فرهنگ امروز/یاسر ریکی؛
یکی از مباحثی که به تازگی در زمینه مسائل معلمان مطرح گردیده بحث طبقهی اجتماعی معلمان است که تعابیر مختلف گاه متضاد در این زمینه پرداختن به این مسئله را ضروری میگرداند. این که معلمان جزو کدام طبقهی اجتماعی هستند در موضعگیریهای افراد نسبت به معلمان و همچنین تحلیل اعتراضاتِ صنفیِ اخیرِ معلمان تأثیر مستقیم خواهد داشت. برخی معلمان را جزئی از طبقهی کارگر میدانند و به گمانشان موضعی رادیکال اتخاذ کردهاند، برخی معلمان را کارگر مولد میدانند و معتقدند این شغل مولدترین کارهاست، برخی معلمان را کارگر یقه سفید میدانند و گمان میبرند این به معنای تعلق معلم به طبقهی کارگر است، برخی دیگر معلمان را جزئی از طبقهی متوسط میدانند و.... . در اینجا سعی داریم تحلیلی درست بر مبنای تئوریک مشخص و نه بر اساس استدلالت انتزاعی و دلبخواهانه به تحلیل طبقهی اجتماعی معلمان بپردازیم و سعی خواهیم نمود اشتباه بسیاری از تحلیلها در این زمینه که گمان میبرند مجازند آزادانه و بدون هیچ مبنای تئوریک و حتی ارائهی تعریف درست از مفاهیمی که به کار میبرند دست به تحلیل ببرند را مشخص نماییم و با بررسی طبقهی اجتماعی معلمان بر اساس نگاهی جامعهشناختی سعی نماییم تا حد توان تأثیرات نوع نگاه به طبقهی اجتماعی معلمان را بررسی کنیم.
قبل از وارد شدن به مقولهی طبقاتی معلمان بهتر است نگاهی به مفهوم طبقهی اجتماعی بیاندازیم و همچنین مشخص کنیم در این نوشتار منظور از طبقهی اجتماعی چیست. مارکس اولین متفکری بود که تحلیل جامعی از بحث طبقات اجتماعی به عنوان مهمترین شکلبندی جوامع ارائه داد. او با روشن نمودن اهمیت شیوهی تولید در ایجاد جوامع (و شکل دادن به ایدئولوژیها و تفکرات و حقوق و سیاست) بحث تحلیل اجتماعی را عمق بیشتری بخشید. او نشان داد که این طبقات اجتماعی هستند که تاریخ را میسازند. او معتقد بود آنچه طبقهی اجتماعیِ یک گروه را مشخص میکند جایگاه فرد در شیوهی تولید موجود و تقسیم کار اجتماعی ناشی از آن است. در شیوهی تولید سرمایهداری اهمیت این تعریف از طبقات اجتماعی به وضوح بیشتری مشخص میگردد. نگاهی به منطق سرمایهداری و هدف نهایی آن که همان تولید برای انباشت بیشتر سرمایه میباشد گویای این امر است. در همین مطلب با تأکید بر ویژگیهای ایدئولوژیک و سیاسی طبقات اجتماعی که ناشی از جایگاهشان در روند تولید است وجود بنیان قوی در این تعریف بیشتر مشخص خواهد گردید. همچنین تفاوت در سبکهای زندگی این طبقات که در تحقیقات اجتماعیِ داخلی و خارجیِ مختلف نشان داده شده است و در این نوشتار فرصت پرداختن به آن نیست به روشنی بیانگر تفاوت بین طبقات است. این تفاوتها در طبقات اجتماعی که براساس جایگاهشان در شیوهی تولید طبقهبندی گردیدهاند نشان میدهد که ما مجاز نیستیم بدون استدلال مشخص و مرتبط با جامعه، به ��D�1�هبندی معلمان در طبقهی دلخواه خودمان بپردازیم.
بر اساس این تعریف، طبقات اجتماعی در شیوهی تولید سرمایهداری به دو دستهی کلیِ کسانی که نیروی کارشان را میفروشند (طبقه کارگر) و کسانی که نیروی کار دیگران را میخرند و یا تصرف میکنند (طبقه بورژوازی) تقسیم میشوند. مارکس در کتاب سرمایه (۱۳۸۶) نشان میدهد که در این شیوهی تولید، سرمایهدار در ازای دستمزد ناچیز نیروی کار کارگران را در ارتباطی مبتنی بر استثمار برای تولید ارزش اضافی در اختیار میگیرند. از نظر او «کارگر با اضافه کردن مقدار معینی کار، ارزش تازهای به ابزهی کارش میافزاید». منظور از استثمار پرداخت دستمزد کمتر از میزان ارزش افزوده ای است که توسط کارگر تولید میگردد. مارکس علاوه بر این دوطبقه از طبقهی سومی نیز نام میبرد که تحت عنوان خردهبورژوازی طبقهبندی میگردد. این طبقه که ما در اینجا آن را «خردهبورژوازی سنتی» مینامیم به خردهمالکانی اشاره دارد که با سرمایهای اندک و با نیروی کار خودشان و خانوادهشان به تولید میپردازند مانند صنعتگران خرد و مغازهداران. این طبقه نه به استثمار طبقهای دیگر میپردازد و نه خود مورد استثمار مستقیم طبقات سرمایهدار قرار میگیرد. در شیوهی تولید سرمایهداری تنها طبقهی کارگر است که به طور مستقیم مورد استثمار طبقهی بورژوازی قرار میگیرد و جز نیروی کارش چیزی برای عرضه و فروش در اختیار ندارد و آن را در ازای دستمزدی کمتر از ارزشی که خودش در فرآیند تولید ایجاد نموده است میفروشد.
