فرهنگ امروز / محمدتقی شریعتی: نشست «تعليم دین در نظام آموزشی» با سخنرانی دکتر سارا شریعتی، استاد جامعه شناسی دین دانشگاه تهران به همت پژوهشکده مطالعات اجتماعی و فرهنگی، برگزار شد.هدف از برگزاری این نشست، بررسی این نکته بود که تعليم دین در نهاد آموزشی باید به چه صورتی باشد. دکتر سارا شریعتی استاد جامعه شناسی دین کوشيد تا در این زمينه صرفاً به طرح بحث بسنده کند چرا که تأکيد داشت مسأله «تعليم دین در نظام آموزشی»، هيچگاه موضوع پژوهشی وی نبوده و او بر اساس تجارب زیستهاش در ایران و فرانسه فقط طرح بحث خواهد کرد. گزارش زیر متن منقحشدهی این سخنرانی است.
چند ملاحظه
جنگ دو فرانسه بر سر آموزش دین است. ما در این سخنرانی چند ملاحظه داریم.
ملاحظه اول: الگوی آموزش واحد دینی در غرب وجود ندارد. الگوی آموزش دین در فرانسه حتی با الگوی آموزش دین در بلژیک متفاوت است. الگوی آموزش دین در بلژیک پلورالیستی است، اما الگوی آموزش دین در فرانسه این است که هیچ دینی تدریس نمیشود. الگوی آموزش دین در فرانسه حتی با انگلیس بسیار متفاوت است. بنابراین الگوی آموزش دین واحدی در اروپا و غرب وجود ندارد، اگرچه چند دهه است که تلاش میشود الگوی واحد آموزشی در اروپا داشته باشیم. این سیستمهای مختلف سازمانهایی هست که این الگوها را با هم مقایسه میکند؛ میخواهند به سمت گرایش مشترکی مانند انتخابی کردن آموزش دین یا آموزش تاریخ ادیان را پررنگتر کنند، بروند. به عبارتی این نهادها تلاش میکنند به سمت یکسانسازی بروند، ولی تا امروز میتوان گفت چنین الگوی واحدی وجود ندارد.
ملاحظه دوم : در فرانسه آموزش قبل از هر چیز مدرسه است؛ یعنی آموزش عالی نیست. مدرسه به دلیل موقعیت خاص جامعه فرانسه اهمیت دارد، به نوعی در لائیسیته فرانسه مدرسه جانشین کلیسا است؛ یعنی اگر در کلیسا مؤمنین را تربیت میکنند، در مدرسه از زمان قانون لائیسیته مدرسه رپابلیکن است (جمهوریخواهی است) و اخلاق جمهوری را تربیت میکند. مدرسه یک موقعیت مقدس دارد و مهم است. مدرسه بهقدری مهم است که جنگهای چنددههی اخیر جنگ مدارس بوده است. مسئلهای که همه با آن آشنایی دارید مسئلهی حجاب اسلامی است. مدرسه مکان آموزش لائیسیته است و بنابراین کسی که با حجاب میآید همچنانکه کسی با صلیب میآید یا کسی که با کلاه یهودی میآید قاعدتاً یک نوع تبلیغ دینی است که با لائیسیته در تضاد است؛ همین امر مناقشهای را برانگیخت که انعکاس آن همه جا شنیده شد. مدرسه بسیار مهم است؛ بنابراین اندیشیدن به آموزش یعنی اندیشیدن به مدرسه.
ملاحظه سوم: دو مفهوم هست، اول آموزش و پرورش؛ در اینجا نیز یک اختلافنظر وجود دارد، بعضیها مانند کندورسه از زمان مطرح شدن این بحث معتقد بود مدرسه باید آموزش دهد پرورش برای خانواده است، برخیها هم معتقد بودند مدرسه هم مکان آموزش و هم پرورش است. این موضوع یکی از مهمترین مباحث در یک دورهی زمانی در فرانسه بود.
با این ملاحظات من تصور میکنم بتوانم دو تصویر ارائه دهم: ۱- از تصویر آموزش دین در فرانسهی لائیک ۲- تصویر آموزش دین در نظام جمهوری اسلامی؛ این دو تصویر را مانند دو آینهی روبهرو مقایسه کنیم.
آموزش دین در لائیسیته فرانسه
تأمل بر روی مفهوم لائیسیته مهم است. لائیسیته لغت فرانسوی است که در همه جای دنیا با همین لفظ از آن استفاده میشود. عدهای به لائیسیته فرانسوی استثنای فرانسوی میگویند، اما در یک الگوی جهانشمول نیست؛ البته در قانون اساسی ترکیه لائیسیته را میبینیم.
