به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه شرق؛ از بمباران اتمی هیروشیما تا فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، شاید ملتهبترین دوره تاریخ بشر باشد. تاریخی گرهخورده در موقعیت ویژه بینالمللی که در مقابله دائم دو ابرقدرت خلاصه میشد؛ آنچه تحتعنوان جنگ سرد از دل جنگ دوم جهانی سر برآورد. جنگ دوم هنوز کاملا تمام نشده بود که قرن بیستم درون جنگی دیگر غلتید که بسیاری آن را جنگ جهانی سوم نامیدند. همزمان با تعیین خطوط مرزی اروپا در سال ١٩٤٥، حکومتهای دو ابرقدرت در پایان جنگ، تقسیم جهانی را پذیرفتند. اتحاد جماهیر شوروی میکوشید نفوذ و کنترل خود را بر بخشی از جهان که ارتش سرخ در پایان جنگ به اشغال خود درآوردهبود اعمال کند. درمقابل آمریکا نیز بر بقیه جهان سرمایهداری و نیمکره غربی و اقیانوسها تسلط داشت و میکوشید هرآنچه را از هژمونی قدرتهای استعماری پیشین ماندهبود از آن خود کند؛ چه با دیپلماسی چه با دخالت نظامی. ازآنپس بیش از پنجاه سال این دو کشور دست به تقویت قوای نظامی خود زدند، در عرصه سیاسی نمایش قدرت دادند و برای همپیمانان و کشورهای تحتنفوذ خود کمکهای نظامی ارسال کردند. عصری که در آن سیاست، اقتصاد و فرهنگ کاملا تحتتأثیر رقابت میان آنها بود. البته جنگ سرد قدرتنمایی صرف این دو کشور نبود. اگرچه آنها هرگز در میدان نبرد با یکدیگر نجنگیدند، تخاصم میانشان به کشورهای دیگر سرایت میکرد. شاید به این دلیل که باوجود بمب هستهای، هیچیک از طرفین تمایل نداشت خطر جنگ داغ را به جان بخرد. دولتهای آمریکا و شوروی میکوشیدند از طریق حمایت از کشورهای اقماری خود، رقیب را از میدان بهدر کنند. وقوع چندین جنگ نیابتی بارها زنگ خطر نبرد رودررو میان دو کشور بود که هیچگاه به صدا درنیامد. ازجمله محاصره برلین و امداد هوایی، جنگ دو کره، بحران موشکی کوبا، جنگ ویتنام، حمله به افغانستان و فعالیتهای بهاصطلاح جاسوسبازی و مسابقه تسلیحاتی. هرچند در دسامبر ١٩٨٩ بوش پدر و گورباچف رسما به این جنگ پایان دادند، تنش میان آنها تا امروز ادامه داشته است. روایتهای بسیاری از عصر جنگ سرد نوشته شده که یا جانب ایالات متحده را گرفته یا اتحاد جماهیر شوروی را. و البته در این بین آثاری هم بوده که سعی کردهاند فارغ از تمایلات اردوگاه شرق و غرب تاریخ این جنگ را از زبان مردمان خاموش این عصر روایت کنند. از جمله کتاب «جنگ سرد» اثر کرل برایانجونز که اخیرا به فارسی ترجمه و منتشر شده است و میکوشد با زبانی ساده و روایی وقایع نیمه دوم قرن بیستم را شرح دهد. در شرایطی که نخستوزیر روسیه در جلسه اخیر کنفرانس امنیتی در مونیخ ادعا کرد که «اروپا بهسرعت وارد یک دوره جنگ سرد تازه میشود»، و حتی فراتر از اروپا در زمانهای که خاورمیانه بار دیگر به محل رقابت این دو کشور تبدیل شده، شاید مرور تاریخ جنگ سرد برای فهم بهتر موقعیت زمانه حاضر ضروری به نظر آید. اگرچه بازگشت به جهان قبل از جنگ سرد امکانناپذیر است، زیرا چیزهای بسیاری تغییر کرده و بسیاری چیزها ناپدید شده است.