برای درک بهتر تحلیل طبقاتی مارکس از طبقات نیاز است به تعریف او از کار مولد و غیر مولد نیز اشاره کنیم. قبل از مارکس، آدام اسمیت کار مولد را به عنوان کاری که با سرمایه مبادله میشود و کار غیر مولد را به عنوان کاری که با پول یا درآمد مبادله میشود، تعریف نمود و بر این اساس نتیجهگیری نمود که عامل اصلی تولید و یا به بیان بهتر عاملی که مولد است چیزی جز سرمایه نیست. تعریف آدام اسمیت از کار غیر مولد یعنی کاری که در ازای دستمزد معینی انجام میشود درست است اما تعریف کار مولد دارای اشکال است. مارکس نشان داد که آنچه عامل تولید است برخلاف نظر آدام اسمیت نه سرمایه بلکه نیروی کار است. مارکس برای تعریف کار مولد بر پروسهی کار تأکید کرد و کار مولد را کاری تعریف نمود که مستقیمن در پروسهی تولید، ارزش افزوده تولید میکند و این چیزی نیست جز کاری که کارگر انجام میدهد. مارکس نشان میدهد که سرمایه به ذات خود مولد نیست بلکه زمانی که با کار مولد مبادله میشود میتوان آن را سرمایهی مولد نامید. مارکس نیز «در تئوریهای ارزش اضافی» بیان می دارد که مقصود ار کار مولد کاری است که از یک سو برای کارگر ارزشِ از قبل تعیین شدهی نیروی کارش را بازتولید میکند و از سوی دیگر به عنوان فعالیتی که ارزش ایجاد میکند، ارزش سرمایه را افزایش میدهد. همچنین از ویژگی های کار مولد این است که در کالا نمود خارجی مییابد در حالی کار غیر مولد نظیر خدمات نمود کالایی ندارد. این کار مولد است که ارزش مصرفی را در یک کالا ایجاد میکند. البته این بدان معنا نیست که هر کاری که کالا تولید کند لزومن کار مولد است مانند کتاب یا یک اثر هنری.
در اینجا لازم است به تعاریف غلطی که از کار مولد ارائه میگردد اشاره شود. برخی کار مولد را کاری میدانند که مفید است در حالی که بر اساس تعریف بالا کار مولد کاری است که باعث تولید ارزش افزوده میگردد یعنی به حجم اولیهی سرمایه پس از برداشت دستمزد میافزاید. حال ممکن است کاری مفید نباشد ولی مولد باشد مانند محصولات تجملی و تولیدات نظامی که ممکن است با ارزش افزودهی ایجاد شده با قیمتی بالاتر به فروش برسد. همچنین صرف مبادلهی کار با پول باعث تبدیل کار به کار مولد نمیگردد و تنها زمانی که معاوضه کار با پول باعث تبدیل پول به سرمایه گردد میتوان آن کار را مولد نامید. بخشهای غیر مولد نظیر بخش خدمات یا بازرگانی پول را به سرمایه تبدیل نمیکنند ولی برای تولید سرمایه ضروری میباشند. این بخش غیر مولد با بخشی از ارزش افزودهی تولید شده امرار معاش میکنند که یک نمونه از آن را در پرداخت دستمزدهای این بخش توسط مالیاتِ دریافت شده از بخش مولد میتوان مشاهده کرد. و یا بازرگانان و فروشندگانی که کار توزیع را انجام میدهند کارشان برای بخش مولد ضروری است ولی هیچ کار مولدی انجام نمی دهند و مستقیمن در ارزش افزودهی تولید شده سهیم میباشند. سرمایهداری برای تولید مولد به بخشهای غیر مولد نظیر خدمات و بازرگانی نیاز دارد و بخشی از ارزش افزوده را به این بخش اختصاص میدهد و به همین دلیل است که هزینهی این بخش در زمرهی هزینههای کاذب قرار میگیرد. البته مکانیسمهای بخشهای مختلفِ غیرمولد برای دریافت بخشی از ارزش افزوده برای سود یا دستمزدشان متفاوت است. بنابراین بخش غیرمولد نیز مانند بخش مولد در سود ناشی ارزش افزوده سهیم است و سودی مناسب با نرخ متوسط سود سرمایه مولد را دریافت میکند؛ و از این امر نتیجه میشود که اینکه یک بنگاه اقتصادی برای صاحبانش سودآور باشد به معنای مولد بودن آن بخش نیست.
