شناسهٔ خبر: 8260 - سرویس مسائل علوم‌انسانی
نسخه قابل چاپ

گفتاری از منوچهر آشتیانی در هایدلبرگ آلمان؛

موضوع و مسئلۀ ترجمه

آشتیانی معايب ترجمه در زمان ما كم نيستند و هر چه به دوران معاصر تعاطی‌های ادبی نزديك می‌شويم، اين معايب بيشتر می‌شوند: اولاً به شدت روزافزون ترجمه‌ها و كثرت آن‌ها عموماً تعقل عالمانه و اديبانه‌ی همراه آن‌ها را تضعيف می‌كند و ترجمه را به ابتذال می‌كشد. اين نقش مخرب را به ويژه انتشاراتی ايفا می‌نمايند كه به سازمان‌های غيرعلمی و غيرادبی و به نهادهای دولتی، شبه‌دولتی و شركت‌های تجاری تعلق دارند.

 

موضوع و مسئله‌ي ترجمه[1]

  1. هر ترجمه‌اي تنها كار كمكي است و ترجمه هيچ گاه نمي‌تواند جايگزين يا همانند اصل (original) گردد. مع‌الوصف ضرورت انجام تراجم را هرگز نمي‌توان منكر شد، زيرا ايجاد تفاهم بين ملت‌ها بيشتر از مجاري فرهنگي (كولتوژل) انجام مي‌گيرد و تراجم يكي از اين مجاري است. اما همانندي بين اصل و ترجمه هيچ گاه كامل نمي‌شود؛ نه تنها از حيث تركيب‌بندي كلمات و مسئله‌ي معاني و مفاهيم كلمات، بلكه اساساً ترجمه‌ي معنايي دو مفهوم از دو زبان مختلف و برگرداندن آن‌ها به هم همواره اين تبديل و تبادل را به معني دقيق كلمه با اشكال مواجه مي‌سازد. مضافاً آنكه در اثر تفاوت‌هاي فرهنگي (كولتورل) ‌و دخالت آن‌ها در فرآيند ترجمه، يك ترجمه‌ي خوب در بهترين حالت آن، تنها نوعي همساني نسبي و شباهت تقريبي را بين اصل و ترجمه پديد مي‌آورد.
  2. با تمام اين توصيفات، اصولي در عمل براي ترجمه وجود دارند:
  • اولين شرط، كه البته اين شرط يك هنجار (norm) نيست، اين است كه مترجم بر زبان بيگانه‌اي كه به ترجمه‌ي متني از آن مي‌پردازد كاملاً مسلط باشد.
  • شرط دوم آن است كه مترجم زبان مادري خود را نيز كه از مجراي آن ترجمه انجام مي‌گيرد، به خوبي بشناسد و به خصوص بر سايه‌روشن‌ها و نكات ظريف اين هر دو زبان وقوف داشته باشد.
  1. ترجمه‌ي معمول و كلمه‌به‌كلمه كار درستي است، اما اين نوع ترجمه بيشتر درباره‌ي علوم تجربي و طبيعي و فني صدق مي‌كند. حال آنكه در تراجم ادبي و فلسفي و مانند اين قلمروها، بايد به اين موضوع اساسي توجه كرد كه آيا ترجمه‌، مفهوم نهفته در متن اصلي را درست بيان مي‌دارد! به قول گوته (Goethe)، آيا ترجمه‌ ما را با مفهوم واقعي آن متن بيگانه آشنا مي‌سازد؟ و آيا كليّت دنياي بينش و جهان افكار و احساسات ما در ترجمه منعكس مي‌شوند؟ به عنوان مثال، ترجمه‌ي لوتر از اناجيل به كلي با روح و اصل متون اناجيل مغايرت دارد.
  2. وجه وجيه ديگر ترجمه، نحوه‌ي ترجمه‌ي ممثّل (paradise) است. يعني مي‌كوشيم خود را جاي تفكرات و عواطف نويسنده‌ي اصلي متن و در عصر او قرار بدهيم. آن هم به اين صورت كه مفهوم بيگانه را درك كنيم و آن را با مفهومي كه خود در ذهن داريم انباشته سازيم.
  3. مسئله‌ي دائمي و ابدي در ترجمه اين است كه وقتي مثلاً اثري يوناني را به آلماني يا فارسي برمي‌گردانيم، يا ما آن را آلمانيزه و ايرانيزه مي‌كنيم يا ترجمه‌ي آلماني و ايراني را يونانيزه مي‌كنيم. در اين مورد، موضوع مهم بايد با مراعات تمام قواعد دستوري در ترجمه مورد توجه قرار گيرد، ولي اگر در متن ترجمه‌شونده، قواعدي دستوري وجود دارد كه به كلي براي زبان مترجم بيگانه يا حتي غلط است، در اين صورت، چه بسا بايد ترجمه‌ي بعضي از جملات فرعي كنار گذاشته شوند يا نكات نه چندان مهم، بااهميت انگاشته شوند؛ يعني بايد مفهوم واقعي يا متن اصلي را به زبان ترجمه‌شونده برگردانيم. در همه‌ي اين موارد، بايد توجه داشت كه ترجمه از زبان ساده‌تري، مثلاً انگليسي، آسان‌تر از ترجمه از زبان پيچيده‌تر (مثلاً آلماني) است.
  4. مسئله‌ي ديگر آن است كه تنها تسلط به زبان مادري و بيگانه كافي نيست، بلكه مترجم بايد مانند مؤلفي، خود به صورت نويسنده و تأليف‌كننده درآيد. در اينجا بايد به قاموس‌هاي معتبر لغت رجوع كرد و «توآنس»هاي كلمات و عبارات را دريافت.
  5. مترجم شايسته، عموماً ويژگي‌هاي مختلف و متضادي دارد:
  • او يك فقه‌الغه‌دان (فيلولوگ) سخت‌گير و سخت‌كوش است.
  • اما هم‌زمان يك مفسر همدل و هم‌احساس توانمند نيز هست كه دريافت‌هاي مفهومي خود را در روح متن اصلي ترجمه‌شونده، به صورت راه‌حلي سوبژكتيو، دائماً دخالت مي‌دهد و در اين صورت، اين «مترجم مفسر» (يا مفسر مترجم) متوجه آن است كه تمام احساس خود را وارد ترجمه كند. اين امر تا آن حد صادق است كه هيچ مترجم تراز اولي مايل نيست از نويسنده‌ي اثر اصلي (ولو او هم‌اكنون زنده باشد)‌ دستوري براي ترجمه بپذيرد.
  1. لذا يك ترجمه‌ي ايده‌آل، اغلب نه كلمه‌به‌كلمه است و نه ممثل، بلكه فعاليت و اقدامي است كه مي‌كوشد تا حد ممكن با اصل ترجمه‌شونده هم‌هويت (identifies) شود و اين ترجمه‌ي اين‌هماني‌شونده و هويت‌جو، با ترجمه‌ي كلمه‌به‌كلمه فرق دارد؛ زيرا اين ترجمه به گونه‌اي از روح پختگي زبان و درون‌مايه‌ي فرهنگي (كولتورل) دو طرف ترجمه پيروي مي‌كند.

