شناسهٔ خبر: 53541 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

جمادی: هایدگر وامدار اندیشه‌های پیشینی خود در موضوع هستی است

سیاوش جمادی با اشاره به این‌که ما باید متون را فهمیده و معضلات آنها را حل کنیم، می‌گوید: در ایران به‌جای آنکه به بحث درباره متون هایدگر و فهم و درک تفکرش بپردازند، به جدل درباره عارف یا فیلسوف بودن او می‌پردازند. هایدگر وامدار اندیشه‌های پیشینی خود در موضوع هستی است و روش وی نیز دنباله روش پدیدارشناسی هوسرل متاخر است.

سیاوش جمادی

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ سیاوش جمادی برای نخستین بار در زبان فارسی مهم‌ترین اثر فلسفی هایدگر (و به تعبیر بسیاری مهم‌ترین کتاب فلسفی قرن بیستم) یعنی «هستی و زمان» را به فارسی ترجمه کرد. جمادی احاطه گسترده‌ای بر متون کلاسیک ادبیات ایران دارد و معمولا در ترجمه‌های خود برای یافتن بهترین برابرواژگان‌ها به متون کلاسیک رجوع می‌کند.

از دیگر ترجمه‌های جمادی از آثار هایدگر می‌توان به «چه باشد آنچه خوانندش تفکر» و «متافیزیک چیست؟» اشاره کرد. همچنین «زبان اصالت در ایدئولوژی آلمانی» اثر تئودور آدورنو، «نیچه: درآمدی به فهم فلسفه‌ورزی او» اثر کارل یاسپرس، «هایدگر و امر سیاسی» اثر میگل د بیستگی و «نامه‌هایی به میلنا» اثر فرانتس کافکا، از دیگر ترجمه‌های مهم و «زمینه و زمانه پدیدارشناسی: جستاری در زندگی و اندیشه‌های هوسرل و هایدگر»، «سیری در جهان کافکا» و «انکار حضور دیگری» نیز عناوین شماری از مشهورترین تالیفات منتشر شده سیاوش جمادی است.

فردید و پیروانش از هایدگر تعبیر عارف را دارند و از دستگاه فلسفی او نیز تعابیر عرفانی می‌کنند. همچنین منوچهر آشتیانی نیز تفکر او را عرفانی می‌خواند. او رساله‌ای نیز در اثبات این سخن خود نوشت و به استادش گادامر که شاگرد هایدگر بود ارائه داد. گادامر نیز این سخن و نظر را تایید کرد. تفاوت عارف خواندن هایدگر توسط آشتیانی با طیف فردیدی در این است که آشتیانی  در مقام نقد هایدگر تفکرات او را عرفانی می‌خواند، تفکراتی که باعث انحراف سنت عقلگرای آلمانی می‌شود. نظر شما در این باره چیست؟

سوالی از شما می‌پرسم، اصولا فلسفه را برای چه می‌خوانیم؟ فکر و فلسفه برای این است که به واژه‌ها پیله کنیم، واژه‌ها لفظ هستند و ما به آنها پیله می‌کنیم تا بدانیم که مسمای آنها چیست؟ واژه‌های عارف و عرفان معنای کلاسیکی دارند و به معرفت شهودی مربوط می‌شوند. این دو واژه موضوعی دارند که این موضوع در بسترهای گوناگون باهم تفاوت دارند. به عنوان مثال عرفان در آیین کابالا با عرفان ابن‌عربی و عرفان مسیحی تفاوت دارد و عرفانی که کسی چون مایستر اکهارت می‌شناسد با همه اینها متفاوت است. حال ما ایرانیان در چه هایدگر را عارف در چه سنتی می‌خوانیم؟ به طور کل اینکه بگوییم هایدگر عارف است، چه چیزی را حل می‌کند؟

پیش از هر چیز هایدگر یک متفکر است که در یک فصل و نقطه معینی در تداوم تاریخی فلسفه در غرب مطرح شد. او دو دوره فکری دارد که مطالب دوره اولش را در «هستی و زمان» مطرح کرده و مطالب دوره دوم را در کتاب‌هایی چون «متافیزیک چیست؟» و آثاری چون «سرآغاز کار هنری». ما نباید به این مراحل بی‌تفاوت باشیم، با فیلسوف یا عارف خواندن او چیزی گیر ما نمی‌آید؛ مگر اینکه روش هایدگر را با عرفای شرق و غرب مقایسه کنیم و ثابت کنیم که این روش با روش برخی عرفا همخوانی دارد و بعد به عیان بگوییم که هایدگر گرایش‌های عرفانی دارد.


