شناسهٔ خبر: 46504 - سرویس باشگاه ترجمه
نسخه قابل چاپ

پاسخ لویناس به پرسش‌هایی در باب ناسیونال سوسیالیسم؛

چه‌چیزی به دیگران بدهکاریم؟

لویناس لویناس ریشه‌های بدخیم ناسیونال-سوسیالیسم را در تمایز صریحی ردیابی می‌کند که ما میان «همان» و «دیگری» ترسیم می‌کنیم. گرچه یکی‌سازی و تفاوت‌گذاری، ساخت هویت فردی را ممکن می‌سازد، اما اگر خصایلی که ما به‌واسطۀ آن خود را از دیگران ممتاز می‌گردانیم، «تمام» و «مطلق» در نظر گرفته شود، می‌تواند منجر به خصومت شود.

فرهنگ امروز/ارون جیمز وندلند[1] مترجم: سهراب جعفری:

هزاران پناهنده که هر روزه به اروپا سرازیر می‌شوند، با حصارهایی مواجه می‌شوند. نه‌تنها حصارهای فیزیکی (مانند دیوار، فنس و سیم‌خاردار)، بلکه حتی مقاومتی عمیق‌تر که در ملی‌گرایی و بیگانه‌هراسی، پیرامون خاک اروپا می‌خروشد. در همین زمان، گاهی در خطابه‌های برخی از کاندیدهای ریاست‌جمهوری آمریکا، بحثی پیرامون پناهندگانی که به ایالات‌متحده مهاجرت می‌کنند درمی‌گیرد؛ کشوری که در آن احساس ملی‌گرایی ظهور کرده است.

حوادث اخیر (مانند حملات داعش در استانبول، پاریس و جاهای دیگر) مدام هراسی غیرعقلانی و ریشه‌دار را تشدید می‌کند. در نتیجۀ این حوادث، در آلمان و کشورهای دیگر درها بسته می‌شوند، اما پیامدهای بالقوۀ این مقاومت برای بیگانگان، آن‌هایی که محتاج هستند، چه می‌تواند باشد؟ آیا این عمل موجه است؟ با نظر به اینکه ما خود را موجوداتی اخلاقی می‌دانیم، آیا مدیون رنج و محرومیت دیگران نیستیم؟

مواجهۀ لویناس با این پرسش‌ها، در مقایسه با بسیاری از فیلسوفان دیگر، مستقیم‌تر بوده است. لویناس در یک خانوادۀ یهودی در کانوس لیتوانی به سال ۱۹۰۶ به دنیا می‌آید. در سال ۱۹۲۳ به فرانسه می‌رود و از اواخر دهۀ بیست و دهۀ سی، تحت‌نظر هوسرل و هایدگر فلسفه می‌خواند. لویناس در دهۀ سی، نامی برای خود به‌عنوان یکی از شارحین و مدافعان پدیدارشناسی هوسرل و هایدگر رقم می‌زند، اما التزام و درک وی از پدیدارشناسی هایدگر و هوسرل در خلال جنگ جهانی دوم به جست‌وجوی رازورزانه از معنای هستی مبدل می‌شود. لویناس در سال ۱۹۳۹ در ارتش فرانسه ثبت‌نام می‌کند و در سال ۱۹۴۰ توسط نازی‌ها به اسارت گرفته می‌شود. با اینکه مقامش به‌عنوان افسر، او را از اردوگاه کار اجباری نجات می‌دهد، ولی نازی‌ها تمامی اعضای خانواده‌اش را درجا به‌خاطر اعتقاد و تبار یهودی می‌کشند.

پس از جنگ، دغدغۀ ثابت لویناس توصیف ریشۀ انضمامی روابط اخلاقی میان موجودات انسانی می‌شود؛ یعنی توانایی ما در پاسخ‌گویی به خواسته‌ها و حوائج دیگران. در صفحۀ تقدیم کتاب «ماسوای هستی» لویناس می‌خوانیم: «تقدیم به خاطرۀ آنانی که در میان شش میلیون نفری که نازی‌ها به قتل رساندند، به هم فشرده شده بودند.» کتابی که ذکر آن رفت، تأملی ژرف پیرامون استثناست. بخش قابل ملاحظه‌ای از کار لویناس راجع‌به ذات و خطرات ناسیونالیسم و همچنین دیگری‌پذیری و محافظت از موجودات انسانی است.

