به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایسنا؛ این شاعر درباره علت پرداخته نشدن به ادبیات معاصر در دانشگاهها گفت: تدریس ادبیات معاصر در دانشگاه به استاد بستگی دارد. برخی از استادان دانشگاه، ادبیات معاصر را در کلاسشان مطرح میکنند، اما متأسفانه با وجود استقبال دانشجویان، ظاهرا با این کار مخالفت میشود.
او درباره این مخالفت اظهار کرد: بیشتر این مخالفت به خاطر پدیدآورندگان ادبیات معاصر است، چون بیشتر این افراد کسانی هستند که بهنظر برخی به مناسبت زمانه خود گرایشهایی داشتهاند که مورد قبول یک حکومت ایدئولوژیک نیست و این موضوع هم جای تعجب ندارد.
موحد در ادامه به ذکر خاطرهای پرداخت و گفت: یک بار از سوی مدیران یکی از مناطق آموزش و پرورش دعوت شدم و در آنجا از من خواسته شد تا نوع تدریس خودم را برای آنها بیان کنم. زمانی که من روش تدریس ادبیات خودم را به فرض اینکه به جای آنها قرار بگیرم برای آنها شرح دادم جوابی که به من دادند عجیب بود. آنها گفتند اگر ما در تدریس ادبیات چنین روشی را دنبال کنیم از مدرسه یا وزارت آموزش و پرورش اخراج میشویم. زمانی که دلیل این موضوع را پرسیدم، آنها گفتند خیال نکنید که تنها مدیران بالادستی برای این روش تدریس به ما اعتراض میکنند، بلکه خانوادهها نیز معترض ما میشوند. آنها معتقدند فرزندانشان باید در کنکور قبول شوند و دانستن ادبیات هیچ کمکی به قبولی آنها نمیکند.
این شاعر و منطقدان با این توضیح اظهار کرد: وقتی بستر دانشگاه که دبیرستان است به ادبیات چنین نگاهی دارد، مسلما وضعیت دانشگاه نیز بهتر از این نخواهد بود.
او در ادامه گفت: مقداری از برخوردها با ادبیات معاصر در دانشگاه شخصی است، چون آنها معتقدند چون فلان شخص شاعر و نویسنده معاصر در فلان مقطع برخوردی داشته که مطابق نظر آنها یا حاکمیت نبوده است، پس شعرش هم به درد نمیخورد. این مسأله در تمامی جوامعی که مبنای حکومتشان ایدئولوژیک است وجود دارد.
ضیاء موحد درباره محافظهکاری دانشگاه در قبال ورود آثار نویسندگان و شاعران معاصر ادامه داد: دانشگاه در ایران و همینطور در تمام دنیا همیشه محافظهکار بوده است. این مسأله به این خاطر است که هنرمندان همیشه در همه جای دنیا از زمان خود جلوتر بوده و میخواستهاند تغییراتی ایجاد کنند، اما چون این تغییرات با روش دیگران مساعد نبوده به شکل دعوای نسل جدید و نسل قدیم بروز پیدا کرده است. بنابراین معتقدم برای حل این مسأله باید قدری زمان بگذرد تا دانشگاه بفهمد که قصد هنرمندان آن چیزی نیست که آنها فکر میکنند.
او اظهار کرد: در مقابل تغییر و نوآوری همیشه مخالفت شده است، وگرنه میدانیم اگر کسی اهل ادبیات باشد با خواندن کتاب شعر کسی عقاید اصولیاش عوض نمیشود. هنر هم برای لذتبردن و پر کردن اوقات فراغت است، برای اینکه فرد جامعه خود را بشناسد و هیچ سوءنیتی در کار هنرمندان نیست.
موحد در ادامه به مطالبی که درباره غزل گفته است، اشاره کرد و گفت: وقتی من راجعبه غزل حرفهایی زدم و گفتم نیما امکانات تازهای پیش پای شما گذاشته است عدهای از دانشگاهیان و دانشجوهایی که تحت تأثیر استادان دانشگاه بودند به شدت به مخالفت برخاستند و حجم بسیار زیادی از انتقادات را به روی من گشودند. البته میدانم که در تمام کشورهای سنتی و همه جای دنیا این مخالفتها وجود دارد و فقط به ایران مربوط نمیشود.
او در پاسخ به این سوال که برخی معتقدند دلیل تدریس نشدن ادبیات معاصر در دانشگاه به خاطر حجم کم آثار ادبی معاصر در مقابل قرنها ادبیات کهن فارسی است، اظهار کرد: مطلقا این حرف را قبول ندارم. در ادبیات فارسی شاعران ما تا زمان حافظ همه آنچه را که باید میگفتند گفتهاند و هر چه ما و مستشرقین راجع به ادبیات فارسی میگوییم مربوط به هفت - هشت چهره شاخص است که آخرین آنها حافظ نام دارد.
او اضافه کرد: در تمام سالهای بعد از حافظ ما در ادبیاتمان چیزی جز تقلید نداشتهایم، حتی زمان مشروطه نیز گل سرسبد ما در شعر فارسی قصاید بهار یا غزل غزلسرایان بوده است که هیچکدام هم به آن اندازه مطرح نشدهاند، اما وقتی نیما ظاهر شد یکمرتبه شاعرانی چون شاملو، فروغ، آتشی، اخوان، سهراب و حداقل ۲۰ شاعر دیگر که صدایی جز صدای گذشتگان داشتند ظهور کردند. بنابراین معتقد به این نیستم که حجم کم ادبیات معاصر باعث نرفتن آن به دانشگاه است.
موحد در پاسخ به این سؤال که برخی تئوریزه نشدن ادبیات معاصر را دلیل نرفتن آن به دانشگاه ارزیابی میکنند، اظهار کرد: مگر کسی شعر حافظ و مولوی را تئوریزه کرده بود؟ اصلا ما همیشه در زمینه تئوری ضعیف بودهایم، چون فلسفه ضعیفی داشتهایم و در فلسفهمان زیباییشناسی جایی نداشته است.
او ادامه داد: حتی بهترین منتقدان ما در دوران معاصر هندیها بودند. شاعران ایرانی معمولا کار خود را انجام میدادند، اما منتقدان به جز توجه به صنایع بدیعی و استعاره نتوانستند حرف تازهای بزنند و مبانی فلسفی درست و حسابی پیدا کنند.
این شاعر تئوریزه نشدن مبانی ادبیات کلاسیک را نیز ناشی از تنبلی دانست و گفت: تقریبا حدود ۳۰ سال است که من نظریه ادبیات را با دوستی ترجمه کردهام و بسیاری از آثار نقد ادبی دیگر از نقد جدید رنه ولک گرفته تا بسیاری دیگر از آثار نقد ادبی به فارسی ترجمه شدهاند. اما چرا هنوز این افراد آنها را نخواندند و وقتی به ما برمیخورند سوالاتی از ما میپرسند که جوابهایشان در این کتابهاست؟ مگر نه اینکه سالهای سال است که رولان بارت، میشل فوکو و دیگران به فارسی ترجمه شدهاند. بنابراین معتقدم بخش زیادی از این تئوریزه نشدن به خاطر کوتاهی خود ماست.
نظر شما