دلیل تأکید بر مفاهیم سرمایه و ارزش افزوده در تعریف کار مولد این است که ما ناچاریم در تعریفمان از کار مولد و غیر مولد و در ادامه از تعریفمان از طبقه، منطق اقتصادی موجود که همان منطق سرمایهداری است را در نظر بگیریم. اگر نتوانیم دریابیم که منطق ساختار موجود کسب سود بیشتر است و تقسیم کار موجود از کار مولد تا غیر مولد را برای کسب سود بیشتر و ایجاد ارزش افزوده و رشد سرمایه ایجاد کرده است در تحلیلمان راه را به خطا خواهیم رفت و به جای تحلیل به صدور حکمهای اخلاقی خواهیم پرداخت و خواهیم گفت که فلان کار (مثلن کار معلمان) مولدترین نوع کار است چون من اینگونه میخواهم! صدور حکمهای اخلاقیِ اینچنینی که بدون تحلیل اقتصادی و اجتماعی از شرایط موجود و درک ساختار و سیستم موجود سعی در مهم جلوه دادن فلان کار و شغل به دلایل مختلف دارند جز بیاناتی زیبا و شعرگون و گاه حماسی و چه بسا گاه در قالبی رادیکال نخواهند بود. بنابراین باز کردن این پرانتز در میان بحث نیاز بود که مشخص گردد آنچه در یک تحلیل بیان میگردد باید براساس منطق اقتصادی ساختار موجود باشد و نه بر اساس خواست درونی نویسنده برای دستیابی به هدفی خاص.
در اینجا لازم است با توجه به تعریف کار مولد و غیر مولد تعریف طبقات را یک گام جلوتر ببریم. در تعریف بورژوازی به طور دقیقتر باید بگوییم که طبقهای است که یا دارای مالکیت ابزار تولید و یا دارای امکان تصرف در آن است. و منظور از طبقهی کارگر کسانی است که فاقد ابزار تولید و امکان تصرف در آن هستند و به طور مشخص منظور از طبقه کارگر، کارگران مولد مزدبگیری است که مستقیمن در تولید ارزش افزوده نقش دارند. ممکن است این سوال مطرح گردد که چرا فقط کارگران مولد جزئی از طبقه کارگر محسوب میشوند؟ در پاسخ باید گفت منظور از طبقهی کارگر کسانی است که جز نیروی کارشان چیزی برای فروش ندارند و دلیل اینکه این نیروی کار از سوی صاحبان سرمایه با دستمزدی کمتر از ارزشی که تولید میکنند در اختیار گرفته میشود این است که این نیروی کار تنها عاملی است که میتواند ارزش افزوده تولید کند و چیزی بر سرمایهی سرمایهدار بیافزاید. بنابراین کارگران مولد تنها بخشی از مزدبگیران هستند که مستقیمن ارزش افزوده تولید میکنند و مورد استثمار مستقیم سرمایهدار قرار میگیرند و دستمزدی که دریافت میکنند بخشی از ارزش افزودهای است که خودشان تولید نموده اند.
در ادامه سعی داریم به بررسی طبقهی سومی که مربوط به ساختار سرمایهداری اخیر که همان سرمایهداری انحصاری است بپردازیم و از این طریق به بحث اصلی که همان طبقهی اجتماعی معلمان است وارد شویم. در سرمایهداری انحصاری شاهد رشد روز افزون مشاغلی هستیم که از آنها تحت عناوین مشاغلِ «بخش خدمات» و «بخش ثالث» و از کارکنان آنها تحت عناوین «کارگران یقه سفید»، «کارگران بخش ثالث» و «طبقه متوسط جدید» نام میبرند. البته ما این بخش را با تعبیر پولانزاس «خرده بورژوازی جدید» مینامیم. دلیل این نامگذاری است که از سویی اشاره به شباهت این طبقه با خردهبورژوازی سنتی از لحاظ جایگاه طبقاتی و ویژگیهای ایدئولوژیک دارد و از سوی دیگر بیانگر جدید بودن آن است و آن را از خرده بورژوازی سنتی متمایز میکند. بر اساس تعریف کار مولد و غیر مولد، همهی مزدبگیرانِ غیر مولد جزئی از طبقهی خرده بورژوازی میباشند که طبقهای بین بورژوازی و کارگر است. بر اساس این تعریف همهی شاغلان بخش خدمات یا ثالث اعم از کارمندان دولت، کارمندان شرکتهای خصوصی، منشیها، مهندسان، معلمان و ... جزئی از خردهبورژوازی به حساب میشوند. بنابراین خردهبورژوازی جدید را میتوان اینگونه تعریف نمود: خردهبورژوازی بخشی است که نه دارای مالکیت اقتصادی و نه دارای تصرف وسایل تولید است و به وسیلهی کار مزدی (مزد و حقوق) به کار گرفته میشود.