پس دیدگاه شما درباره هایدگر چیست؟

هایدگر از نظر من متفکری است که خود و پیشینه و اسلافش به مسائلی که در خود فرهنگ غرب و زیستِ جهان غرب وجود داشت به رویارویی بنیادین و فلسفی برخاستند. جریان فلسفی که هایدگر در مسیر آن حضور داشت حتی پیشینه‌اش به دوران قبل از رنسانس هم باز می‌گردد که اصلی‌ترین مساله آن توجه به سوبژکتیویته است. در آن دوران دکارت نوع جدیدی از تامل در نفس را مطرح کرد که مانند مسائل مشابه در نظام فکری ابن‌سینا و ارسطو نیست و همین تامل جدید بدل به بنیاد سوبژکتیویته می‌شود.

«می‌اندیشم پس هستم» دکارت وجه مشخصه رنسانس است تا در ادامه آن به جریان روشنگری می‌رسیم که بر خرد و عقلانیت تاکید می‌شود. این تاکید بر عقل به قول مارکی دو کندورسه، فیلسوف مشهور عصر روشنگری، به دلیل آن است که عقل مبنای همه چیز است و تاکید بر آن به تاکید بر مفاهیمی چون آزادی و برابری هم می‌رسد. در این میان جریان سومی در تاریخ پر فراز و نشیب اندیشه در غرب پیش می‌آید که ریشه‌اش در رومانتیسیسم آلمانی است و از دل آن مارکس، نیچه و هایدگر بیرون می‌آیند. از میانه قرن 19 و پس از هگل، در فلسفه قاره‌ای قرن بیستم هر مساله‌ای که مطرح شده فرض بر این بوده که فلسفه مدرنیته را تمام کرده است. نقدهایی از طرف نئوهگلی‌ها یا هگلی‌های جوان بر فلسفه هگل مطرح می‌شود به‌نحوی باعث ایجاد همین جنبش سوم است.

مسائل جنبش سوم چه بود؟ 

در میانه قرن 19 همه چیز اعم از اقتصاد، سیاست، فرهنگ و... دچار بحران شد که در ادامه به ناامیدی از اصالت عقل انجامید. جریان سوم شورشی بر علیه عقل به کار انداخت. بخشی از این گروه سوم به شدت تاریک‌اندیش و برخی دیگر به دنبال مدرنیته‌اند. درباره چرایی شکل‌گیری این جریان سوم نکات بسیار باریکی وجود دارد که هنوز از سوی اندیشمندان مطرح نشده است. چند قرن به عقب برویم، شما توجه کنید که اگر خود مسیحیت یک شیوه زندگی معطوف به سوبژکتیویته نبود، از دل قرون وسطی رنسانسی پدید نمی‌آمد. رنسانس را روحانیون دستگاه پاپ به‌وجود آوردند. یکی از این روحانیون جوردانو برونو است که آثار و تالیفاتش بسیار مهم است. به طور کل در قرون 14 و 15 جنبش‌هایی به‌وجود می‌آیند که می‌خواهند انسانیت انسان را به او باز گردانند.

هایدگر یکی از اندیشمندانی است که نسبت به این جریان‌ها و جنبش‌ها هشدار می‌دهد و اعتقاد دارد که آنها ممکن است فجایعی نیز به بار بیاورند. استاد هایدگر یعنی ادموند هوسرل هم چنین هشداری را در آثار خود داده است. سخنرانی «فلسفه و بحران انسانیت اروپایی» هوسرل متن بسیار مهمی است که مطالعه‌اش را به همه مخاطبان شما توصیه می‌کنم. در این سخنرانی مطرح شده که اگر همه چیز را بخواهیم به سمت جامعه علمی ببریم، جامعه به صورت قالب‌گیری شده به سمت تکنولوژی می‌رود.



طرح این جریان‌های فلسفی در منابع فارسی به چه صورت بوده است؟


در ایران وضعیت فاجعه باری پیش آمده است. در ایران نه فقط هایدگر که از تفکرات و منظومه فکری هگل و مارکس هم درک درستی وجود ندارد. عجیب است که در دهه 40 و 50 که اوج طرح این فلسفه‌ها بود، جامعه به سمت خودسازی در جهت استبداد سیاسی پیش رفت. اصلا یکی از مشکلات اساسی ما فرهنگ استبدادی است، یعنی در درون هرکدام از ما یک مستبدی خانه کرده است، اما در غرب این استبداد با تامل در «من» شکسته می‌شود. این استبداد شاید به دلیل کور شدن خلاقیت باشد. تو گویی که خلاقیت در شرق خفه شده است. حتی در نهضت ترجمه هم مثلا رساله poetics صرفا به بوطیقا ترجمه شد و در فارسی نیز آن را به «فن شعر» ترجمه کردند در صورتی که عنوان باید به «درباره ابداع» برگردان می‌شد. انگار که قوه مبدعه ضلالت بوده که حذف شده است.