ناسیونالیسم پیامد یکی‌سازی و تفاوت‌گذاری است و از شباهت‌ها و تفاوت‌هایی منتج می‌شود که ما بین خود و دیگران می‌بینیم. مثلاً شما به‌عنوان یک آمریکایی با بسیاری از افراد هموطنتان از یک محیط رشد و پرورش بهره می‌برید. زمینۀ زیست شما با زمینۀ زیست اغلب بریتانیایی‌ها یا ایتالیایی‌ها متفاوت است. شما تا اندازه‌ای به‌واسطۀ شناخت خصوصیات مشترک با آمریکایی‌ها و سپس متمایز ساختن آن‌ها از شهروندان دیگر کشورهاست که مفهوم خود از هویت را گسترش می‌دهید. اما همان‌طور که از تاریخ آموخته‌ایم، این هویت‌سازی، در شکل افراطی‌اش، اغلب می‌تواند به رخدادهای وحشتناکی منجر شود.

لویناس ریشه‌های بدخیم ناسیونال-سوسیالیسم را در تمایز صریحی ردیابی می‌کند که ما میان «همان» و «دیگری» ترسیم می‌کنیم. گرچه یکی‌سازی و تفاوت‌گذاری، ساخت هویت فردی را ممکن می‌سازد، اما اگر خصایلی که ما به‌واسطۀ آن خود را از دیگران ممتاز می‌گردانیم، «تمام» و «مطلق» در نظر گرفته شود، می‌تواند منجر به خصومت شود.

«تمامیت‌گرایی» زمانی رخ می‌دهد که اعضای یک گروه خصوصیت گروهی دیگر را، هم معرف آن گروه بدانند و هم تمامی اعضای آن گروه را واجد چنین ویژگی‌ای بشمارند. تعمیم‌هایی مانند «آمریکایی‌ها خونگرم هستند»، «بریتانیایی‌ها تودار هستند» و «ایتالیایی‌ها پرشور و حرارت‌اند»، اغلب به‌نحو نادرستی بر افراد آمریکایی، بریتانیایی و ایتالیایی حمل می‌شود. همچنین کلیشه‌های منفی مانند «یهودیان طماع هستند»، «سیاه‌پوستان خطرناک هستند» و «مسلمانان تروریست هستند»، تاریخی دارد که به تعرض ناعادلانه علیه اعضای آن جوامع انجامیده است. در هریک از این مثال‌ها، ما دیگران را به یک مقولۀ ساده و مفرد فرومی‌کاهیم که «آن‌ها» را از «ما» به‌شکلی مطلق متمایز می‌سازد. این تقلیل اغلب واکنشی آلرژیک را نسبت به دیگران رقم می‌زند؛ واکنشی که نمونه‌اش سراسیمگی در ساخت فنس‌هایی است که به‌منظور جلوگیری از ورود پناهندگان سوری، عراقی و افغان پیرامون اروپا ساخته می‌شوند.

دوای ضدحساسیت لویناس برای واکنش‌های آلرژیک ما شامل سه چیز است: استفاده از «نامتناهی» در موجودات انسانی، توصیفی مفصل از رویارویی‌های چهره‌به‌چهره و تبیینی از یک دگرپذیری بنیادین که مقوم انسانیت است.

نامتناهی اصطلاح فنی لویناس برای این ایده است که دیگران همواره بیشتر از آن چیزی هستند که مقولات ما می‌تواند از آن‌ها اکتساب کند. شما ممکن است یک انگلیکن بریتانیایی از میدلند باشید، اما بسیار بیش از این هستید. شما پدر، فرزند و همسر هستید. موهای سیاه، چشمان آبی و ریش خاکستری دارید. شما دیدگاه‌های سیاسی و عقاید جدلی راجع‌به آغاز جهان دارید و به این ترتیب، نامتناهی هستید.

