فرهنگ امروز/ زهرا حقانی: «جریانهای تفسیری معاصر و مسئله آزادی» تازهترین تالیف محسن آرمین است که در نشر نی منتشر شده است. «مبانی و آرای تفسیری شریف مرتضی»، ترجمه «مدخل الی القرآن الکریم» اثر محمد عابد الجابری و ترجمه «نوسازی، تحریم و تاویل» اثر نصر حامد ابوزید از دیگر آثار این پژوهشگر و مولف و مترجم است. آرمین، دارای مدرک دکترای علوم قرآن و حدیث از دانشگاه تربیت مدرس و پژوهشگر حوزه دین است و در تالیف جدید خود تلاش کرده است از نگاه یک روشنفکر دینی به اندیشههای نو در حوزه مطالعات قرآنی بپردازد. در گفتوگویی که پیشرو دارید، او ضمن بررسی ضرورت و دلایل تالیف این اثر از ارتباط جریانهای تفسیری قرآن کریم با مفهوم آزادی در عصر حاضر سخن گفت.
چه مساله و دغدغهای موجب پرداختن شما به این موضوع خاص و تالیف کتاب «جریانهای تفسیری معاصر و مسئله آزادی» شد؟
چند موضوع دغدغههای من را در حوزه علمیام تشکیل میدهد. نخست مساله اندیشههای نویی که در حوزه روشنفکری دینی درباره قرآن مطرح است، دوم مساله عدالت و سوم مساله آزادی است که مجموعا دغدغههای من را در حوزه مطالعات قرآنی شامل میشوند. موضوع آزادی خیلی ذهن مرا به خود مشغول کرده بود. با توجه به اینکه آزادی اساسا در مفهوم جامعه شناختی و سیاسی آن یکی از مقولات مدرن است، نسبت آزادی با دین و جایگاه آن دراندیشه دینی و بهطور مشخص قرآن چه میتواند باشد؟ با توجه به اینکه اندیشه و فلسفه سیاسی - اجتماعی متاسفانه برخلاف فلسفه غرب که به بخشهای اجتماعی و سیاسی خیلی پرداخته، متاسفانه فلسفه اسلامی به مباحث هستیشناسانه محدود شده و در باب فلسفههای مضاف (اگر این تعبیر درست باشد) از جمله فلسفه اجتماعی یا سیاسی رشد نداشته و این بخش از مباحث ظاهرا در اندیشه اسلامی به فقه و فقها واگذار شده و ذیل شریعت قرار گرفته است. فلاسفه ما به سبب تفوق اندیشه فقهی بهویژه از قرن پنجم به بعد، ترجیح دادهاند خطر نکنند و به حوزه مباحث سیاسی و اجتماعی وارد نشوند و به مباحث هستیشناسی قناعت کنند. در نتیجه مباحث انسانشناسی در فلسفه اسلامی عمدتاً به مباحث جبر و اختیار محدود شده و لوازم آن در عرصه زیست اجتماعی پی گرفته نشده است. چنانکه گفتیم این مباحث به فقه و شریعت واگذار شده و میدانیم عرصه شریعت نیز عرصه احکام و باید و نبایدهاست و نه عرصه دقتاندیشیهای نظری.
بنابراین برای ما مباحث مربوط به آزادی، حقوق بشر و مباحثی از ایندست، کاملا نو هستند، اما این به آن معنا نیست که در اندیشه اسلامی و دینی ما هیچ سابقه و ردپایی از این مباحث نتوان پیدا کرد، بلکه برخی از متفکران و فیلسوفان ما مانند فارابی به این مباحث پرداختهاند، منتها قرون چهارم و پنجم به بعد که اوج تمدن اسلامی است، این مباحث متوقف شده و پیگیری هم نشده و بعد با افول تمدن اسلامی، کاملا به بوته فراموشی سپرده شده تا دوره معاصر که این مباحث مجددا مطرح شده است. بهطور مشخص در اندیشه دینی معاصرحوزهای که در طرح این مباحث پیشتاز بوده، تفسیرقرآن است. ابتدا متفکرانی امثال شیخ محمد عبده که پایه گذار حرکت اصلاح اندیشه دینی است به این مباحث توجه کردهاند و از آنجایی که اندیشه دینی جدید و جریان بیداری یا اصلاح اندیشه دینی، توجه ویژهای به قرآن داشته و از آغاز شکلگیری، شعار بازگشت به قرآن را مطرح کرده، طبیعتا نسبت این مقولات با قرآن هم به یکی از دغدغههای متفکران ما در دوره جدید در عصر بیداری تبدیل شده است. متفکرانی که پیشتاز نوسازی یا اصلاح اندیشه دینی بودند، شعار بازگشت به قرآن را مطرح کردند و بهطور جدی به قرآن پرداختند. از جمله شیخ محمد عبده در «تفسیر المنار» و دیگر متفکران در تفسیرها و آرای تفسیری خودشان، سعی کردند که به مباحث جدید از جمله مساله آزادی و مسائلی همچون حقوق بشر به اشکال مختلف پرداختهاند.
