شناسهٔ خبر: 26104 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

نشست بررسی «چگونگی شکل‌گیری داعش»/قسمت اول؛

داعش؛ بالفعلگی انبوهی از اندیشه‎های سرکوب شده

علی موجانی جنبش داعش برخاسته از واقعیت‎های قومی، عشیره‎ای، سوابق تاریخی و سیاسی از قلمرو بزرگی از اعراب است. و در قلمرو و سیطره‎ای نیز حرکت می‎کند که برای خود گذشته‎ای داشته است. با این جنبش نمی‎توانیم به عنوان یک نگاه اطلاعات برخورد کنیم یا به عنوان یک ابزار از قدرتی خاص، بلکه به لحاظ جامعه‎شناسی پدیده‎ای است که تأثیر درازمدتی با خود به همراه خواهد داشت.

 

فرهنگ امروز/ فاطمه امیراحمدی: انجمن علوم سیاسی ایران با همکاری انجمن ژئوپلیتیک ایران نشست علمی «بررسی چگونگی شکل‌گیری داعش و محیط راهبردی منطقه» را با حضور «محمود یزدان‌فام» عضو هیئت علمی پژوهشکده‌ی مطالعات راهبردی و «سید علی موجانی» پژوهشگر تاریخ معاصر عراق برگزار نمود. در ادامه مشروح سخنان علی موجانی می‌آید.

 

 پدیده‌ی داعش یک جنبش پویا و فعال است

امروز از پدیده‌ای که از نظر من یک جنبش پویا و یک جبهه‌ی فعال است و حداقل تا چندین سال آینده سرنوشت منطقه را با تأثیر خود رقم می‌زند، مطرح کردن مباحثی از آن و شناخت این جریان یک فرصت خواهد بود آن هم در شرایطی که گهگاه در نشریاتی که می‌خوانیم تصورها و گمانه‌هایی را می‌بینیم از این پدیده که وقتی که به درون محیط عراق رجوع می‌شود و سعی می‌کنیم که با جامعه‌ی عراق ارتباطی برقرار کنیم، این برداشت‌ها به طور قابل ملاحظه‌ای دور از ذهن می‌رسد و تا حدی هم در بعضی مواقع آنچه که تصویر می‌شود خیلی مبالغه‌آمیز و بعضاً کم‌ارزش به نظر می‌آیند.

تصور اینکه فکر کنیم پدیده‌ی داعش پدیده‌ای است که مثلاً شاهزاده‌ بندر پدید آورده یا احتمالاً حاصل یک درگیری سیاسی در درون نظام حاکمیتی عراق میان شیعی و سنی و کرد است یا جریانی است که توسط دولت خاصی مدیریت می‌شود یا توسط فلان سرویس خارجی از ترکیه یا اسرائیل یا امریکا هدایت می‌شود، ضمن اینکه هریک می‌تواند جزئی از این واقعیت باشد، اما هیچ‌کدام نمی‌تواند واقعیت این جنبش اجتماعی که به وجود آمده و امروز خود را به‌صورت خلافت به ما می‌نمایاند را نمایندگی و معرفی کند.

 

اندیشه‌های زمینه‌ساز شکل‌گیری داعش

از حدود سال ۲۰۰۵ که برای اولین بار به عراق رفتم و سعی کردم که در تاریخ معاصر عراق کاوش و مطالعه کنم، دریافتم به‌رغم اینکه با عراقی‌ها زیسته‌ایم اما از آن‌ها نیاموختیم و بر آن‌ها تأثیر نگذاشته‌ایم. یک مثال ساده بزنم؛ چند میلیون افغان در ایران ساکن بوده‌اند، در کنار ما زیسته‌اند و کار کرده‌اند، تجربه نشان می‌دهد که یک نوع هم‌بستگی یا تعامل بین ما و افغان‌ها وجود داشته است؛ اما در مورد عراقی‌ها اگرچه به لحاظ کمی در همین اندازه بودند، می‌بینیم که عراقی‌ها در محله‌های مشخص و مناطق خاصی در کشور ساکن بوده‌اند. نمی‌خواهم تعبیر «گتو» را به کار ببرم اما وقتی‌که می‌بینیم که همه در دولت‌آباد مجتمع هستند یا در قم در فلان نقطه یا در اهواز در فلان مکان مستقر هستند این تصور را باید بکنیم که چه عاملی باعث شد که بااینکه بسیاری از این‌ها شیعه بودند و اجداد بسیاری‌شان نیز ایرانی بوده است با ما نیامیختند و امتزاجی برقرار نکردند و یا ما نتوانستیم به‌مثابه افغان‌ها آن‌ها را درک کنیم. ازاین‌جهت می‌گویم که ما از محیط عراق بسیار دور هستیم.