به همین ترتیب یک پناهندۀ سوری می‌تواند مسلمان باشد، اما او بسیار فراتر از این است. او مادر، دختر و همسر است. موهای مشکی، چشمان قهوه‌ای و خط چانۀ تیزی دارد. او دیدگاه‌های سیاسی و عقاید جدلی راجع‌به آغاز جهان دارد و به این ترتیب، نامتناهی است. لویناس با اشاره به نامتناهی بودن موجودات انسانی، تلاش کرده‌ است به ما نشان دهد که یکی‌سازی و تفاوت‌گذاری به‌مثابۀ توصیفی کافی از دیگران، همواره با شکست مواجه می‌شود. او می‌خواهد تمایلات تمامیت‌گرایانه و بیگانه‌ستیزی را با نشان دادن وجه انسانی غیرقابل تقلیل دیگر موجودات انسانی منقطع گرداند.

به‌شکل انضمامی، وجه انسانی غیرقابل تقلیل دیگر آدمیان در چهره کشف می‌شود. چهره‌ها به‌طور مستقیم و بی‌درنگ رودرروی ما قرار می‌گیرند و سنخ‌شناسی را انکار می‌کنند. لویناس وجه غیرقابل تقلیل دیگران را با سخن گفتن از حضور خداوند در چهره نشان می‌دهد. بااین‌حال تبیین وی از چهره همچنین روشنگر جنبۀ دیگری از موجودات انسانی است: آسیب‌پذیری. چهره، عریان، بی‌پناه و در معرض حمله است. گرسنه و تشنه است و به‌دنبال ایمنی و خوراک می‌گردد. لویناس به بیگانه، بیوه‌زن و یتیم به‌عنوان مثال‌هایی از محرومیت استناد می‌کند. ما نیز می‌توانیم پناهجویان و غربت‌گزیدگان تحت‌فشار را چونان نمونه‌های حاد رنج کشیدن بیفزاییم. به‌هرحال تبیین کلی لویناس از آسیب‌پذیری به ما نشان می‌دهد که چگونه دگرپذیری در چهرۀ محتاج دیگران برسازندۀ موجودات انسانی فردی است و از پیش انسانیتی را تعیین می‌کند که مقدم است و بسیار بنیادین‌تر از تمام مرزهای مقرر کشورهاست.

برطبق نظر لویناس، دگرپذیری مستلزم این است که هنگام مواجهه با حوائج دیگران، برخورداری خود از جهان را محدود نماییم. این امر با عمل پذیرایی از دیگران در خانه‌مان و تقسیم دارایی‌مان نشان داده می‌شود. لویناس این ایده را در بحثی در مورد سوژه بیان می‌کند که در آن «خود» در مقام میزبان و گروگان دیگران توصیف می‌شود. ما از دیگران میزبانی می‌کنیم، زیرا پذیرایی از آن‌ها در جهان ما پیش‌شرط رابطۀ یکی‌سازی و تفاوت‌گذاری میان ماست. ما تشکیل گروه می‌دهیم، زیرا هویت شخصی‌مان به‌واسطۀ اینکه چگونه به درخواست‌های دیگران پاسخ می‌دهیم، تعیین می‌گردد. برای مثال، هویت شما به‌عنوان یک معلم دبیرستان ایتالیایی با شناخت و مسئولیت‌تان راجع‌به این واقعیت که دیگران خواهان تعلیم هستند، کسب می‌گردد.

همچنین حسب‌حال مردی سوری به‌عنوان قاچاقچی پناهندگان، ممکن است به‌وسیلۀ شناخت و مسئولیت‌پذیری‌اش در قبال نیاز یک مهاجر به سفری امن در دریا تعیین گردد. با این مثال‌ها کشف خواهیم کرد که جایگاه ما در یک اجتماع انسانی متمایز مبتنی بر توانایی مسئولیت‌پذیری ما نسبت به خواست‌ها و حوائج دیگران است. بااین‌حال لویناس به ما نشان می‌دهد که دگرپذیری نه‌تنها هویت‌های ما را در اجتماعات مشخص تعیین می‌کند، بلکه همچنین نشانِ انسانیت است. دگرپذیری به‌معنی دقیق کلمه، بنیان جامعۀ انسانی است.

