفع میکند؛ یعنی این سبک تعلیم فلسفه هم در واقع متوجه پاسخگویی به چنین اهدافی نیست. افراد، مثل سایر رشتهها، محفوظاتی یاد میگیرند و متفکر و تفکر در فلسفه به وجود نمیآیند. بنابراین واقعاً این مسئله وجود دارد که چرا این قدر دانشجوی فلسفه در سطح کشور گرفته میشود. در تمام کشور همین طور است و این موضوع به لحاظ واقعی یا محتوایی جالب نیست و باعث تأسف است.
تورم مدارک علمی، به طور کلی، ظاهراً در اکثر رشتهها یا همهي رشتهها وجود دارد؛ ولی چون فلسفه یک موضوع خاص و حساس است که با تفکر و اندیشه سروکار دارد، مشکل آن بسیار دغدغهبرانگیز است.
بله، همان طور که عرض کردم، این مشکل در بطن نظام آموزشی کشور ما وجود دارد. بنده این را مکرر بیان کردهام. این مسئله، هم از نظر فرهنگی و هم از نظر اقتصادی، یک فاجعهي وحشتناک در کشور است. ما به موقعیت دانشگاه توجه نکردهایم. بحث مفصلی است که الآن نمیتوانم وارد آن بشوم، ولی در نظام فعلی جهان، دانشگاهها دیگر نقش حقیقتجویی و حقیقتیابی ندارند. این نقش در گذشته، در سیصد يا چهارصد سال قبل، در دانشگاههای غربی وجود داشته است، ولی در این پنجاه صد سال اخیر، دانشگاهها به مؤسساتی خدماتی برای رفع نیازهای اجتماعی مبدل شدهاند. نیازهایی به آموزش احتیاج دارد و دانشگاهها در رشتههای مختلف، افرادی را برای رفع آن نيازها آموزش میدهند. در کشور ما از وقتی که دانشگاه آمده، هیچ چیز اين فرآيند مشخص نبوده است. به حسب ظاهر، دانشگاه با اهداف حقیقتجویانه تأسیس شده، ولی چه از نظر نظری و چه از نظر عملی، به تدریج از این اهداف دور شده است. بعد از انقلاب، این قضیه به شدت تشدید شده است و هر چه جلوتر آمدهایم، به ویژه در سالهای اخیر، ماهیت آموزش به کلی دگرگون شده است.
اساساً مسئولان ما در وزارتخانه و در سطوح اجرایی کشور، کوچکترین توجه، عنایت و تعریفی از دانشگاه ندارند که منظورشان از دانشگاه چیست و فقط در مسابقهي مدرکدهی افتادهاند و اینکه آمار بدهند. حالا هم که دیگر باب شده است و آمار میدهند که ما در سال فلان رتبهي چندم جهان بودهایم و حالا رتبهي چندم شدهایم. متأسفانه به شدت دنبال این آمار دادنها هستند و حتی ساختار آموزشی قبلی همین دانشگاهها را تخریب کردهاند. در سیستم حقیقتجویی، هر رشتهای باید حقیقت علمی آن رشته را در دسترس دانشجویان قرار دهد.
اگر شما بخواهید این آسیبشناسی را به عمق خود برسانید، باید به دورههای دکترا نظر کنید که اوج تحقیقات و کارهای علمی است. اسفناک است! تألیف، موضوعبندی و بالاتر از آن، دفاع و نمره دادن به رسالههای دکترا در دانشگاههاي ما اسفبار است. از اینجا معلوم میشود که تا انتهای کار چیست! شما موضوعها را بررسی کنید، ببینید در هر رشتهای، به تناسب خود، چقدر موضوعها دقیق یا کارشناسیشده است. موضوعات عموماً هیچ دروپیکری ندارند و معلوم نیست دانشجو میخواهد چه کاری بکند. از این موضوعها فراوان در هر رشتهای به چشم میخورد.
معلوم است که عدهای با دلسوزی و کارشناسی کار نکردهاند. در همان رشتهها، موضوعیابی خوب صورت نگرفته است. علاوه بر این، استاد راهنما کاری با دانشجو ندارد. استثنائات را البته همیشه در هر رشتهای داریم، ولی عملاً ما که سالیان سال است داریم مشاهده میکنیم، وضعیت این است. حتی ساختار جلسهي دفاعیه در دانشگاههاي ما، ساختاری غلط است. در ساختار جلسهي دفاعیه، باید داور بیشترین نقش را داشته باشد؛ اما از نظر آماری، هزینهای که به داور داده میشود هیچ است؛ یعنی اگر هزینهي داوری یک رساله پنج میلیون تومان باشد، صد هزار تومان به داور میدهند که متن را بخواند، در صورتی که واقعاً داور باید این رساله را بخواند و حلاجی و نقد کند؛ به گونهای که امکان رد داشته باشد. آیا واقعاً معنی پول اندکی که به داور میدهند این است که رساله را بخوان و این کارها را بکن؟ آیا چنین کاری ممکن است؟ آیا ممکن است صد هزار تومان به یک داور بدهید و بخواهید یک رسالهي چهارصد صفحهای را، که دانشجویی در سه سال نوشته است، چهاردهروزه بخواند؟ واقعاً ميتوان با پرداخت اين صد هزار تومان، از او انتظار داشت رساله را بخواند و نقد فنی کند؟ معلوم است که این کار فرمایشی و صوری است. کسانی که این کار را میکنند متوجه مسئلهي داوری نیستند و نمیخواهند باشند.