 من اگر بخواهم پدیده‌ی داعش را آن‌طور که دریافتم توصیف کنم، فکر می‌کنم تمام این تصورات که در ذهن ما از سقوط موصل در اردیبهشت امسال است را پاک کنیم و به شرایط دو سال پیش عراق برگردیم و به تمام جریان‌هایی که امروز در داعش هرکدام سهمی دارند نگاهی بیندازیم. در درجه‌ی اول تصور من این است که نمی‌توانیم هیچ درصدی به آن‌ها بدهیم، نمی‌توانیم تعریف کنیم که چه درصدی از این‌ها در داعش سهم دارند، ولی بعثی‌ها به‌عنوان یکی از پدیده‌های اصلی و محوری باید مورد توجه قرار بگیرند. وقتی از بعث صحبت می‌کنیم باید از ۳ تفکر متفاوت بعث در این سال‌ها صحبت کنیم، تفکری که من اسم آن را اصول‌گرایان بعثی عراق و سوریه می‌گذارم؛ یعنی همان جریان سنتی که حزب بعث را به وجود آوردند، مثل عفلق و بیطار و کسانی که اندیشه‌ی بعث را مطرح کردند و در بیان و تفکرشان با دولت عثمانی در نقطه‌ی تقابل بودند، اما این نقطه‌ی تقابل نه در تقابل مفهومی بود که دولت اسلامی آن را به خود منتسب داشته بود (بحث خلافت در دنیای اسلام)، بلکه تقابل در این جهت بود که چرا خلیفه غیرعرب است و زبان خلافت غیرعربی و ترکی است. این تنشی است که در افکار و عقاید این جریان مطرح شد و آن‌ها در تقابل با این نظام آن را عملی کردند.

ریشه‌ی برخی از این تفکرها هم به داستان اتحاد اسلام برمی‌گردد که به دنبال این بودند که شکل واحدی را به کل دنیای اسلام بدهند؛ از سید جمال شروع شد و رشیدرضا و کواکبی و دیگرانی که بودند هرکدام سعی کردند که در این موضوع حرکت کنند و بعث هم مفهومی را به کار بست که در آن مقطع از این ایده بهره گرفته بود. هم‌زمان با ظهور بعث در آن مقطع ۳ جنبش دیگر هم وجود دارد که در کنار بعث همین هدف را دنبال می‌کردند. من اسامی این‌ها را می‌آورم و فکر می‌کنم که می‌توانید تفکر این‌ها را در داعش ببینید؛ یکی جریان وهابیان نجد بود، آن‌ها باور سلفی داشتند و نیز معتقد بودند که خلافت باید به قلمرو اصلی و خاستگاه خود برگردد؛ یعنی شبه‌جزیره به عهد سلف بازگردد. شبکه‌ی دیگری که در آن زمان با عثمانی مبارزه می‌کرد سنوسی‌های لیبی بودند؛ یعنی بخشی از متصوفه. امروز وقتی که ما می‌شنویم نقشبندیان و گرایش‌های طریقتی در کنار داعش عمل می‌کنند، این جریان صوفیان فارغ از سنوسی یا نقشبندی برای ما حائز اهمیت می‌شوند. یک شبکه‌ی دیگر که مقارن همین دوران قیام کردند، جنبش مهدی سودانی که یک جنبش «آخرالزمانی» بود، آن‌ها به دنبال منجی‌ای بودند که آن را در ظهور مهدی سودانی دیده بودند، جنبشی که در مقابل سیستم عثمانی قرار گرفته بود.

در نهایت بعث به این نتیجه رسیده بود که عروبت با توجه به قدمت خود حتی بر اسلام بایستی مبنایی باشد برای حرکت و این حرکت اتفاق نخواهد افتاد مگر در قالب یک انقلاب -این‌ها عباراتی است که عفلق به کار برده است-، این انقلاب هم بدون صحوه و بدون بیداری نیست و این صحوه هم حتماً باید با درد و چه‌بسا خشونت و توأم با خونریزی باشد که بتواند مجالی برای تغییر به وجود بیاورد.

