فرهنگ امروز / موسی اکرمی:
از شمار دو چشم یک تن کم وز شمار خرد هزاران بیش
١) این نگارنده ناچیز، همچون بسا کسان دیگر، همچنان در سوگ درگذشت ایراندخت بزرگ، مریم میرزاخانی، دختر نازنین من و ما یا خواهر نازنین تو و شما، «بر درگاهِ کوه»، «در معبر بادها [...] در چارراه فصول، در چارچوب شکسته پنجرهئی که آسمان ابر آلوده را قابی کهنه میگیرد»، «میگریم» و خواهم گریست.
٢) این نگارنده، در جایگاه کسی که چندینسال است در سطح تحصیلات تکمیلی، هم تاریخ علم دوره اسلامی (بهویژه نجوم آمیخته با ریاضیات، فیزیک و فناوری) تدریس کردهام، هم فلسفه ریاضیات، بر این باور شاید ناراست هستم که در ایران و جهان اسلام دستکم پس از غیاثالدینجمشید کاشانی (کشته یکم تیرماه ٨٠٨ خورشیدی، با عمری نزدیک به عمر این ایراندخت بزرگ) ١) هیچکس دستاوردی در ریاضیات به بزرگی دستاورد این شهبانوی ریاضیات نداشته است و ٢) هیچکس به افتخارات بزرگی در حد افتخارات جهانی او دست نیافته است.
٣) ازاینرو تردید ندارم که این ایراندخت بزرگ جاودانگی یافته است به جاودانگی ریاضیات، هرگاه در نگاهی واقعگرایانه جهان ریاضیات را جاودانه و ازلی-ابدی بدانیم، جهانی که کشف میشود و به جاودانگی بس فراتر از ریاضیات هرگاه آن را برساخته آدمی تلقی کنیم؛ برساختهای که به گونهای ابداع میشود.
٤) از این دیدگاه این ایراندخت ما به همه انسانها، همه فرهنگها و همه جوامع تعلق دارد؛ همانگونه که ریاضیات، با هر نگاهی که به آن داشته باشیم، به همگان، از گذشته تاکنون و آینده، تعلق دارد.
٥) این شهبانوی ریاضیات در عالم خاکی، بر پایه قانون اساسی دو کشور ایران و آمریکا، دارای دو تابعیت و دارای دو وطن، بوده است؛ نخستین وطنش ایران و دومین وطنش آمریکا.
٦) پیکر بیجان او در دومین وطنش، در دیاری جز زادگاه او، به خاک سپرده میشود تا زیارتگاه خاکی همه رندان اندیشه و فرهنگ جهان شود.
٧) همه میدانند که هرگاه شخصیت یک فرد در زادگاهش شکل گرفته باشد، معمولا چنان است که تا پایان عمر مهر زادگاه و نخستین وطنش هرگز در سایه مهر دومین وطن او قرار نمیگیرد، بهویژه آنکه نخستین زادگاه کشوری چون ایران باشد که خود زادگاه و مهد هنر و ادب و دانش و فرهنگ و حکمتی بهراستی بیهمتاست.
٨) نخستین واکنش من به خبر انتشاریافته درباره محل خاکسپاری او، افسوس و دریغ بود که ایران و ایرانی از حضور جسم درخاکخفته او بیبهره خواهد بود.
٩) با اندکی تأمل پذیرفتم که این امر دلایل و علل خاص خود را داشته است و باید بپذیرم که خانواده ارجمندش همه مقتضیات را در نظر گرفته و به چنین تصمیمی رسیدهاند. بهآسانی میتوان دلایل و علل بسیاری را در تشکیل «سبب کافی» یا «علت تامه» چنین تصمیمی یافت.
آشکار است که در اینجا برای پرداختن به چنین عللی مجال درخوری فراهم نیست، ولی مایلم نگاهی به وجوه منفی یا علل سلبی یا عوامل بازدارنده احتمالی بیندازم و همه نخبگان فکری و مسئولان دلسوز کشور را به همدلی و همفکری و تأمل و راهنمایی در حرکت بهسوی آینده دعوت کنم.