علاوه بر این، فاجعه است که اساساً امکان رد رسالهای وجود ندارد. شما آمار بگیرید. مطلق دانشجوهای کشور را ظرف ده سال گذشته آمار بگیرید. اگر هزار عنوان رساله دفاع شده است، ببینید دو عنوان از آنها رد شده است یا خير. اینها باعث تأسف است. آمار بگیرید و ببینید اگر پانصد رساله در کل کشور دفاع شده است، آیا پنج رساله از آنها نمرهي زیر هجده گرفته است یا خير. گویی نمره را از قبل چاپ میکنند. در جلسهي دفاعیه، با هر کیفیتی که باشد، شما حق ندارید به پایاننامه کمتر از نمرهي هجده بدهید. به لحاظ قانونی، حق دارید، ولی چنان جوی درست میکنند که در عمل، چنين امكاني وجود ندارد.
این گونه از رسالهها دفاع کردن و این گونه رسالهي دکترا ارائه دادن، نشاندهندهي عمق کاری است که در دانشگاه میشود، چون خروجیاش این است.
دربارهي تحقیقات و مقالههای استادان که الآن این قدر میگویند میزان مقالات پژوهشی بالا رفته است، حقیقت این است که اگر کسی به این مقالات توجه کند، چه از نظر کیفیت و چه از نظر کمیت، متوجه ميشود وضعیت بسیار نامطلوب است. اغلب این مقالات فاقد یک استاندارد واقعی برای یک مقالهي علمی هستند. بگذریم که پنجاه درصد مقالات، مقالاتی هستند که دانشجوها از همان رسالههای خود مینویسند. در مورد پنجاه درصد دیگر هم سطح و کیفیت مقالات نامطلوب است، چون در این کشور، هیچ گونه جریان نقد و نقادی علمی وجود ندارد. ببینید در پنج سال گذشته، در هر رشتهای، چند مورد نقادی نسبت به مقالههای علمیپژوهشی صورت گرفته است. نقادی اصلاً وجود ندارد و گاه حتي به معنای فحش دادن میشود. اگر میگویند «نقادی» یعنی گویی کسی با ديگري مشكلي دارد و به او فحش میدهد. مفهوم نقادی علمی آن است که اگر دیگران مقالهي من را نقد کنند، من باید خوشحال شوم، ولی نسبت به این مفهوم، از بنیاد و اساس چنین چیزی وجود ندارد. این مقالات صرفاً بر اساس فشار برای ارتقاي مراتب اداری نوشته میشود.
اینکه ارتقاي استادان بر اساس مقالات است یا دانشجوها باید برای رسالهي دکترای خود مقاله بدهند، به لحاظ صوری، خیلی خوب است و باعث کار علمی افراد میشود، ولی میخواهم بگویم که این مسئله فقط محدود به صورت است. این صورتی است که هیچ محتوایی در آن نیست. از این فاجعهبارتر اين است كه آن قدر تعداد مجلات علمیپژوهشی در هر رشتهای زیاد شده است که بنده حتی فرصت آن را هم نمیکنم که روی جلد آنها را نگاه کنم. من از شما خواهش میکنم آمار بگیرید و ببینید چند درصد از این مجلاتی که در رشتههای مختلف، در انواع زیرمجموعههای رشتهي فلسفه در تهران، قم و کل کشور چاپ میشود، توزیع میگردد؟ از هر کدام چند جلد چاپ میشود و بعد، چند جلد توزیع میشود؟ اصلاً کسی این مجلات را میخرد یا به صورت مجانی به دستش میرسد؟ کسی به این فکر هست که مقالاتی که این طور در مورد آنها زحمت کشیده میشود، توزیع شود؟ مطلقاً کسی دنبال این حرفها نیست.
این مشکلات به لحاظ ساختاری در سیستم ما وجود دارد. حال اینکه استادان معمولاً از پایینترین استانداردهای علمی برخوردار هستند، بحثی دیگر است. در مجموع علاقهای به کار نیست، چون استادان نشاط علمی نمیبینند و اگر هم بخواهند کاری جدی کنند، این سیستم واحدی چهاردهجلسهای جایی برای کار علمی جدی باقی نمیگذارد. میخواهم بگویم صورت و مادهي دانشگاههای ما صورت و مادهای کمیّتزده، بیمحتوا و معیوب است. در اینجا رشتهي فلسفه به طور خاص مورد بحث ماست، ولی این صورت کل نظام آموزشی کشور است.