این تفکر سنتی بعد از تشکیل دو دولت بعثی عراق و سوریه به خاطر اینکه شعبی از بعثی‌ها وارد قدرت شده بودند، کنار زده شد. ما شاهد این هستیم که عفلق و بیطار عملاً از صحنه‌ی تأثیرگذاری روند حزب بعث چه در سوریه و چه در عراق خارج شدند و حتی معارض شدند و به تعبیری از طرف خود بعثی‌ها کشته و حذف شدند، اما بازماندگان این جریان وجود داشتند. این جریان در یک مقطع تاریخی که تصادفاً برای ما مقطع فراموشی و دوری و نسیان است (مقارن سال‌های انقلاب اسلامی ایران) سال ۱۹۷۹ به یک تحول اساسی و بنیادی رسیده بود.

در ژوئیه ۱۹۷۰ حزب بعث عراق برای نزدیکی با بعث سوریه مفهوم عروبت و سوسیالیسم را در کنار هم قرار داد و مجموعه مذاکراتی اتفاق افتاد -در همین سال‌ها می‌بینیم که عفلق به بغداد دعوت می‌شود- که دو دولت حسن البکر و حافظ اسد در فاصله‌ی ۲۴ تا ۲۶ اکتبر ۷۸ یعنی در زمانی که مردم ما در خیابان انقلاب می‌کردند به این نتیجه رسیدند که یک دولت مشترک تشکیل بدهند تا ایده‌ای که عفلق حدود ۴۰ سال قبل مطرح کرده بود یعنی یک دولت مشترک در عراق و سوریه را بتوانند پایه‌گذاری کنند.

 

ایده‌ی عفلق چه بود؟

عفلق اعتقاد عمیقی داشت آنچه مانع از آن شد که عروبت به‌عنوان یک بنیان اساسی در دنیای اسلامی تفوق پیدا کند جدال تاریخی بین دمشق و کوفه و بین غسان و حیره تاریخی قبل از اسلام است و برای اینکه از این گذر کند اجتماع این دو قوه بایستی در کنار هم یک حکومت را تشکیل بدهد؛ بنابراین توافقی در اکتبر اتفاق افتاد و قرار شد که از چند ماه بعد یک دوره‌ی گذار شش‌ماهه را طی کنند و مرکزیت سیاسی-اداری دمشق باشد، با رهبری البکر (جناح عراقی) حزب بعث؛ یعنی در واقع البکر مسئولیت این دولت متحد را نه در بغداد بلکه در دمشق و کنار سوری‌ها بر عهده بگیرد و بعد از آن وزارت ‌خارجه و ارکان استخبارات و ارکان نظامی در یکدیگر کاملاً وارد شوند و ساختاری متحد صورت بگیرد و بعد از آن طبیعتاً این اقلیم شکل بگیرد. ما این عبارت اقلیم را امروز هم در بیان خلافت و در قلمروی که داعش برای خود تعریف کرده است، می‌بینیم.

این اتفاق به دلایلی در آن زمان نیفتاد، آن دلایل این بود که در اکتبر ۷۸ مقارن زمانی که اخباری از ایران می‌آمد مبنی بر اینکه ایران به‌عنوان کشوری که همیشه کنترل‌کننده‌ی عراق بوده به شدت در حال تنش و بحران است؛ اگر این اتفاق می‌افتاد عملاً بغداد باید برای دوره‌ای تحت رعایت دمشق، سیاست‌ها و مصالح خود را دنبال می‌کرد و این طبیعتاً برای شخص صدام‌حسین که قدرت قابل ملاحظه‌ای در درون شبکه‌ی بعث عراق بود امر قابل پذیرشی نبود. بعد از به قدرت رسیدن و حذف یا کناره‌گیری آقای البکر، در مجلسی که برپا شده بود صدام سخنرانی کرد و بسیاری از وزرا و فرماندهان عالی را متهم به خیانت کرد و همان جا در مقابل دوربین‌های تلویزیون آن‌ها را بردند و اعدام دسته‌جمعی کردند. به‌این‌ترتیب، کودتایی اتفاق افتاد که در تقابل با همین جریان اصول‌گرایی بود که به دنبال وحدت اقلیم سوریه و عراق بود. این جریان اصول‌گرا با تصمیم صدام آسیب جدی‌ای خورد؛ صدام سعی کرد که با حمله به ایران، سوریه را به‌عنوان یک واگن به لوکوموتیو خود وصل کند که این اتفاق نیفتاد، اما یک تأثیر اساسی گذاشت، اینکه این جریان از عراق عموماً خارج شدند و تحت عنوان بعثی‌های متوازن یا بعثی‌های معارض در خارج از عراق شروع به ادامه دادن آن تفکر و بازاندیشی کردند.

