فرهنگ امروز/زهرا رستگار: چهارمین نشست از سلسله نشستهای فلسفی با عنوان «مطهری و تحلیل کانت از مدرنیته» توسط خانهی اندیشمندان علوم انسانی سهشنبه ۱۶ اردیبهشتماه ۹۳ برگزار شد. سخنرانان این نشست دکتر علیاکبر احمدی افرمجامی، دکتر حمید طالبزاده و دکتر حمیدرضا آیتاللهی بودند که به ایراد سخنرانی در این باره پرداختند.
هدف این نشست دانستن آن است که آیا شهید مطهری برداشت درستی از مدرنیته و دیدگاه کانت داشتهاند یا خیر و ایشان با این موضوع به چه صورتی رفتار کردهاند؟ در این زمینه دکتر افرمجانی کارهای خوبی انجام دادند و همچنین کتاب تحلیل کانت از مدرنیته که پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی آن را منتشر کرده است نیز به این امر پرداخته است. گزارش زیر بخش اول این نشست است که به بخش اول سخنرانی دکتر افرمجانی اختصاص دارد.
چگونه وارد جهان جدید شویم
دکتر علیاکبر احمدی افرمجامی در ابتدای سخنرانی خود بیان داشت: این کتاب به تحلیل نظر کانت در مورد مدرنیته و دوران مدرن میپردازد و ارزیابی استاد مطهری در مورد تحلیل کانت از مدرنیته را بیان میکند. برای مطهری درک جهان جدید و مدرنیته و آشنایی فلسفی و آشنایی با مبانی دنیای مدرن اهمیت داشت، به این دلیل که مطهری احساس میکرد دوران جدید و فلسفهای که این دوران را ساخته است برای مکتب و آیینش پرسشهای جدی فراهم کرده و اگر بخواهد مکتب و دین اسلام وارد دنیای مدرن شود حتماً باید نسبت به این پرسشها حساس باشد و آنها را جدی بگیرد و به این پرسشها پاسخ دهد و از طریق دیالوگ با جهان جدید و با فلسفهای که این جهان را ساخته است، از طریق گفتوگو با این جهان و آرایی که این جهان با آن روبهرو است مکتب خود را وارد این جهان کند. اگر دین اسلام را دین را خاتم بدانیم چنانکه مطهری معتقد بود و ما معتقد هستیم و اگر دین خاتم دینی است که در همهی دورانها قرار است که بشریت را راهنمایی و هدایت کند، این راهنمایی باید در مورد جهان جدید نیز اتفاق بیفتد. باید با جهان جدید و با فلسفهی بنیادی آن وارد گفتوگو شد و از طریق این گفتوگو این هدایت را بر عهده گرفت. حل پرسشهایی که در این جهان وجود دارد و باید بر طبق مبانی فکری خود و دینی خود انجام دهیم و از این طریق وارد این دنیا شویم. تطبیق اسلام با دنیای جدید از نظر مطهری، مسئلهای است که ما مسلمانان امروزه در پیش داریم و این مطلب مهمترین مسئلهی ماست که چگونه وارد جهان جدید شویم و آرا و معتقدات خودمان را وارد دنیای جدید کنیم بهصراحت در آثار آقای مطهری آمده است.