به نظر شما، مشكلات نظام آموزشي كشور، همچون توسعهي كمّي، نبودن فضاي نقد و بررسي علمي، تورم مدارك علمي و... چه معضلاتي را در برنامهي آموزشي رشتهي فلسفه به وجود آورده است؟
درگیری فلسفه مضاعف است، چون تفاوت ماهوی بین رشتهها وجود دارد. فلسفه رشتهای است که موضوع آن فقط حقیقت است؛ یعنی در فلسفه هیچ فایدهي دیگری جز حقیقتیابی وجود ندارد. ممکن است رشتههای دیگر نقشی در کارهای جامعه داشته باشند. ادبیات فارسی به مردم خواندن اشعار شعرا را یاد میدهد، ممکن است جامعهشناسی نظریاتی میدانی را در تحقیقات اجتماعی به کار گیرد. در مورد روانشناسی هم همین طور است، ولی فلسفه پرسش از اعمال هستی است. پرسش از نسبت انسان و عالم و پرسشهایی است که افکار بزرگ، استاد بزرگ و دانشجوی بزرگ میخواهد.
از همین جا من یک مشکل دیگر را عرض میکنم و آن در مورد دانشجوست. اساساً مشکل مربوط به دانشجو، اول زیادی تعداد آنها، دوم بیعلاقگی و سوم نداشتن کیفیت لازم برای این رشته است. هر سه مشکل وجود دارد. فرض کنید اگر ما هزار نفر دانشجو در رشتهي فلسفه بگیریم، از مجموع آنها، پنجاه نفر لازم هستند و نهصدوپنجاه نفر اضافه گرفته شدهاند. نود درصد از این هزار نفر علاقهای به این رشته ندارند. آماری که خود بنده به استقراء با بیش از بیست سال تدریس در دانشگاه داشتهام، آن است که همیشه ما در کلاسهای لیسانس ده درصد یا حداکثر، پانزده درصد علاقهمند داریم؛ یعنی از کلاس سینفره حداکثر شش هفت نفر علاقهمند داریم و باقي اصلاً علاقهای به این رشته ندارند. در رشتهي دیگری قبول نشدهاند و به اين رشته آمدهاند. در نتیجه این افراد پایینترین شاخصههای تواناییهای لازم را دارند که برای رشتهي فلسفه به درد نمیخورد، چون رشتهي فلسفه مشکلترین رشته است. از نظر مشکل بودن، هیچ رشتهای به اندازهي این رشته مشکل نیست، چون شما باید در این رشته، حاصل تفکرات سه هزار سال متفکران بشر را در مورد انتزاعیترین و پیچیدهترین امور یاد بگیرید. اساساً همین فهم کلام دشوار است. اینکه انسان کلمات متفکران را راجع به موضوعاتی انتزاعی فهم کند، آن هم نه یک یا دو متفکر، بسیار دشوار است و کاری است که واقعاً نيازمند دانشجوی توانا و علاقهمند است، نه دانشجوی بیعلاقه و بیکیفیت. همین دانشجو ممکن است در رشتههای دیگر خیلی هم خوب باشد؛ رشتههایی که متکی به حافظه هستند یا علاقهي دیگری در آنها اهميت دارد. اگر با این وضع بهترین استاد هم سر کلاس بیاید، با این دانشجوی بیعلاقه که کشش این مباحث را هم ندارد، چه کار کند؟
به همین قیاس، کسانی باید استاد فلسفه باشند که واقعاً همین خصوصیاتی را داشته باشند که در غالب دانشجوها نیست؛ اما آنها خودشان دانشجوياني بودهاند كه اين خصوصيات را داشتهاند و علاقه یا توانایی ذهنی بالاتر از متوسط یا فرصت، فراغت و مجال کار کردن نداشتهاند. ده درصد از استادان ما هم چنین ویژگیهایی را ندارند که بخواهند به دانشجو تعلیم بدهند. استادها هم از نظر کیفیت و هم از نظر کمیّت در رتبهي پاييني قرار دارند.
اگر بخواهیم کاری کنیم و استاد و دانشجوی مناسبی هم باشد، به اين معضل ميرسيم كه نهادهایی برای حمایت از یک کار حقیقتجویانهي متفکرانه وجود ندارد. باید برای اینها هزینه کرد تا یک کار کیفی انجام شود، اما کسی حاضر نیست برای فلسفه پول خرج کند. الآن فلسفه فقط یک رشته است مثل بقیه رشتهها که به افراد مدرک میدهند، ولی بالا بردن کیفیت و مرتبهي فهم و تفکر، کار خاص میخواهد. کسی متوجه این کار نیست. در هیچ نهادی، نه دانشگاهی و نه غیردانشگاهی، نه دولتی و نه خصوصی، چنین کاری انجام نمیشود. اینها مشکلات خاص رشتهي فلسفه است.
کم و بیش، مسائل مشابهی در حوزههای ما وجود دارد. در حوزههای ما رشتهي فلسفه در سابق اگرچه چندان عمومیت نداشت و برخی حساسیتها و مخالفتها با طرح بعضی مسائل فلسفی وجود داشت، اما استادانی برجسته حضور داشتند؛ استادانی برجسته که واقعاً حکیم و فیلسوف بودند و خودشان به مقام تفکر رسیده بودند و گنجینهي گرانقیمت فلسفهي اسلامی سینه به سینه به آنها منتقل شده بود. آن موقع، از همان تعداد قلیل دانشجویی که برای تحصیل میآمدند، بعد از سالها، بالاخره از هر ده نفر، دو نفر به آن استادان تشبه پیدا میکردند. متأسفانه الآن مشکل اصلی نظام حوزوی ما نبود استادان است؛ یعنی استادان باکیفیتی وجود ندارند که همان فلسفهي اسلامی را، جدا از تطبیق آن با فلسفهي غرب، حداقل مطابق با گذشته بفهمند.