 

سقوط صدام و آماده شدن بستر برای اندیشه‌ی داعش

در سال ۲۰۰۳ شرایط عراق تغییر پیدا کرد و صدام ساقط شد و اتفاقات بسیار دیگر به آن‌ها کمک کرد که به قدرت برسند. من می‌توانم نمونه‌هایی را مثال بزنم؛ مثلاً «ایاد علاوی» یکی از نماینده‌های این تفکر است، یا نفر اول کربلا در انتخابات مجلس ۲۰۱۰ یک شخصیت کاملاً بعثی بود؛ یعنی این‌ها در تمام این دوران (۲۰۰۳ به بعد) به این اندیشه عمیقاً تعلق داشتند و جالب توجه هم این است که بخش قابل ملاحظه‌شان هم شیعه و علوی بودند که توانستند از دوران بعد از صدام استفاده کنند و این تفکر را تقویت کنند.

شبکه‌ی دیگری که در بعث مؤثر بود و امروز در داعش سهمی دارد و بخشی از تفکر داعش را یعنی مفهوم خلافت و اقلیم را ساختند، شبکه‌ی دوم عناصر بعثی بازمانده از دوره صدام بودند؛ یعنی آن دسته از افسران رده‌های میانی که در جریان بعثی‌زدایی حذف شده بودند یا در جریان از بین رفتن ارتش واحدهای خود را از دست داده بودند و به‌صورت رها و سرگردان در دولت عراق از سال ۲۰۰۳ به بعد یک وضعیت بلاتکلیف داشتند و به انواع کارها هم دست زدند و به دلیل محدودیت‌هایی که برایشان ایجاد شده بود مجبور بودند که در همان شبکه‌ی عشیره‌ای و درون‌سیستمی خودشان عمل کنند. بعضی از آن‌ها گردان‌های مقاومت را به وجود آوردند و بعضی دیگر عملاً و عمیقاً به سمت جریان‌های اسلامی و ضداشغالگری گرایش پیدا کردند و به دلیل روابط خونی و عشیره‌ای که داشتند وارد فرایندی شدند که سیستم نظامی سابق توانست به‌سرعت در آن مستولی شود؛ اینجا شما نقش «عزت ابراهیم الدوری» را به‌عنوان یک شخصیت برجسته و تأثیرگذار می‌بینید، شخصیتی که به‌رغم اینکه شخصیت دوم سیستم عراق بود حتی حذف نشد، در سال ۲۰۰۸ در بابل، سوریه، بغداد بود و همین‌طور ممکن است که الآن در موصل و کرکوک و هر کجای دیگر باشد.

نیروی بعثی سومی که جنس عراقی نداشتند و سوری بودند با این‌ها همسو و هم‌سفره شدند؛ یکی از پدیده‌های عجیب دوره‌ی معاصر منطقه‌ی خاورمیانه همین امر است.

در مارس ۲۰۰۵ آقای رفیق حریری ترور شد. سازمان ملل بعد از بررسی‌هایی که انجام شد تصمیم گرفت که نیروی بعث را از لبنان خارج کند. این نیروی نظامی، استخباراتی، امنیتی بعثی‌ای که در لبنان بود به شهادت تمام افرادی که در مسائل لبنان کار کرده‌اند یکی از نیروهای ویژه بودند که خارج از تمام چارچوب‌های ارتش و حزب بعث عمل می‌کردند، آن‌ها حتی گاهی اوقات در سیستم مخابرات سوریه هم می‌توانستند تأثیر بگذارند؛ به خاطر اینکه لبنان حیاط‌خلوتی بود که هر اتفاقی در آن می‌افتاد. این سیستم، سیستمی بود که حدود ۱۵ سال بر لبنان مستولی بود و شبکه‌ای بود که نمی‌توانیم از آن به‌عنوان شبکه‌ای پاک و منزه یاد کنیم، سیستمی بود که برای خود دولت سوریه هم مشکل به وجود آورد. حتماً شما به یاد دارید که «غازی کنعان» چگونه تصمیم به خودکشی گرفت و حذف شد؛ بنابراین سیستم سوریه هم خود با این پدیده مشکل داشت و دولت سوریه موظف شد که این نیرو را از لبنان خارج کند.