کانت معمار دنیای مدرن
دکتر علیاکبر احمدی افرمجامی گفت: بدون شک یکی از کسانی که در طراحی دوران مدرن سهم اساسی داشته و میتوان از آن بهعنوان معمار دنیای مدرن نام برد کانت است. کانت جزء فیلسوفان برجسته و پیشرو روشنگری محسوب میشود و آرای او در خطدهی و جهتدهی به نهضت روشنگری یعنی همان نهضتی که به جهان جدید و مدرن انجامید نقش بسزا و غیرقابل انکاری داشته است و من سعی کردم که ابتدا در یک فصلی از این کتاب تحلیلی که کانت از دوران جدید دارد و همچنین از نهضت روشنگری آنچنانکه در دوران کانت مطرح بود را در فصل اول این کتاب ذکر کنم. در بخش دوم تحلیل به نقادی مطهری را نسبت به درکی که کانت از دنیای مدرن دارد عرضه کردم. این کتاب دارای همین ۲ بخش است. برای آنکه ببینیم که کانت چه تحلیلی از نهضت روشنگری و از دوران مدرن دارد بدون شک رجوع به مقالهی روشنگری چیستِ او یک ضرورت است و مقالهی کوتاهی دارد که در پاسخ به مقالهی برلین نوشته است و اسم آن، روشنگری چیست؟ اگر این مقالهی کوتاه را بخوانید، میبینید که این مسئله برای کانت مطرح بوده است که مضمون روشنگری مضمون جنبش روشنگری چیست و چه هدفی را تعقیب میکند و دیدگاههای خود را در این مقاله آورده است، اما من در اینجا ادعا کردم که تحلیل مسئلهی روشنگری و تحلیل دوران مدرن فقط در مقالهی روشنگری چیستِ کانت نیامده است، بلکه در همهی آثار کانت این تحلیل به چشم میخورد.
اگر ما با دقت آثار کانت را بخوانیم، در تمام آثارش میخواهد دربارهی دوران مدرن و طرح جدیدی که برای انسان میتوان ارائه داد حرف بزند. اینها نظر من در مورد آثار کانت است، در واقع من نخ تسبیحی در همهی آثار کانت پیدا کردم. گفتهام که همهی این آثار را میتوان در پاسخ به این سؤال مطرح کرد که دوران روشنگری چیست و چه باید باشد. این دو کلمهای که اینجا به کار بردم بسیار عامدانه است و معتقدم که نظر کانت در مورد جنبش روشنگری و دربارهی مدرنیته یک نظر توصیفی، تجویزی است و از یک طرف نهضت روشنگری و دوران مدرنی که این نهضت در ذهن دارد را توصیف میکند. در مقالهی روشنگری چیست، از طرفی نهضت روشنگری را نقد میکند و پیشنهاد میدهد نهضت روشنگری چیز دیگری باشد، در واقع میخواهد جنبش روشنگری را تعالی و تکامل ببخشد و تقویت کند، همچنین مضمون درستتری به دوران مدرن ببخشد.
یک حالت دوگانه در همهی آثار کانت میتوانید پیدا کنید از سویی توصیف روشنگری هست و از سوی دیگر یک تجویز و توصیه و رهنمود اساسی و استراتژی، یک تغییر استراتژی در واقع به جنبش روشنگری پیشنهاد میکند. این رأی را باید به همین صورت در آثار کانت بکاوم و باید میکاویدم که این کار را در بخش اول کانت انجام دادم. البته در مقاله روشنگری چیست تأمل کردم، در اینجا کانت بهصراحت میگوید که نهضت روشنگری نهضتی است که میخواهد انسان را از قیومیت خارج کند و به اکثریتی که در بند عقلیت هستند کمک کند. البته این اکثریت در بند از این بند و از این قیومیت از این سروریطلبی خارج شوند و به آزادی برسند. کانت در این مقاله توضیح میدهد که قیومیتی که بشر در طول تاریخ و اینک دچار آن است، بندگی که در آن گرفتار شده است، این بندگی به این تحت سروری دیگران بودن، یک امر خودخواستهای برای بشر است. بشر خود به این دامن زده است و به دلیل آن است که عقل خود را به کار نمیگیرد و در زمینهی بهکارگیری عقل به بلوغ نرسیده است، این نابالغی یک نابالغی خودناخواسته است که بشر اجازه دهد دیگران به جای او تصمیمی بگیرند، عقل و تحلیل و چشم او باشند. هر زمان که بشر شجاعت بهکارگیری عقل خود را داشته باشد در آن صورت میتواند از آن قیومیت خودخواسته خارج شود و این کل ایدهای است که در این مقاله ایشان مطرح میکند و میگوید جنبش روشنگری همین کار را میخواهد انجام دهد.