نبودن خلاقیت و ابداع باعث شد که حافظ در گذشته ایران بار همه هنرهای ممنوعه را بر دوش بکشد. ما حتی عرفان را هم به درستی درک نکرده‌ایم؛ عرفانی که تمام تلاشش این بوده که یک منطقه الفراقی در حوزه شریعت ایجاد کند. ما حتی از نگاه انتقادی به تاریخ و پیشینه فرهنگی خود هم عاجزیم. بنابراین شرایطی مشابه با جریان‌هایی را که به هایدگر ختم می‌شوند، در ایران نداریم. هایدگر وامدار اندیشه‌های پیشینی خود در موضوع هستی است. روش هایدگر نیز دنباله روش پدیدارشناسی هوسرل متاخر است. حتی در آلمان هم هنوز همه آثار هوسرل منتشر نشده‌اند و صرفا در آرشیوها موجود هستند. ما باید متون را فهمیده و معضلات آنها را حل کنیم. باید مفاهیم مطرح شده در متون و دلالت اسامی را درک کنیم، اما متاسفانه در روند ترجمه و فهم متون خلاقیتی نداریم.

یکی از ایده‌های مهم شما برای ترجمه آثار هایدگر رجوع به ادبیات کلاسیک ایران است و بسیاری از برابرواژگان‌های شما از دل ادبیات کلاسیک بیرون آمده‌اند. درباره این روند توضیح دهید.

برخی از دید انتقادی به این موضوع نگاه کرده‌اند. ببینید ما باید زمختی زبان هایدگر را به فارسی منتقل کنیم. «هستی و زمان» فارغ از محتوا یک اثر ادبی قوی در زبان آلمانی است. کتاب «پدیدارشناسی» هم تقریبا به لحاظ ادبی غنی است. هایدگر نیز خود سخنی مبنی بر این بیان کرده بود که برای فهم آثارش باید لغتنامه و دانشنامه واژگانی جدید نوشته شود. بنابراین «ریتوریک» در آثار هایدگر مهم است. «هستی و زمان» یک ریتوریک خودبازدارنده‌ای دارد و قصد ریتوریک نیز یک تاثیرگذاری نهفته است. به همین دلیل است که از دل «هستی و زمان» بحث‌های انتخاب قهرمان و... را نیز مطرح کرده‌اند. برگردان این موارد به فارسی سختی‌های بسیاری را به مترجم وارد می‌کند.

آیا این مسایلی که مطرح کردید به ترجمه‌های شما نیز آسیب رسانده است؟

به ترجمه من انتقادهایی وارد کرده‌اند که برخی از آنها به نظرم به‌جاست. به عنوان مثل گفته‌اند که بهتر بود «حیث التفاتی» Intentionality را به «قصدیت» یا «روی آورندگی» ترجمه می‌کردید. آقای داریوش آشوری نیز «حیث التفاتی» را به «روی آورندگی» ترجمه کرده که به نظر من خوب واژه‌ای است. ببینید ما به زبان فارسی صحبت می‌کنیم و این زبان نه با من شروع شده و نه تمام می‌شود. زبان نیز تاریخ‌مند است، ما باید در زبان فارسی و شیوه‌های بیانی جست‌وجو کنیم. مترجمان به نظر من باید زبان پهلوی را هم بدانند. البته این قانون نیست.



خلاقیت شما در انتخاب برابر واژگان‌ها به‌ویژه برای عنوان کتاب ?What Is Called Thinking
 بیشتر به چشم می‌خورد. عنوان «چه باشد آنچه خوانندش تفکر؟» که شما انتخاب کردید اقتباسی است از این بیت شیخ محمود شبستری «نخست از فکر خویشم در تحیر / چه چیز است آنکه گویندش تفکر». چگونه این عنوان را انتخاب کردید و چرا «تفکر چیست؟» نمی‌تواند برگردان فارسی عنوان این کتاب باشد؟

«چه باشد آنچه خوانندش تفکر؟» نخستین درسگفتارهای ارائه شده توسط هایدگر پس از رفع ممنوعیتش از تدریس بود و اصل آن مفصل‌تر است از آن چیزی که به عنوان کتاب در دوره آثارش آمده است. heisst یک معنای فراخوانی دارد. به عبارتی ترجمه تحت‌اللفظی این می‌شود که «تفکر چه چیزی را فرا می‌خواند؟» به عبارتی این معنا، معنایی است که معانی دیگر را گردآوری می‌کند. در تفکر هایدگر Sein یا هستی هم به همین صورت است، البته ما دعوا داریم که این را به هستی ترجمه کنیم یا وجود. هایدگر می‌گوید که Sein یک رشته پیوستار یا گردآورنده‌ای است که می‌خواهد ببیند سرنخش در کجاست؟ هایدگر به خاصیت تقلیل‌دهندگی عصر جدید انتقاد داشت.

بنابراین هیچگاه نمی‌توان در ترجمه فارسی عنوان این کتاب صرفا از «تفکر چیست؟» یا «معنای تفکر چیست؟» استفاده کرد. بر همین مبنای گردآورندگی معانی، من فکر کردم باید «خوانند» را به کار ببرم، بنابراین آن مصرع از شیخ محمود شبستری را به آن صورت به کار بردم. حتی برگردان ترجمه انگلیسی هم «تفکر چیست؟» نمی‌شود.

نظر شما