در اواسط ۲۰۰۶ این نیرو را ابتدا به جبل عامل برد، ولی فشار سیاسی آن‌قدر سنگین بود که مجبور شد به داخل سوریه آن‌ها را منتقل کند. در داخل سوریه نه می‌توانست این نیرو را پخش کند -به خاطر فساد بیش از حدی که این نیرو داشت- و نه می‌توانست این نیرو را در نقطه‌ای جذب کند؛ پس بهترین نقطه‌ای که می‌توانست این نیرو مستقر شود تصادفاً نقطه بسیار ناامنی بود در کنار مرزهای عراق -این‌ها مجموعه اشاراتی است که یک مورخ سوری (کمال دیب) در کتابش داشته و ارائه می‌دهد-. نیروی بعثی سوریه که در لبنان بود به رقه و دیرالزور آمد و امنیت مرزها و مسائل آن منطقه را بر عهده گرفت. این منطقه درست در همان زمان با پدیده‌ی انتقال جهادی‌ها و ماشین‌های مختلف مواجه بود. ارتباط با شبکه‌ی بعثی‌ها فضایی را فراهم کرد که آن‌ها خیلی خوب یکدیگر را پیدا کردند. ما از سال ۲۰۰۷ شاهد شدیدترین نوع انفجارها و عملیات در عراق هستیم به حدی که تروریسم به اوج خود رسیده بود؛ شما «زرقاوی» را پدیده‌ی همین سال‌ها می‌بینید. این شبکه در این مقطع بسیار مؤثر عمل کرد و بعث توانست صرف‌نظر از یک مجموعه عملیات متنوع و متعدد که انجام داد به‌راحتی در درون سیستم‌های جهادی نیز وارد شود.

 

مهم‌ترین جریان و حلقه‌ی اصلی مفقوده در داعش

اینجا من مایلم که از یک پدیده صحبت کنم؛ صدام از ۱۹۹۱ بعد از شکستی که در جریان جنگ کویت خورد، مشی سیاسی خود را در داخل کشور عوض کرد. صدام در آن مقاطع به‌عنوان سیف العرب یا سیف الاسلام -یعنی خود را در نقش خالدبن‌ولید می‌دید- نقش یک فاتح را برای خود در نظر داشت که جهان اسلام را نجات بدهد. از این سال‌ها به بعد اتفاقی که افتاد یعنی بعد از استقرار و سرکوب انتفاضه‌ی شیعیان در شعبانیه و مناطق کردی، صدام تصمیمات اساسی در ارتباط با شبکه‌های اسلام‌گرا گرفت؛ الله اکبر بر روی پرچم عراق نقش بست، شبکه‌ی ابونضال فلسطینی و نیز شبکه‌های فلسطینی که چپ بودند حذف و کشته شدند. مقارن سال ۲۰۰۲ و ۲۰۰۳ بخشی از تبلیغات کشورهای غربی این بود که صدام در حال همکاری با تروریسم است و همان اندازه که نیروی صدام متهم شده بود به بحث هسته‌ای و مسائل مربوط به هسته‌ای، به همان اندازه اتهامش با تروریسم بود. از سال ۲۰۰۱ به بعد تمام بیانیه‌هایی که دولت عراق و صدام داد از آیات و عباراتی استفاده می‌کرد که بن‌لادن استفاده کرده بود و این نشان‌دهنده‌ی آن بود که به نوعی سیستم بعث که سیستم هوشمندی بود انتظار داشت که بتواند این ردا را از روی دوش اسلام‌گراها بردارد و بر روی دوش خود بگذارد؛ پس گرایش به سمت نوعی از بهره‌گیری از ابزار اسلامی و فرایند القاعده در دنیای اسلام و تأثیر و جذب این پتانسیل در دستور دولت بعث عراق بود و این بعد از سقوط هم خود را نشان داد؛ به طور مثال صدام در دادگاه ریش می‌گذاشت یا قرآن به دست می‌گرفت و با آیات قرآن از خود دفاع می‌کرد و سعی می‌کرد که این ژست را به طور کامل داشته باشد.

