فرهنگ امروز/ محسن آزموده:
آرتور شوپنهاور (١٨٦٠-١٧٨٨م.) به بدبینی شهره است، هم در زندگی و هم در اندیشه و آثارش. شاید حق داشته باشد. در طول عمر نسبتا بلندش (٧٢ سال در قرن نوزدهم) تنها در سالهای پایانی قدر دید و در سالهای پیش از آن با وجود آنکه مهمترین کتابش را در عنفوان جوانی نوشت، چندان مورد توجه قرار نگرفت. مشهور است که زیر سایه هگل و ایدهآلیستهای آلمانی مانده بود. اندیشهاش نیز عموما نسبت با فیلسوف مشهور پس از خودش یعنی نیچه مورد ارزیابی قرار گرفت. یعنی اکثرا به عنوان مقدمهای برای ظهور فلسفه نیچه مطرح شد. در ایران ما هم که نیچه به دلایل مختلف مورد اقبال و توجه بوده و هست، شوپنهاور مغفول مانده است و اگرچه آثار کثیری از او درباره نیچه به فارسی ترجمه و تالیف شده است، اما آثار از او درباره شوپنهاور انگشتشمار است. این در حالی است که آرتور شوپنهاور به چندین جهت فیلسوف معاصر ما است و از این حیث ترجمه آثار او به فارسی و ترجمه آثاری درباره او به زبان فارسی ارزشمند و حائز اهمیت است؛ امری که خوشبختانه به همت رضا ولی یاری در یک دهه اخیر در حال وقوع است.
شوپنهاور در زبان فارسی پیش از انقلاب
تا یکی- دو دهه پیش از این، اگر کسی در ایران میخواست با آرتور شوپنهاور قرن نوزدهمی آشنایی حاصل کند، مطالب و کتابهای چندانی نمییافت. از خود او تقریبا هیچ کتابی به فارسی ترجمه نشده بود و دربارهاش نیز جز یکی-دو تکنگاری، مطلب قابل ملاحظهای دربارهاش نبود. شاید نخستین متن فارسی درباره شوپنهاور همان اثر مشهور محمد علی فروغی، یعنی «سیر حکمت در اروپا» باشد. فروغی بخش چهارم از فصل اول جلد سوم این کتاب (١٣٢٠) را به شوپنهاور اختصاص داده و حدود ٢٢ صفحه درباره احوالات و فلسفه شوپنهاور شرح مختصری ارایه کرده است. برای مثال او عنوان کتاب مهم شوپنهاور را «جهان نمایش و اراده است» خوانده است. ترجمه کتاب دوم با عنوان افکار شوپنهاور: مشتمل بر فلسفه عشق، تلخیص حکمت عملی و گلچینی از عقاید شوپنهاور (١٣٢٦) با ترجمه مشفق همدانی (١٣٨٨-١٢٩١) مترجم قدیمی و باسابقه است که اگرچه در حال حاضر نایاب است، اما با توجه به ترجمههای این روزنامهنگار فقید بعید است بتوان آن را اثری خواند که موجب آشنایی عمیق خواننده فارسیزبان با شوپنهاور شود. کتاب سوم هم جهانبینی شوپنهاور (١٣٣٨) نوشته مهرداد مهرین (١٣٨١-١٣٠١) مترجم پرکار در حوزههای متنوع و گوناگون است. البته پیش از آن باید از فصل مربوط به شوپنهاور در تاریخ فلسفه ویل دورانت (اسفند ١٣٣٥) با ترجمه درخشان عباس زریابخویی اشاره کرد که تقریبا چهل صفحه است و برای مخاطبان فارسی بسیار راهگشا بود. برای مثال رضا ولییاری، مترجم اصلی شوپنهاور به زبان فارسی در سالهای بعد در گفتوگویی مطالعه این بخش از کتاب ویل دورانت را اثرگذار خوانده است.
شوپنهاور در دهههای ١٣٦٠ و ١٣٧٠
در سالهای پیش از انقلاب اثر قابل توجه دیگری نداریم که به شوپنهاور اختصاص داشته باشد. اما از آغاز دهه ١٣٧٠ که به تدریج با ثبات نسبی شرایط اجتماعی و فرهنگی بار دیگر بازار ترجمه رونق گرفت، ترجمه آثار فلسفی نیز رواج یافت. البته پیشتر باید از انتشار تدریجی اثر مهم و دایرهالمعارفگون فردریک کاپلستون یعنی تاریخ فلسفه یاد کرد که در شرایط خاص حوزه فرهنگ در دهه شصت کلید خورد و نخستین مجلد آن که به سرآغاز فلسفه در یونان باستان اختصاص داشت، با ترجمه جلالالدین مجتبوی در سال ١٣٦٢ منتشر شد و در این دهه دو جلد دیگر آن یعنی جلد پنجم: از هابز تا هیوم با ترجمه امیرجلالالدین اعلم و جلد هفتم: از فیشته تا نیچه با ترجمه داریوش آشوری در سال ١٣٦٦ منتشر شد. مجلدات بعدی در سالهای بعد و توسط مترجمانی دیگر به تدریج به انتشار رسید، مثلا جلد ششم: از ولف تا کانت، با ترجمه مشترک اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر در سال ١٣٧٣ به چاپ رسید.