نقادی عقلانی سنت
دکتر افرمجامی ادامه داد: جنبش روشنگری جنبشی است که نقادی عقلانی را در دستور کار خود قرار داده است و قصد دارد سنت را نقادی عقلانی کند. هر چیزی را که عقل نمیپذیرد، میخواهد از ذهنها ترک شود، این مضمون جنبش روشنگری است. اما کانت در نقد عقل و محض -که پس از این مقاله نوشته است و یکی از مؤثرترین کتابها در فلسفهی جدید غرب محسوب میشود و از مهمترین آثار کانت است- همین بحث را ادامه میدهد. در ابتدای آن کتاب کانت بیان میکند که درست است که ما در دورانی به سر میبریم که یک نیرویی سربرآورده و میخواهد همه چیز را نقادی عقلی کند -اشاره به بحثی که در مقاله روشنگری چیست، دارد- اما این نیرو باید در وهلهی اول خود نقد را مورد نقادی قرار دهد، همچنین ببینید که عقل چه توانایی دارد و چه توانایی ندارد و حد و مرز آن تا کجاست؟ آیا اینطور که فیلسوفان روشنگری عنوان میکنند که عقل میتواند همه چیز را نقادی کند، این ادعای درستی است؟ آیا عقل چنین توانایی دارد که هر مدعا و هر چیزی را نقادی کند یا در نقادی کردند قدرت محدودی دارد؟ ما باید عقل را به چنین محکمهای فرا بخوانیم.
کتاب نقد عقل محض در واقع در امتداد مقالهی روشنگری چیست، نوشته شده است. کانت در این کتاب توضیح میدهد که بهترین پرسشی که ما میتوانیم از عقل و از عقل روشنگری بپرسیم این است که آیا میتوانی مدعیات مابعدالطبیعی و متافیزیکی را مورد نقادی قرار دهی؟ آیا میتوانی این مسئله را که خدایی وجود دارد یا ندارد را مورد نقادی قرار دهی؟ این مسئله که نفس انسان خالق است یا خالق نیست را نمیتوانیم مورد نقادی قرار دهیم، اینکه انسان اختیار دارد یا ندارد را میتوانیم مورد نقادی قرار دهیم، ما میتوانیم مرز عقل را بفهمیم و جایی که ما میتوانیم مرز عقل را بفهمیم آنجایی است که مواجههی عقل را با مابعدالطبیعه مورد کاوش قرار میدهیم. این بهترین آزمون برای تعیین مرز عقل است.
خلاصهی کلام کانت در این کتاب این است که عقل نمیتواند از پس چنین نقادی برآید و نمیتواند مدعیات مابعدالطبیعی را نقادی کند. برای اینکه این بحث را انجام دهد مقدمات مفصلی را میچیند و اساساً وارد این بحث میشود که شناختن یعنی چه؟ و یک رأی بدیعی در باب شناختن در باب معرفت و ماهیت معرفت ارائه میکند و معتقد است که معرفت عبارت است از تطبیق دادههای حسی و اعیان با عالم با ذهن انسان. مقولات پیشینی انسان و اینکه انسان موجودی فعال و تصرفگر در دادههای حسی است و این حرف قدما را باید کنار گذاشت که میگویند انسان منفعل است. انسان آینهی صفت است و تنها آنچه در خارج است را منعکس میکند این انقلاب کوپرنیکی در معرفتشناسی را توضیح میدهد و بعد معتقد است که اگر ما شناختن را اینگونه تعریف کنیم یعنی تصور فعالیت عقل در فعالیتهای حسی و دخالت و تصرف عقل در تصرفات حسی و اگر این را بپذیریم در این صورت تنها در مواردی ما میتوانیم معرفت پیدا کنیم، به قول خود کانت به موارد تعریفی ماتقدم برسیم. در مبانی فیزیک ما میتوانیم به چنین معرفت قرص و محکمی برسیم در ریاضیات و منطق نیز میتوانیم به آن برسیم، اما در مابعدالطبیعه نمیتوانیم این کار را انجام دهیم، برای آنکه مابعدالطبیعه اساس کاربست مقولات پیشینهی انسان در قلمرو دادههای حسی نیست. مابعدالطبیعه و کاربست مقولات فاهمه در مفاهیم بسیار مجرد و تهی از مضمون و مصداق و ... در مفاهیم عقلی محض مانند مفهوم خداوند است، مانند مفاهیم نفس و اختیار و اراده است، اینها مفاهیم بسیار مجربی هستند و هیچکدام مابهازایی در عالم خارج ندارند، مفاهیم عقلی محض هستند و اگر ما مقولات فاهمه را در همهی اینها به کار میبریم به معرفتی نمیرسیم. این ادعای متافیزیسینها در طول تاریخ است که مابعدالطبیعه یک معرفت است و در آنجا ما واقعیت را میشناسیم آن هم واقعیتی که ضرورت دارد یک ادعای بیهوده است و این شعری است که آنها نمیتوانند قافیه را درست استخراج کنند. هیچگونه ابزاری عقل ندارد و هیچگونه توانایی عقل ندارد که به واقعیت دسترسی پیدا کند و این دسترسی ضرورت نیز داشته باشد. این خلاصهی بحثی است که در این کتاب انجام میدهد.
