فرهنگ امروز/ محمدرضا اسمخانی:
اگر در پی آن نوع لذت فراگیر و مدوامی هستیم که تئاتر میتواند بهواسطۀ بازنمایشهای خود از شیوۀ زندگی جمعی انسانها در ما ایجاد کند، باید به خودمان همچون فرزندان یک عصر علمی نگاه کنیم. شیوۀ زندگی اجتماعی ما انسانها (زندگی و معیشت ما) در یک گسترۀ کاملاً جدید بهوسیلۀ علم معین میشود.
برشت، ارغنون کوچک برای تئاتر
اگر از یک سو در یک توصیف مختصر و عام، هدف ادبیات بهطورکلی و رمان و نمایشنامه بهطورخاص را تلاش برای ترسیم و بازنمایی «زندگی» و ابعاد و شئون مختلف آن معین کنیم و از سوی دیگر معتقد به این باشیم که یکی از وجوه پررنگ و یکی از ابعاد قدرتمند جامعه و زندگی مدرن «علم» است، بهطوریکه دعاوی، آثار و فناوریهای برخاسته از آن تقریباً در تمام لایههای پنهان و آشکار جامعۀ مدرن سایه افکنده است، آنگاه از این دو مقدمه این نتیجۀ سرراست را میتوان استنباط کرد که یکی از وظایف عمدتاً نادیدهگرفتهشدۀ عرصۀ نمایش و تئاتر، چه در سطح جهانی چه در سطح بومی، پرداختن بیشتر به این پدیده و نهاد منحصربهفرد امروزی است؛ به طور خلاصه، کوشش بیشتر برای «به صحنۀ نمایش آوردن علم».
گفتن ندارد که تاریخ تماس نمایشنامه و صحنۀ نمایش با افکار علمی-فلسفی را میتوانیم تا نگرش ستیزهجویانۀ افلاطون عقلگرا به مقولۀ هنر و هنرمندان و از آن طرف طعنههای تندوتیز آریستوفانس به سقراط در نمایشنامههایش و البته رسالۀ کلاسیک ارسطو دربارۀ این مبحث ردگیری کنیم. در عصر جدید و معاصر نیز بسیاری از اهالی فکر و فلسفه کوشیدهاند افکارشان را در قالب نمایش درآورند: از ولتر و دیدرو گرفته تا بِکت، سارتر و کامو. در کنار اینها یکی از قویترین پیوندهای بین دو عرصۀ معرفت (بهویژه «علم») و نمایش به دست نمایشنامهنویسی تثبیت میشود که میتوان گفت سهم مهمی در کشاندن بحثهای علمی و تاریخ علم به صحنۀ نمایش داشته است: برتولت برشت. «تئاتر حماسی» برشت و فن «فاصلهگذاری» یا «بیگانهسازی» مبنایی اینگونۀ تئاتر و در نهایت «گالیلۀ» او درمجموع میتواند بهعنوان الگویی ایدئال برای هرکسی باشد که سودای ایجاد ارتباط بین علم (بهطورکلی، قلمرو اندیشه) و صحنۀ نمایش را دارد.
در ارتباط با این موضوع، در اینجا به معرفی مختصر اثری میپردازیم که بهتازگی انتشارات کرگدن ذیل زیرمجموعه کتب «علم بر صحنه» با عنوان «فارم هال؛ پروژۀ اتمی آلمان در جنگ جهانی دوم» منتشر کرده است. این نمایشنامه و نمایشنامههای مشابهی که در دست انتشارند، بااینکه با خط فکری اصیل برشت فاصله دارند، ولی ایدۀ نگارش جالب و آموزندهای دارند: دراماتیزه کردن رویدادهای علمی مهم و نافذ عمدتاً نیمۀ دوم سدۀ بیستم به اینسو و ازاینرو آشناسازی خوانندۀ عمومی با مهمترین وقایع علمیای که بهراحتی میتواند اثری و خبری از آنها را در گوشهوکنار جامعۀ کنونی لمس کند.