ظهور و رشد این بخش در سرمایهداری مرکزی و همچنین در شکلبندیهای پیرامونیِ تحت سلطه باعث ظهور نظریاتی در این زمینه شده است. برخی منکر خصلت طبقاتی این گروهها شدهاند، برخی آنها را جزئی از طبقهی کارگر و برخی دیگر آنها را جزئی از طبقهی بورژازی میدانند و برخی با ارائهی «نظریهی طبقهی متوسط» سعی در ارائهی نظریهای متفاوت دارند که گاه از انحلال سایر طبقات در طبقهی متوسط سخن میگوید. نیکوس پولانزاس در کتاب «طبقه در سرمایهداری معاصر» (۱۳۹۱) به اشتباهات موجود در این تعابیرِ به اصطلاح بدیع میپردازد و به تفصیل آن را توضیح میدهد. از نظر او دلیل این خطا تأکید بر عواملی است غیر از آنچه منطق ساختار سرمایهداری معاصر میباشد. با توجه به اینکه این قضیه بحث مفصلی است و میتوان در مطلبی جداگانه به آن پرداخت در اینجا به برخی از مهمترین تعابیر از مفهوم طبقهی اجتماعی و به خصوص مفهوم خردهبورژازی جدید که به برداشتهای غلط در این زمینه منجر شده است اشاره میکنیم:
۱-تعریف طبقه بر اساس روابط سلطه و اقتدار: در این تعریف تأکید بر روابط «قدرت»، «سلسهمراتب» یا «اقتدار» است که از سوی جامعهشناسان وبری به عنوان عامل تعَیُن طبقاتی ارائه شده است. ماکس وبر سلسه مراتب قدرت در سیستم بوروکراتیک را عامل اصلی قشریندی میدانست. بعدها جامعهشناسانی نظیر دارندورف و سی رایت میلز با این رویکرد به تحلیل «طبقهی متوسط جدید» و «کارگران یقه سفید» پرداختند. دارندورف عامل اصلی تضاد بین افراد و گروهها را در توزیع نابرابر اقتدار جستوجو میکرد (ملکی،۱۳۸۳). او با تاکید بر مالکیت سهامداری و جامعهی مابعد سرمایهداری از تجزیهی طبقهی بورژازی و طبقهی کارگر و در نهایت رشد طبقهی متوسط جدید سخن میگفت. این برداشتهای غلط ناشی از عدم درک ویژگیهای سرمایهداری انحصاری است که در آن بین «مالکیت اقتصادی واقعی» و «مالکیت اقتصادی قانونی» نوعی شکاف و جدایی ایجاد شده است. همانگونه که مارکس نیز در توضیح شرکتهای سهامی بیان میدارد در سرمایهداری کار نظارت از مالکیت سرمایه جدا شده است زیرا دیگر سرمایهدار لزومی برای انجام این کار نمیبیند. شرکتهای سهامی که کسانی مانند دارندورف از آنها به عنوان پایان طبقهی بورژوازی سخن میگوید نوعی از مالکیت قانونی به شمار میآیند یعنی بدون اینکه مدیران آنها دارای «مالکیت اقتصادی واقعی» یعنی مالکیت وکنترل واقعی وسایل تولید باشند امکان «تصرف» یعنی به کار انداختن وسایل تولید را دارند. همچنین به دلیل اینکه این کارِ هدایت در سرمایهداری متعلق به جایگاه سرمایه است کسانی که این کار را انجام میدهند جزئی از طبقهی بورژوازی به شمار میآیند. مدیران و عوامل هدایت کننده که این قدرتها را اعمال میکنند کاری جز کارکرد سرمایه انجام نمیدهند و حتی اگر مالکیت قانونی صوری هم نداشته باشند چون جایگاه سرمایه را اشغال میکنند جزئی از طبقهی بورژازی به حساب میآیند. بنابراین کسانی نظیر دارندورف که از انحلال طبقهی سرمایهدار با پدیدآمدن شرکتهای سهامی سخن میگویند نتوانستهاند منطق سرمایهداری انحصاری (ادغام سرمایه صنعتی و بانکی و ادغام چندین واحد تولیدی تحت مالکیت اقتصادی واحد) که برای رشد و گسترش سرمایه و فائق آمدن بر تضادهایش و امکان تجمیع بخشهای تولیدی و تراکم سرمایهی مولد -حتی در بخشهای جغرافیایی مختلف- به تفکیک مالکیت اقتصادی و تصرف پرداختهاند را درک کنند.