شوپنهاور ترجمه را با كپي يك تصوير مقايسه مي‌كند و معتقد است كه ما در ترجمه‌اي اصيل و ژرف، با نوعي هجرت روحي مواجهيم كه در اين حال، بين مؤلف و مترجم «بُعد منزل نبود در سفر روحاني.» شلايرماخر نيز ترجمه را حركتي مي‌داند كه در دو جهت مغايرِ هم، سير مي‌كند:

  • يا مؤلف (author) در زبان و كلام خواننده‌ي اثر حضور مي‌يابد.
  • يا خواننده‌ي ترجمه با زبان مؤلف هم‌مجلس مي‌شود و جليس مجالست روحاني او مي‌گردد. در حالت اول، ترجمه يك تقليد متصلب است: اما تنها وقتي خواننده عادات زباني خود را كنار مي‌گذارد و خود را موظف مي‌سازد كه جليس مجلس روحاني مؤلف شود، ما با يك ترجمه‌ي موفق روبه‌رو مي‌شويم.
  1. عموماً مسئله‌ي اصلي ترجمه اين نيست كه آيا ترجمه‌ي مُمثّل، يعني كلمه‌به‌كلمه و يا هويت‌ساز (identical) يعني آزاد است، بلكه مسئله‌ي اصلي اين است كه مترجم با چه روش‌مندي و متدي مفاهيم اصيل متن اصلي را با واژه‌ها و عبارات مفهومي تراجم متطابق (Adequate) و متوافق مي‌سازد و در اين مورد، چند عامل (فاكتور) دخالت دارند:

الف) يكي اينكه نگارش در زبان متن ترجمه‌شونده‌ي به شدت شورانگيز، ملتهب است.

  1. ديگر آنكه زبان عاميانه و سطحي متن اصلي موضوعيت و شأنيت‌ يافته و واقعيت‌جوي است.
  1. سوم آنكه بيان متن مملو از طعن و شيطنت‌هاي زباني و بياني است.

حال در همه‌ي اين وجوه، بايد براي گم نكردن مسير ترجمه، دائماً به لكزيكاها، آنسيكلوپدي‌ها و قاموس‌هاي معتبر لغات رجوع كرد.