این برای من سوال بود که رویکرد مفسران ما به مساله آزادی و نسبت آن با دین و قرآن چگونه است؟ این بحث از جهتی با مباحث انسانشناسانه هم مرتبط است، یعنی وقتی میخواهیم از آزادی صحبت کنیم ابتدا باید ببینیم چه تعریفی از انسان داریم؟ و اینکه مباحثی که اینها تحت عنوان آزادی مطرح کردهاند، چه نسبتی با انسانشناسی آنها دارد؟ این متفکران براساس برداشتها و دریافتهایشان از قرآن، یک تعریف و نگاهی از انسان داشتهاند. بنابراین برداشتهای آنها از قرآن در باب آزادیهای فردی و اجتماعی علیالقاعده نباید با برداشتهایشان از قرآن در باب مباحث انسانشناسانه تعارض داشته باشد. این دغدغه و یا بهتر است بگویم پرسش موجب شد مساله آزادی و جریانهای تفسیری معاصر را بهعنوان موضوع رساله دکترا انتخاب کردم. ۹ مفسر از ایران، مصر، لبنان و سوریه (منطقه شام) و حوزه آفریقا و مغرب عربی انتخاب و سعی کردم موضوع آزادی را در آرای تفسیری آنها پیگیری کنم و ببینم آیا دیدگاه منسجمی نسبت به آزادیهای سیاسی اجتماعی و همچنین آزادی مذهب و دین دارند؟ آیا برداشتهایی که درباره آزادی دارند با برداشتهایی که از انسان در قرآن دارند و مبانی انسانشناختی آنها تناسب دارد یا نه؟ نتیجه این پژوهش کتاب «جریانهای تفسیری معاصر و مسئله آزادی»شد.
به دغدغه خودتان درباره نسبت جریانهای تفسیری با مساله آزادی اشاره کردید، در این پژوهش درباره این موضوع خاص به چه نتیجهای رسیدید؟
از انجام این پژوهش دو نتیجه حاصل شد. یکی نتیجه فرعی است؛ مقوله آزادی یک مقوله جدید و متعلق به دنیای مدرن است و ما طبیعتا نمیتوانیم در قرآن و آثار دینی عینا این مقولات را پیگیری کنیم، بلکه حداکثر کاری که میتوانیم انجام دهیم و انتظاری که میتوانیم داشته باشیم این است که ببینیم آیا مبانی دینی و اندیشه دینی ما با این مقولات مهم سازگاری دارند یا نه؟ بهنظرم همین برای یک دیندار کفایت میکند. اینها جزو مقدمات این پژوهش بود. ناچار بودم پیش از پرداختن به آرای مفسران و متفکران مسلمان در دوره معاصر، در اندیشه دینی در گذشته تتبع و بررسی انجام دهم و ببینم که متفکران و فلاسفه ما در این حوزه بهویژه در زمینههای انسانشناسی و اجتماعی و سیاسی چه بحثهایی را مطرح کردهاند. برای من جالب بود که در اندیشه دینی ما گرچه این مباحث بهویژه از یک دورهای به بعد به دلیل تفوق تفکر فقهی کاملا به حاشیه رفته، اما در عینحال میتوان بنیادها و ریشههای این مباحث را در اندیشه دینی و آرای متکلمان و فلاسفه مسلمان پیدا کرد. فیلسوفانی امثال فارابی مسیرهایی را در این عرصه گشودهاند، اما متأسفانه این راه رهروانی نیافت. همچنین در منابع دینی ما اعم از قرآن و سنت آموزههایی درباره آزادیهای سیاسی و مذهبی وجود دارد، لذا میتوان نتیجه گرفت آموزههای دینی و قرآنی ما نسبت به این مقوله بیتفاوت نیست.
نتیجه اصلی پژوهش بنده این بود که در حوزه تفسیر قرآن، این مباحث همچنان جای کار گسترده و خیلی بیش از این دارد. بهنظر میرسد که این مباحث از سوی مفسران ما حتی در سطح مفسرانی که ما میتوانیم از آنها با عنوان مفسران موسس نام ببریم، بهصورت کاملا منسجم مطرح نشده و یا به عبارت بهتر مباحث و دیدگاههایی که آنها در مقوله آزادی مطرح کردهاند، ربط و انسجام کاملی با دیدگاههای انسانشناسانه و یا برداشتهایشان در این حوزه از آیات قرآن ندارد. لذا میتوانیم در آرای این بزرگان تناقضهایی را هم ببینیم. بهنظر میرسد که آراء آنها در باب آزادی کاملا برخواسته از مبانی انسانشناسانه آنها نیست، بلکه شرایط اجتماعی و سیاسی و فضای گفتمانی که در آن تنفس میکردهاند، به فراخور مباحثی نظیر آزادی، حقوق بشر و دموکراسی، عدالت و ... را به مثابه مسئله (Parablem) برای ایشان مطرح میکرده است. آنها با رجوع به آیات قرآن، خواستهاند پاسخی برای این مباحث بیابند اما فرصت کافی و یا امکان کافی برای آشنایی با آراء و اندیشههای جدید در این مسائل را نداشتند و یا تلاش همه جانبهای برای تمهید مبانی نظری لازم به عمل نیاوردهاند. لذا تناقضهایی در آرای همه این متفکران و مفسران دیده میشود. ضمن اینکه نکات واقعا بدیع و تحسینبرانگیزی را در آرای آنها میتوان یافت.