١. به یاد داریم که این ایراندخت ما بازمانده حادثه جانکاه سقوط اتوبوس حامل دانشجویان شرکتکننده در مسابقات ریاضیات دانشجویی به دره، در ٢٦ اسفندماه ۱۳۷٦، بود. پرسشهای بسیاری درباره این حادثه وجود دارد. برخی از این پرسشها درباره مسائل مرتبط با پرونده قضائی این رویدادند که البته برخی از آنها هنوز پاسخی درخور نیافتهاند. برخی از پرسشها پرسشهای مهمیاند که همواره میتوان آنها را طرح کرد: اگر این ایراندخت ما هم کشته شده بود چه میشد؟ در آن صورت او دیگر نمیتوانست کاشف یا مبدع آن ریاضیاتی باشد که برنده مدال فیلدز شود. آیا این ریاضیات را کس دیگری کشف یا ابداع میکرد؟ آیا کاشف یا مبدعی دیگر، هر که بود، میتوانست باز هم نخستین زن جهان یا نخستین ایرانی برنده این مدال باشد؟ اگر نازنینانی چون آرمان بهرامیان، رضا صادقی، علیرضا سایهبان، علی حیدری، فرید کابلی، مرتضی رضایی و مجتبی مهرآبادی زنده مانده بودند، آیا آنان نیز بخش دیگری از ریاضیات را کشف یا ابداع نمیکردند؟ این کشفها یا ابداعها چه تأثیری در جهان ریاضیات و فیزیک و هنر و فرهنگ و حتی سیاست میداشتند؟ بهراستی فقدان چنین نخبگانی زیانی بس عظیم است. هم بر شخص آنان باید گریست، هم بر نوع انسان که نتوانسته است از نبوغ آنان بهره گیرد.
٢. اگر ایراندخت ما برای ادامه تحصیل و تدریس به دانشگاههایی چون هاروارد و پرینستون و استنفورد نرفته بود، آیا میتوانست استعداد خود را شکوفا کند و به چنین یافتههای عظیم و مقامها و افتخاراتی دست یابد؟
٣. اگر او تصمیم میگرفت برای ادامه زندگی به زادگاه و نخستین وطن خویش که آن را بسیار گرامی میداشت بازگردد، چگونه، در چه محیطی و با چه روابطی میتوانست پژوهشهایش را ادامه دهد؟
٤. ایران در سنجش با دیگر کشورها بیشترین نخبه را در زمینههایی چون علم، هنر، ادب، تجارت، کارآفرینی و سرمایهگذاری در خارج از مرزهای خود دارد. صرفنظر از مواضع سیاسی افراد وابسته به این جمعیت عظیم و همچنین گذشته از هر دیدگاهی که هرکس میتواند در مخالفت یا موافقت با نوع کار و فعالیت و دستاوردهای آنان داشته باشد، نمیتوان چشم را بر این سرمایه عظیم بست.
٥. باید همه دلسوزان دستکم در خلوت خویش و همچنین در اتاقهای فکر احتمالی بپذیرند که ما با پدیده «فرار مغزها» روبهرو بوده و روبهرو هستیم. من را با کسانی که آگاهانه از ترک وطن هموطنان خرسند بودهاند و خرسندند کاری نیست. بیتردید چه بپذیرند و چه نپذیرند، آنان خواستهاند و میخواهند که از شر رقیب احتمالی برای خود یا گروه خود خلاصی یابند، ولی میتوان خدمت کسانی که در تحلیل خویش این پدیده خروج نخبگان از کشور را «مهاجرت مغزها» میدانند گفت که این نگرش نیز نادرست است. از همان آغاز میتوان پرسید چرا این حرکت یکسویه است؟ چرا این جمعیت عظیم به خارج از کشور میرود و بخش اعظم آن حاضر به بازگشت نیست؟ چرا مهاجرت مغزها از کشورهای دیگر بهسوی ایران صورت نمیگیرد؟ چرا آنان که رفتهاند چندان انگیزهای برای بازگشت ندارند؟ چرا شمار زیادی از آن شمار اندکی که با شوق و آرزو و امید بسیار به این نخستین وطن خود بازگشتهاند و بازمیگردند، بهسرعت و برای همیشه به همان وطنهای دوم خود برمیگردند؟
٦. آیا برای چندمینبار وقت آن نیست که همه مسئولان دلسوز بهگونهای جدی بیندیشند که؛
١-٦) ما با پدیده فرار مغزها روبهرو بودهایم و هستیم که برای کشور بسیار زیانبار است؟ نباید چنان کنیم که نتوان آن را نهایتا جز خودفریبی و دگرفریبی دانست.
