به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ چندی پیش نشست «نسبت میان عقل نظری و عملی (ارسطوـکانت)» با سخنرانی مزدک رجبی، پژوهشگر حوزه فلسفه و عضو هیاتعلمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در محل این پژوهشگاه برگزار شد. متنی که در پیش رو می خوانید خلاصه ای متن سخنرانی رجبی است.
از افلاطون و به ویژه ارسطو نسبت میان قلمروشناخت و قلمروعمل هماره از مسائل و دغدغه های بنیادین فکر فلسفی بوده است. چگونه میان آنچه میشناسیم و حوزه کنشهای ما نسبت برقرار است؟ نزدیک شده به این دغدغه از ارسطو تا کانت و یاArete سپس متفکران معاصر را به خود مشغول کرده است. ارسطو فراتر و بالتر از همه ارزشها یا فضائل اخلاقی فضیلت عقلانی را میدید که نظرورزی بود که غایتش در خود بود. این نظرورزی بالاترین فضیلت انسانی است و حوزه کنش انسانی که حوزه انتخاب آزادنه است یعنی اخلاق و سیاست به هیچ رو ارزشمندی و فضیلت آن را دارا نیستند.
پس از ظهور مسیحیت متفکران مسیحی از آگوستین تا توماس آکویناس با این مسئله و دغدغه مواجه بودند که نسبت میان عقل و ایمان یا فلسفه یونانی و مسیحیت چیست. از اریگن که فلسفه یونانی را ظهور و تمهید تجسد میدانست تا آگوستین که اینگونه میفهمید که باید ایمان داشت تا فهمید یعنی ایمان بیاور تا بفهمی در جستجوی آن بودند که میان عقل و ایمان یا فلسفه و مسیحیت نسبتی بیابند. توماس آکویناس با تمایز عقل و کلام طبیعی از سویی و وحی و کلام وحیانی از سوی دیگر آن دو را نافی هم نمیدانست بلکه متمایز میدانست.
این تجلی دیگر فکری بود که آرام آرام از سده سیزدهم رخ داده بود یعنی تکثر معرفت شناسانه که بنابه آن کلام وحیانی مسیحی و فلسفه دو راه متمایز شناخت و فهم هستند که نافی هم نیستند ولی از دو منظر به هستی نگاه میکنند. همزمان و کمی پیشتر از سده سیزدهم در جهان تمدنی اسلام فارابی با همین دغدغه نسبت میان عقل و اسلام یا فلسفه و ایمان مواجه بود. وی هر دو را از منشأی واحد یعنی عقل فعال الاهی میدانست که نبی از طریق خیال به آن متصل است و فیلسوف به واسطه قوه عاقله اش بدان متصل است و مدینه فاضله مدینه ایست که واضع النوامیس آن کسی است که به عقل فعال الهی متصل است یعنی همان نبی-فیلسوف است. به نظر من نسبت میان نظر و عمل در جهان مسیحیت و اسلام با صورت بندی نسبت میان عقل و ایمان خود را آشکار کرده است.
در جهان جدید اما آن مسئله بنیادین خود را به صورت نسبت میان عقل نظری و عملی آشکار کرد و در صورت بندی کانتی که آشکارترین بیانگری دوران مدرن است آن را می یابیم. برای کانت سه ایده خدا، نفس و جاودانگی نفس یا جهانی باقی سه ایده بنیادین عق محض هستند که در قلمرو شناخت پدیداری تنها نقش تنظیم کننده دارند ولی کارکرد اصلی آنها در قلمرو کنش آزادانه یعنی اخلاق است. این سه ایده مقوم بنیانگذاری اخلاق در بنیاد سوژه خودمختار هستند و ازاین رو حوزه عقل محض حوزه کنش است و نه نظر. در دوران مدرن به گونه ای با جدایی نظر و عمل و شکاف میان عقل نظری و عقل عملی مواجهه رخ داده است و تفکر کانتی بیان سلیس و فلسفی این رخداد است و پس از هگل و پایان یافتگی تفکر متافیزیکی با غلبه عمل مواجه بوده ایم. در دوران معاصر غلبه عمل بر شناخت به صور گوناگون تبلور یافته در هرمنیوتیک، اگزیستانسیالیسم، تحلیل تبارشناسانه نیچه از اخلاق و تاریخ تا فوکو و از سویی دیگر د ساخت شکنی دریدا تا دلوز که دوباره از آغاز متافیزیک تازه سخن گفته شده است
با دلوز از ضرورت و اهمیت مفهوم و شناخت سخن به عمل آمده که به نظر نگارنده نشان دهنده گونه ای تقدم نظر بر عمل است که در سرآغازهای تفکر فلسفی قابل جستجوست. تفکر فلسفی حوزه عقل نظری است و فعالیت فلسفی خالص چیزی جز نظرورزی محض نیست که همان آرمان ارسطویی است.
نظر شما