به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ حاجی میرزا نصرالله ملک المتکلمین در ماه رجب ۱۲۷۷ قمری در محله درب کوشک اصفهان متولد و در جمادی الثانی ۱۳۲۶ در سن چهل و هشت سالگی پس از انهدام مشروعیت و کشته شدن صدها فرزند رشید و آزادمرد ایران به دست سپاه ظلم و بیدادگری و ویران شدن مجلس شورای ملی در باغ شاه شهید شد. به مناسبت سالروز قتل وی نگاهی به کتاب «زندگی ملکالمتکلمین» نوشته مهدی ملکزاده انداختیم و زندگی پرفراز و نشیب این مشروطهخواه را از لابه لای این کتاب بیرون کشیدیم.
در این کتاب درباره خانواده ملکالمتکلمین آمده است: «ملک المتکلمین از خانواده علم و دانش است و پدرانش به تقوی و پاکدامنی معروف و مورد ستایش بودهاند.»
ملکزاده درباره دیدگاه ملکالمتکلمین درباره اسلام چنین مینویسد: «در سن بیست و دو سالگی ملک المتکلمین به مکه معظمه مشرف میشود و پس از مراجعت به بغداد قصد مسافرت هندوستان مینمایند و به طوری که از قرائن به دست میآید رغبت مسافرت هندوستان در نتیجه تشویق چند نفر از حجاج محترم ایرانی ساکن هندوستان بوده است.
عادات و رسوم در مردمانی که دارای نبوغ فطری هستند تاثیر زیادی ندارد و روح بزرگ آنها را از درک حقایق و معانی منحرف نمیکند چنانکه مسافرت مکه معظمه تاثیر زیادی در مرحوم ملک المتکلمین کرده بود چه در کتابی که زمان توقف هندوستان تالیف و به رشته تحریر درآورد یکی از مهمترین فصول آن را در تحت عنوان(کنگره بزرگ اسلامی یا زیارت بیتالله الحرام) به فلسفه حج اختصاص داد و به تفصیل در این باره بحث کرده، و مکرر هم در خطابههای سودمند و در مجامع عمومی از اهمیت این اجتماع بزرگ مسلمانان گفتگو مینمود.
ما بی فایده نمیدانیم که ملخصی از بیانات ایشان را در اینجا درج کنیم: «اسلام حقیقی و واقعی اسلامی که شالودهاش در روی قرآن مجید و پایهاش در روی گفتههای خداوند کریم و کردار پیغمبر اکرم استوار گشته برای رستگاری دنیا و آخرت و وصول به مقام دانش و فضیلت از تمام ادیان برتری دارد و هرگاه علما دین و جانشینان سیدالمرسلین آن اسلام حقیقی و واقعی را آلوده به خرافات و موهومات نکرده بودند و فروع و رسومی که با حقیقت اسلام تناسبی ندارد، به جای اصول به کار نبرده بودند و پیرایههای گوناگون بر پیکر حق حقیقت نپوشانده بودند امروز مسلمانان دارای همان علو مقامی که درخور این دین نحیف است بودند، و بر روح و جسم جهانیان حکمفرمایی میکردند، و از این ذلت و مسکنت فقر و پریشانی بیسوادی و جهل و دوری از قافله علم و تمدن فرسنگها دور بودند و نسل مسلمانان صدر اسلام با بزرگی و سروری زندگانی میکرد. ولی چون نخواستند یا ندانستند فلسفه و حقیقت اسلام را درک کنند مسلمانان را به این روز سیاه نشاندند.»
اعتراض ملکالمتکلمین به تخریب آثار تاریخی
در بخشی از کتاب به موضوع انهدام آثار تاریخی در دوره قاجار و دیدگاه ملکالمتکلمین درباره این اتفاق چنین آمده است: «مدتی بود که با کمال تعجب ظل السلطان همت به انهدام آثار تاریخی و قصور بینظیر سلاطین صفویه که از بزرگترین افتخارات ملی ایران به شمار میرود گماشته بود و قصر معروف نمکدان و عمارت بزرگ آینه خانه را ریشه کن و خراب کرد سپس در صدد ویران کردن کاخ مجلل معروف به عمارت به عمارت هفت دست که در کنار رودخانه زاینده رود واقع شده بود برآمد.
این نابکاری که در دوره توحش هم کمتر دیده شده به دست حکمران ایرانی که خود باید حافظ آثار ملی و افتخارات جاویدانی ایران باشد تاثیر زیادی در قلوب کسانی که از اهمیت این مفاخر بزرگ آگاه بودند ایجاد کرد.