البته به سبک مرسوم، در حوزهها درس هست، ولی این درسها به گونهای است که وقتی طلبهای کمی فلسفه بخواند، به فاصلهي اندکی، خودش درس میدهد. به این ترتیب، ممکن است شما پنجاه درس هم ببینید، ولی درسي جدی نخوانده باشید که استادی، که خودش استخوان خرد کرده باشد و این حرفها را پیش استادان برجسته خوانده و فهمیده باشد، آن را به شما یاد دهد. چنین درسی همین امروز در حوزهي علمیهي ما وجود ندارد. متأسفانه فلسفهي اسلامی با بحران نمایندگان جدی برای عرضهي خود در حوزه مواجه است.
از طرف دیگر، آفت سیستم و ساختار دانشگاهی ما کمکم به حوزهها منتقل شده است. حوزهها، از نظر ساختاری، بهترین ساختار آموزشی را دارند. به نظر من، ساختار آموزشی حوزههای ما در دنیا بینظیر است و اگر هدف کسی حقیقتیابی باشد، واقعاً هیچ سیستم آموزشیای، به مقدار سیستمی که در حوزههای ما هست، فرد شایسته تربیت نمیکند. در این سیستم، طلاب یک دورهي مقدماتی درس اجمالی میخوانند. یک دوره سطح دارند که در آن یکی دو متن جدی را کلمه به کلمه پیش استاد میخوانند و در دورهای بالاتر، به صورت نقادانه، در درس خارج، نظریات را بررسی میکنند و میخوانند. در کنار این مراحل، در هر درسی، پیشمطالعه وجود دارد و بعد از درس هم مباحثهای بین دانشجویان برقرار است.
اینها چیزهای ارزشمندی است و هر کدام در ایجاد کیفیت بسیار مؤثر است. متأسفانه وضعیت مدرکگرایی و سیستم واحدی که در دانشگاه وجود دارد کمکم به حوزه هم کشیده شده است و حوزههای ما هم معایب این سیستم را گرفتهاند. این سیستم مزایا و معایبی دارد، اما معایب آن بیشتر در مؤسسات آموزشی پیدا شده است. معمولاً مباحثهای در مورد درسها وجود ندارد، پیشمطالعهای وجود ندارد و ترتیبی بین آنها در کار نیست و طلبه، عموماً طلبهای است که دنبال مدرک است که آن را معادلسازی کند. به همين دليل، مطالب را به سرانجام نمیرسانند و حوصلهي خواندن متون سنگین را ندارند.
اصلاً برای یک طلبه قابل تحمل نیست که بگوید من باید پانزده سال در حوزه فلسفه بخوانم و مثلاً بخواهد مراتب مختلف فلسفه خواندن را تکمیل کند. استادان مناسب هم وجود ندارند. این مشکل در حوزهها وجود دارد. البته جهات خوب ساختاری سیستم دانشگاهی، مثل نظم، حضور و غیاب و امتحان هم در حوزه راه یافته است، ولی جهات منفی آن بیشتر رسوخ کرده و اصالت تدریس در حوزهها کمکم، چه از ناحیهي طلبهها و چه از نظر استادها، زیر سؤال رفته است.
جمع بین دو مشکل حوزوی و دانشگاهی، در دانشگاهها، مشکل دیگری در رشتهي فلسفه ایجاد کرده است. فلسفه در دانشگاهها به فلسفهي غرب و فلسفهي اسلامی تقسیم شده است. البته در رشتههای فلسفهي غرب، به خصوص بعد از انقلاب و در دانشگاه تهران، خود بنده و دوستان دیگر تلاش کردیم مقداری واحدهای فلسفهي اسلامی را زیادتر کنیم، ولی به هر حال، اساس و الگو در اینجا همیشه فلسفهي غرب بوده و فلسفهي اسلامی به صورت یک آبباریکه و یک چیز حاشیهای، چه از حیث استاد و چه از حیث دانشجو، مورد بحث قرار میگیرد. در دانشکدههای الهیات، فلسفهي اسلامی مطرح است. فلسفهي اسلامی هم دچار همهي این مشکلاتی است که گفتیم؛ از جمله نداشتن استاد مناسب و نداشتن متن منقحی برای تعلیم دانشجویان (البته در این واحدهای خاص، عرضهي مقصود فلسفهي اسلامی امکانپذیر نیست).