لائیسیته ریشه در فرهنگ و تاریخ فرانسه دارد. لائیسیته از کلمهی لاتین لائیکو، لائوس مردم یا امر مشترک میآید، در مقابل دو دسته دیگر که در انقلاب فرانسه بود، یعنی در مقابل اشرافیت و روحانیت. انقلاب فرانسه در واقع انقلاب بقیهی مردم بود علیه اشرافیت و روحانیت. بنابراین نظامی که اینها به دست آورند نام آن را لائیسیته یا نظام مردم گذاشتند. لائیک یعنی کسی که از مردم معمولی است (این توضیح را به این دلیل آوردم که در ایران اغلب مردم لائیک را به معنای بیدین میدانند).
از فردای انقلاب ۱۷۷۹ میتوانیم آغاز لائیسیته را مدنظر قرار دهیم. بعد از انقلاب همهی امتیازات لغو شد، همهی دستهها لغو شد و در ۲۶ اوت همان سال قانونی تحت عنوان حقوق شهروندان و حقوق بشر تصویب شد که در آن قانون گفته میشد هیچکسی هیچ امتیازی ندارد، هیچکسی بر کسی دیگر برتری ندارد، نظام فرانسه یا جمهوری فرانسه هیچ نظامی، دینی، کیشی را به رسمیت نمیشناسد. بنابراین در آنجا اعلام شد هیچ دینی را به رسمیت نمیشناسیم؛ کاملاً در مقابل الگوی بلژیک قرار میگیرد که میگوید همهی ادیان را به رسمیت میشناسد. در نظام لائیسیتهی فرانسه هیچ دینی به رسمیت شناخته نمیشود و مسئلهی دین فرد نه به دولت مرتبط است نه به کلیسا، بلکه مسئلهی دین فرد به خود فرد مرتبط است؛ یعنی به حوزهی خصوصی فرد وارد میشود. اما در مرحلهی دوم لائیسیته (در سال ۱۹۰۵) اولین شکل لائیسیتهای که تحقق یافت لائیسیتهی آموزشی بود، نه لائیسیتهی سیاسی. اولین جایی که لائیسیته در آن تحقق یافت نظام آموزش و پرورش بود. کلیسا خواهان برقراری لائیسیتهی سیاسی بود، اما به لائیسیتهی آموزشی کاری نداشت. اما برعکس نظر کلیسا، لائیسیته از نظام آموزشی آغاز گردید؛ همهی کتابهای تعلیمات دینی برداشته شد و کشیشان که بخش اعظم و اکثریت معلمان را تشکیل میدادند از مدرسه و دانشگاه بیرون رانده شدند، به جای تعلیمات دینی، تعلیمات مدنی و اخلاق تدریس شد، دیگر هیچ دینی تدریس نمیشد.
از سال ۱۸۸۸(۲۰ سال قبل از لائیسیتهی سیاسی) قانونی تصویب شد که مدرسه همگانی، اجباری، مجانی و لائیک است. در سال ۱۹۰۵ این اندیشه رادیکال شد و قانون جدایی کلیسا از دولت مطرح شد. نهاد دین و نهاد کلیسا از هم جدا شدند. مدرسه هم ضامن وحدت ملی است و هم محل پرورش شهروندان. این مدرسه است که الگوی فرانسوی یعنی ادغام یا انسجام و یک سیاست یکدستسازی را پیش میبرد با این عنوان که هیچ دینی را به رسمیت نمیشناسد. مدرسهی دولتی مدرسهای است که سیستمش لائیک است، اگر کسی میخواهد آموزش مذهبی داشته باشد باید به مدارس خصوصی مراجعه کند. از سالهای ۷۰ و ۸۰ میلادی مسئله دوباره برجسته شد، چرا؟ چون این سالها منطبق با سالهایی است که در جامعهشناسی دین به سالهای بازگشت امر دینی شناخته میشود، سالهایی که جنبشهای جدید معنوی مطرح شدند، سالهایی هستند که در اروپا جنبشهای ضدامپریالیستی مطرح شدند. سالهایی است که در فرانسه پدیدهای به وجود آمد که به اسلامگرایی معروف است، چرا؟ چون اینها نسل دوم و سوم مسلمانان بودند که بهعنوان دین دوم (بعد از کاتولیسیسم) شناخته میشدند و حضور جدی در جوامع اروپا داشتند. چون اندیشهی اجتماعی در جوامع اروپایی تولید میشود؛ بنابراین مسلمانان خیلی زود وارد ادبیات علوم اجتماعی شدند و ادبیات خاص خود را به وجود آوردند و دین را دوباره بهعنوان عامل تعیینکنندهی جامعهی اروپایی مطرح کردند، به عبارتی پرونده دوباره گشوده شد. پدیدهی افراطگرایی و بنیادگرایی در حال به وجود آمدن بود؛ ما این پدیده را چگونه توضیح دهیم؟ مدارس ما که لائیک بود و تبلیغ دینی نداشت! این پدیده را چگونه میتوان تبیین و توضیح داد؟ از سالهای ۶۰ و ۷۰ دوباره پروندهی دین جدی شد و یکسری نشستها، همایشها، سمینارها و مقالات نوشته شد. من تنها به یکی از آنها اشاره میکنم.