با عقل مابعدالطبیعه نمیتوانیم به اخلاق بپردازیم
دکتر احمدی درباره کتاب و آراء کانت اینگونه توضیح داد: این کتاب ۲ اشکوبه دارد، یکی تحلیلی از معرفت میدهد و معتقد است که معرفت عبارت است از تصرف ذهن در دادههای حسی و رکن دوم این کتاب این است که اگر تحلیلی را از معرفت بپذیریم و آن را در قالب احکام تکمیلی پیشین قلمداد کنیم در آن صورت مابعدالطبیعه معرفت نخواهد بود. ما نمیتوانیم مدعیات مابعدالطبیعی را نفیاً و ایجاباً مورد ارزیابی قرار دهیم.
اما در کتاب بعدی خود یعنی نقد عقل عملی دوباره بازمیگردد و جان این کتاب دوباره بحث در باب ماهیت نهضت روشنگری است. در کتاب نقد عقل محض یعنی نقد اول، نقد فیلسوفان روشنگری بود که میگویند ما جنبشی راهاندازی کردیم و جامعه و دورانی میخواهیم بسازیم که همه چیز از فیلتر عقل بگذرد و نمیدانیم که عقل محدودیتی دارد و نمیتواند وارد مباحث مابعدالطبیعی شود؛ اما در کتاب دوم خود وارد این بحث میشود که تفکر مابعدالطبیعه که فیلسوفان روشنگری هم دارند عیب بزرگتری دارد و مشکلات بزرگتری برای رهایی انسان، سعادت و فلاحت انسان، نهضت آزادیخواهی انسان دارد. آن مانع این است که ما با عقل مابعدالطبیعه نمیتوانیم به اخلاق بپردازیم و نمیتوانیم بفهمیم که چه خوب است و چه بد است؟ کدام رفتار، رفتار انسانی است که ما باید در پیش بگیریم؟ حکم اخلاقی و غیراخلاقی چیست؟ ما نمیتوانیم از مسیر مابعدالطبیعی به این بحث بپردازیم و نمیتوانیم به اخلاق وارد شویم و آنقدر این مابعدالطبیعی ما را اسیر خود میکند که ما به بحث اخلاق و ماهیت فعل اخلاقی نمیتوانیم بپردازیم و نیز نمیتوانیم از طریق عقلانی بفهمیم فعل اخلاقی چیست و اینکه از عقل بپرسیم خوب و بد چیست و فعل اخلاقی و غیراخلاقی چیست؟ میتوانیم به یک مابعدالطبیعه و احکامی در مورد خداوند و ماهیت اختیار برسیم.
اما مابعدالطبیعی فکر کردن نمیتواند مبانی اخلاق و این آکسیومهای اخلاق را بر ما آشکار کند. این مورد را کانت ایمان نامگذاری میکند؛ یعنی باوری که از طریق آنالیز حکم اخلاقی به دست میآید نه از طریق مطالعات عقلی محض. اگر میخواهیم به ایمان برسیم و به باوری برسیم که از طریق آنالیز حکم اخلاقی نصیب ما میشود باید تفکر مابعدالطبیعی را کنار بگذاریم و مستقیماً به عقل عملی و مستقیماً به آنکه حکم اخلاقی چیست، بپردازیم، آنوقت از طریق پی بردن به ماهیت حکم اخلاقی و مفروضات آن میتوانیم یک مابعدالطبیعه بسازیم، البته جنبهی شناختی ندارد بلکه جنبهی عملی دارد و پشتوانهی اخلاق است، آن را نیز مابعدالطبیعه اخلاق نام گذاشتهاند.