اما به هر حال، جدایی این دو رشته سبب شده است دو حالت متضاد در بین دانشجوها به وجود آید. دانشجویی که در رشتهي فلسفهي غرب درس میخواند، تبختر و این احساس را دارد که اول و آخر این عالم فلسفهي غرب است و از همان اول، دیدی منفی به فلسفهي اسلامی دارد. ممکن است خیلی از عوامل اجتماعی و سیاسی در این دید مؤثر باشد، ولی ما فعلاً به آن عواملی کار داریم که مربوط به ساختار آموزشی است. همین که شما میگویید من دانشجوی فلسفهي غرب هستم و آنها دانشجوی فلسفهي اسلامی هستند، مشکل ایجاد میکند. در واقع در زمان بنیانگذاری دانشگاهها در ایران، این کار با نیتی سوء صورت گرفته است؛ یعنی با این نیت که این رشتهها را از حوزه جدا کنند و در واقع، تئولوژیسین غیرروحانی داشته باشند. با این فرض که سیستم حوزه روزی برچیده شود و همهي آن چیزهایی را که در حوزه وجود دارد، به صورت یک سیستم دانشگاهی داشته باشیم یا اگر عملاً برچیده نشد، دیگر به آن اعتنا نشود. در واقع دانشگاه را حوزهای مدرن تلقی کردند که دیگر احتیاجی به آن نظام سنتی نباشد که تحت نظارت روحانیت و متأثر از شیوهي آنهاست. در این قضیه هیچ وقت نیت مثبتی نبوده است. اما ما نیتها را محاکمه نمیکنیم و اگر مثبت یا منفی بوده، امروزه دیگر این قضیه خیلی عجیب و غریب است که جوانی ایرانی، که میخواهد در مهد فلسفه و حکمت، فلسفه بخواند، میتواند فلسفهي غرب بخواند، اما فلسفهي اسلامی نخواند و ما به زور چند واحد فلسفهي اسلامی به او میدهیم و او هم با اکراه، آن را میخواند و ضمناً همیشه هم احساس میکند این واحدها برای من و رشتهي من نیست و با دیدی تحقیرآميز به آن نگاه میکند. از آن طرف، دانشجوی رشتهي فلسفهي اسلامی هم نسبت به فلسفهي غرب در خود حالت تحقیر و مرعوبیت احساس میکند.
عکس آن هم هست. برخی مواقع دانشجویی که فلسفهي اسلامی میخواند، با نوعی بیاعتنایی و استغنا با فلسفهي غرب مواجه میشود.
البته این هم ممکن است باشد، ولی نوعاً وجه غالب مرعوبیت است. به هر حال، هر دو غلط است. متأسفانه در بين استادان هم همین روحیه به وجود میآید. استادی که فکر میکند من استاد فلسفهي غرب هستم، دیگر استادان فلسفهي اسلامی را بياهميت ميشمرد و آنها هم متقابلاً همین طورند. ما داریم از اساس در کشور خودمان، رشتهي حکمت و فلسفه را در دانشگاه متلاشی و روح سنت خودمان را جدا میکنیم؛ در صورتی که در فلسفهي غرب، مثلاً به دانشجو میگوییم باید فلسفهي یونان و قرون وسطا بخوانید. در حالي كه فلسفهي اسلامی هم همین است و شامل گروهی از متفکران میشود، با این تفاوت که سنت، هویت، فرهنگ و افتخار ماست و چیزی است که سبب میشود بتوانیم به وسيلهي آن، در این دنیا خودمان را از نظر فرهنگی عرضه کنیم.
من چنین تعبیر میکنم که شاید حتی اگر نیتی خوب هم در کار بوده است که فلسفهي اسلامی یک رشتهي متمایز باشد تا با قوت بیشتری ارائه شود، ولی این تفکیک در عمل دارد نتیجهي معکوس میدهد.
کسی که فلسفهي اسلامی میخواند، باید مسائل امروز فلسفه را هم بداند. اگر به فرض، قرار باشد کسی خیلی خوب فلسفهي اسلامی بخواند، ولی از فلسفهي غرب هیچ اطلاعی نداشته باشد، نمیتواند فلسفهي اسلامی را به جهان امروز عرضه کند؛ یعنی فقط به صورت باغموزه باید به فلسفهي اسلامی نگاه کرد؛ آکواریومی از سنت که ما هنوز آن را حفظ کردهایم و نه به عنوان یک جریان پویا و اصیل که خودش در دنیا یک فلسفهي قابل توجه است. برای این کار، باید آنجا که آموزش میدهیم، هر دو آنها متساوی با هم باشند. به این ترتیب، کمکم افراد متناسب با علایق خود، در رشتههای تخصصی کاری را پی میگیرند و دنبال میکنند یا رشتهي فلسفهي تطبیقی را پی میگیرند و میتوانند در هر دو فلسفه، به صورت تطبیقی کار کنند.