ژاک لون یکی از وزرای شاخص فرهنگ فرانسه در این دوره به رژی دبره پیشنهاد کرد که گزارشی در مورد آموزش دین در نظام آموزشی فرانسه تهیه کند. دبره گزارشی تهیه کرد که در سال ۱۹۹۴ منتشر شد. عنوان کامل این گزارش آموزش دین در فرانسه، انتظارات، مقاومتها، محذورات و پیشنهادات (این گزارش معروف و شناخته شده است) بود که در انتهای این گزارش ۱۲ پیشنهاد مطرح میشود. بحث او بهطورکلی این بود که ما باید از دو دین صحبت کنیم؛ یک دین به معنای اعتقادی و یک دین بهعنوان متعلق فرهنگی، یعنی دین از نظر او یک پدیدهی تمدنی و فرهنگی است. دین در هر جامعهای که ما آن را مطالعه میکنیم وجود دارد؛ در نتیجه انگار ما آمدیم و کسانی که در نظام آموزشی ما درس میخوانند را از دانش دینی محروم کردیم و در حدود یک قرن آموزش دینی ندادیم. رژی دبره همچنین میافزاید ما دانشجویان و دانشآموزان خودمان را از پایه یا بستر یا منبع دانش و یا فرهنگ تاریخی محروم کردیم.
اما پیشنهاد رژی دبره در این گزارش اینچنین است: «ناآگاهی دانشآموزان ما به اندازه پیشداوریشان نسبت به دیگر ادیان، بزرگ است... پیشداوریای که در فضا پخش است؛ در نتیجه ما برای آنکه بتوانیم یک فرهنگ را آموزش دهیم، نمیتوانیم خود را از دین محروم کنیم، دین هم باید وارد شود.» منظور او آموزش افقی دین است نه عمودی؛ یعنی به جای اینکه درس واحدی به نام تعلیمات دینی داشته باشیم، دین در جغرافیا، در تاریخ در ادبیات حضور داشته باشد و از خلال این درسها آموزش دینی داده شود، چرا؟ چون به تعبیر بسیاری از معلمان، مگر میشود از ویکتور هوگو و ولتر بحث کرد و آنها را معرفی کرد -و مجبوریم اینها را درس دهیم- بدون اینکه به زمینهی دینی و منابع دینی که آنها از آن تغذیه داشتهاند یا علیه آن برآشفتهاند یا علیه آن مقاومت داشتهاند اشارهای داشته باشیم!؟ در نهایت پیشنهاد رژی دبره در مورد این پرونده این هست که دین در همهی مواد آموزشی حضور داشته باشد و آموزش دینی داده شود؛ آموزش دینی به این معنا که تاریخ و فرهنگ دینی، آموزش و زمینهی سیاسی کاملاً آموزش داده شود. بعد از گزارش دبره، چندین همایش و سلولهای مطالعاتی نسبت دین با نظام آموزشی مطرح شد. سارکوزی رئیسجمهور سابق فرانسه میگوید برای پروژه با هم زیستن ما باید آموزش دینی داشته باشیم، با هم زیستن باید از طریق این باشد که دانش یکدیگر را بشناسیم و بفهمیم. در این شرایط ۳ موضع وجود دارد:
موضع گروه اول این است که دین باید بار دیگر به نظام آموزشی برگردد. مهمترین استدلالات این گروه این بود که اگر امروز افراطگرایی دینی وجود دارد، اگر امروز خرافات اوج گرفته است، اگر امروز غیرعقلانیت اوج گرفته، اگر امروز فال و طالعبینی گسترش یافته است به خاطر این است که ما دین را واگذار کردیم، ما دانش عقلانی دین را انتقال ندادیم، در نتیجه بازار دین رها شده است در دست عوامفریبان و جادوگران و رمالان که در حال نیرو گرفتن و کاملاً نیرو گرفتن و تبلیغ هستند. با تأثر از این مفروضات، ما میتوانیم امروز این مبحث را در مورد افراطگرایی و بنیادگرایی مطرح کنیم: اگر امروز بنیادگرایی و افراطگرایی اسلامی در اروپا زیاد شده یکی