در سطوح پایین‌تر هم این اتفاق افتاد که به اولین نمونه‌ای که از یک جریان با ریشه‌ی بعثی داریم، برمی‌گردد، به زمانی که مجلس شورای مجاهدین در سال اول دسامبر ۲۰۰۵ در عراق اعلام موجودیت کرد و شخصیتی آمد و گفت که من می‌خواهم کشور اسلامی عراق را به وجود بیاورم، این شخصیت خود را «ابوعمر بغدادی هاشمی الحسنی» معرفی کرد (ابوعمر را با ابوبکر بغدادی قریشی مقایسه کنید، آن یکی حسنی و این یکی حسینی را به جهت تحت تأثیر قرار دادن شیعیان و محبان اهل‌بیت مورد استفاده قرار داده است). مدیر عملیاتی که این شبکه داشت کسی غیر از زرقاوی نبود. زرقاوی به‌سرعت در سال ۲۰۰۵ بنا بر اطلاعاتی که آمریکایی‌ها داشتند کشته شد و جانشین او کسی نیست جز «ابوحمزه مهاجر» که قاعده الجهاد در سرزمین دجله و فرات را به وجود آورد. این عبارت «دجله و فرات» را بایستی بر اساس مفهوم تاریخی و نه جغرافیایی معادل‌سازی کنید؛ دجله با عراق و فرات با سوریه معنا می‌شود. این ادبیات از آن زمان در حال تولد است و همین‌طور به نوعی در درون خود داعش پویایی دارد، این ادبیات در حال شکل‌گیری معنادارتری در این جنبش است. ابوحمزه مهاجر و سپس ابوبکر بغدادی در زندان بوکا با زرقاوی هم‌سلول بودند و بعد از حذفی که اتفاق افتاد ابواسامه عراقی در آمد. ابواسامه عراقی یکی از افسران ارتش بعث عراق در دوران صدام است؛ یعنی در مهم‌ترین جریانی که امروز حلقه‌ی اصلی مفقوده‌ی داعش با شبکه‌ی بعثی است ما می‌بینیم که نفر دوم یک شخصیت کاملاً بعثی در آمد؛ لذا این شروعی شد برای نفوذ و ترویج جریان بعث در سیستم عراق.

 

جریان تصوف و داعش

متصوفه‌ای که امروز برای داعش و به لحاظ اعتقادی نیز می‌جنگد یعنی منافع مادی‌شان تا حد بسیار زیادی نسبت به آن شبکه‌هایی که می‌توان گفت که بخشی از شبکه‌های بعثی مثل بعثی‌های سوری که وارد شدند، آن‌ها را هم می‌توان به ۳ دسته‌ی اصلی تقسیم کرد. یکی از آن‌ها شبکه‌های طریقتی قفقازی هستند. چرا شبکه‌های طریقتی قفقازی مؤثر هستند؟ در تمام عملیاتی که از سال ۲۰۰۱ تا الآن القاعده و سلفی‌ها و جنبش‌های دیگر اتفاق افتاده، اصولاً ما نقش چچنی‌ها و داغستانی‌ها را می‌بینیم، حتی در سال ۲۰۰۱ که القاعده در صحنه‌ی جهانی ایفای نقش می‌کند ما با پدیده‌ی چچن روبه‌رو هستیم. چچن یا قفقاز شمالی و از نظر روس‌ها قفقاز جنوبی نقطه‌ی بسیار مستعدی است برای مبارزه در مقابله با کفار؛ زیرا تاریخ ۱۰۰ سال مقاومت را دارد. ابوحمزه داغستانی، بهاءالدین بخارایی نقشبندی، تمام آن‌ها نمادهای مبارزه این منطقه هستند. جالب توجه است که وقتی آثار و منابع دوران شیخ شامل را می‌بینیم متوجه می‌شویم که هدف آن‌ها هم یک چیز است، ایجاد خلافت اسلامی؛ یعنی بازتولید مفهوم خلافت.

 شبکه‌های طریقتی قفقازی به‌سرعت توانستند با یک نقطه‌ی کلیدی در قلمرو داعش ارتباط برقرار کنند و آن نقطه جایی نبود جز تکایا و زوایای ازبک‌ها یا قفقازی‌ها که در دیرالزور و رقه وجود داشت و وقتی که داعش به وجود آمد و اعلام خلافت کرد آن‌ها آرمان خود را در داعش دیدند.

 

تفاوت القاعده و داعش

وقتی ما با پدیده‌ی القاعده و سلفی روبه‌رو شدیم یک تفاوت اساسی وجود داشت، القاعده زمین برای قلمرو خود در نظر نمی‌گرفت و فقط به فکر جهاد بود، یمن، چچن، آفریقا، آسیا و حتی اروپا، زمین برایش مهم نبود؛ اما داعش عمیقاً به قلمرو اعتقاد دارد. شاخه‌ی دیگر که می‌خواهم به‌عنوان تصوف صحبت کنم اتفاقاً جریان ضدطریقت است و به دو پارچه تقسیم می‌شود؛ پارچه‌ی اول این جریان ضدطریقت که جریان نسبتاً مهمی است و شما در کوبانی می‌بینید که همان «پ. ک. ک» است؛ یعنی جریانی که کاملاً به کمونیسم و سوسیالیسم و مبانی آن اعتقاد دارد و به‌صورت جدی با طریقت و مذهب در محیط کردی در تقابل است و آن‌ها در واقع کمک کردند که اجتماع معارضان این شبکه (پ. ک. ک) و شبکه‌های وابسته به آن‌ها مثل حزب کارگران سوریه و دیگران به جناحی که آن‌ها با آن در تعارض بودند، متصل شود. پ. ک. ک جلوه‌ی منفوری را در بین بسیاری از مردم تحصیل‌کرده کرد خاصه در ترکیه دارد، به خاطر اینکه بسیاری آن‌ها را مردم کوهستانی می‌دانند که باج می‌گیرند، فقط به خاطر اینکه می‌گویند ما در حال جنگیدن هستیم. اما در بیان مردم کرد ترکیه که در این مناطق زندگی می‌کنند، کسی از آن‌ها نخواسته که بجنگند. تنها اقلیت‌هایی هم هستند که از آن‌ها حمایت می‌کنند، ازاین‌رو در شاخه‌های مذهبی نوعی نیروی دافعه نسبت به پ. ک. ک وجود دارد که سبب می‌شود شما نیروی دفعی پ. ک. ک را عاملی برای هدایت به‌سوی داعش بدانید.