لازم است در اینجا به تفاوت «نظارت و مدیریت» که کارکرد بخشهایی از خردهبورژوازی است با «تصرف» ابزار تولید که ویژگی بورژوازی است اشاره کنیم زیرا یکی از نتایجی که این تعبیر (تاکید بر اقتدار به جای جایگاه تولید) در پی داشته است بورژا دانستن طبقهی خردهبورژوازی است که با این استدلال که این طبقه دارای کارکردهای اقتدارگرایانه است جزئی از بورژوازی محسوب میشوند؛ و یا برخی برعکس برخی با همین تعبیر بخش زیادی از خردهبورژوازی را به دلیل فقدان اقتدار جزئی از طبقهی کارگر معرفی میکنند. برای پاسخ به این برداشتهای غلط باید گفت که برای کنترل روند کار برای تولید ارزش افزوده -به دلیل سلب تصرف از کارگران از وسایل تولیدشان- سرمایهداران ناگزیر از کنترل و نظارت بر روند تولید هستند. مشاغلی نظیر سرکارگرها و یا مهندسان و فنکاران با اینکه از عاملان نظارت و مدیریت در محیط کار هستند اما جزئی از بورژوازی محسوب نمیشوند چون آنها نیز در ازای وظایفشان دستمزد دریافت میکنند حال آنکه قدرت مدیران ناشی از روابط تصرف است و حقوق این مدیران رده بالا از سود بنگاه اقتصادی پرداخت میشود و به همین دلیل این مدیران بخشی از بورژوازی محسوب میشوند. البته این قسمت از خردهبورژوازی بخشی از طبقهی کارگر نیز نمیباشند چون کارگران به دلیل جایگاهشان در روند تولید امکان هیچگونه نظارت و سلطهای را ندارند. اما تعین ساختاری کسانی که کار نظارت را انجام میدهند و همچنین جایگاهشان در تقسیم کار، وظیفهی سلطه بر جنبهی کار مولد در رو تقسیم کار را برعهدهشان قرار میدهد. این بخشی از قدرت اعمال کنترل بورژوازی است که در ازای دست مزد به بخشهایی دیگر واگذار نموده است. مزدبگیران بخش نظارت و مدیریت که متعلق به مزدبگیرانِ غیر مولد میباشند نه بخشی از بورژوازی و نه بخشی از طبقهی کارگر بلکه بخشی از خردهبورژوازی جدید میباشند.
۲-تعریف طبقه بر اساس دستمزد: در این تعبیر از میزان دستمزد به عنوان تعریف طبقهی اجتماعی استفاده شده است و بر این اساس کل مزدبگیران غیر مولد (خرده بورژوازی) و یا بخشهایی از خردهبورژوازی جدید که دارای سطح پایین درآمد هستند (مانند معلمان در ایران) را جزئی از طبقه کارگر میدانند. اشتباهی که در این تعریف وجود دارد عدم توجه به جایگاه افراد در روند تولید است که تاثیرات مستقیمی بر این طبقات و به طور مشخص بر ایدئولوژی و حتی موضعگیری سیاسی و کارکرد آنها در تقسیم کار موجود دارد. با اینکه کار خردهبورژوازی برای سرمایهداری یا جامعه سودمند است و حتی در نهایت برای تولید ضروری است اما سرمایه همواره به آن به عنوان هزینه کاذب مینگرد. همانطور که قبلن نیز اشاره گردید کار این بخش با پول مبادله میشود و نه با سرمایه (مانند طبقه کارگر) و پولی که به او پرداخت میشود عایدی است که به دلیل خدمتی که انجام داده است به او پرداخت شده نه به دلیل اینکه پول را به سرمایه تبدیل نموده است. کار این بخش نه با سرمایه بلکه با عایدیای مبادله شده است که معمولا به وسیلهی مالیات و هزینهی خدمات عمومی پرداخت میگردد و با سهمی از ارزش افزوده که توسط سرمایه دار از کارگران مولد استخراج می شود تأمین مالی میشوند. کارکرد این بخش برای سرمایهداری نه تولید ارزش افزوده بلکه بازتولید روابط سرمایهداری موجود است. به عنوان مثال اینکه سرمایهداری برای تولید نیروی کار به معلم نیاز دارد دلیل بر مولد بودن معلم نیست همانطور که آن بخش از کارِ کارگری که صرف آموزش به فرزندش برای یادگیری کارِ پدر میشود نیز مولد نیست. بنابراین کار خردهبورژوازی برای سرمایهداری و تولید لازم و سودمند است اما به دلیل اینکه پول را به سرمایه تبدیل نمیکند مولد نیست و به همین دلیل این بخش جزئی از طبقه ی کارگر محسوب نمیشود. پس میتوان گفت با اینکه هر عضوِ طبقهی کارگر، مزدبگیر است اما هر مزدبگیری جزئی از طبقهی کارگر نیست.