اصالت بخشیدن به خود و دیگران
احمدی در ادامه اذعان داشت: در کتابهای کانت هم اساس مابعدالطبیعه، اخلاق است. کانت در این کتاب این بحث را مطرح میکند، باید رویکرد عقل را تغییر دهیم عقل باید به حیطهی عمل بپردازد و از حیطهی نظر خارج شود، در حیطهی عمل نیز اولاً به ذات بپرسد که حکم اخلاقی چیست؟ طبق تحلیل و توضیحی که کانت ارائه میدهد به این نتیجه میرسد که حکم اخلاقی حکمی است که عقل عملی ثابت میکند این حکم از کلیت برخوردار است و استثناناپذیر است و مطلق و نامشروط است. این حکم در آن انسان به ما هو انسان غایت شمرده میشود و از ابزار بودن جدا میشود. عقل عملی حکم میکند که رفتار درست رفتاری است که ما کسی را ابزار نگیریم، به خود و دیگران اصالت ببخشیم، بلکه بهعنوان غایت به آنها نگاه کنیم. این حکم، حکم عقلانی است که ما داریم و باید به امر مطلق گردن بگذاریم و به امر استثناپذیر گردن بگذاریم و به آن چیزی که بر خود و دیگران میپذیریم گردن بگذاریم، به آن چیزی که انسانیت را اصل قرار میدهد و نه ابزار، گردن بگذاریم. اگر این تحلیل را از حکم اخلاقی داشته باشیم در آن صورت خواهیم فهمید که عقل عملی ما را به خودآیینی میرساند (این یکی از نتایجی است که کانت در کتاب نقد دوم، نقد عملی میگیرد) و به ما میفهماند که ما میتوانیم بازده اخلاق باشیم، باز مسیر دست برای مسیر زندگی باشیم، از دیگرآیینی خارج شویم و نگذاریم دیگران برای ما تصمیمی بگیرند. آنچه که عقل ما آن را خوب و بد میداند و حکم درست میدهد، به آن گردن بگذاریم. پس راه درست جنبش روشنگری باید این باشد: اصالت دادن به عقل عملی و از این طریق رسیدن انسان به خودآیینی.
در کتاب بعدی یعنی دین در محدودهی عقل، بحث میکند که اگر دین در آن جهان جدید باشد باید این ۲ راه عقلانی و اخلاقی را در پیش بگیرد. دین باید تثبیتکنندهی احکام عقلی و اخلاقی باشد، اگر این مسیری که دین الآن در پیش گرفته -و کار کلیسا پشتوانه و نگهبان اوست- در پیش گرفته شود در جهان جدید در مسیر روشنگری نمیتواند باقی بماند به دلیل آنکه کلیسا و سروران کلیسایی به جای تکیه کردن بر اخلاق، بر مناسک تکیه میکنند و بر رفتارهایی که هیچ معنایی ندارد و هیچ فهمی نمیتواند از مناسک داشته باشد. ما نمیتوانیم بفهمیم چرا باید خدا را بپرستیم یا خدا را عبادت کنیم؟ عبادت به چه معنایی است؟ خود را واگذار نیروی دیگر کردن چه معنایی دارد؟ در خدمت او بودن چه معنایی دارد؟ حکم او را بدون آنالیز و چونوچرا پذیرفتن به چه معنایی است؟ کلیسا مسیری را در پیش گرفته است که انسان را میخواهد دگرآیین کند، انسان را بدون چونوچرا تسلیم خدای ماورای و نیروهایی که خودشان را نمایندهی او در زمین میدانند، میکند و این نمیتواند مسیر درست دین در جهان جدید و در مسیری که نهضت روشنگری در پیش گرفته است، باشد. اگر بخواهد دین باشد باید بعد اخلاقی را تسخیر کند و فقط باید پشتوانهی اخلاقی داشته باشد. از او میپرسند مسیح وجود دارد یا نه؟ میگوید من نمیدانم وجود دارد یا نه، نمیخواهم به این بحث بپردازم و اگر کسی هم وجود داشته باشد باید همین رأی که من در اخلاق میگویم را تصویب کند و این ماهیت اصلی مسیح و دین است.