برای اینکه یک فلسفهي تطبیقی خوب داشته باشید، راهش این است که از اول با هم آموزش بدهید و افراد، هم فلسفهي اسلامی بخوانند و هم فلسفهي غرب و به همین شکل بالا بیایند تا بعداً بتوانند مسائل همدیگر را درک کنند. به هر حال، مشکل تفکیک یک مشکل اصلی است. مسئلهي مهم دیگری که در بین استادان وجود دارد که یک ایراد ساختاری بزرگ و تأسفبرانگيز است و باید رفع شود، آن است که وقتی قرار باشد تحولی صورت گیرد، این تحول باید به وسيلهي دستاندرکاران آن رشته صورت گیرد. اما در گروه فلسفهي مادر، که گروه فلسفهي دانشگاه تهران است و تقریباً هفتاد سال سابقه دارد و بنده از چهل سالِ این گروه، به عنوان دانشجو یا استاد، خبر دارم، در تمام این سالها، به اندازهي تعداد انگشتان یک دست استادان ما ننشستهاند با هم بحث علمی کند. هر کس برای خودش جداست. ممکن است هر کس خیلی حرفها داشته باشد که اگر در مورد آنها بحث شود، نتایج خوبی داشته باشد و یک گروه علمی باید این طور باشد، ولی متأسفانه این روح حقیقتجویی و تعاون علمی حاکم نیست و ابزار آن هم وجود ندارد. چنین نیست که بگوییم جزء وظیفهي کسانی که اینجا هستند این است که علاوه بر درسی که میدهند باید با همدیگر تبادل علمی داشته باشند.
برای اینکه این کارها انجام شود، باید مدیریت واحدی باشد که با بودجهي کافی، استاد را در مقابل وقتی که میگذاریم، ملزم کند و به آن حقوق مکفی بدهد که نرود جای دیگر کار کند و در نتیجه، در همهي استادها یک ترقی کیفی به وجود آيد. ولی الآن هر استادی، خوب یا بد، برای خودش است و هیچ کاری به صورت جمعی انجام نمیشود.
در خصوص وضعیت فلسفههای مضاف چه دیدگاهی دارید؟
امروز یکی از مشکلات ما این است که برای فلسفههای مضاف، در رشتههای مختلف، در تهران و قم، دانشجو میگیرند؛ فلسفهي دین، فلسفهي علم، فلسفهي اخلاق و فلسفهي سیاست. این کار اساساً غلط است. کسی باید به این رشتهها بپردازد که تا مقطع دکترا، فلسفه را خوانده باشد و در دورهي تخصصی، راجع به فلسفهي دین یا فلسفهي اخلاق بحث کند. معنی ندارد کسی که مثلاً مهندس است و فوقلیسانس مکانیک دارد یا دانشجوی یک رشتهي دیگر است امتحان بدهد و دکترای فلسفهي اخلاق یا فلسفهي دین بگیرد.
الآن که با این وضع آزمون دکترا، وضعیت بدتر شده است و با توجه به برخی شرایط آن، مانند آزمون استعداد تحصیلی که عمدتاً شامل ریاضیات است، کار دانشجویان فلسفه برای خواندن دکترا سختتر از بعضی از دانشجوهای رشتههای فنی شده است.
وقتی میگویید فلسفهي دین یا فلسفهي اخلاق، باید یک دوره تفکر فلسفی را در همهي مباحث معرفتشناسی و متافیزیک دیده باشید و بدانید اصلاً فلسفه چیست و چه نسبتی با انسان دارد. معادشناسی و خداشناسی داشته باشید و آن وقت بگویید اخلاق را کجا قرار بدهیم، نه اینکه شما بدون مطالعهي اینها، با حرفها و نظریههای چند فیلسوف غربی و تلفیق آنها، فلسفهي اخلاق یا فلسفهي دین بخوانید. با این کار فلسفه به لفاظی تبدیل میشود و این غلط است.
آقای دکتر، با توجه به فعالیتهای شما، لطفاً کمی هم وضعیت موجود در تألیف، ترجمه و نشر کتابهای فلسفی را توصیف و وضعیت مطلوب را، به اجمال، ترسیم کنید.
در وضعیت نشر کتب فلسفی، اگر بخواهیم از نظر کمّی سخن بگوییم، تفاوت بسیار چشمگیری بین وضع فعلی و وضع اول انقلاب وجود دارد و این دو با هم قابل مقایسه نیستند. شاید در ابتدای انقلاب بیشتر از تعداد انگشتان یک یا دو دست از آثار فلاسفهي غربی ترجمه نداشتیم و واقعاً کسی نمیتوانست از فلسفهي غرب به زبان فارسی اطلاعات درستی پیدا کند؛ ولی امروز میتوانیم به جرئت بگوییم حجم آثار صدها برابر شده است و تقریباً میتوان گفت فیلسوفی نیست که بخشی از آثارش به فارسی ترجمه و منتشر نشده باشد. البته نمیخواهم بگویم این ترجمهها کیفیت خوبی دارد. حتماً چنین نیست، چون کار سازمانیافتهای نبوده است که بر اساس برنامه انجام شود. این هم نقص بزرگی است. باید از اول نهادها و مؤسساتی برای این کار به وجود ميآمدند، اما تا همین الآن هم نیستند و تلاشها بسیار ابتدایی و موردی است.