انتخاب این ۹ مفسر برچه اساسی صورت گرفته، آیا دوره زمانی خاصی مدنظر شما بوده و یا آرا و ریشههای فکری آنها ملاک قرار گرفته است؟
چند شاخص و ملاک در انتخاب این افراد مدنظرم بود. نخست اینکه همه این افراد باید متعلق به دوره جدید که معروف به عصر بیداری است، باشند؛ یعنی از آغاز مواجهه جوامع اسلامی با مدنیت غرب (از اواخر قرن هجده و آغاز قرن ۱۹ میلادی یا قرن ۱۳ شمسی). چون این زمان دورهای است که جوامع اسلامی با دنیای غرب مواجه شدند و این مواجهه هم به شکل طبیعی نبوده، بلکه با جنگ، اِشغال و استعمار غرب همراه بود؛ یعنی با شکستهای بسیار سخت نظامی. در ایران جنگهای ایران و روس در زمان قاجار که به شکست سخت ایران و امضای قراردادهای ترکمنچای و گلستان منجر شد و یا در مصر با اِشغال توسط ناپلئون و در دیگر کشورهای اسلامی نیز وضع به همین ترتیب بوده است. این جنگها و مواجهههای نظامی، سرآغاز آشنایی ما با دنیای جدید و مدنیت جدید غرب و آگاهی به ازمیزان عقبماندگی نسبت به غرب است و طرح این سوال که چرا ما عقب ماندهایم و دلیل پیشرفت آنها چه بوده است؟
اصلیترین دغدغه متفکران اولیه مانند سیدجمالالدین اسدآبادی، این بود که چه شد ما اینطور عقبمانده شدیم و چه شد که آنها آنطور پیشرفت کردند؟ عباسمیرزا، ولیعهد قاجار در دیداری که با سفیر فرانسه داشته، از وی سوال کرد که چه شد شما اینقدر پیشرفت کردید؟ چه در حوزه اصلاحات و نوسازیهای سیاسی - اجتماعی که امثال عباسمیرزا در ایران و محمدعلی پاشا در مصر و مدحت پاشا در عثمانی و ... عهدهدار آن بودند و چه در بخش اندیشه دینی که امثال شیخ محمد عبده و در ایران در حوزه دینی امثال سید جمال و نائینی به آن میپرداختند، این سوال دغدغه اصلی بوده است.
ملاک بعدی اینکه در این دوره در عالَم اسلام، متفکرانی زیادی وجود داشتند، ولی متفکرانی را باید انتخاب میکردم که دارای آثار تفسیری هستند. طبیعتا متفکران اسلامی در آثار خود به آیات قرآن استناد کردهاند و شاید بهصورت محدود به تفسیر برخی آیات و سورههایی نیز پرداخته باشند، اما مفسرانی را باید انتخاب میکردم که صاحب اثرتفسیری حتیالمقدور جامعی بودند و آن اثر در عالم اسلام چه در حوزه یک مذهب خاص و چه در حوزه فرامذهبی با اقبال مواجه شده باشد.
همچنین این افراد باید از حوزههای فکری مختلف جهان اسلام و طبیعتا از مذاهب مختلف باشند تا نتیجه بهدست آمده، قابل تعمیم به همه جوامع اسلامی باشد. در بین مفسران شیعه، سه شخصیت را انتخاب کردم؛ علامه طباطبایی و آیتالله طالقانی از ایران. از میان مفسران اهل سنت نیز شیخ محمد عبده که پایهگذار سنت تفسیری جدید است و خیلی از متفکران و مفسرانی بعدی در عالم شیعه و سنی متاثر از او هستند. سید قطب و طنطاوی جوهری را از مصر، مرحوم محمد الطاهر بن عاشور از تونس که هرچند در ایران چندان شناخته شده نیست، ولی دارای اثر تفسیری گرانسنگ و آرای تفسیری بدیعی است. سه مفسر به نامهای سیدمحمدحسین فضلالله از لبنان و شیخ محمد عز دروزه که در ایران چندان شناخته شده نیست اما آرای بدیع و نویی دارد از فلسطین و وهبه الزحیلی از سوریه را نیز برای این پژوهش برگزیدم.
قصد داشتم از حوزه شبهقاره هم سرسید احمدخان را که در آن منطقه در حوزه اندیشه دینی بسیار تاثیرگذار بود و کتاب تفسیری هم داشت، برای این پژوهش انتخاب کنم، ولی به دو دلیل نتوانستم این کار را انجام دهم. نخست اینکه تفسیر وی به زبان اردو بود و به این زبان آشنایی نداشتم و دوم اینکه تفسیر احمدخان از حد سوره بقره فراتر نرفته و تفسیر جامعی از خود برجای نگذاشته است. هرچند تفسیر شیخ محمد عبده یا مرحوم طالقانی نیز کامل نیست، اما اولاً بخش قابل توجهی از قرآن را شامل میشوند و ثانیاً آراء تفسیری آنها محدود به کتاب تفسیرشان نیست.