در اینجا لازم میدانم دربارهی مواضع ایدئولوژیک و سیاسی طبقات اجتماعی به ویژه خرده بورژوازی اشاراتی بکنم. اشاره به این دو ویژگی در کنار بحث اقتصادی که به عنوان عامل اصلی در تعین طبقاتی مطرح گردید به طور پررنگتر و واضحتری تفاوت طبقهی کارگر و خردهبورژوازی را نشان خواهد داد. گرچه ویژگیهای ایدئولوژیک و سیاسی طبقات برگرفته از جایگاه فرد در ساختار تولیدی موجود است اما این دو نیز میتوانند به طور نسبی به صورت مستقل عمل نمایند. خردهبورژوازی از نظر ایدئولوژیک متأثر از ایدئولوژی مسلط یا بورژوایی است. خردهبورژوازی چنانچه پیر بوردیو (۱۳۹۰) جامعهشناس فرانسوی نیز در تحقیقی تجربی در کتاب تمایز نشان میدهد همواره با نگاهی از پایین به بالا به بورژوازی مینگرد و در آرزوی دستیابی به موقعیت بورژوازی است. البته چنانچه نیکوس پولانزاس (۱۳۹۱) بیان میدارد طبقات خردهبورژوازی به ویژه زمانی که مورد استثمار شدیدتر قرار میگیرند به سمت ایدئولوژی طبقات مورد استثمار یعنی طبقهی کارگر نزدیک میشوند. البته این بدان معنا نیست که خرده بورژوازی از ایدئولوژی مستقلی برخوردار نیست بلکه باید گفت این طبقه نیز ایدئولوژی خاص خود را دارد ولی به دلیل همین ویژگی ها است که تمایل دارد به ویژه در مواقع تغییر اجتماعی به سوی یکی از طبقات بغلتد. پولانزاس ویژگیهای ایدئولوژیک خرده بورژوازی را اینگونه برمیشمارد: الف) اصلاح طلبی: این طبقه همواره در وحشت «پرولتاریزه شدن» (سقوط به سمت طبقه کارگر) به سر میبرد و به همین دلیل خواستهای آن همواره با بحث درآمد پیوند دارد و در نهایت به دنبال سیاستهای اصلاحی مساواتطلبانه است. ب) انتظار سهم بیشتر در قدرت تصمیمگیری از سرمایه: خردهبورژوازی همواره به دنبال سهم بیشتری در اعمال تصمیمگیری، قدرت و نظارت و مدیریت است. به همین دلیل در این طبقه نوعی تمایل به «خودمدیری» پررنگ است. ج)اسطورهی ارتقاء اجتماعی: این طبقه همواره به امید صعود طبقاتی به سمت طبقات بالا و بورژوازی است یعنی در آرزوی بورژوا شدن میباشد. بوردیو نیز در کتاب تمایز درباره خصلت تظاهر آمیز طبقات متوسط سخن میگوید که سعی دارد به گونهای متظاهرانه مانند طبقات بورژوا زندگی کند و از سبکهای زندگی آنها تبعیت کند. به همین دلیل خواستهای دموکراتیک شدن دستگاهها از خواستههای اصلی خردهبورژوازی در جهت ایجاد فرصت مساوی برای امکان ارتقا اجتماعی است. د) فردگرایی و قدرت طلبی: نوعی فردگرایی که ناشی از نوع زیست و مشاغل خردهبورژوازی است از ویژگیهای بارز ایدئولوژی خردهبورژوازی میباشد که معمولن در کار جمعی این طبقه نیز موانعی جدی ایجاد میکند و به انواع فرقهگرایی ختم میشود. ولی در طبقهی کارگر به دلیل نوع کار که از ویژگیهای بارز آن جمعی بودن محیط کار است روحیهی جمعی و ایدئولوژی جمعی و به تبع آن انجام کارهای تشکیلاتی نهادینه شده است. فردگرایی از موانع جدی در متشکل شدن خردهبورژوازی است که باعث میگردد بخشهای مختلف این طبقه برای حل مشکلات خود نه به توان جمعی خود بلکه به دولت چشم بدوزند و با خواست انسانی شدن و عقلانی شدن سیستم بوروکراتیک و دولتی –بدون زیر سوال بردن ساختار- سعی در دستیابی به خواستههایشان دارند. ه)آشوبگرایی خردهبورژایی: به دلیل محروم بودن این طبقه از ابزار سیاسی دراز مدت نظیر حزب، اتحادیهی قوی و امکان سازماندهی در تشکلهای خودمختار، در هنگام رادیکال شدن به گونهای هیجانی و گاه خشن دست به اعتراض و عمل میزنند و معمولن این هیجان با سرعت فروکش میکند.
با این توضیحات میتوان وارد موضوع طبقهی اجتماعی معلمان شد اما قبل از آن لازم است نکتهای دربارهی استثمار بخش غیر مولد و خردهبورژازی گفته شود. نیاز است اشاره گردد که خردهبورژوازی نیز ممکن است مورد استثمار طبقات سرمایهدار قرار گیرد. سرمایهدار ممکن است این بخش را مجبور به انجام «کار اضافی» اضافی (با توجه به زمان کار اجتماعن لازم) نماید و به این طریق هزینهی بخش کاذب را کاهش دهد. البته ممکن است این بخش مجبور به کار و بنابراین استثمار نشود مانند یک وکیل معروف، دکتر، مهندس رده بالا و .... که میتوانند دستمزدی به اندازهی خدماتشان دریافت کنند. این نکته از این جهت لازم بود که برخی برای انتقاد از وضعیت موجود گمان میبرند که فقط در صورتی میتوانند استثمار معلمان را تئوریزه کنند که اثبات نمایند معلمان جزئی از طبقهی کارگر میباشند.