مرحوم ملک المتکلمین برای جلوگیری از این عمل زشت و ننگین قیام نمود و در روز ۱۲ ماه رمضان ۱۳۱۸ هجری در مسجد شاه اصفهان نطق بلیغی که تا آن زمان به گوش احدی از ایرانیان نرسیده بود در حضور هزارها جمعیت و عده زیادی از علما و محترمین شهر ایراد نمود و ماسواد آن را به وسیله حاجی شیخ اسدالله شیخ مفیدی که چند سال بعد از این زمان خانههای آن مرحوم را خریده بود به دست آوردیم و عین قسمتی از آن خطابه را که مربوط به اهمیت آثار ملی ایران است در اینجا مینگاریم.
بشر پس از آنکه از گوشه انزوا و بیغولهها پافراتر نهاد و به هدایت نیروی عقل و تمیز به بهبودی زندگانی مادی خود پرداخت به انکشافات چندی که مهمترین آنها کشف آتش و آهن است نائل گشت و بدین وسیله زندگانی حیوانی را که چریدن در بیابانها و جنگلها و تغذیه از ریشه و میوه نباتات بود کنار گذارد و حیات نوینی که درخور امتیاز روحی و معنوی او از حیوانات پیش گرفت.
و فلسفه اینکه بسیاری از قوام و ملل به پرستش آتش پرداختند اهمیت بزرگی است که آتش در به وجود آوردن زندگانی نوین او داشت و تحولی که این کشف بزرگ در تمام شئون حیات انسان به وجود آورد و در پرتو آن دنیای متمایز و زندگی تازهای پیدایش یافت.
این اکتشافات شگفتآور دفتر تازهای در زندگانی بشر باز کرد و صحنه تازهای به وجود آورد و روح معاضدت و همکاری با یکدیگر را ایجاب نمود و زمانی نگذشت که زندگی انفرادی به حیات اجتماعی مبدل گشت و دستههای مختلف که در بیابانها و جنگلها میزیستند گرد هم جمع شده و در محلی که به نام شهر خوانده شد به تشریک مساعی و استفاده از نیروهای اجتماعی پرداختند و به ترقیاتی که ریشه تمدن امروز جهان است نائل شدند.»
روایت محاکمه خطیب مشروطه
در فصول پایانی کتاب «زندگی ملکالمتکلمین» نویسنده به ماجرای قتل او میپردازد و این روایت را چنین آغاز میکند: «پس از آنکه ملک المتکلمین و میرزا جهانگیر خان را از زنجیر باز کردند آنها را در میان جمع زیادی از صاحب منصبان قزاق و درباریان حضور محمد علیشاه بردند.
شهامت و شخصیتی که ملک المتکلمین در گفتگوی با محمد علیشاه از خود نشان داد تا سالها بعد از مشروطیت نقل مجلس مشروطه طلبان بود و در آن زمان در باغ شاه محبوس وزیر زنجیر بود و این شعر را در همان ایام سروده:
خواهی که آهت برکند صد سلسله بیداد را
منت بکش گردن بنه زنجیر استبداد را
و خود از نزدیک شاهد آن فجایع بود مکرر در مجامع عمومی و در روی منبر این واقعه را چنین ذکر میکرد.
پس از آنکه عمال استبداد آن آزادمرد یگانه خطیب و دانشمند و علمدار آزادی و دشمن جور و ستمگری را به حضور آن پادشاه جبار که مظهر قساوت و بی رحمی و فساد و پست فطرتی بود بردند چنان قوت نفس و نیروی ایمان از خود نشان داد که همگی در حیرت شدند.
محمد علیشاه که با زور اجانب بر ملت خود ظفر یافته بود و برخلاف عهد و قسمی که با قرآن مکرر در حفظ مشروعیت خورده بود از منهدم کردن مشروطیت و حقوق ملت چنان سرمست بود که سر از پا نمیشناخت و درباریان و صاحب منصبانی که اطراف او بودند چون کسانی که کشوری را از دشمن گرفته و یا وطن را از تجاوز بیگانگان نجات داده سر از پا نمیشناختند با کبر و غروری قلم از ذکر آن عاجز است ملک المتکلمین را مخاطب قرار داده و پس از ادای کلماتی که شایسته خود او بود چنین گفت:
مملکتی که هزارها سال در زیر سایه پادشاهان که سایه خدا هستند زندگی میکرد به خودسری دچار انقلاب و هرج و مرج کردی و رعایا که بندگان ما هستند به خودسری و مداخله در امور دولت وادار نمودی مشروطیت که بر طبق رای بسیاری از علما بزرگ مخالفت شریعت اسلام است برقرار نمودی و خواستی از این راه اعتبار سلطنت و شوکت دولت را از میان ببری و دین مزدک و بابی گری را در ایران رواج بدهی و ریشه خاندان سلطنت را از بیخ برکنی و برای از بین بردن من دسیسهها نمودی و اسباب چینیها کردی.