در صحبتهایتان و همچنین در کتاب بیان کردید که آزادی یک مفهوم مدرن است، چطور میتوان یک مفهوم جدید را با دین نسبت داد و آیا این دو مقوله با هم سازگاری دارند؟ آیا ممکن است هریک به دیگری ضربه وارد کند؟
در پاسخ به این پرسش شما مقدمتاً عرض کنم چنانکه پیش از این اشاره شد ما در اندیشه دینی قرون اولیه بهویژه در کلام و فلسفه میتوانیم ریشههای مقوله آزادی را سراغ بگیریم نه در تفاسیر قرآن، چراکه متاسفانه مفسران گذشته به این موضوع اصلا نپرداختهاند. چنانکه گفتم، مباحث انسانشناسانه در فلسفه و کلام اسلامی هم بعدها، به مساله جبر و اختیار محدود شد. مثلا معتزله چون معتقد به اراده انسان بوده و اعمال را مخلوق انسان میدانستند، سعی کردند به برخی آیات استناد کنند و از آن اختیار انسان و نفی جبر را نتیجه بگیرند و در مقابل آنها اَشاعره که معتقد بودند افعال انسان مخلوق خداست، سعی کردند با جستجو در آیات قرآن نتیجه بگیرند که انسان فاعل بوده و صاحب افعال خود نیست.
در این کتاب، ابتدا دو تفسیر شاخص را از عالم شیعه و اهل سنت مربوط به پیش از دوره مدرن انتخاب کردم. از شیعه «مجمعالبیان» از طبرسی و همچنین «کشاف» اثر زمخشری را از اهل سنت انتخاب کرده و سعی کردم همان سوالهایی را که قرار است در آثار مفسران جدید پیگیری کنم، در این دو تفسیر هم پی بگیرم . نتیجه آن بود که که در تفاسیر مذکور اثری از آزادیهای سیاسی و اجتماعی بهچشم نمیخورد. علت هم روشن است، زیرا آنها اساساً با چنین مسئلهای مواجه نبودند تا آن را بر قرآن عرضه کنند و از قران پاسخ آن را بجویند.
در این کتاب با بررسی و تتبع در آراء مفسران موضوع پژوهش خود نشان دادم بهرغم آنکه آراء و برداشتهای بدیعی در مسئله آزادی میتوان در این آثار تفسیری یافت، اما در آراء آنها در این باب تهافتها و تناقضهای قابلتوجهی بهچشم میخورد که عمدتاً یا به دلیل عدم تمهید مبانی نظری در باب انسانشناسی و جامعهشناسی است و یا به دلیل عدم آشنایی با آراء و فلسفههای جدید در این باب است. به هرحال امروز حرفهای جدید ما در این حوزه، متکی به تلاش آنهاست هرچند که تهافت و تناقض در این باب در آثار این مفسران کم نیست و در تبیین دیدگاه آنان در این باب باید دقت لازم را به کار بست و صرفاً به برداشت آنان از این یا آن ایه بسنده نکرد بلکه باید مجموعه آراء ایشان در مسائل مرتبط به آزادی را بررسی و تحلیل کرد. پس از ذکر این مقدمات، اکنون باید عرض کنم کار من در این کتاب اصلا این نبود که آرای خودم را عرض کنم یا به این سوال پاسخ بدهم که اساسا نگاه قرآن به مساله آزادی چیست. موضوع کار من در این کتاب ترسیم سیمای آزادی در قرآن نیست، بلکه موضوع پژوهش این بوده که این مفسران به آزادی چگونه نگاه کردهاند.
خارج از بحث این کتاب، نتیجه تاملاتی که در این موضوع داشتهام، این بوده که مبانی اندیشه دینی و قرآنی، با مساله آزادی سازگاری دارد و ما میتوانیم از مردمسالاری سازگار با دین یا برداشت دینی و قرآنی سازگار با مردمسالاری سخن بگوییم. ما میتوانیم در مبانی دینی و حوزههای قرآنی خود، به یک تعریف و چشماندازی از بحث آزادی انسان، چه در حوزههای اجتماعی و سیاسی و چه در حوزههای دینی و مذهبی، دست پیدا کنیم. طبعا ممکن است این تبیین و چشماندازی که به آن میرسیم، نقاط مشترک زیادی با تلقی امروزی از آزادی و حقوق بشر داشته باشد و ممکن در جاهایی هم اختلافاتی دیده شود.