طبقهی اجتماعی معلمان
با توجه به مباحث ارائه شده و تعریفی که از مفهوم طبقه و طبقات اجتماعی ارائه شد میتوانیم به بررسی طبقهی اجتماعی معلمان در ایران بپردازیم. به دلیل اینکه معلمان جزئی از مشاغل مزدبگیر میباشند و در تولید ارزش افزوده چنانچه بیان گردید نقش مستقیمی ندارند نه جزئی از کارگران مولد و نه جزئی از طبقهی کارگر میباشند و باید معلمان را بخشی از مزدبگیران غیر مولد و درنتیجه خردهبورژوازی جدید محسوب نماییم. معلمان در ایران بخش از ارزش افزودهی موجود را از دولت به عنوان دستمزد در ازای خدمتی که ارائه میدهند دریافت میکنند. البته این بحث به معنای آن نیست که کار معلمی برای جامعه و حتی برای تولید سرمایه ضروری نیست بلکه برعکس کار معلمان از اهمیت بسیاری برخوردار است چون بخشی از نیروی کار مولد یا غیرمولد را بازتولید میکند. کار معلمان نیز مانند دیگر بخشهای غیر مولد بخشی از شرایط وجودی استخراج ارزش افزوده است و بنابراین سودمند میباشد. همچنین سیستم آموزشی به عنوان بخشی از سازوکار ایدئولوژیک دولت وظیفهی اعمال سلطه ایدئولوژیک و بازتولید آن را برعهده دارد. این بخش در بازتولید نیروی کار و همچنین مطیع نمودن آن برای ورود به جامعه نقش کلیدی را ایفا میکند و در ازای آن دستمزد دریافت میکند.
البته امروزه به دلیل دستمزد پایین معلمان در ایران بسیاری معلمان را جزئی از طبقهی کارگر میدانند. بسیاری نیز به دلیل اعتراضات صنفی و سراسری معلمان هیجانزده شده و گمان می برند باید دستگاههای تحلیلیشان را بهکار اندازند و به هر قیمت اثبات نمایند که معلمان کارگرند. اشتباه این افراد این است که صرفن به میزان دستمزد به عنوان تنها عامل تعین طبقاتی تکیه میکنند ولی همانطور که در بالا اشاره گردید این برداشت غلط است. همچنین برخی در اشتباهی فاحشتر صرفن با تکیه بر قانون کار در ایران یا تعاریف سازمانهای جهانی هر کسی که دستمزد دریافت میکند را کارگر و کسانی که دستمزد پرداخت میکنند را کارفرما مینامند. این تعریف تقلیلگرایانه بسیاری از جنبههای عمیق تعاریف طبقاتی را نادیده میگیرد و بدون توجه به تعاریف کارگر مولد و غیر مولد و توجه به جایگاه افراد در ساختار اقتصادی موجود به تعرف طبقهی کارگر میپردازند و بر این اساس معلمان را نیز جزئی از طبقهی کارگر میدانند.
البته توجه به وضعیت دستمزد معلمان استثمار این بخش در اثر انجام کار اضافی را به درستی نشان میدهد. شکی نیست که معلمان با توجه به دستمزد اندک از لحاظ معیشتی با مشکلات فراوان دست و پنجه نرم میکنند و این امر مطالبات اخیر معلمان را معقول میگرداند. معلمان با اینکه بخشی از طبقهی کارگر نیستند ولی با دریافت دستمزدهایی که برای حداقلهایشان کافی نیست مورد استثمار شدید قرار دارند. گرچه استثمار کارگران به عنوان تولیدکنندهی ارزش افزوده در ساختار سرمایهداری اجتناب ناپذیر است و رشد سرمایه را متوقف خواهد نمود ولی میتوان شرایطی را متصور شد که معلمان رد ساختار سرمایهداری موجود بدون استثمار به انجام کار بپردازند. اما در شرایط فعلی دولت با توجه جمعیت زیاد این بخش با پرداخت دستمزد کم به این بخش سعی در کاهش هزینههایش دارد. بنابراین اینکه معلمان مورد استثمار قرار بگیرند و یا اینکه کارشان از اهمیت بسیاری برخوردار باشد منافاتی با غیر مولد بودن این بخش ندارد و نیازی نیست برای این کار سعی در اثبات مولد بودن و تعلق آن به طبقهی کارگر داشته باشیم.