وجود جوامع انسانی مختلف، توانایی‌ ما را در پذیرایی و تسهیم دارایی‌هایمان با دیگران پیش‌فرض می‌گیرد. نیازمندی دیگران، تمتع ما از جهان را به چالش می‌کشد. دگرپذیری، اجتماع انسانی را در عمل دهش و با یک زبان مشترک خاص بنا می‌نهد. لویناس در کتاب خود می‌گوید زبان امری عام است، زیرا دقیقاً گذری است از فرد به کل، چون زبان امور خودی را با دیگران در میان می‌گذارد. سخن ‌گفتن برسازندۀ جهان همگانی است و خالق فضاهای مشترک است. زبان مبتنی بر بنیان‌هایی برای داشته‌ای مشترک است. در گفت‌وگو، جهان امری در مفارقت نیست؛ یعنی با خود در خانه ماندن که در آنجا همه‌چیز به من داده شده ‌است، بلکه آن چیزی است که «من می‌دهم» و می‌تواند ارتباطی، فکری و کلی باشد.

گرچه خلق یک زبان مشترک بنیان جامعۀ انسانی است، ولی زبان همچنین به ما این اجازه را می‌دهد که به دیگران برچسب بزنیم و بنابراین به‌صراحت خودمان را نیز تعریف و از آن‌ها متمایز کنیم. این مسئله تمایل ما را به نادیده انگاشتن چهره‌ای نیازمند و دیدن یک «سوری» یا «مسلمان» که شبیه ما نیست، تسهیل می‌کند. پایۀ یک جامعۀ انسانی همچنین بر مسئلۀ «دیگران دیگری» برپا می‌شود که به‌موجب آن، هر رویارویی چهره‌به‌چهره‌ای می‌تواند با چهرۀ دیگری منقطع شود. به بیان دیگر، ما می‌خواهیم دارایی‌هایمان را با تمامی انسان‌ها تسهیم کنیم. لویناس این خواست را نامتناهی، ولی مسئولیتی ناممکن می‌بیند، زیرا ما قادریم آنچه را که داریم به دیگری اعطا کنیم، ولی به آن مقدار کافی که به همه بدهیم، نداریم. ما در مواجهه با این مسئولیت ناممکن، نیازمند عدالت می‌شویم. با توجه به مسیری که پیش گرفته‌ایم، فاصلۀ چندانی از تشکیل حکومت‌های ملی با هویت‌های صلب، مرزهای عینی و سیم‌خاردارها نداریم که مقاله را با اشاره به آن‌ها آغاز کردیم.

گرچه ما ظاهراً در این رابطه در دوری کامل سیر می‌کنیم، لویناس به ما آموخته است که مسئولیت‌مان نسبت‌به دیگران، بنیان اجتماعات انسانی است و اینکه خود امکان زندگی در جهان انسانی معنی‌دار، مبتنی بر توانایی دهش به دیگران است. ازآنجاکه پذیرایی و تسهیم بنیانی است که همۀ جوامع برمبنای آن ساخته می‌شوند، از هیچ‌گونه ملی‌گرایی نادگرپذیر، وقتی با رنج دیگر موجودات انسانی مواجه می‌شود، نمی‌توان به‌نحو سازگاری دفاع کرد. همان‌طور که لویناس نوشته است، «در رابطۀ میان من و دیگری، پذیرایی من از دیگری واقعیت نهایی است.» این واقعیت نهایی، دگرپذیری انسانی و یا صلح مقدم بر هر خصومتی است. در این صلح مقدم و پذیرایی بنیادی از پناهندگان، لویناس به یادمان می‌آورد که «هیئت چیزها آنی نیست که فرد می‌سازد، بلکه آن چیزی است که فرد اعطا می‌کند.»

ارجاعات:


[1]. Aaron James Wendland

نظر شما