این مفسران در آرای تفسیری خود مباحثی همچون حکومت اسلامی، آزادیهای سیاسی، حکومت اسلامی و آزادیهای اجتماعی و مدنی را مطرح کردهاند؟ اهداف آنها از طرح این مباحث چه بوده و در چه شرایطی آنها را بیان کردهاند؟
ما نباید از این حقیقت غفلت کنیم که اندیشهها در خلاء شکل نمیگیرند و هر اندیشهای مبتنی بر آن فضای فکری است که یک متفکر در آن تنفس میکند. این مفسران مربوط به دورهها و حوزههای مختلف فکری هستند، یعنی برخی در آغاز دوره بیداری زندگی میکردند و برخی در دورههای متاخرتر بودند. آنها هریک در حوزهها و جهانهای مختلف به لحاظ جغرافیایی و سیاسی و اجتماعی بهسر میبردند. بنابراین آراء و اندیشههای آنها ارتباط وثیقی با زیست بوم و فضا و شرایطی دارد که در آن زندگی میکردند. در دوره جدید و پس از مواجهه با دنیای غرب، متفکران و نخبگان ما با واقعیتی جدید مواجه بودند. تا پیش از آن ارتباط جهان اسلام با جهان غرب بسیار محدود بود. ما تمام جهان غرب را تحت عنوان فرنگ میشناختیم و چنان غرق گذشته خودمان بودیم که اصلا تصوری نداشتیم که آنها چه پیشرفتهایی کرده و به چه چیزهای نوینی دست پیدا کردهاند. بعد از مواجهه نظامی است که ابتدا قدرت سیاسی و نظامی آنها را دیدیم و در ادامه که غربیها به شکلهای مختلف از جمله اِشغال نظامی در جهان ما حضور پیدا کردند، این ارتباطات بیشتر شد.عدهای به آن کشورها سفر کردند و دانشجویانی برای کسب دانش جدید و جبران عقبماندگیها به فرنگ اعزام شدند در ایران عباسمیرزا در مصر محمدعلی پاشا که دغدغه نوسازی و پیشرفت داشتند، مجموعههای دانشجویی را برای تحصیل در علوم مختلف به فرنگ اعزام کردند.
همچنین برخی از افرادی که سفر کردند، چهرههای سیاسی و دیپلمات بودند، سفرنامه و خاطرات خود را از زندگی در اروپا نوشتند. این افراد از وضعیت و نظام سیاسی و اجتماعی غربیها نیز مطالبی بیان کردند که باعث آشنایی ما با این مباحث شد. ما در جوامع خودمان در حوزه سیاسی فقط با یک صورت و نظم سیاسی مواجه بودیم و آن نظم، حکومت فردی بوده است، ولی در جهان غرب اتفاقات دیگری رخ داده بود. همچون قراداد اجتماعی، تفکیک قوا، اندیشهها و فلسفههای
مبانی اندیشه دینی و قرآنی، با مساله آزادی سازگاری دارد و ما میتوانیم از مردمسالاری سازگار با دین یا برداشت دینی و قرآنی سازگار با مردمسالاری سخن بگوییم. ما میتوانیم در مبانی دینی و حوزههای قرآنی خود، به یک تعریف و چشماندازی از بحث آزادی انسان، چه در حوزههای اجتماعی و سیاسی و چه در حوزههای دینی و مذهبی، دست پیدا کنیم
سیاسی جدید از امثال فیلسوفانی نظیر اسپینوزا، روسو، مونتسکیو، جان لاک ظهور کرده بود، اندیشههای جدیدی در حوزه فلسفه اجتماع و سیاست نظیر قرار داد اجتماعی و تفکیک قوا، قانون اساسی، پارلمان و ... مبنای نظم سیاسی آنان را شکل میداد. رخ داده بود که اساسا این مباحث در اندیشه و فلسفه سیاسی ما مطرح نبودند. این موضوعاتی است که متفکران در جوامع مسلمان بهویژه متفکران مسلمان با آنها مواجه بوده و با این پرسش مواجه بودند که نسبت این آراء اندیشهها با دین چیست؟ نظر قرآن درباره آزادی انسان چیست؟ آیا حکومت مبتنی بر آراء عمومی و با آموزههای دینی سازگاری دارد یا خیر؟ نظر قرآن درباره شکل حکومت چیست؟ به همین دلیل، میبینیم که در دوره جدید مثلا آیات مربوط به «شورا» اهمیت پیدا میکنند. تا پیش از این دوره در تفاسیر کلاسیک آیات شورا در قرآن نظیر «امرهم شوری بینهم» از حد مشورت فردی فراتر نمیرفت.