بر سر تاریخ آغاز جنگ سرد اختلاف نظر زیادی وجود دارد: برخی سرآغاز آن را فردای انقلاب اکتبر میدانند و عدهای سال ١٩٤٥ را که در آن متفقین بر سر سازوکار حاکمیت بر آلمان به اختلاف برخوردند و حتی برخی دیگر سخنرانی چرچیل در فولتن میزوری را در ١٩٤٦، که اصطلاح «پرده آهنین» را به زبان آورد. در روایت برایان جونز هریک از این پاسخها مزیت خاصی دارد. مورخان بر سر کشور آغازکننده جنگ سرد و دلایل بروز آن نیز اختلاف نظر بسیاری دارند. باوری رایج که از دهه ١٩٥٠ پا گرفت، حمله شوروی به اروپای شرقی را عامل بروز جنگ سرد میدانست. اما یک دهه بعد دیدگاه متفاوتی مطرح شد که اقدام مداخلهجویانه آمریکا در گسترش تجارت و نفوذ سیاسی در اروپای شرقی و بخشهایی از خاورمیانه را آغازگر جنگ معرفی میکرد؛ آغازی که با حملات و تجاوزهایی به ویتنام، کره و کوبا نشان داد این جنگ چندان هم سرد نیست. دسته دوم که درصدد برائتجویی از اتحاد جماهیر شوروی بود، معتقد بود روسها صرفا دست به اقدامی زدند که رویه هر قدرت دیگری است؛ یعنی ارجحیتبخشیدن به حفظ منافع و منابع ملی شوروی که با تسلط بر اروپای شرقی بهدست آمده بود. جالب آنکه دسته اول نیز چنین داعیهای داشت: حفظ منافع ملی یا امنیت داخلی ایالات متحده آمریکا ذیل سیاست خارجه. اما فارغ از همپوشانی دو روایت اول، دسته سومی از مورخان هم بودند که با رد هر دو دیدگاه، هر دو طرف جنگ را مقصر میدانستند. اما تأکید کتاب این است که فارغ از ماهیت اصلی جنگ سرد، «بدون تردید، تصورات مردمان آن عصر درباره وقایع جنگ سرد اغلب مهمتر از اتفاقاتی بود که واقعا رخ داد». برایان جونز با چنین زمینهای در سه فصل اول کتاب دقیقا میکوشد سرآغازهای مناقشه شرق و غرب را رصد و روایت کند و توضیح میدهد که چگونه استالین بهعنوان همپیمان غرب در جنگ دوم جهانی پس از پایان جنگ تلاش خود را صرف بسط سیاست خارجه شوروی در کل اروپا کرد. وجه تمییز روایت حاضر نسبت به روایتهای مسلط در این است که میکوشد معنای جنگ سرد را در متن تاریخ معاصر توضیح دهد و با مرور وقایع اروپا در جنگ جهانی دوم از نقش مفهوم «بازدارندگی» در کشورهای اروپای شرقی بگوید. اصطلاحی که از یازده سپتامبر به بعد جانی دوباره یافت و چند سال بعد رسما به اسم رمز جنگ سردی جدید بدل شد: از حملات آمریکا به افغانستان و عراق تا حضور موقت نظامی روسیه در گرجستان و درگیریهای اخیر اوکراین و الحاق کریمه به خاک روسیه و درگیریهای جاری در خاورمیانه. این اسم رمز بهجای مانده از دوران جنگ سرد چنان زنده است که امکان بازگشت جنگ سرد را دوباره مطرح کرده است. تا جاییکه دمیتری مدودف در کنفرانس امنیتی مونیخ چند ماه پیش مدعی شد روسیه امروز بزرگترین خطر برای پیمان ناتو، اروپا، آمریکا است و با اعلام بازگشت قریبالوقوع جنگ سرد در اروپا، سال ۲۰۱۶ را با ۱۹۶۲ مقایسه کرد. درحالیکه چند روز پیش از این کنفرانس، مدیر سازمان اطلاعات ملی آمریکا به کمیته نیروهای مسلح مجلس سنای آمریکا درباره احتمال ورود به دوره دیگری شبیه دوره جنگ سرد خبر داده بود.
به هر روی، فارغ از اینکه جنگ سرد را کدام کشور آغاز کرد، برایان جونز معتقد است تا لحظه اعلام رسمی پایان جنگ سرد، هیچیک از طرفین از جنگ داغ رودررو استقبال نمیکرد. آمریکا و شوروی عرصه جنگ را به سطح منازعات بینالمللی در سراسر دنیا کشاندند و با این کار از وقوع جنگ مستقیم جلوگیری کردند. با توجه به اینکه هر دو طرف مسلح به سلاحهای کشتار جمعی بودند، تلاش کردند ازیکسو عرصه جنگ را به کشورهای دیگر بکشانند تا درگیر نبرد مستقیم نشوند و ازسویدیگر، کوشیدند با ابزارهای تبلیغاتی ایدئولوژی مطلوب خود را حاکم و رقیب را از میدان به در کنند؛ باز برای اینکه پای جنگ رودررو به میان نیاید. کتاب در ادامه سراغ تحولات جنگ سرد در سراسر دنیا میرود و جوانب متعدد منازعه را باز میکند.