بحث درباره فواید ترجمه کتاب کاپلستون در زمان خود و پیامدهای مثبت و منفیاش در دهههای بعد، مجالی دیگر میطلبد، اما تا جایی که به بحث ما یعنی آشنایی فارسیزبانان با اندیشه شوپنهاور بازمیگردد، شاید اولین شرح نسبتا جامع و دقیق به زبان فارسی درباره فلسفه شوپنهاور را در جلد هفتم این کتاب خواهیم یافت. کاپلستون در بخش دوم این مجلد ذیل عنوان «واکنش در برابر ایدهباوری متافیزیکی» فصلهای سیزدهم و چهاردهم را به شوپنهاور (شوپنهاوئر چنان که داریوش آشوری مترجم نوشته است) اختصاص داده است. اهمیت شرح کاپلستون در این است که این کشیش یسوعی و مورخ فلسفه بریتانیایی (١٩٩٤-١٩٠٧) پیشتر نیز کتابی مستقلا با عنوان «آرتور شوپنهاور: فیلسوف بدبینی» (١٩٤٦) نوشته است و به همین خاطر است که برایان مگی در سال ١٩٨٧ هنگام تهیه برنامه تلویزیونی «فلاسفه بزرگ»، برای گفتوگو درباره شوپنهاور، کاپلستون را انتخاب کرد. این گفتوگو به همراه باقی گفتوگوها در سال ١٣٧٢ با همان عنوان «فلاسفه بزرگ» توسط عزتالله فولادوند ترجمه و منتشر شد. نکته جالب توجه این گفتوگو آن است که مصاحبهکننده (برایان مگی) خود متخصص فلسفه شوپنهاور است و در طول بیش از سی صفحه گفتوگو دو طرف (مصاحبهشونده و مصاحبهکننده) به یکسان درباره شوپنهاور سخن میرانند.
خوانندگان فارسیزبان باید دو دهه صبر میکردند که خود کتاب برایان مگی درباره شوپنهاور به فارسی ترجمه شود. اما تا پیش از آن در فارسی چند کتاب دیگر درباره شوپنهاور نیز منتشر میشود. یکی از آنها کتاب «شوپنهاور و نقد عقل کانتی» نوشته رامین جهانبگلو است که «نخستین تالیف درباره فلسفه شوپنهاور از یک نویسنده ایرانی است و بیشتر به نقد شوپنهاور از فلسفه کانت پرداخته است» و در اصل به زبان فرانسه نوشته شده است. دیگری کتابی کوچک (٩٠ صفحه) از مجموعه نسل قلم با عنوان «آرتور شوپنهاور» نوشته مایکل تنر با ترجمه خشایار دیهیمی است.
شوپنهاور بعد از دهه ١٣٨٠
همسو با افزایش شمار مترجمان فلسفه، توجه به شوپنهاور نیز از سالهای دهه ١٣٨٠ قوت گرفت. در سال ١٣٧٩ عبدالعلی دستغیب کتاب «فلسفه آرتور شوپنهاور» نوشته تامس تافه را به فارسی ترجمه کرد و نشر پرسش در آبادان آن را منتشر کرد. محمد رنجبر نیز در سال ١٣٨٦ کتابی از شوپنهاور با عنوان «دنیا این جوری است» را ترجمه کرد که همان نشر آن را منتشر کرد. همین مترجم کتاب دیگری از شوپنهاور با عنوان «درباب حکمت زندگی» را ترجمه کرد که انتشارات نیلوفر آن را منتشر کرد. در سال ١٣٨٥ نیز کتاب «هنر همیشه بر حق بودن: ٣٨ راه برای پیروزی در هنگامی که شکست خوردهاید» نوشته شوپنهاور با ترجمه عرفان ثابتی توسط نشر ققنوس منتشر شد. ابوالقاسم ذاکرزاده، استاد فقید فلسفه دانشگاه شهید بهشتی نیز در سال ١٣٨٦ کتابی با عنوان «فلسفه شوپنهاور» نوشت که نشر الهام آن را منتشر کرد. کتاب دیگر درباره شوپنهاور و با همین نام است که دیدیه رمون نوشته و در سال ١٣٨٨ با ترجمه بیتا شمسینی توسط نشر ققنوس منتشر شده است.