فقیهان و مفسران ما با استناد به آیات شورا، درباره وجوب یا استحباب مشورت بحث میکردند اینکه حاکم دارای قدرت مطلقه فردی ملزم به مشورت با دیگران است یا مشورت مستحب است. از این گذشته، اگر مشورت برای حاکم واجب باشد، آیا عمل به نتیجه مشورت هم برای او واجب است یا خیر و تقریباً همگی نتیجه میگرفتند که حاکم الزامی به عمل به نتیجه مشورت ندارد. در دیدگاه آنان شورا تقلیل پیدا میکرد به مشورت و اینکه چیز خوبی است و اگر کسی به نظر و رای خودش تاکید زیادی داشته باشد، هلاک میشود (من استبد برأیه فقد هلک)، (من شاور الرجال شارکها فی عقولها)؛ تفاسیر گذشته در شرح آیات شورا از حد چند حدیث در استحباب مشورت فراتر نمیرفت، اما در دوره جدید، تحتتاثیر همین آشنایی با جهان غرب و مشاهده نظم سیاسی جدید و پارلمان و شورا در این کشورها، آیات شورا مبنایی برای فهم شورا فراتر از حوزه مناسبات فردی شد و به یکی از مبانی نظریه حکومت ارتقاء یافت. میخواهم عرض کنم این مفسران اگر آرایی را مطرح کردند به این دلیل بوده که واقعا با یک سری سوالها مواجه بودند و ناگزیر از پاسخ به این سوالها بودند. برخی از مفسران خیلی سطحی و برخی هم کمی عمیقتر به موضوع پرداختهاند. شخصیتهای موسس و مفسران صاحب مکتب در تفسیر البته عمیق تر از دیگران به این مباحث پرداختهاند. با این حال به دلایلی که پیشتر عرض کردم تهافت و تناقض در آراء ایشان در این باب کم نیست.
نوع تفسیرهای این مفسران هم با هم تفاوت دارد. بهعنوان نمونه تفسیر علامه طباطبایی قرآن به قرآن و تفسیر آیتالله طالقانی موضوعی بوده، آیا میتوان اینها را با یکدیگر مقایسه کرد و آیا اساسا هدف شما مقایسه بین این تفسیرها بوده است؟
یک نکته مهم این است که این تفسیرها یک نقطه مشترک دارند. صرفنظر از اینکه روش تفسیر آنها چگونه بوده و صرفنظر از گرایش تفسیری متفاوتی که داشتند، تفسیر همه آنها را میتوان در ذیل تفسیر اجتماعی اجتماعی دستهبندی کرد؛ رویکردی که شیخ محمد عبده آن را پایهگذاری کرد. یک اصل در همه اینها مشترک است؛ و آن اینکه قرآن برای هدایت آمده است. خوب است درباره وجه مشترک توضیح دهیم، زیرا به یک معنا هر مسلمانی معتقد است قرآن برای هدایت آمده است.
شیخ محمد عبده به مفسران گذشته انتقاد داشت که آنها در تفسیر خود به یک سری مباحث فرعی پرداختهاند که اساسا اصل رسالت قرآن یعنی هدایت انسان را به حاشیه برده و بیاثر کرده است. مثلا قصه در قرآن از نظر عبده، جنبه کاملاً تربیتی و هدایتی دارد. هدف از قصه در قرآن، سرگرمی نیست. باید دید هر حکایت در قرآن چه اهدافی را دنبال میکند، اما مفسران گذشته ما به آیات قصه که میرسیدند به تنها چیزی که توجه نکردهاند این جنبه است و عنان قلم را رها میکردند و با استناد به هر روایت غیر معتبری که از آن به اسرائیلیات تعبیر میشود، به شرح و بسط داستان میپرداختند. مثلاً فرض کنید وقتی به آیات مربوط به داستان شتر صالح میرسیدند در غالب تفسیر از خصوصیات این شتر که قدش چقدر بود و کسی که آن را پی کرد و کشت نامش چه بود و چه افرادی او را تشویق به پی کردن ناقه کردند و .... به تفصیل سخن به میان آمده است، همچنین درباره اصحاب کهف که مثلاً نام سگشان چه بود و ... .
عبده میگفت هدف اصلی قرآن هدایت است و اینکه به کار زندگی دنیایی ما بیاید و بتوانیم برای زندگی و نحوه زیستمان از قرآن الهام بگیریم. صرفنظر از روشهای تفسیری، این مبنا در همه مفسران جدید مشترک است. همچنین تفسیر همه این مفسران جدید، تفسیر عقلی است؛ چه آنهایی که مانند علامه طباطبایی از روش قرآن به قرآن استفاده کردهاند، چه کسانی مانند بن عاشور که از روش مختلف بهره برده و به روایات هم استناد میکنند. در این پژوهش خیلی برای من مهم نبود که روشهای تفسیری این مفسران در برخی موارد اختلافاتی دارد، بلکه این اهمیت داشت که آنها در نگاهشان به مباحث اجتماعی، وجه مشترکی داشته و سعی میکنند از قرآن الهام بگیرند و اینکه در مقوله آزادی چه دیدگاههایی را مطرح کردهاند.
جمعبندی شما از نتیجه پژوهش چه بوده و بهویژه درباره نسبت میان آزادی و دین به چه نتیجهای رسیدید؟
در این کتاب کاملا نشان دادم که صرفنظر از آراء، نوآوریها و نواندیشیهایی که این مفسران داشتند که در جای خود بسیار محترم و قابل استفاده است، آرای تفسیری آنها با فضای سیاسی، اجتماعی، تاریخی و جغرافیایی محل زندگیشان کاملا نسبت دارد. وقتی بهعنوان مثال آرای شیخ محمد عبده را با سید قطب مقایسه میکنیم، با اینکه هر دو در مصر هستند، به نحو ملموسی مشاهده میکنیم که چقدر فضا و واقعیات سیاسی - اجتماعی که در آن بهسر میبردند، در دیدگاههای آنها موثر بوده یا حداقل اینکه نمیتوانستند خود را از سلطه این واقعیات اجتماعی - سیاسی رها کنند.