٢-٦) باید جریان فرار مغزها تا حد ممکن متوقف شود. آشکار است که افرادی همچنان به تحصیلات خارج از کشور نیاز دارند. مهم ایجاد شرایط لازم برای بازگشت آنان است.
٣-٦) باید شرایط لازم برای بازگشت دلخواه افراد نخبه به کشور فراهم شود. ارکان این امر عبارتند از: ١) وجود قوانین درخور، ٢) وجود ساختار اداری درخور، ٣) وجود شرایط عام سیاسی، اجتماعی و فرهنگی درخور و ٤) وجود مدیران و نیروی انسانی درخور.
جای آن است که با خود زمزمه کنیم که «هر شب ستارهئی به زمین میکشند و باز، این آسمان غمزده غرق ستارههاست». کشور ما میتواند باز هم بسا کسانی چون مریم میرزاخانی، آرمان بهرامیان، رضا صادقی، علیرضا سایهبان، علی حیدری، فرید کابلی، مرتضی رضایی و مجتبی مهرآبادی بپروراند. ازاینرو
١) شرایطی فراهم کنیم که آنان در تصادفی جانکاه ناشکفته پرپر نشوند.
٢) شرایطی فراهم کنیم که به بهترین وجه بتوانند در اینجا تحصیل کنند.
٣) شرایطی فراهم کنیم که اگر به هر علت تحصیل در خارج از کشور را ترجیح میدهند، سرانجام به کشور بازگردند،
٤) شرایطی فراهم کنیم که اگر به هر علت ترجیح میدهند در خارج از کشور زندگی کنند، بهآسانی بتوانند به زادگاه خود سفر کنند و با دانشگاهها و مراکز پژوهشی کشور همکاری داشته باشند.
باید بپذیریم که شرایط لازم و کافی در ایران عزیز ما وجود ندارد که اولا فرار مغزها از میان برود، ثانیا بازگشت مغزها صورت گیرد و ثالثا کسی چون ایراندخت ما که بهدرستی لقب «شهبانوی ریاضیات» یافته است یا خانواده او بپذیرند که برای بهخاکسپردن پیکر بیجان او نخستین وطنش بر دومین وطنش ترجیح داده شود.
ما هنوز حتی فاقد شرایط حداقلی تصمیمگیری اصولی درباره نوع تصویری هستیم که باید از چنین شخصیت بیهمتایی در روزنامهها چاپ شود.
ما باوجود بهرهگیری تقریبا یکقرنی از اصطلاح مثلثاتی کسینوس در همه دبیرستانها و آشنایی عادی همه تحصیلکردگان دورههای راهنمایی و دبیرستان با آن، هنوز این آمادگی حداقلی فرهنگی را نداریم که هنگام نصب تصویر چنین شخصیتی بر بیلبوردهای کنار بزرگراهها کسینوس را به گونهای بس زننده خط نزنیم.
ما هنوز آمادگی نداریم که تکلیف همسران و فرزندان چنین ایراندختانی را برای آمدن به کشوری فراهم کنیم که اگر هم قرار نیست وطن دومشان بشود، در مقام زادگاه عزیز ازدسترفتهشان و در جایگاه یکی از افتخارآمیزترین کشورها برای آنان عزیز است و احتمالا میتوانند در آن اقوام و میراثهای غیرمنقول داشته باشند.
روزنامه شرق
نظرات مخاطبان 0 2
۱۳۹۶-۰۵-۰۸ ۱۱:۳۵آقایی 0 0
۱۳۹۶-۰۵-۰۸ ۱۴:۳۵حامد 2 3