فرهنگ امروز/هومن زال پور: ابوالقاسم عارف قزوینی ولد ملاهادی وکیل در اوایل سنه ۱۳۰۰هـ. .ق (۱۲۶۱ هـ .ش) در شهر قزوین چشم به جهان گشود. عارف صرف و نحو عربی و فارسی و سایر علوم متداوله را در زادگاهش فرا گرفت و در ادبیات، خوشنویسی و علم موسیقی مهارتی درخور تحصیل نمود. چون آواز خوشی داشت، به اصرار پدر مدتی در قزوین به روضه خوانی پرداخت و معمم شد، اما با فوت پدر عمامه برداشت و دست از این کار برکشید. در ۱۷ سالگی دلباخته دختری شد و علی رغم مخالفت خانواده دختر، پنهانی او را به عقد خود درآورد و مدتی از قزوین متواری شد. اما با وجود علاقهای که میان آنها بود، در نهایت به دلیل فشار خانواده دختر مجبور شد او را طلاق دهد. در سالهای بعدتر، در محافل و بزمهای ادبی با حضور دو نفر از دختران ناصرالدین شاه، افتخار السلطنه و تاج السلطنه، شرکت میکرد و در برههای عاشق افتخارالسلطنه که همسر امیر اصلان خان خواجه نوری نظام السلطان (از دوستان عارف) بود، شد اما عشق به رسوایی کشید و برملا شد و عارف تا پایان عمر همسری اختیار نکرد. مشهوراست که این تصنیف را عارف در وصف افتخارالسلطنه سروده است:
افتخار همه آفاقی و محبوب منی / شمع جمع همه عشاق به هر انجمنی در سال ۱۳۱۶ قمری، برای نخستین بار وارد طهران شد و چون هم موسیقی میدانست و هم آوازی خوش داشت، با شاهزادگان و دربار ارتباط پیدا کرد و به ندیمی مغرور میرزا موثق الدوله درآمد. مظفرالدین شاه نیز انعامی به او پرداخت و او را در ردیف فراشخلوتان قرار دادند، اما این شغل را نپسندید و به قزوین مراجعت کرد تا اینکه در آستانه مشروطیت مجدداً به دارالخلافه آمد. مشروطیت را برای ایران مفید دانست و اشعاری سیاسی در مدح مشروطیت و آزادیخواهی سرود که بتدریج در همه جا منتشر گردید و شاعری پر آوازه شد. پس از استقرار مشروطیت و در زمان نیابت ابوالقاسم خان قراگزلو ناصرالملک، عارف در پی قضیه اولتیماتوم روس و انحلال مجلس، تصنیفی علیه ناصرالملک سرود و توسط نظمیه تحت تعقیب قرار گرفت. بار دیگر هم به دلیل خواندن اشعار تند سیاسی علیه دولت و شخص محمد ولی خان خلعتبری سپهدار اعظم که رئیس الوزرا بود، توسط گماشتگان او مورد ضرب و شتم واقع شد. در بحبوحه جنگ بینالملل اول، عارف به همراه برخی اعضای کمیته دفاع ملی به کرمانشاهان رفت که در آنجا رضاقلی خان مافی نظام السلطنه کابینهای موقت تشکیل داد. سپس در معیت ایشان به استانبول رفت و در سال ۱۳۳۸ قمری به ایران بازگشت. پس از بازگشت نیز، ابتدا در طهران و سپس به دعوت کلنل محمدتقی خان پسیان در مشهد، تحت تأثیر موجی که در اواخر قاجاریه علیه این سلسله ایجاد شده بود، به انتقاد تند و مستقیم علیه قاجاریه مبادرت ورزید. پس از کودتای ۱۲۹۹ شمسی و سقوط کابینه سید ضیاءالدین طباطبایی، عارف به حمایت از او پرداخت و او را نجات دهنده مردم ایران خواند. در غائله کلنل پسیان هم، عارف که از دوستان کلنل بود از مرگ او سخت اندوهگین شد و در مدح او اشعاری سرود که معروفترین آن دو بیت زیر است:
این سر که نشان سرپرستی است / امروز رها ز قید هستی است / با دیده عبرتش ببینید/ این عاقبت وطن پرستی است
در غوغای ایجاد جمهوریت، عارف به حمایت از رضاخان سردار سپه و جمهوریخواهان پرداخت و مراسمی به نفع جمهوریخواهان برگزار کرد که در آن از هیچگونه توهین و افترایی به قاجاریه و شخص احمدشاه فروگذار نکرد. اما افراط و تندرویهای او در نهایت عایدی جز پشیمانی برای او به همراه نداشت. او پس از آنکه فهمید طرح ایجاد جمهوری، طرحی برای به سلطنت رسیدن رضاخان بوده از اقدامات خود نادم و سرخورده شد و دیگر در عرصههای سیاسی حضوری جدی پیدا نکرد. با آغاز سلطنت پهلوی، عارف که مأیوس از شرایط سیاسی بود، برخلاف مراسم تاجگذاری احمدشاه، برای تاجگذاری رضاخان تصنیفی نساخت و برای اینکه ناچار به این کار نشود، سفری به لرستان رفت که با مشاهده فجایع قشون رضاشاه در این خطه، نارضایتی او به اوج خود رسید: پس از مدتی، استبداد گریبان عارف را نیز گرفت و از انتشار اشعار سیاسی منع شد و دیوانش که در برلین به چاپ رسیده بود در ایران توقیف و نشر آن متوقف شد. همچنین رضاشاه برای اینکه دست عارف را از اجتماعات و فعالیتهای سیاسی کوتاه کند، او را به همدان تبعید کرد و تحت نظر شهربانی قرار داد؛ چرا که عارف عنوان «شاعر ملی» را داشت و رضاشاه بیم آن داشت که افرادِ دارای نفوذ و وجهه ملی، همان طور که زمانی از نفوذشان علیه قاجاریه و به نفع او استفاده کردهاند، روزی هم این نفوذ را علیه خودش به کار گیرند. در سال ۱۳۰۹، رضاشاه برای بازدیدی رسمی به همدان رفت و عارف با دیدن خودروی حامل شاه به او بیاعتنایی کرد و به راه خود ادامه داد. این مسأله باعث خشم رضاشاه شد و پس از این واقعه، عدهای از شعرا و روزنامه نگاران وابسته فرصت را برای ضربه زدن به او مغتنم شمرده و او را مزدور، خائن و جیره خوار بیگانه معرفی کردند. با وجود این تلاشها، دینشاه سلیسیتر ایرانی ادیب و حقوقدان و رابیندرانات تاگور شاعر شهیر هندی، هنگام سفر به ایران در سال ۱۳۱۱، برای دیدار عارف راهی همدان شدند و احترامی درخور در حق او معمول داشتند. عارف در همدان بسختی و با فقر و بیماری روزگار میگذرانید و سرانجام در بهمن ماه سال ۱۳۱۲ شمسی در حدود سن ۵۴ سالگی در تبعیدگاهش چشم از جهان فرو بست.
عمرم گهی به هجر و گهی در سفر گذشت/ تاریخ زندگی همه در دردسر گذشت
*منابع در دفتر روزنامه ایران موجود است
نظر شما