 جریان ضدطریقتی دیگر، جریانی است که در «اورامان» وجود داشت؛ یعنی همین منطقه‌ی کردستان که بخشی نیز به ایران متصل است تا سلیمانیه. این جریان خود را نه قادری می‌دانست نه نقشبندی و به شدت در مقابل این دو قرار داشت. از درون این جریان «ملا کریکار» را داریم که پدیده‌ی انصار الاسلام را به وجود آورد، این شبکه هم به دنبال این است که شعائر و تظاهرات اسلامی را در محیط کردی تقویت کند و طریقت‌ها را از بین ببرد.

اما جریانی که حامی داعش شده، شعبه‌ای از «طریقت نقشبندیه» است. در توضیح باید بگویم تصوف یک عطف تاریخی دارد و آن هم «بهاءالدین نقشبند» است. او معتقد به این است که تصوف نباید در خلوت باشد و باید از زاویه دربیاید و به جلوت برسد و باید نقش اجتماعی ایجاد کند، حتی در کنار ظلمه و حکام جور را انذار دهد تا مردم بتوانند به واقعیت‌های زندگی خود دست پیدا کنند؛ از این زاویه تصوف نقشبندی به شدت متشرع است.

اما تصوفی که از مکتب بخارا داریم در یک تحول اساسی در قرن دهم هجری در هند شکل تازه‌ای پیدا کرد؛ یعنی در زمانی که اکبرشاه در هند دنبال یک تسامح در تمام جریان‌ها در هند بود، مثل هندو، سیک و انواع و اقسام ادیان، شمشیر به دست گرفتند و شروع به تقابل با جریان اکبرشاه کردند و جنبش مجددیه نقشبندی توسط «احمد سرهندی» یا امام ربانی به وجود آمد. شبکه‌ی اصلی آن‌ها دیوبندی‌ها هستند، آن‌ها تا زمان استقلال پاکستان در بنگال بودند، از زمان استقلال پاکستان به پنجاب آمدند و هسته‌ی مرکزی طالبان نیز همین افراد هستند.

بزرگ‌ترین کسی که طریقت نقشبندیه را در منطقه کردی وارد کرد «مولانا خالد نقشبندی» است که ۲۰۰ سال پیش به این منطقه رفت و این آموزه‌ها را گرفت، اگرچه خودش اصلاً اعتقادی به خشونت نداشت، ولی منش او شریعت را وارد زندگی اجتماعی معاصرین کرد و این در مقابل جریان رفاعی-قادری بود که استدراج می‌کردند؛ یعنی سیخ فرو می‌بردند و قس علی‌هذا، مراسم سماع می‌گرفتند و ضرب می‌زدند و الی آخر. بنابراین گرایش به سمت شریعت‌محوری در جریان از این دوره وارد مناطق کردی شد و اصول و سنت‌هایی به وجود آمد که بخشی از این شبکه به لحاظ سنتی با داعش کار می‌کنند.

 

این کدام بخش از جریان نقشبندی است؟

اگر بخواهم تقسیم کنم، بخشی که خود را در تعارض با بارزان می‌بیند؛ جایی که به‌صورت سنتی بزرگان طریقت نقشبندیه یعنی خاندان بارزانی قدرت داشتند و نه تنها قدرت معنوی در قبل که امروز قدرت سیاسی هم دارند و حاضر نیستند که این قدرت سیاسی را واگذار کنند یا به شراکت گذارند؛ لذا این شبکه‌ی معارض کردی نقشبندی گاه در تعارض با بارزان بود که در کنار صدام و یا بعثی و امروز عزت الدوری می‌جنگد.