از دلایلش نبود دانش در مورد اسلام در اروپا است، تنها پیشداوریها در مورد اسلام وجود دارد؛ کسی کتاب قرآن را نخوانده است و همه فکر میکنند که قرآن کتابی است که در آن گفته شده است مسلمین باید مسلح شوند و به جنگ غیرمسلمین بروند، حتی در تحقیقاتی که در این مورد صورت گرفته است مشخص شده است بسیاری از افرادی که در اروپا بمبگذاری کردهاند هیچ آشنایی با اسلام نداشتهاند، بلکه تازه اسلام آوردهاند و از سایت آمازون کتاب اسلام برای مبتدیان را خریدهاند، اینها تا ۶ ماه قبل نمیدانستند اسلام چیست (این موضوع در گزارش دبره نوشته شده است). بعد این مبحث مطرح شد که چون ما آموزش دینی در مدارس نداشتهایم حتی افراد نسبت به دین خودشان اطلاعی ندارند.
موضع گروه دوم آن است که دین جنبهی انتخابی داشته باشد. این گروه معتقدند چیزی به نام آموزش دینی در مدرسه، مخالف با رویکرد ابژکتیو علمی عقلانی است، اگر ما همه ادیان را درس بدهیم به دام نسبیتگرایی میافتیم، همه ادیان بخشی از حقیقت را میگویند و این باعث سردرگمی میشود. اگر ما بیایم و مدعیات خود ادیان را بگوییم وحیای صورت گرفت و پیامبری بود و این وحی را پذیرفت، اینها میگویند این موضوع با دانش علمی ما در تضاد است؛ یعنی ما باید وحی را به رسمیت بشناسیم. ما در نظام لائیک نمیخواهیم موضوعات غیرابژکتیو و غیرعلمی را به رسمیت بشناسیم. بنابراین با این استدلال کاملاً با آموزش دین در مدرسه و نظام آموزشی مخالفت میکنند.
موضعگیری گروه سومی هم وجود دارد که میگوید این بحث یک بحث کاذب و غلط است، ما وقتی تاریخ درس میدهیم طبیعتاً به نوعی دین را درس میدهیم. بنابراین جنگ دو فرانسه را نباید در مقابل هم قرار داد (کسانی که طرفدار مدارس هستند و کسانی که مخالف)؛ در نتیجه امروز باید با توجه به اینکه یک سیستم دولتی و مدارس خصوصی داریم، هرکس به دین علاقه دارد به این مدارس خصوصی برود و آنجا آموزش دین ببیند. امروزه این پرونده یکی از پروندههای مورد مناقشه است و فرانسه جزو نوادر کشورهای اروپایی است که در آن آموزش دینی وجود ندارد، هیچ دینی را به رسمیت نمیشناسد و آموزش دینی هم ندارد. اما ادعاهای لائیسیته فرانسه در واقع خنثی بودن است. ادعای دیگر کثرتگرایی است، ادعای دیگر جهانشمولیت بود؛ با ظهور جریانات افراطگرایی و بنیادگرایی این ادعاها زیر سؤال رفت. امروزه اگر به حرفهای اقلیتهای فرانسه توجه کنیم، میگویند لائیسیته هیچ دینی را به رسمیت نمیشناسد، چیزی به نام برابری بین ادیان وجود ندارد، اتفاقاً کاتولیکها از موقعیت ممتازتری برخوردارند. چیزی به نام خنثی بودن وجود ندارد، چون غیرمستقیم آموزش ضد ادیان دیگر انجام میشود؛ و این بحث درست است، همان زمانی که این بحث مطرح شد که ما آموزش دین را در مدارس بیاوریم، اولین بحث این بود که چه کسی میخواهد چه چیزی را در مدارس آموزش دهد. معلمان و اساتید که میخواهند آموزش دهند خود تعلقات، مواضع مشخص دارند و مشخص نیست اینها سر کلاس چه چیزی را میخواهند آموزش دهند؛ اگر حتی بپذیریم که دین باید در مدارس آموزش داده شود، قبلش اساتید و معلمان باید فرماسیونی را ببیند تا بدانند چه چیزی را باید آموزش دهند.