  1. ترجمه موظف است از آهنگِ (rhythmus) زبان و بيان مؤلف تبعيت كند؛ متوني سريع‌السير و شتابان‌اند و در نگارش شتاب‌زدگي نشان مي‌دهند، متوني ثقيل، سنگين و بطئي‌الحركت‌اند. متني با زباني به شدت ممّوج نوشته شده است (مثل آثار ديدرو، ماركس، فرويد و در ايران مولانا، سهروردي و اسفار صدرا) و برعكس، متوني فاقد تموّج‌اند و خروش و جوششي را نشان نمي‌دهند (مانند لوژيك ارسطو يا منطق رياضي راسل). در تمام اين گونه موارد، اگر مترجم متوجه اين نبض و ريتم و ضرب كلمات نباشد، ترجمه غيرموفق خواهد بود. آهنگ و سرعت (rhythmustempo) زبان مي‌تواند براي مترجم گاه بازدارنده و فلج‌كننده باشد و گاه او را در صيرورت ترجمه به اين سو و آن سو پرتاب كند و متشتت سازد. بنابراين مترجم بايد كاملاً مراقب اين تزاحم زباني باشد!
  2. معايب تراجم در زمان ما كم نيستند و هر چه به دوران معاصر تعاطي‌هاي ادبي نزديك مي‌شويم، اين معايب بيشتر مي‌شوند: اولاً به شدت روزافزون تراجم و كثرت آن‌ها عموماً تعقل عالمانه و اديبانه‌ي همراه آن‌ها را تضعيف مي‌كند و ترجمه را به ابتذال مي‌كشد. اين نقش مخرب را به ويژه انتشاراتي ايفا مي‌نمايند كه به سازمان‌هاي غيرعلمي و غيرادبي و به نهادهاي دولتي، شبه‌دولتي و شركت‌هاي تجاري تعلق دارند.

ثانياً آشنايي با زبان‌هاي مختلف، به مرور كمتر و حضور ذهن و تمايل به تفحص در اين كمبود نيز پيوسته كمياب‌تر مي‌شود (ديگر ما با آن غرب و شرق‌شناسان گذشته روبه‌رو نمي‌شويم).

ثالثاً عامل پول و زمان هم در بد يا خوب شدن تراجم دخالت دارد. صبور بودن هنگام ترجمه و فقير نبودن مترجم در دوران ما، كه عصر عسرت و حقارت و خسران معنويت است، در ترجمه مؤثر است و هنر ز فقر كند در لباس عيب ظهور!

  1. همواره اين موضوع مهم را نبايد فراموش كرد كه بعضي متون وجود دارند كه اساساً ترجمه‌ناپذيرند. مانند بعضي از اشعار تغزلي كه موسيقي آن‌ها در كلمات انعكاس يافته است و لذا هنگام ترجمه، اين موسيقي محو مي‌شود. مانند بخشي از اشعار بودلر، رمبو، ورلن كه نمي‌توانند از فرانسه به انگليسي يا آلماني برگردانده شوند يا پاره‌اي از اشعار حافظ و ديوان شمس مولانا كه نمي‌توانند به زبان ديگري ترجمه شوند.

ما گاه با آثار مؤلفاني روبه‌رو مي‌شويم كه آن‌ها عاملاً و عالماً با كلمات و عبارات چنان بازي كرده‌اند كه در جملات آن‌ها نه تنها معناي مفهومي مشاهده نمي‌شود، بلكه حتي قواعد دستوري نيز مراعات نگرديده است، مانند اثر «Queneda» به نام «Zagie dann le metro».

  1. در پايان اين محمل به نتيجه‌گيري، اما با آهنگي حسرت‌آميز و غربت‌آلود (نوستالژيك) مي‌رسيم:

كار ترجمه در اساس، همواره كار جايگزيني بيش نيست. بنابراين بديهي است كه اثر واقعي و باطني يك متن تنها در متن اصلي آن قابل احساس و درك است. اما اين استنتاج تلخ دو نكته به ما مي‌آموزد: يكي آنكه همواره بكوشيم زبان خود و زبان‌هاي بيگانه را بهتر بشناسيم. ديگر آنكه سعي كنيم هنگام ترجمه و مراجعه به متني ترجمه‌اي، همواره به اصل آن رجوع نماييم. اما در همه حال:

«از محقق تا مقلد فرق‌هاست/ كاين چو داوودست، آن ديگر صداست

منبع ﮔﻔﺘﺎر اﻳﻦ ﺳﻮزي ﺑﻮد/ و آن ﻣﻘﻠﺪ ﻛﻬﻨﻪ‌آﻣﻮزي ﺑﻮد» (مولانا)

 

[1]. تلخيص از متن سخنراني در Heidelbeg (آلمان) به سال 1965.

نظر شما