بخش دیگری از طریقت نقشبندی شاخه‌ی عرب هستند، آن‌ها کاملاً در منطقه‌ی کرکوک ساکنند. کرکوک یکی از نقاط اساسی است که دائم تغییر بافت جمعیتی داشته است و این تغییر بافت جمعیتی به شدت آسیب‌زده است. اعرابی که وارد آن منطقه شده‌اند به‌سرعت طریقت نقشبندی را پذیرفته‌اند -یکی از شخصیت‌های حامی طریقت نقشبندی هم «عزت الدین» است-، آن‌ها امروز به استخدام همین پدیده‌ی داعش در آمده‌اند.

 

داعش در محیط شیعی

برخلاف تصوری که ما داریم و فکر می‌کنیم که داعش پدیده‌ای است در تقابل با تشیع، می‌توانیم شاهد مثال‌های زیادی داشته باشیم که داعش در این محیط هم توانسته است مؤثر وارد عمل شود. مفهوم صفوی را شما شنیده‌اید که در عراق خیلی رایج است و گسترش پیدا کرده است و حتی در سوریه؛ به‌صورت سنتی تا پیش از صفویه ما برای اعراب، عجم بودیم. در تمام قلمرو عراق، صفویه بر مناطق شیعی مستولی شدند (کربلا و نجف) و اتفاقاً به کار بردن این مفهوم در تقابل با ایران در همین قلمرو شیعی متولد شد و امروز دامنه آن شمول پیدا کرده حتی به قلمرو وسیع‌تری رسیده است. داستان این بخش از شبکه‌ی شیعیان که خودشان را منتسب به سادات می‌دانند، برمی‌گردد به جریانی که مقارن صفویه در تقابل با شاه‌اسماعیل وارد عمل شد. وقتی شاه‌اسماعیل مذهب امامیه را در ایران ترویج کرد، در جنوب ایران در خوزستان «سید محمد مشعشع» اعلام کرد که من موعود منجی هستم و در کسوت حضرت حجت (عج) توانست تأثیر بسیاری بگذارد. شاه‌اسماعیل اقدام به سرکوب مشعشعیان کرد، ولی مشعشعیان که ریشه‌شان به قبیله‌ی قحطانی زبید در نجد برمی‌گشت و این‌ها در تماس با شیعیان احساء به نوعی خودشان را سادات می‌دانستند -و بعد منابع اطلاعاتی دوره‌ی صدام نسب آن‌ها را مخدوش می‌داند- پراکنده شدند و به الاماره العزیز آمدند و بعد در دیوانیه و سپس در کربلا مستقر شدند. «محمود حسنی سرخی» مرجع شیعی عربی کربلا که در مقابل حضرت آیت‌الله سیستانی ایستاد و مقارن سقوط موصل به عتبه‌ی حسینی حمله کرد بخشی از این پدیده است، پدیده‌ای که شاید مستقیماً در کنار داعش نمی‌جنگد، اما در واقع از همان ایده و انگیزه دفاع می‌کند.

شاخه‌ی دیگری وجود دارد، شاخه‌ی خاندان «العزی نقشبندی» که صوفی نقشبندی و سادات نیز هستند. این جریان هم امروز به آن نگاه آخرالزمانی که آمریکایی‌ها از آن صحبت می‌کنند که داعش یک نگاه آخرالزمانی دارد، معتقدند و امروز معتقدند که حجت در آن‌ها ظاهر شده است.

 

تأثیر درازمدت داعش به لحاظ جامعه‌شناختی

آن چیزی که من به‌عنوان داعش می‌بینم یک جنبش است، چه بپذیریم و چه نپذیریم و این جنبش برخاسته از واقعیت‌های قومی، عشیره‌ای، سوابق تاریخی و سیاسی این سرزمین است و در قلمرو و سیطره‌ای حرکت می‌کند که برای خودش گذشته‌ای داشته است. با این جنبش نمی‌توانیم به‌عنوان یک نگاه اطلاعات برخورد کنیم یا به‌عنوان یک ابزار مثلاً قدرت خاص برخورد کنیم. یقیناً دستگاه‌های اطلاعاتی سلول‌های عمل‌کننده‌ی بسیار زیادی را در این جنبش شناسایی کرده است، ولی به این معنی نیست که داعش به طور کامل توسط مثلاً فلان شخص یا فلان دولت یا سازمان هدایت می‌شود، این پدیده به لحاظ جامعه‌شناسی پدیده‌ای است که متأسفانه باید بگوییم که تأثیر درازمدتی را خواهد گذاشت.

ادامه دارد...

نظر شما