آنچه لازمه تصحیح بود به وسیله معتمدین خود به تو کردم، حتی به تو وعده دادم که اگر مقصودت از این آشوبی که برپا کرده استفاده است من تو را بی نیاز خواهم کرد و هرگاه مقام و منزلتی میخواهی آن را در پیشگاه سلطنت باید جستجو کنی همه نصایح من را به بیاعتنایی گذراندی و به دبیرالسلطان و ارشدالدوله پرخاش کرده به من ناسزا گفتی حتی اخیرا راضی شدم که برای چندی ایران را با مخارجی که از طرف دولت به تو داده میشد ترک کنی شاید بتوانیم از این هرج و مرج و انقلابات جلوگیری کنیم.
باز تمکین نکردی و از خودسری و لجاجت دست برنداشتی تا اینکه کار را به جنگ و خونریزی کشیدی و روزگار خود را سیاه کردی. حال در تلافی آنچه کردهای،تو را به بدترین وضعی خواهم کشت، تا عبرت دیگران شود، و دیگر کسی ازرعایا و بندگان ما جرئت نکنند در مقابل مقام سلطنت گستاخی و زبان درازی کنند.»
از هر قطره خون من ملک المتکینی به وجود خواهد آمد
«ملک المتکلمین با عزمی راسخ بدون آنکه کمترین تزلزلی در ارکان وجودش راه یافته باشد، یا ضعف نفسی از خود نشان بدهد با کمال شجاعت چون کسی که در مجمع انسی صحبت میکند، با کمال فصاحت و متانت چنین جواب داد:
ای پادشاه. کوشش من برای این بود که مملکت ایران ازاین تاریکی جهل و نادانی و فقر و پریشانی بیرون آمده در ردیف ملل بزرگ جهان جای گیرد. سعی من این بود که ایران مقامی را که در تاریخ گذشته داشته و بر جهانیان حکمفرمایی میکرده به دست بیاورد نه اینکه دست نشانده اجانب شود و دیگران به آن فرمانفرمایی کنند.
ناچار همان راهی را که دنیای متمدن را به این مقام شامخ علم و صنعت رسانیده در پیش گرفتم، و این راه صواب را در مصلحت پادشاه و ملت خود تشخیص داده بودم.
و اگر راهی غیر از این پیش گرفته بودم و از نصایح بیخردانه درباریان که جز منافع شخصی ستمکاری منظوری ندارند و در نتیجه کار ملک و ملت را به این درجه از مذلت و پستی سوق دادهاند و اجانب را برتمام شئون مملکت مسلط کردهاند پیروی کرده بودم، اول به تو که پادشاه ایران هستی و سعادت و شقاوت ایران در درجه اول به تو متوجه است خیانت کرده بودم.
سپس با دست به طرف میرزا جهانگیر خان که با لباسهای پاره و خون آلود و سرتاپا مجروح در کنارش ایستاده بود کرد و چنین گفت:
بدبختانه این است حاصل سلطنت و فرمانروایی تو بر ملت ایران و این است حاصل قسمهایی که برای حفظ مشروعیت و سعادت ملت خوردی و اما اینکه مرا به کشته شدن تهدید کردی و حکم قتل مرا صادر نمودی بدان که از کشته شدن من نتیجه عاید تو نخواهد شد و منفعتی نخواهی برد زیرا که از هر قطره خون من ملک المتکینی به وجود خواهد آمد و پرچم عدالت و مشروطیت خواهند برافراشت.
محمد علیشاه از جمله اخیر گفتههای ملک المتکلمین چنان برافروخت که فریاد زد من تو را به طوری خواهم کشت که خونت ریخته نشود و سپس به حاجب الدوله و دژخیمان و فراشها گفت بروید و این مرد را طناب بیندازید.»
نظر شما