شیخ محمد عبده متعلق به آغاز دوره بیداری و چند دهه پس از حضور نظامی سیاسی غرب در جامعه مصر است. دورهای که آن خوشبینی اولیه نسبت به غرب از بین رفته است، چراکه در آغاز مواجهه با غرب اینگونه بود که متفکران مسلمان کاملا مبهوت مدنیت غرب و پیشرفت آنها در حوزههای سیاسی، نظامی و اجتماعی شده بودند. مثلاً شیخ رفاعه طهطاوی که همان آغاز قرن نوزدهم از طرف محمدعلی پاشا بهعنوان رئیس هیات دانشجویان به غرب میرود، کتابی دارد که در آن کاملا نشان میدهد که تا چه حد یک فرد تحتتاثیر مدنیت غرب قرار گرفته و چه نگاه مثبتی به آن دارد. به موجب این نگاه مثبت ما میتوانیم به تأسی از غرب، پیشرفت کنیم و اساسا غرب هم این آمادگی را دارد که ما را شریک پیشرفتهای خود کند. به تدریج با نمودار شدن آثار منفی سیاست استعماری در کشورهای مسلمان، این خوشبینی از بین رفت.
شیخ محمد عبده در اواسط نیمه دوم قرن نوزدهم، از یک طرف پیشرفتهای چشمگیر غرب را میبیند و از سوی دیگر کاملا آثار منفی سیاست استعماری را در مصر مشاهده میکند که مصر به یک کشور تحتالحمایه تبدیل شده است. انگلیس و فرانسه، حضور و کاملا سلطه دارند و می دید که چطور منابع کشور مصر غارت شده و از بین میرود. بنابراین آن خوشبینی اولیه را ندارد، اما در عینحال بدبینی به شکل افراطی هم در دیدگاههای او به غرب مشاهده نمیکنیم. وی وجه تمدنی غرب و وجه سیاسی و استعماری غرب را تفکیک از یکدیگر تفکیک میکرد و میکوشید با مقوله غرب و دستاوردهای آن مواجههای معتدل داشته باشد. این که تا چه حد موفق بود بحث دیگری است.
شیخ محمد عبده در سال ۱۹۰۵ میلادی یعنی آغاز قرن بیستم به دلیل بیماری سرطان درگذشت. از این دوره به بعد یعنی قرن بیستم، دوره فروپاشی جوامع اسلامی است. جنگ جهانی اول رخ میدهد که نتیجه آن فروپاشی خلافت عثمانی و تجزیه جهان اهل سنت و سرزمینهای عربی و آفریقایی و قرار گرفتن تحت استعمار مستقیم دول اروپایی از جمله انگلیس و فرانسه است؛ نظامهای سیاسی استبدادی و متکی به استعمار غرب در این کشورها حاکم شدند. در این دوره یعنی اواسط قرن بیستم، شاهد پیدایش چهرههایی مانند سید قطب هستیم. تحتتاثیر این چهره خشن، منفی و نابودکننده استعمار غرب و اینکه حاصل تمدن غرب دو جنگ ویرانگر جهانی بوده و با مشاهده فروپاشی کیان جوامع مسلمان، آن خوشبینیهای اولیه مبنی بر اینکه مدنیت غرب میتواند نجاتبخش بشریت باشد، از بین رفت و طبیعی که در چنین شرایطی تفکری که شکل میگیرد، یک تفکر رادیکالِ ضد استعماری و ضد غربی است و سید قطب کاملا در این فضا زندگی کرده است.
دیگر از سید قطب نمیتوانیم انتظار داشته باشیم مثل شیخ محمد عبده فکر کند. او یک نگاه بسیار بدبینانه، مبارزهجویانه، انقلابی، رایکال و افراطی در برابر غرب و تمدن غرب دارد معتقد است که اسلام یک سیستم خودبسنده و کامل است و همه چیز درون آن وجود دارد، نظام سیاسی و اقتصادی و اجتماعی دارد و ما هیچ نیازی به غرب نداریم، بلکه غرب سمبل جاهلیت و کفر جدید بوده و باید با آن مبارزه کرد و نه تنها مبارزه، بلکه باید پرچم اسلام را در غرب هم به اهتزار درآوریم. این یک اصل اجتماعی است که وقتی یک جامعه در معرض تهدید بیگانه قرار میگیرد، ناگزیر در لاک خود فرو میرود و میخواهد برای خود حفاظی ایجاد کند تا بتواند با بیگانه مبارزه کند. در نتیجه با مراجعه به گذشته درصدد یافتن هویتی برای خود برمیآید.این هویت جدید در جهان اهل سنت با پیدایش و رشد جریان سلفی همراه است. به تدریج آراء ارتدوکسی ابن تیمیه و ابن قیم جوزی با اقبال مواجه میشود. سیدقطب سنبل این تفکر است، یعنی اینکه ما باید همه چیزمان از جمله سیاست، اقتصاد و دانش را از اسلام بگیریم و هر چیز درغرب، مظهر کفر است.این تفکر را کاملا در تفسیر «فی ظلال» سید قطب مشاهده میکنیم.