پایهگذاری یک بنیاد یا مؤسسهی علمی قوی برای اینکه اولاً متون مورد نظر به ترتیب اولویت انتخاب شود و ثانیاً مترجمان و ویراستاران به صورت مطلوبی متون را منتشر کنند، در برخی کشورها، مانند ژاپن انجام شده و همهي فلسفههای غربی به زبان آنها ترجمه و با بالاترین کیفیت چاپ شده است. ما هم میتوانستیم این کار را انجام دهيم، ولی متأسفانه چنين نکردیم. در اثر گسترش عمومی ارتباطات و علایق، داوطلبانه آزمونوخطاهایی صورت گرفته و طبیعی است که افت کیفی پدید آید؛ یعنی همهي آثار در یک حد نیستند، بعضی خوباند و بعضی خوب نیستند. هنوز هم معیارهای آکادمیک يا نشریهای که نقد ترجمه کند وجود ندارد. هنوز مراکزي دولتی یا خصوصی وجود ندارند که با حضور متخصصان، هر ترجمه را نقد علمی کنند تا هر کس به هر کاری دست نزند یا حداقل قیمت و ارزش ترجمهها معلوم شود.
با این حال، از نظر کمّی، رشد فراوانی حاصل شده است و این جای شکر دارد. الآن ما تقریباً در همهي زمینههای فلسفی غرب، آثار فراوانی داریم؛ بعضی کامل و بعضی غیرکامل. مثلاً تمام آثار افلاطون، به همت مرحوم کاویانی و مرحوم لطفی، ترجمه شده است. بعضی قسمتها دو بار ترجمه شده و این بسیار ارزشمند است. برخی آثار ارسطو نیز ترجمه شده است. از فلسفهي قرون وسطا برخی آثار ترجمه شده و بسیاری از آثار ترجمه نشده است، ولی از فلاسفهي تجربی آثار زیادی ترجمه شده است. همچنين بسیاری از آثار کانت، هگل و هایدگر ترجمه شده است.
امروز نمیتوان از کیفیت ترجمهها بحث کرد، اما این ترجمهها تا هشتاد درصد برای یک آشنایی عمومی قابل استفاده است. اگر کسی بخواهد کار تخصصی کند، باید خودش به یک زبان اروپایی آشنا باشد. به هر حال، با همهي مشکلاتی که هست، وضعیت فعلی مناسب است، اما برای تمدنی مثل تمدن ما، که در دورهي عباسی تفکر یویانی و حتی هندی را با شرایط آن موقع به بهترین کیفیت ترجمه کردیم، تأسفبرانگيز است که در عصر حاضر و در جمهوري اسلامی نتوانستهایم به صورت سیستماتیک کاری برای ترجمه انجام دهيم. بالاخره تحصیلات مردم بالا رفته، ارتباطات زیاد شده، زباندان و علایق زیاد شده است و بعضی از سر علاقه، کارهایی در اين زمينه کردهاند. اما بهتر است همین حالا چنین مؤسسات و نهادهایی به وجود آید تا از این کارها حمایت کند. البته مؤسساتي دولتی وجود دارند که بودجههایی میگیرند و آنها را مصرف میکنند، ولی بیشتر یک حالت صنفی دارند و دید فرهنگی عامی ندارند که بدون اینکه اهداف صنفی و شخصی داشته باشند، بخواهند از فرهنگ عمومی در همه جا حمایت کنند و آن را بالا ببرند.
در قم هم مؤسساتی به وجود آمده و جریان انتشار کتب فلسفی خیلی زیاد شده و فعالیتهایشان به ترجمه و تألیف در بعضی موضوعات اسلامی و غربی منجر شده است. اما مشکل آن است که این آثار توزیع نمیشود. تعداد عناوین فلسفی منتشرشده بسیار زیاد است، اما تیراژها حداکثر دو هزار نسخه است. این تیراژ برای جامعهای با این جمعیت فاجعه است. من چون سرپرست یک مؤسسهي انتشاراتی هستم، که با اهداف فرهنگی درست شده و از قبل از انقلاب بوده و الآن هم هست، با آگاهی میگویم که این تیراژ به اندازهي قبل از انقلاب است و حتي در برخي موارد تيراژ قبل از انقلاب از این هم بالاتر بوده است.
جمعیت ایران قبل از انقلاب حدود بیست میلیون نفر بود و جمعیت تحصیلکرده اصلاً با جمعيت تحصیلکردهي امروز قابل مقایسه نبود. شاید امروز به اندازهي کل جمعیت آن زمان، تحصیلکرده داشته باشیم، اما تیراژ کتابهای فلسفی ما کمتر از گذشته است. قبل از انقلاب، تیراژ آثار فلسفی دو سه هزار نسخه بود، ولی امروز هزار تا هزار و پانصد نسخه است. البته ممکن است شما بگویید وقتی تعداد زیاد میشود، خریدارها هم کم میشوند، ولی باید این را هم در نظر بگیریم که به رغم تعداد زیاد، جمعیت چندین برابر و تحصیلکردهها دهها برابر شدهاند و بودجهها و کتابخانههایی برای این کارها در نظر گرفته شده است. همهي اینها را که در نظر بگیریم، میبینیم که این آمار بسیار ضعیف است و خرسندکننده نیست. میخواهم بگویم که همین آمار، در همین شرایط، پتانسیل واقعی جذب مطلب در خوانندهي ایرانی نیست و بیانگر کمکاری ما در رساندن این کتابها به دست افراد است.
