به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛«رازی در کوچهها» از مجموعه رمانهای فریبا وفی است که توسط نشر مرکز به چاپ رسیده است.
داستان با روایت حمیرا شخصیت اصلی داستان از زندگی خودش در دوران کودکی و بیان رابطه پدر و مادرش با هم و با فرزندان آغاز میشود. از همان ابتدا مخاطب متوجه میشود که حمیرا آن چنان که باید دل ِخوشی از پدر ندارد و این نکتهای است که در ادامه داستان با شرح روحیات پدر که عبو صدایش میکنند تشریح میشود.
این رمان دارای نثر بسیار خوب، روان و سیال است. توصیفهای به کار رفته بسیار بکر و زیبا و ملموس هستند. این توصیفها روانِ مخاطب را دچار آرامشی میکند که از ابتدای داستان آغاز میشود. اگرچه در ادامه منجر به ایجاد سکون در داستان میشود اما با این حال طعم شیرین آغاز برای مخاطب دلنشین است. در کنار این نقطه قوت داستان، مخاطب با ابهامات و دلزدگیهایی در داستان مواجه میشود که شاید در ابتدای امر دلیلش برا ی خود او هم روشن نباشد!!
خواننده در این داستان تنها با کودکی شخصیت اصلی داستان آشنا شده است ونویسنده اطلاعات خاصی از دوران بزرگسالی و روزگاری که در حال حاضر شخصیت در آن به سر می برد به دست نداده و خواننده از حمیرا جز دختر بچهای شیطان و بازی گوش و یا به زعم مادر دست و پا چلفتی و گوسفند در داستان چیز خاصی را متوجه نمی شود.
از نکات دیگر قابل توجه در داستان این است که هیچ ارتباط خاصی جز یادآوری ذهنی صرف بین گذشته و حال شخصیت وجود ندارد. یعنی زمانی که شخصیت به گذشته باز میگردد عاملی ما را به زمان حال باز نمیگرداند که در ارتباط با گذشته شخصیت بوده که تا زمان حال ادامه پیدا کرده و در این زمان حال برای مخاطب جذابیت داشته باشد.
بنابراین میتوان گفت داستان یک نواخت و تنها مرور خاطرات دوران کودکی شخصیت اصلی داستان حمیرا است. دلیل این مدعا نیز رفت و برگشتهای ذهنی شخصیت اصلی داستان برای تشریح حال و هوای خانواده خود و چندهمسایه اطرافشان است فارغ از این که برای مخاطب روشن شود که حمیرا و دوستش آذر درچه مقطع سنی و تحصیلی هستند، بنابراین خواننده در داستان نه با چالش و کشمکش خاصی مواجه است که مخاطب را برای پیگیری بیشتر اتفاقات دچار هول و ولا کند ونه به تبع آن با بحران و گره گشایی صورت گرفتهای که مخاطب شیرینی داستان را بچشد.
نکته ملموس دیگر این است که نویسنده زمانی که به حال باز میگردد، اصلا توضیح نمیدهد که چه برسر شخصیتهای داستان آمده است؟
ماهرخ چگونه مرد؟ مستانه با محسن چه کرد؟ یا حتی سرانجام زندگی مراد و منیر و یا زندگی شمس و عالیه. چه برسر هر کدام از این شخصیتها آمد!؟ اصلا میتوان این سوال را مطرح کرد که آیا بیان احوالات این همسایه ها نقش خاصی در پیشبرد داستان داشته است یا خیر؟ همسایههایی که هر کدام سبک زندگی مختص به خود را داشتهاند. مانند مراد و منیر که در داستان به عنوان انسانهایی متجدد معرفی میشوند.
اگر هم پرداخت به این شخصیت ها ضرورتی داشته این ضرورت در داستان برای مخاطب روشن نشده است.
اگر چه پرداختن به زندگی این شخصیتها هدف نویسنده نیست اما چون نویسنده در بازگشت به گذشته سری هم به زندگی آنها زده و خواننده را تا حدی با حال و هوای آنها آشنا کرده، انتظار میرفت برای بیان اتفاقاتی که در داستان رخ داده دلیل قانع کننده ای داشته باشد اما اتفاقی که رخ داده این است که نویسنده در نیمه این آشنایی را رها کرده و خواننده را با علامت سوال های بسیار مواجه کرده است.
از حیث شخصیت پردازی، مخاطب با شخصیت پردازی خاصی در درون داستان مواجه نیست چرا که این شخصیت پردازیها با ذهن مخاطب آشنا بوده و مخاطب گاه یا در زندگی روزمره خود با آنها مواجه شده و یا نمونه این شخصیت ها را دیده و یا از آنها شنیده، از سویی این شخصیتها در طول داستان تکامل یا حتی سقوط خاصی را تجربه نمیکنند و مخاطب با شخصیتهای ایستا مواجه است بنابراین میتوان چنین نتیجه گرفت که این شخصیتها چنان که بایدمخاطب را درگیر خود نمیکنند و مخاطب میتواند به راحتی از آنها گذر کند.
نکته قابل توجه دیگر زاویه دید به کار رفته در داستان است. زاویه دید انتخاب شده برای داستان زاویه دید من راوی است، این زاویه دید منجر به این میشود که داستان بعد از مدتی دچار یکنواختی و سکون شود.
البته درکنار استفاده از زاویه دیدمن راوی ازجریان سیال ذهن نیز استفاده شده است که بسیار به جا و مناسب بوده است.
درون مایه داستان پرداختن به فضای اجتماعی فرهنگی دورهای خاص از عمر فرهنگی است که به روشنی به سالهایی که این فضا را در خود جای داده اشاره نشده و از نظر مکانی مخاطب فقط متوجه میشود که اتفاقات در شهرکوچکی رخ داده است که حمیرا به دنبال بیماری پدر به آ ن بازگشته است.
در هرصورت رازی در کوچه ها را میتوان رمانی با سرخوشی کوتاه و رازهای فراوان بیپاسخ، در دل گذشتهای که دیگر به کار مخاطب نمیآید دانست.
نظر شما