این روند در سالهای بعد گسترش یافت. در سالهای دهه نود مهمترین آثاری که درباره شوپنهاور به فارسی ترجمه شد از این قرار است: «آشنایی با شوپنهاور» نوشته پل استراترن با ترجمه کاظم فیروزمند؛ «شوپنهاور» نوشته گیوم مورانو با ترجمه مسعود انصاری (انتشارات مصدق: ١٣٩٤)؛ «شوپنهاور» نوشته جولیان یانگ با ترجمه حسن امیریآرا (نشر ققنوس: ١٣٩٣)؛ «شوپنهاور و نیچه» نوشته گئورگ زیمل با ترجمه شهناز مسمیپرست (نشر علم: ١٣٩٠)؛ «شوپنهاور در ٩٠ دقیقه» نوشته پل استراترن با ترجمه مصطفی فرشبافخلجانی (نشر شایسته تبریز: ١٣٩١)؛ «به دنبال رهایی: نگاهی به فلسفه شوپنهاور، مارکس و نیچه» (١٣٩٣) نوشته هدایت علویتبار؛ «اخلاق، قانون و سیاست» نوشته آرتور شوپنهاور با ترجمه عظیم جابری (نشر افراز: ١٣٩٣) .
اما زبان فارسی در شناخت شوپنهاور بدون شک مدیون رضا ولییاری است. او از سالهای میانی دهه ١٣٨٠ به ترجمه آثار خود شوپنهاور روی آورده است. ویژگی این مترجم جوان (متولد ١٣٦١) آن است که اگرچه آثار از زبان انگلیسی، اما آثار اصلی فیلسوف آلمانی را به فارسی ترجمه کرده است. او مهمترین کتاب شوپنهاور یعنی «جهان همچون اراده و تصور» (١٣٨٨) را از ترجمه انگلیسی آن توسطای. اف. جی. پین به فارسی ترجمه کرده است. دیگر آثاری که او از شوپنهاور ترجمه کرده است، عبارتند از: «جهان و تاملات فیلسوف: گزیدههایی از نوشتههای آرتور شوپنهاور» (١٣٨٧)، «ریشه چهارگان اصل دلیل کافی» (١٣٩٢)؛ «درباب طبیعت انسان» (١٣٩٢)؛ «متعلقات و ملحقات» (١٣٩٤)؛ «دو مساله بنیادین اخلاق» (١٣٩٦) . همه این کتابها را نشر مرکز منتشر کرده است. ولییاری با این ناشر همچنین چند کتاب ارزشمند و قابل توجه را نیز درباره شوپنهاور به فارسی ترجمه کرده است: «فلسفه شوپنهاور» (١٣٩٢) نوشته مهم برایان مگی که پیشتر از آن یاد شد؛ «شوپنهاور» (١٣٩٣) نوشته پاتریک گاردینر و «راهنمای شوپنهاور» (١٣٩٥) نوشته کریستوفر جانوی.
اهمیت شوپنهاور
با وجود این تعداد کتاب و شمار، بارها بیشتر مقاله و گفتار فارغ از ارزشداوری درباره اعتبار و قوت آنها، میتوان گفت که در مقایسه با دو-سه دهه پیش، ادبیات زبان فارسی در زمینه شوپنهاور و فلسفه او قابل توجه است و حالا میتوان پرسید که پرداختن به او و اندیشهاش برای ایرانیان چه اهمیتی دارد به خصوص که در آغاز نوشتار گفتیم که « شوپنهاور به چندین جهت فیلسوف معاصر ما است». پیش از هر چیز میتوان گفت که به هر حال شوپنهاور یکی از فیلسوفان بزرگ در تاریخ فلسفه است. از این حیث پرداختن به اندیشه او، به ویژه از سوی علاقهمندان به فلسفه همان قدر اهمیت دارد که توجه به فلسفه فلاسفهای چون افلاطون و ارسطو و آکویناس و دکارت و کانت و هگل و هایدگر، مهم است. بگذریم که درک شوپنهاور به عنوان مقدمهای برای شناخت فلسفه نیچه و تحولی که با او در فلسفه سده بیستم به وجود آمده اهمیت دارد. همچنین بدون شناخت شوپنهاور به عنوان یکی از مهمترین چهرههای پس از کانت، درک کامل از تحولات فلسفی آلمان در قرن مهم (از حیث فلسفی) نوزدهم نخواهیم داشت.