ازجمله این امور میتوان به جنگافزارهای هستهای، مسابقه تسلیحاتی، رقابت فضایی، تبلیغات و جاسوسی اشاره کرد؛ مجموع عواملی که تأثیر مستقیم بر زندگی مردم، خصوصا در کشورهای بهاصطلاح «جهان سوم» داشت – اصطلاحی که اتفاقا برساخته همین دوران بود. ازاینرو، روایت کتاب نشان میدهد جنگ سرد ازیکسو، همواره مایه سوءتفاهم افراد بسیاری شده و درعینحال به جامعه و نهادهای ما نیز شکل داده که تبعات آن تا به امروز باقی مانده است.
به روایت کتاب حاضر، در نتیجه مناقشات جنگ سرد بود که خلاقیات تکنولوژیک و نظامی طرفین به اوج خود رسید و ابزارهایی چون کامپیوتر و جنگافزار و فضاپیماها ساخته شدهاند؛ ابزارهایی که شاید امروز اهمیتشان در زندگی روزمره مردم بدیهی به نظر برسد، اما در عرصه نظامی و امنیتی همچنان جایگاه ویژه تعیینکنندهای دارند. روایت جونز همچنین به نهادها و سازمانهایی همچون اتحادیه اروپا و سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) در غرب و پیمان ورشو در شرق میپردازد و به تشریح توضیح میدهد که آنها به منظور رسیدگی به امور مربوط به جنگ سرد تأسیس شدند؛ بنابراین دوره ۴۵ساله جنگ سرد سراسر پر بود از تنش، جنگهای نیابتی، خلاقیتهای تکنولوژیک طرفین نظیر شنود الکترونیک و تاکتیکهای جاسوسی، حمله موشکی و ... و البته میتوان به مجموع رویدادهای این دوره، سلسله جنبشهای «رهاییبخش» نیمه دوم قرن بیستم را نیز اضافه کرد. اما روایت حاضر وجه تمییز دیگری هم دارد: جونز میکوشد روایت خود از جنگ سرد را به وقایع، معضل و تهدید امروز جهان گره بزند. جایی که نشان میدهد ورای درگیریهای روسیه و آمریکا و متحدانشان در عرصه بینالمللی، ردپای جنگ سرد در وجوه مخرب دیگری هم زنده است. در نظر جونز تروریسمی که ردپای آشکار آن را در جامعه امروز خود شاهدیم، ریشه در تاکتیکها و شگردهایی دارد که دو طرف منازعه به قصد تضعیف و تحقیر طرف مقابل در جریان جنگ سرد اتخاذ کردند. مواردی که اهمیت بازخوانی تاریخ جنگ سرد را برجسته میکند و نشان میدهد درک و فهم میراث جنگ سرد چگونه در شناخت جهان مدرنی که امروز در آن زندگی میکنیم، نقش دارد.
اما با پایان صوری جنگ سرد، تکیهگاههایی از میان برداشته شد که ساختار بینالمللی و تاحدی ساختارهای نظامهای سیاسی جهان استوار بر آن بود؛ ساختارهایی که اجازه نمیداد جنگ سرد واقعا تمام شود. آنچه باقی ماند جهانی بود سراسر آشفته و در حال فروپاشی، زیرا فقط فرم نقطه اتکای دو قطب تغییر کرده بود. ازاینرو، شاید بتوان به طور خلاصه نتیجه بازخوانی تاریخ جنگ سرد و شناخت اثرات آن را در زمانه حاضر چنین خلاصه کرد: محتوای جنگ سرد تمامشدنی نیست؛ آنچه تغییر میکند صرفا قالبهای ظهور و بروز آن است. امری که میتوان در صحبتهای سخنگوی آمریکاییها بعد از ١٩٩١ دنبال کرد: آنها از «نظم نوین جهانی» میگفتند که جایگزین نظم دو قطبی سابق شده و متکی بر ابرقدرتی است که هنوز به حیات خود ادامه میدهد. این نظم نوین امکان بازگشت به جهان قبل از جنگ را غیرممکن کرده است؛ تمام خطوط مرزی و نقشهها را از نو ترسیم کرده و اروپا را از طریق ناتو به زائده آمریکا بدل ساخته است؛ آنچه میتوان پیامد مستقیم عصر جنگ سرد دانست. بههرحال، فارغ از منازعات بینالمللی که هنوز به سبک نیمه دوم قرن بیستم زنده است، پیامدهای پایان جنگ سرد بسیار گسترده بود. با تمام این اوصاف پایان فرمال جنگ سرد، اگرچه پایان کشمکشهای بینالمللی نبود، به قول هابزبام نهتنها برای شرق بلکه برای کل جهان پایان یک عصر بود. پایانی که هرگز ماهیت و دورنمای نویی برای مردم جهان نداشت.
* عنوان مقاله برگرفته از جمله معروفی از تامس هابز است.
نظر شما