متأسفانه مسئولان ما توجه ندارند و به هر چیزی که داخل جلد است، «کتاب» ميگويند. اما کتابها ردهبندی دارد. درست است که «رمان» مکتوب است و آن را میخوانند، ولی در واقع مربوط به خیال است؛ یعنی برای افراد بیشتر چیزی بین تفریح و سرگرمی است تا مطالعه و در همهي دنیا هم همین طور است. شما باید کتاب رمان و داستان را ماهیتاً با فیلم یکسان بدانيد. اینها فیلم مکتوب هستند و نواری ویدئویی را میمانند، اما به صورت مکتوب. عدهای عادت میکنند اینها را بخوانند که البته از نظر فرهنگ کتابخوانی، خوب است و فوایدی دارد؛ اما آمار کتابخوانی، آمار تفکر و اهل فکر در جامعه نیست و مطالعهي این کتابها را نباید به حساب مطالعهای گذاشت که فکورانه، هدفمند و در جهت رسیدن به اهداف تحقیقی یا علمی است.
از این کتابها که بگذریم و به کتابهایی توجه کنید که مثلاً جنبهي سیاسی دارند، میبینیم که این کتابها هم زیاد است، اما آنها را هم نباید به حساب رشد و عمق فرهنگی جامعه گذاشت. در اینها مخالفت یا موافقت سیاسی نهفته است و این کتابها حاشیهي فرهنگ هستند، نه اینکه واقعاً خودشان فرهنگ باشند. از اینها هم که بگذریم، وارد حوزهي کتابهای حوزهي علوم انسانی، معارف دینی مانند تفسیر قرآن، جامعهشناسی، روانشناسی و اقتصاد میشویم که واقعاً بنیهي فکری، علمی و فرهنگی را بالا میبرند؛ یعنی بحثهای نظری و فکری. در این بین، از نظر آمار، وضع فلسفه از همه بدتر است. وقتی از مخروطی که فرهنگ عامه باشد به نوک آن نزدیک میشوید، موضوع آن عمیقتر میشود، آن گاه هر چه موضوع عمیقتر شود، تعداد مخاطبان آن کمتر میشود. البته کیفیت مخاطبان هم بالاتر میرود.
با توجه به این نکته میخواهم بگویم ما ساختاری برای توزیع کتاب علمی و فرهنگی خالص نداریم. حتي در تهران چنين نهادي وجود ندارد، چه رسد به شهرستانها که متأسفانه وضع فاجعهبار است. من به شهرستانهای بزرگي مثل اصفهان، مشهد، شیراز و تبریز رفتهام و این موضوع را پیگیری کردهام. کتابفروشی که تحصیلکرده و اهل علم است میگوید: «ما این کتابها را خیلی دوست داریم، ولی میخواهیم با این مغازه زندگی کنیم. اگر این کتابها را بیاوریم، چند نفر آنها را میخرند؟ ما باید کتاب رمان و ادبیات بیاوریم؛ چیزهایی که زود بیایند و بخرند. اگر قرار باشد کتاب فلسفه یا تفسیر یا معارف بیاوریم، ضرر میکنیم.»
در شهرستانهای بزرگ ما، حتي یک کتابفروشی علمی هم نیست و این کتابها را به ندرت برخی کتابفروشیها میآورند، اما نمیتوانیم بگوییم که آن شهرستانها اهل فکر و دانشجو ندارند. چنين افرادي وجود دارند، ولی کسی نیست که به آنها کتاب عرضه کند و کتابشان را باید گاهبهگاه از نمایشگاههای کتاب پیدا کنند. یک پایهي کتاب «تولید» و پایهي دیگر آن «توزیع» است و اگر توزیع نباشد، تیراژ پایین میآید. هفتاد درصد تیراژ کتابهای فرهنگی و علمی در تهران مصرف میشود و بقیه در انبار ناشر میماند یا به حسب تقاضا، به شهرستانهای دیگر میرود. این ضعف بزرگی است. اینها مسائل ابتدایی است، ولی متأسفانه نهادهای مسئول هیچ گاه به وظایف خود عمل نکردهاند و همیشه دنبال مسائل روز و سطحی بودهاند.
چندان پیچیده نیست که فکر کنیم و ببینیم چگونه باید روال توزیع کتاب را در جامعه مشخص کرد. کار مشکلی هم نیست و کافی است در هر شهرستان دو سه کتابفروشی بخرند، در اختیار افراد قرار دهد و به آنها بگویند افزون بر کتابهای مورد علاقهي خودشان، کتابهای فرهنگی عمیق را هم بفروشند. همچنین میتوان کتابهایی را که وزارت ارشاد میخرد، در مدت طولانیتر و با سود کمتر، در اختیار آنها گذاشت تا هم کتابها فروخته شود و هم کار کتابفروشیها بگردد. در حال حاضر ممکن است کتاب از ناشر خریده شود، ولی در انبارها یا جاهای دیگر از بین برود.
نظرات مخاطبان 0 1
۱۳۹۵-۰۲-۰۵ ۱۴:۲۴ 0 3