در جوامع دیگر از جمله ایران، فضا کمی متفاوت است. ما در اینجا برخلاف مصر، تجربه استعمار مستقیم غرب را نداریم و البته تفکر شیعه و سنی هم متفاوت است. در عینحال که آثار اندیشههای سید قطب را در آثار امثال آیتالله طالقانی مشاهده میکنیم، اما اندیشه شیعی که قدری منعطفتر و لطیفتر از اندیشه سنی است، باعث میشود که آن اندیشه رادیکالی سید قطب را در آثار مرحوم طالقانی یا علامه طباطبایی نبینیم، ولی کاملا بیتاثیر هم نیستند.
آرای این متفکران ضمن اینکه نسبتی با کتاب و متن دارد، متاثر از فضایی که زندگی میکردند هم بوده است در این پژوهش کوشیدهام نشان دهم مثلاً خاستگاهها و آبشخورهای فکری و برداشتهای تفسیری سید قطب از کجا نشأت میگیرد و چقدر تحتتاثیر فضایی است که در آن تنفس میکرد. همینطور درباره مرحوم طالقانی و مرحوم طباطبایی و دیگران. مثلاً ببینید سیدمحمدحسین فضلالله در لبنانی زندگی کرده که یک جامعه کاملا متکثر و متشکل از شیعه، سنی و مسیحی و غیره است. زندگی در چنین جامعهای به انسان نوعی تولورانس و رواداری مذهبی میدهد. وقتی در چنین جامعهای زندگی می کنیم، سازگاری، مدارا و زندگی مسالمتآمیز در کنار هم به یک ضروت و اصل تبدیل میشود. در این جامعه، طبیعی است که این فضا در آثار و آرای سید محمدحسین فضلالله دیده شود. در مقدمه مفصل کتاب، سعی کردم نشان دهم هرکدام از این مفسران در چه فضای فکری، اجتماعی و سیاسی زندگی میکردند و این فضا چقدر در آثار و افکارشان موثر است.
اما نتیجهای که درباره فرضیه و موضوع اصلی پژوهش گرفتم این بود که آرای مفسران درباره آزادی، دارای تفاوتها و تناقضهایی است. ریشه این تعارضها و تناقضها، عدم انسجام در نگاههای انسانشناسانه و جامعهشناسانه این بزرگان است. چون مبانی و پایههای انسانشناسی خیلی تدقیق و محکم نشده، در برداشتهای این مفسران از آیات ناظر به مبحث آزادی تاثیر گذاشته و تفاوتها و تناقضهایی را در آرای آنها بهوجود آورده است. یکجا میبینیم در تفسیر آیاتی نظیر «انما علیک البلاغ» «لست علیهم بمصیطر» «انما انت نذیر مبین»، «لا اکراه فی الدین» به صراحت میگویند که اصلا تحمیل مذهبی وجود ندارد و پیامبر (ص) وظیفهای بیش از ابلاغ نداشته و قرار نبوده، کسی را به زور مسلمان کند و دیگر پیامبران هم وظیفهای جز ابلاغ نداشتند و موظف به تحمیل رسالتشان نبودند. بعد به آیات جهاد که میرسند مشاهده میکنیم از آیات جهاد، جهاد ابتدایی و جهاد دعوت و جهاد برای مسلمان کردن دیگران و نابودی کفر را برداشت میکنند. البته این تهافتها در آثار این بزرگان نه در یک مورد مشترک است و نه به یک میزان.
نتیجه دیگری که در این پژوهش بدان رسیدهام و البته جنبه تحلیلی و پیشبینی دارد این است که براساس سیر تحولاتی که در حوزه آثار تفسیری مشاهد میکنیم بهنظر میرسد با گذشت زمان، دیدگاههای رادیکال و افراطی در حوزه تفسیر قرآن، جای خود را به دیدگاههای معتدل و اصلاحی میدهد، دیدگاههایی که با مقولاتی نظیر آزادی سر سازگاری بیشتری دارند. این پژوهش در سالهای اول دهه هشتاد انجام شده و امروز پس از گذشته بیش از یک دهه فکر میکنم بهرغم مشاهده افراطیگری و رادیکالیسم در حوزه سیاسی که طی سالهای اخیر شاهد آن هستیم، در سطح اندیشه دینی در جهان اسلام، شاهد غلبه رویکرد اصلاحی - اعتدالی و تلاشهای ارزشمند و تحسینبرانگیزی درباره مقولاتی نظیر آزادی و دموکراسی و نسبت آن با اسلام و قرآن هستیم.
ایبنا
نظر شما