برای تکمیل بحث و تحلیل شرایط طبقاتی فعلی معلمان در ایران و موضعگیری طبقاتی این بخش از خردهبورژوازی ایران باید بگوییم توجه به جایگاه معلمان در ساختار تولید و همچنین توجه به ویژگیهای ایدئولوژیک این گروه نشان میدهد که با اینکه معلمان جزئی از طبقهی خردهبورژوازی میباشند ولی به دلایلی چند که مهمترین آن دستمزد پایین این گروه میباشد در حال حاضر نوعی چرخش در موضعگیری معلمان به سمت موضعگیری طبقهی کارگر مشاهده میشود که باعث نزدیکی مطالبات و خواستههای معلمان با این طبقه شده است. لازم است اشاره شود که هر طبقهی اجتماعی لزومن موضعگیریِ متناسب با جایگاه طبقاتی خود نخواهد داشت و این میتواند ناشی از تأثیرات ایدئولوژیک بورژوازی و دولتها بر افراد و یا متاثر از شرایط اجتماعی صورت گیرد. ممکن است حتی بخشی از طبقهی کارگر در اثر سلطهی ایدئولوژیک بورژوازی موضعگیری به نفع صاحبان سرمایه و قدرت داشته باشد چنانچه میتوان این موضعگیری را در اشرافیت کارگری محتمل دانست. گرچه همواره غریزهی طبقاتیِ طبقات کارگر که ناشی از جایگاه آن در تقسیم کار موجود میباشد با این سلطهی ایدئولوژیک مقابله میکند. اما خردهبورژوازی به دلیل ویژگیهایی که در بالا ذکر گردید کمتر دارای موضعگیری مستقل طبقاتی است و معمولن با نگاه به بورژوازی و آرزوی رسیدن به این طبقه اجتماعی نوعی موضعگیری به نفع طبقات بالا دارد و معمولن به عنوان متحدین سرمایهداری عمل میکند. ولی در کشمکشهای طبقاتی، خردهبورژوازی ممکن است به دلیل شرایط بدِ معیشتی و نا امیدی از صعود طبقاتی و دستیابی به آگاهی ناشی از جبر طبقاتی که در آن اسیر است به سمت طبقات کارگر موضعگیری نماید. معلمان ایران در شرایط کنونی در حین اینکه همچنان در طبقهی خردهبورژوازی باقی میمانند اما به دلیل شرایط معیشتی بد و دریافت دستمزدهای ناچیز و همچنین نامیدی از صاحبان قدرت و ثروت چرخشی در موضعگیری به سمت مواضعِ ایدئولوژیک و حتی سیاسی طبقات کارگری داشتهاند. البته این به معنای شکلگیری اتحاد بین معلم و کارگر نیست بلکه به آن معناست که این بخش از خردهبورژازی به این نتیجه رسیده که جز با اتکا به نیروی جمعی خود که نزدیک به موضع طبقهی کارگر است راه دیگری برای بهبود شرایط وجود ندارد.
بنابراین لزومی بر اثبات مولد یا کارگر بودن معلم وجود ندارد. دلیل تأکید بر این امر ناشی از خطرات این تحلیل در طولانی مدت است. کارگر دانستن معلم به این نتیجه ختم خواهد شد که مواضع ایدئولوژیک و سیاسی این دو بخش را نیز مشابه بدانیم؛ در حالی که مواضع ایدئولوژیک و سیاسی این دو بخش کاملن متفاوت است. درک این تفاوت از این لحاظ حائز اهمیت است که نقش طبقات در جامعه متأثر از مواضع ایدئولوژیک و سیاسی آنهاست. با توجه به اینکه بخش مهمی از تحلیل اجتماعی پیشبینی احتمالی روند جامعه در آینده و تعیین نقش طبقات و همچنین دیگر گروههای اجتماعی با ساختار ایدئولوژیک و موضعگیریهای سیاسی خاص خود است. این درک غلط میتواند لطمهی جبرانناپذیری به تحلیل رفتار طبقات اجتماعی بزند. به همین دلیل در این مطلب سعی شد با نشان دادن جایگاه طبقاتی معلم از اینگونه تحلیلهای نادرست که در شرایط کنونی با کارگر نامیدن معلم سعی در برداشتهای دلخواه خود را دارند جلوگیری شود. بار دیگر تأکید میکنم این تحلیل به منزلهی کاستن از اهمیت شغل معلم و تاثیر آن بر نیروی انسانی و نقش آموزش در توسعهی جامعه نیست بلکه هدف نشان دادن تاثیر برداشت غلط و غیر علمی در تحلیل جامعه و نیروهای تاثیرگذار در جامعه بود.
منابع:
- بوردیو، پییر(۱۳۹۰). تمایز: نقد اجتماعی قضاوتهای ذوقی(ترجمه حسن چاوشیان). تهران: ثالث.
- پولانزاس، ن. ۱۳۹۱، طبقه در سرمایهداری معاصر، ترجمه حسن فشارکی و فرشاد مجلسی پور، تهران:رخداد نو.
- مارکس،ک. درباره کار مُولّد و غیر مولّد.
- مارکس، ک. ۱۳۸۶.سرمایه (نقدی بر اقتصاد سیاسی)، جلد یکم، ترجمه حسن مرتضوی، تهران:انتشارات آگاه.
- ملک، حسن (۱۳۸۳). جامعهشناسی قشرها و نابرابریهای اجتماعی، حسن ملک، دانشگاه پیام نور.
- Marx, c. ۱۹۶۹. Theories of Surplus-Value [Volume IV of Capital], Progress Publishers.
سایت انسان شناسی و فرهنگ
نظر شما