به گزارش فرهنگ امروز به نقل از فرهیختگان:
حقیقتش را بخواهید فراموش کرده بودیم، تولیدات بشر 2025 هم میتواند آدمیزادی باشد و رنگوبویی از هوش مصنوعی نداشته باشد. بشری که همه چیز را به سخره گرفته و بیمعطلی و بیمهابا خودش را درگیر حقههای جدید هوش مصنوعی کرده و در یک بازی تهوعآور، مغزش را در رقابت آلتمن و ماسک -به قول محققان آکسفورد- هر روز دچار پوسیدگی میکند.
مینیسریال «نوجوانی» ورای همه اشکالاتش؛ مثل ضربهای که در برخی نقاط داستان از مدل فیلمبرداری پلان-سکانس میخورد، اثری کاملاً جدی است. اثری که به جرئت میتوان گفت هر قسمتش به کل اسکار امسال شرف دارد. سریالی که از پس موقعیت ملتهب خود یعنی قتل توسط یک پسربچه 13 ساله بر میآید و بدون جلوه فروشی از آن موقعیتی انسانی میسازد.
«نوجوانی» در قسمت اول خود میکارد. در قسمت دوم انتقاد میکند. در قسمت سوم به اوج میرساند و در قسمت چهارم و آخر همدردی میکند. «نوجوانی» حاصل فیلمنامهای حساب شده است که دقیقاً از همین حسابشدگی بیش از حد ضربه میخورد، در جاهایی از قصه آن را به اثری بلاتکلیف بدل میکند، اثری که در زمان وایرالشدگی انیمیشنهایی چون inside out که میخواهند از درون فرد بیرونش را توضیح دهند و مدام با استدلالهای پزشکی و روانپزشکی فرد را تشریح کنند، رویکردی معکوس را انتخاب میکند. نوجوانی از بیرون به درون میرود.
در دو قسمت اول ما گمان میکنیم هیچ نوجوانی در این اثر ساخته نمیشود، اثری را میبینیم که از زاویه پلیس قصه را روایت میکند و چند لگد مفصل به ساختار آموزشی کنونی در مدارس انگلیس و البته اینستاگرام و تیک تاک میزند؛ اما ناگهان در قسمت سوم داستان تغییر میکند و هوشمندانه به نسلی نزدیک میشویم که حتی از حرف زدن با آنها هراس دارند، چه برسد به ورود به جهان آنها.
نوجوانی در بهترین زمان ممکن روی نقطهای دست میگذارد که کمتر کسی به آن پرداخته یا میپردازد. سریال ترون و گراهام درباره تحقیر نسلی سخن میگوید که زمانه در حال بلعیدن آنهاست، نه میشود پدر را مقصر دانست، نه پلیس و نه حتی معلمها را، داستان درباره این است که ساختار از زمانه عقب افتاده و میان تضاد ساختار و زمانه این نوجوانی است که ضرر میبیند.
از نظر متنی و فرامتنی بسیار میشود درباره آنچه جک ترون و استون گراهام ساختهاند صحبت کرد، اما فعلاً به این بسنده میکنیم که آنچه این دو نفر ساختهاند، ورای امتیازهای 9 از 10 و تحسینهای گاردین، امپایر، راتن تومیتوز، دیلیتلگراف و متاکریتیک، اثری به موقع است.
اثری که میتوان آن را جوابیهای دانست برای نوجوانانههای سانتیمانتال پیکسار و سایرین که میخواهند عمق و خط و ربط این نسل را با شبکههای اجتماعی سفیدشویی کنند و بحران این نسل را به هویتهای جنسیشان و تغییرات بلوغ تقلیل دهند. نوجوانی درست مقابل تقلیل ایستاده، البته هم زبانش به لکنت میافتد و هم در محتوا گنگ میشود.
با این حال سریال فراموش نمیکند که در تمام این جدالها نباید هیچکدام از کاراکترها از ورطه شرافت خارج شوند، شرافتی که اتفاقاً حاصل زجری است که انسان در مواجهه با تضاد زمانه و ساختار متحمل میشود و ممکن است پیامدهایی چون قتل را تجربه کند.
نظر شما