اما علت یا علل اهمیت شوپنهاور برای ایرانیان چیست؟ امری که سبب شده به قول ولییاری با اقبال گستردهای از سوی مخاطبان فارسی مواجه شود. نخست باید به توجه خاص شوپنهاور با اندیشه و حکمت شرقی اشاره کرد. او آشنایی عمیق و ژرفی از آیینهای شرقی هندی و آیین بودا دارد و جزو معدود فیلسوفان معتبر غربی است که میکوشد مقارنتها و همسوییهایی میان اندیشه شرقی و غربی ایجاد کند. کاپلستن در این زمینه میگوید: «بین آیین بودا و فلسفه شوپنهاور شباهتهایی هست. هر دو مشترکا بر لزوم شفقت و خصلت متغیر و فانی پدیدارها تاکید میکنند. » این توجه شوپنهاور به حکمت شرقی به ویژه برای ما ایرانیان که همواره دغدغه مقایسه و تطبیق را داریم، حائز اهمیت است. ما در ایران از یک سنت قدرتمند و کهن فلسفی-حکمی برخورداریم و در مواجهه با فلسفه غربی همیشه این دغدغه را داشته و داریم که چه نسبتی میان این دو سنت میتوان برقرار کرد. نوع نسبتی که شوپنهاور میان اندیشه خود و حکمت شرق دور ایجاد میکند، میتواند راهنمایی آموزنده از جانب فیلسوفی اصیل و دست اول تلقی شود.
در همین رابطه و اما از جهتی دیگر نیز شوپنهاور برای ما قابل توجه است. او جزو آخرین فیلسوفانی است که پس از کانت، همزمان با هگل و البته پیش از نیچه، میکوشد بار دیگر متافیزیک را احیا کند. فلسفه او دستگاهی منسجم شامل بخشهای مشخص هستیشناسی، معرفتشناسی و روششناسی است و ارتباطی وثیق و ناگسستنی میان این فقرات در آن مشهود است. این ویژگی فلسفه شوپنهاور برای سنت فلسفی ایرانی-اسلامی با متافیزیک غنی و داعیههای هستیشناسانه جدی امکان گفتوگویی موثر و زاینده را پدید میآورد. به عبارت دیگر شوپنهاور جزو آخرین (اگر نگوییم آخرین) فیلسوفان بزرگ است که کماکان با تمایز جدی و بنیادینی که کانت میان جهان پدیدار و شیء فینفسه کشید، درگیر است و از امکان احیای متافیزیک به معنای پیشاکانتی سخن میگوید(؟) یا دست کم با مسائلی از همان قماش، دست به گریبان است. از این حیث پرداختن به او برای فلسفه ایرانی-اسلامی که هنوز بطور جدی با معضل «پروبلماتیک» کانت درگیر نشده، بسیار مثمر ثمر است.
در پایان میتوان به واقعبینی و صراحت و بیتعارفی شوپنهاور اشاره کرد که به غلط آن را «بدبینی» خواندهاند. دستکم در روزگار عسرتبار کنونی که زمین و آسمان آبستن مصائب و سختیها هستند، بدبین خواندن شوپنهاور بیمعناست. اتفاقا فیلسوف آلمانی شدیدا واقعگراست و میکوشد واقعیت فینفسه را که در قامت اراده بلعیدن همهچیز و همهکس است بر ما آشکار سازد. او با بیانی فلسفی و ادبی نشان میدهد که چگونه خواست کور و سیریناپذیر در کار محو هستی و موجودات است و نه فقط چنانکه نیچه میگفت، ارزشها را وارونه میسازد و از میان برمیدارد، بلکه خود واقعیتهای طبیعی را نیز نیست و نابود میکند. راهحل شوپنهاور در برابر این میل ویرانگر شاید به نظر فردگرایانه و انزواجویانه به نظر برسد، اما بعید است بتوان یکسره تردید کرد که روش او برای مقابله با این خواست، نتایج مثبتی در پی ندارد. فراموش نکنیم که در روزگاری زندگی میکنیم که باور به آرمانهای بزرگ و دستهجمعی شدیدا مخدوش شده است و دیگر کمتر کسی دل در گروی اهداف و غایات کلان دارد. بیدلیل نیست که این روزها فضیلتگرایی اینسان مورد توجه قرار گرفته است. فارغ از هر گونه ارزشداوری، میتوان اقبال به شوپنهاور را (به فرض اینکه چنین باشد) از این حیث نیز توضیح داد.
اعتماد
نظر شما