اگر بخواهم درکل، مباحث امروز را جمعبندی بکنم، این است که در قانون اساسی فرانسه هیچ دینی به رسمیت شناخته نمیشود، اما در قانون اساسی بسیاری از کشورها همسایهی فرانسه دین به رسمیت شناخته میشود. از زمانی که دین به رسمیت شناخته در قانون اساسی وجود دارد در نظام آموزشی آن دین نیز تدریس میشود و آن تدریس در مدرسه است و اجباری است و همین امر موجب شده که موقعیت این کشورها نسبت به فرانسه متفاوت باشد و فرانسه متمایز میشود. از زمانی که از اروپای متحد صحبت میکنند این مسائل مطرح شده است که به سمت نزدیک شدن الگوها، در چند مورد توافق شده است؛ یکی از مواردی که به آن نزدیکتر هستند این است که تجربهی برداشتن دین از نظام آموزشی تجربهی ناموفقی بوده است، دین باید در نظام آموزشی تدریس شود. اما فرهنگ دینی و تاریخ دینی از خلال تاریخ ادیان و فرهنگ ادیان. ما میتوانیم دین را وارد نظام بکنیم تا دانش دینی دانشآموزان ما در سطحی بشود که بتوانند روی این موضوعات بحث کنند و آموزش دین وجه اعتقادی نداشته باشد، وجه تبلیغ دینی نداشته باشد. مورد دوم هم این است که بسیاری پیشنهاد میکنند که ما آموزش دین را بگذاریم، ولی وجه انتخابی داشته باشد؛ یعنی اگر کسی بخواهد، بتواند سر کلاس نرود.
تصویر دین در آموزش جمهوری اسلامی
اولین نکته در این مورد، اینکه برخلاف فرانسه در نظام جمهوری اسلامی و نظام پهلوی (قبل و بعد از انقلاب) ما یک دین رسمی داشتهایم و آن دین هم اسلام و تشیع بوده است؛ بنابراین برخلاف فرانسه که هیچ دینی به رسمیت شناخته نمیشد در اینجا فقط یک دین را به رسمیت میشناسد (منظورم از به رسمیت شناختن دین، دین رسمی است).
دومین نکته این است که در این کشور که یک دین به رسمیت شناخته میشود در هر دو دوره (بعد و قبل از انقلاب) ما تعلیمات دینی و تعلیمات مدنی داشتهایم. تعلیمات دینی و مدنی در فرانسه با هم بودهاند به دلیل اینکه مفهوم مدنیت یعنی شهروندی جانشین تعلقات دینیاش شده است و تعلیمات مدنی که اخلاق هم به آن اضافه شده است خود به یک درس تبدیل شده است؛ ولی در ایران تعلیمات مدنی در حوزهی تعلیمات اجتماعی خود سویهای دیگر دارد؛ یعنی مدنیت و دینداری در یک پیوند نیستند. اما بعد از انقلاب آموزش دین عمومیت یافت، عمومیت یافتن به این معنا که انواع شکلهای آموزش دین داریم، به عبارتی یک آموزش دین مستقیم داریم. در همهی کتابهای درسی شما به نوعی به دین برخورد میکنید. پرورش دین هم داریم، آموزش پرورشی دینی؛ یعنی آموزش مناسکی هم داریم؛ تقویم ما در مدارس تأثیر میکنند، مانند عاشورا، رمضان... تبلیغات دینی هم وجود دارد، تزیین و دکوراسیون دینی هم داریم، در مدارس یکسری هنجارها مانند نماز هم داریم.
بنابراین میتوان گفت در ایران ما شاهد یک موقعیت عمومی شدن آموزش دین در مدارس هستیم. از نظر نوع مدارس، ما مدارس دولتی، غیرانتفاعی، نمونه مردمی و مدارس مذهبی داریم که گویا اینگونه به نظر میرسد که شما میتوانید انتخاب کنید. من در نظام آموزشی فرانسه انتخاب تعدد الگوهای مدارس را دال بر آزادی انتخاب نمیبینم بلکه یک فریب جدی میبینم، به این دلیل که شما ممکن است صد نوع مدرسه داشته باشید ولی وقتی پولش را نداشته باشید تنها یک راه بیشتر برای شما باقی نمیماند. بنابراین هم در ایران و هم در فرانسه شما یک الگو بیشتر ندارید و آزادی انتخاب شما با پایگاه طبقاتی شما در ارتباط است.