زیبایی و والایی و غایت
دکتر علیاکبر احمدی افرمجامی درباب کتابهای دیگر کانت یادآور شد: در کتاب بعدی خود دوباره به این بحث میپردازد که انسان باید خود را بهعنوان قاضی اخلاق مهم و بالا بشمارد و به خود احترام بگذارد. کتابهای او به ترتیب به یکدیگر پیوند خوردهاند، این کتابها یک پروژه را پیش میبرند. در کتاب نقد سوم یعنی نقد قوهی حکم -که یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین کتابها که در بحث زیباییشناسی هست و مسیر زیباییشناسی غرب را به نظر میرسد تغییر داده باشد- کانت دوباره تأکید میکند که انسان زمانی محترم و مستحق بالا شمردن است که واضع فعل اخلاقی باشد و به عقل عملی خود و به احکام عقل عملی احترام بگذارد، اما انسان دچار توهم شده و میشود و فرافکنی میکند و میگوید در طبیعت موجودی وجود دارد که بالاست، در طبیعت موجودی است که مستحق احترام است، در طبیعت موجودی است که غایت به ذات است، ۳ بحث زیبایی و والایی و غایت را مطرح میکند و میگوید که این موارد فرافکنیهای اشتباه انسان است و همان بحثی است که پوئر باخ و دیگران آن را پیگیری میکنند. انسان دچار فرافکنی میشود که میگوید در طبیعت والایی وجود دارد، در طبیعت والایی وجود ندارد، در انسان والایی وجود دارد.
همهی حرف او این است که طبیعت میتواند زمینه و سبب بالا بردن انسان شود، وقتی شما آسمان پرستاره را میبینید باید بازگردید و با خودتان مقایسه کنید، من بالاتر هستم یا آسمان پرستاره؟ در نقد دوم گفته شده بود که ۲ چیز بالا هستند هم آسمان پرستاره و هم وجدان من که حکم اخلاقی را برای من تنظیم میکند، اما در نقد سوم میگوید فقط و فقط من هستم که بالا هستم و آسمان پرستاره میتواند من را به یاد قدرت و استعدادی که من دارم بیندازد، این بحثی است که در کتاب دارد.
سپس یک سلسله آثار دارد که دربارهی جامعهی ایدئال خود در آنجا بحث میکند، در فصلی از کتاب تحت عنوان تأسیس جامعهی عقلانی از آن نام بردم. در آن آثار کانت میگوید انسانی که میخواهد بر وفق عقل خود صحبت کند (نه عقل ماوراءالطبیعی بلکه عقل اخلاقی)، انسانی که میخواهد خود واعظ مسیح خود باشد و خود برای خود احکام اخلاقی تعریف کند، انسانی که میخواهد خودآیین باشد، انسانی که میخواهد به کلیسا نه بگوید و تنها بگوید فقط اگر تو منو تأیید میکنی من تو را تأیید کنم، انسانی که میخواهد والایی را در درون خود جستوجو کند، در امور بیرونی یک چنین انسانی با جایگاه بیبدیلی که دارد در کدام جامعه باید زندگی کند و سازوکار آن جامعه چه نوع سازوکاری باید باشد؟
طبق توضیحات کانت آن جامعه یک جامعهی عقلانی است و جامعهای است که افراد خودآیین (افرادی که برای خود قانون اخلاقی مینویسند) گرد هم جمع شدند و قانون اساسی نوشتهاند، با یکدیگر توافق کردند که حول چه قانون اساسی با یکدیگر زندگی کنند، مناسبات بین خود را تعریف کنند، جامعهای است که یک قانونی را طبق توافق همگانی نوشته است و در برابر این قانون همگی برابر هستند و این قانون حامی استقلال و آزادی و هویت فردی آنان است. این جامعه نمیتواند حکومتی غیر از جمهوری داشته باشد، غیر از اصالت دادن به قانون و تکیه کردن بر عاملیت و اراده یک فرد نمیتواند چنین جایی باشد، تنها حکومتی که متناسب این جامعهی اخلاقی است حکومت جمهوری است. حکومتی که موارد فردی در آن نباشد و قانونی که همگان با توافق هم نوشتند و در برابر آن یکسان هستند در آن جامعه حاکمیت پیدا میکند -جامعهی جمهوری البته امری است که به همهی جهان تسری پیدا خواهد کرد. روزی همهی جهان دچار حکومت جمهوری میشود و بهزودی شاهد آن خواهیم بود که یک بدهبستانی از جامعههای آزاد و حکومت جمهوری شکل بگیرند-، این بخش خلاصهای است که در بخش سیاسی، اجتماعی خود دنبال میکند.
