فرهنگ امروز/ حسن انصاری:
در پاره ای از پژوهشهای ایرانی دیده ام برخی به وجود مکتبی اشاره می کنند به نام مکتب حنفیان عدل گرا. طبعاً این عنوان سابقه تاریخی ندارد اما این نویسندگان اشاره شان به وجود جریانی است از حنفیان در سده های نخستین تحول مکتب حنفی که عقایدشان بنابر این دیدگاه عقایدی متناسب با اهل عدل بوده است. در این تردیدی نیست که گروهی مهم از حنفیان در خراسان، ماوراء النهر و حتی در بغداد در این دوره ها مذهب معتزلی داشته اند، اما مقصود این دسته از نویسندگان از حنفیان عدل گرا این دسته از حنفیان نیستند بلکه حنفیانی اند که معتزلی نبوده اند اما بنابر سنتی منتسب به ابو حنیفه که از طریق کسانی مانند ابو مطیع بلخی و ابو مقاتل سمرقندی به نسلهای بعدی در خراسان منتقل شد با وجود اعتقاد و ایمان به گونه ای از عقیده ارجاء اما در سایر موارد، عقایدی مشابه معتزلیان داشته اند. این پژوهشگران میان این سنت حنفی با سنتهای دیگر حنفی و از جمله ماتریدیان تمایز قائل می شوند. در این دست پژوهشها دیده ام به کسانی مانند بشر مریسی و محمد بن شجاع الثلجی به عنوان اصلی ترین شخصیتهای این جریان اشاره می شود. اما نکته جالب این است که این نویسندگان توجه نداشته اند که بشر مریسی جهمی مذهب بود و گرچه عقایدش تنزیهی بود و مشابهتی با آرای معتزله داشت اما در زمینه بحث جبر و اختیار موضعش مخالف معتزلیان بود و همچون جهمیان جبری اندیش بود. بنابراین او نمی توانست عدلگرا باشد. ابن الثلجی هم درست است که در موضوع خلق قرآن به توقف قائل بود و از این نقطه نظر با بسیاری از معتزله مخالف بود اما او در واقع یک حنفی معتزلی بود و دلیلی ندارد او را به مکتبی دیگر منتسب کنیم. باور به خلق قرآن همانطور که امروزه کاملاً روشن شده عقیده ای در اصل جهمی بود و نه معتزلی و بنابراین در مورد آن اجماعی در میان معتزلیان متقدم وجود نداشت و این امری است که بر آگاهان به تاریخنگاری اندیشه در اسلام پوشیده نیست.
واقع این است که حنفیان عدل گرا وجود خارجی نداشته است. ما سنتی از حنفیان معتزلی داشته ایم و در کنار آن دو سنت متفاوت غیر معتزلی که هر دو به گونه های متفاوتی به آراء و یا سنتی منتسب به ابو حنیفه وابسته بوده اند به نام های مشایخ بخارا و مشایخ سمرقند. مشایخ بخارا البته مواضع محافظه کارانه تری داشته اند نسبت به عقاید <اهل سنت و جماعت>. سنت مشایخ سمرقند که در نهایت خود را در مکتب کلامی ماتریدی نشان داد مواضعشان به گونه ای از سنت و ادبیات منتسب به ابو حنیفه که توحید گرایی و عدلگرایی در آن بیشتر مشهود بود نزدیکتر بود. مکتب ماتریدی (که آنها نیز البته خود را از میان <اهل سنت و جماعت> می دانسته اند) چنانکه می دانیم در بسیاری از مبانی و باورها با مکتب معتزلی شباهت دارد. این مطلبی است که در نوشته های دیگری از این سلسله مقالات بیشتر توضیح خواهیم داد (این یادداشتها بخشهایی از کتاب من با عنوان تاریخ دانش کلام را تشکیل می دهد).
بنابراین مکتبی به عنوان حنفیان عدلگرا بدین صورت که در این نوع پژوهشهای فارسی مطرح می شود وجود خارجی نداشته و این برداشت از روی خلط میان دیدگاههای کلامی مختلف برای این نویسندگان ایجاد شده است.
همین نویسندگان در این دست بررسیها درباره مکاتب مختلف حنفی به آثاری استناد می کنند که وضعیت انتسابی آنها مشکوک است و ماهیت آنها چنانی نیست که در این پژوهشها مطرح شده است؛ متونی مانند روایات مختلف الفقه الأکبر منتسب به ابو حنیفه؛ شرح الفقه الأکبر منتسب به ابو منصور سمرقندی (همانی که به ابو اللیث سمرقندی هم منتسب شده)؛ عقیده منتسب به ابو منصور ماتریدی (همانی که سبکی آن را در السیف المشهور شرح کرده است و قطعاً از ابو منصور ماتریدی نیست) و چند متن دیگر. در این دست پژوهشها مقایسه هایی میان روایات مختلف الفقه الأکبر و نیز متنهای وصیت و نیز العالم و المتعلم و چند متن دیگر منتسب به ابو حنیفه با متون و عقیده نامه هایی که ذکرشان رفت صورت گرفته که همگی بر اساس برداشت نادرست از وضعیت انتسابی این متون و کتابها و همچنین عدم دقت در تفکیک درست میان دو سنت مهم و اصلی حنفی یعنی سنت مشایخ بخارا و سنت مشایخ سمرقند (و البته در کنار آنها ما سنت مشایخ عراق را هم داریم) صورت گرفته است. این نویسندگان اصلاً اشاره ای به تفکیک میان این دو سنت نکرده اند.
شناخت ما در ایران از سنتهای کلامی و فقهی حنفیان که در واقع بخشی از تاریخ فرهنگی خراسان بزرگ و زبان پارسی را شکل می دهند به عللی که در نوشته ای دیگر بدان خواهم پرداخت بسیار ضعیف است و این نوع پژوهشها هم البته با این مشکلات نظری روبروست. بهترین پژوهش درباره مکاتب فکری و کلامی حنفی و به ویژه مکتب سمرقند کتاب پروفسور رودولف است درباره ابو منصور ماتریدی که باید به فارسی ترجمه شود.
منبع: حلقه کاتبان
نظر شما