جمعبندی مقایسه دو الگو
اگر این دو الگو را با هم مقایسه کنیم به نظر میرسد بحث را میتوان صورتبندی کرد. صورتبندی بحث میتواند روی دو مفهوم باشد، یعنی مفهوم دین و فرهنگ. از بحثهای جدید امروزه ما دو بحث داریم، در یک بحث به یک چهرهی شناختهشده اشاره میکنم به نام الیویه روا، کتابهای او مثل «اسلام جهانی شده» یا «تجربه اسلام سیاسی» در ایران ترجمه شده است. آخرین کتاب او La Sainte Ignorance (شاید بشود به جهل مقدس ترجمه کرد) است که در این کتاب از مفهومی صحبت میکند بهعنوان بحران فرهنگ؛ یعنی این فرهنگی که بهصورت تاریخی و ریشهای نسبت خود را با دین تعریف میکرد دچار بحران شد. ما الآن دو الگو در پیش رو داریم و این دو الگو جدی است -ما آنها را میتوانیم با توجه به زمینههای ایران در اینجا مطرح کنیم، خصوصاً اینکه یک وجهی از آن انسانشناختی است-؛ اولین الگو (که باز هم مثال آن فرانسه است) این است که در طول تاریخ هیچ فرهنگ انسانی نیست که در آن دین نباشد؛ اما شاید عصر ما استثنا باشد، در عصر ما فرهنگها و تمدنهایی هستند که بدون ارجاع به دین خود را تعریف میکنند مثل فرانسه. در فرانسه کتابی چاپ شد به نام فرهنگ منهای دین؛ حتی فرهنگ خود را در برابر دین تعریف میکند، در اینجا فرهنگ به چه معنا مطرح میشود؟ به همان مفهوم انتروپولوژیک (انسانشناختی)؛ یعنی یک فرهنگی بدون ارجاع به تعالی، بدون ارجاع به متافیزیک و ماوراءالطبیعه و خدا یک فرهنگ عمومی که در آن مفهوم خدا و تعالی در آن وجود ندارد وحی در آن وجود ندارد و این فرهنگ در واقع یک دادهی انسانشناختی است.
بنابراین، این فرهنگ را میشود مطالعه کرد بدون آنکه آن را ارجاع داد به دین؛ و این فرهنگ چنان عظیم میشود که دین را جذب خودش میکند، یعنی اگر دینی هم در آنجا وجود دارد دین فرهنگی است. نمونهی این فرهنگ را میتوان در همهی کشورهایی که سکولاریزسیون همچنان در حال طی کردن فرهنگ خود است، دید؛ در نتیجه یک فرهنگ انسانشناختی شکل گرفته است بدون ارجاع به دین، کارکرد خودش را انجام میدهد. در برابر فرهنگ بدون دین، فرهنگی که دین را جذب خود میکند، یعنی دین در فرهنگ استحاله میشود، وجود دارد.
الگوی دیگر، الگوی دین منهای فرهنگ است؛ یعنی ادیانی که از فرهنگهای تاریخی و اجتماعی خود درآمدهاند، از بستر خود در آمدهاند و خود را به شکل اصول عقاید بدون زمان و مکان مطرح میکنند که از نمونههای آن میتوان به جریان سلفیگری اسلامی یا فردگرایی پروتستان اشاره کرد؛ در هر دو ما یک مفهومی به نام گروش یا دوباره متولد شدن داریم. دینی که فرهنگی و موروثی بوده است بهعنوان یک ایدئولوژی پذیرفته میشود؛ بنابراین از زمانی که من به یک دین جدیدی میگروم، میخواهم دین در زلال خود را بخوانم نه دین آغشتهشده یا آلودهشده یا از زمان یا مکان خود رنگ پذیرفته. بنابراین دین بدون فرهنگ با گروش میتواند بنیاد اصولگرایانه پیدا کند. دام گرایش اول (فرهنگ بدون دین که در جوامع سکولاریزه این اتفاق میافتد) این است که فرهنگ را از عناصر دینیاش تخلیه کنید، انگار بهنحوی از حافظهی تاریخی میبرد؛ بنابراین جامعهای میشود که دچار مشکل ریشه دواندن است. به عبارتی مشکل این جوامع مشکل تعلق (بحثهای تعلق) است؛ چون به سمت برداشته شدن مرزها و یکسانسازی پیش میرویم، به سمت وعدهی دهکدهی جهانی میرویم.
نظر شما