بیرون آمدن جامعهی مدرن از دل نهضت روشنگری
دکتر احمدی در نهایت خاطر نشان کرد: اگر بخواهم بحث را جمعبندی کنم جامعهی مدرن از دل نهضت روشنگری بیرون میآید، اما نهضت روشنگری یک اشتباهی میکند و آن اشتباه این است که میخواهد از مسیر مابعدالطبیعی وارد تنظیم مناسبات اخلاقی و اجتماعی شود و باید این اشتباه را پس بگیرد و فیلسوفان روشنگری باید این کار را انجام ندهند. باید این مسیر را طی کنیم که با عقل مابعدالطبیعی وداع کنیم و به عقل اخلاقی بپردازیم که قانون اخلاقی را دیکته کند و بعد همین عقل در حیطهی اجتماع به تنظیم مناسبات حقوقی و تعریف قانون اساسی و حکومت جمهوری و جامعهی مدنی و اخلاقی بپردازد. این تحلیلی است که او از جامعهی مدرن در آثار خود ارائه میدهد.
در بخش دوم کتاب من این طرح را با آثار مطهری در میان گذاشتم و سعی کردم در دل آثار او یک پاسخی برای این تحلیل کانت از دوران جدیدی به دست بیاورم؛ یعنی اگر از مطهری بپرسیم که یک فیلسوفی در مغربزمین آمده است و به بشر پیشنهاد میکند که چنین رویکردی را در جهان پیش بگیریم و چنینی مسیر اخلاقی و عقلانی را پیش بگیریم، شما نسبت به این طرح چه تحلیل و نقدی دارید؟ مسلماً روشن است که مطهری به این بحث نپرداخته است، من باید به نوعی آثار مطهری را بازسازی عقلانی میکردم؛ یعنی در این بازسازی عقلانی یک حدی برای خود قائل بودم که به مبانی رجوع نکنم تا از دل مبانی پاسخ را به دست بیاورم. میتوان این کار را انجام داد و طبق مبانی مطهری این تحلیل از مدرنیته چه وضعی دارد و چگونه میشود، اما سعی کردم به تقریرات مطهری که مستقیماً به این بحثها پرداخته است، بپردازم و از دل آن فقرات با قدرت استنتاج منطقی ببینم چه چیزی بیرون میآید و از این تحلیلی که مطهری از کانت دوران مدرن میکند چگونه تحلیلی به دست میآید. این متدولوژی بوده است که من در این کتاب به کار گرفتم و برحسب این متدولوژی ۴ یا ۵ فصل به این کتاب اضافه کرم. در فصل اول گفتم که مطهری معتقد است که ما باید یک جنبش روشنگری به راه بیندازیم، به معنای جنبشی که به عقل اصالت میدهد و به عقل احترام میگذارد و به عقل منشائیت میدهد، چنین جنبشی را باید به راه بیندازیم و معتقد است که این جنبش در جامعهی اسلامی از ۱۰۰ سال پیش آغاز شده است، از زمان سید جمال، محمد عبدو و دیگران چنین جنبشی شکل گرفته است.
نظر شما