در ادامه، توصیف مختصری از کلیت روایت داستان ارائه میدهم و سپس به چند نکتۀ درسآموز آن میپردازم.
خط اصلی داستان: زمان داستان به پایان جنگ جهانی دوم، دورهای که به قول یکی از کاراکترهای نمایشنامه «جنگ تمام شده و رایش سوم مُرده!» بازمیگردد. از بین ۲۳ دانشمند هستهای آلمان که حدود شش هفته در اردوگاههای اسرای جنگی توسط آمریکاییها نگه داشته شدهاند، پنج نفر زبدهشان به همراه کارکنان اطلاعات بریتانیا و چند افسر جنگی به نقطهای «بیرون از اروپا» («فارم هال») در نزدیکی کیمبریج انگلستان اعزام و به بیان بهتر، «حصر» میشوند. این پنج دانشمند که عکسشان نیز در اول کتاب آمده، یکیشان هایزنبرگ، برندۀ جایزۀ نوبل فیزیک است و یکی دیگرشان هان، دانشمندی است که خبر برنده شدن جایزۀ نوبل شیمیاش را بابت کشف «شکافت هستهای» در اواخر داستان میشنویم. از انگیزۀ این عزیمت حصرگونۀ این پنج دانشمند به این مکان تا پایان داستان چیزی گفته نمیشود، بلکه فقط به طور دائم مضامینی اینچنینی تکرار میشود: اشاره به رفاه و امکانات بالای موجود در این عمارت و اشاره به فقدان هرگونه نشریۀ علمی، ابزار علمی و در نتیجه عدم درخواست کار علمی در آنجا از آنها؛ و در نهایت خلاصه شدن کاروبار آنها به «خوردن، خوابیدن، خواندن و پرداختن به فیزیک» به روی یک «کشتی گردشگری»!
بااینحال، از همان ابتدا آگاه میشویم که این مأموریت «فوقسرّی» است، بهطوریکه به تعبیه «میکروفونهای مخفی و پیاده کردن همۀ گفتوگوها» اشاره میشود و اینکه آنها از هرگونه تماسی حتی با خانواده و هرگونه اقدامی برای فرار از آن منطقه منع شدهاند. البته خود ایشان حدسها و گمانهایی از این مأموریت حصرگونه دارند: اینکه «شاید آمریکاییها فکر میکنند که ما سلاح هستهای [مفروضی] را در جایی پنهان کردهایم» (۴۵)، یا اینکه «آنها میخواهد آزمایشهایشان را با تجهیزات و گزارشهای سرّی ما از نو انجام دهند» (۴۱) و حتی اعلان وسوسۀ اتمام ساخت رآکتور برای پول و فروش به خود آمریکاییها (۴۶). اما انگیزۀ اصلی حصر ایشان تا آخر نمایش، ۱۰ هفته پس از شنیدن خبر انفجار «بمب اتم» در ژاپن -یا به تعبیری، بردن آمریکاییها در بزرگترین قمار علمی قرن: مسابقه برای ساخت بمب اتمی!- به گوش ما و آنها میرسد که گزینهای بالکل غیر از حدسهای ایشان است: اطمینان یافتن آمریکاییها-انگلیسیها از اینکه این دانشمندان آلمانی تا چه حد در ساختن بمب اتم پیشرفت کردهاند و مخفی نگه داشتن امکان چنان بمبی تا زمان استفاده از آن و جلوگیری از دستگیری آنان توسط فرانسویها و روسها (۸۷).
نمایشنامه با بیانیۀ کلیدی این دانشمندان برای دفاع از حیثیت خود و اعتبار «علم آلمانی» و در پردۀ آخر و بازگشت این مهمانان به آلمان و ازسرگیری زندگی آیندهشان در آلمانِ پساجنگ و البته اعلان انتشار گزارش «فارم هال» در سال ۱۹۹۲ برای عموم خاتمه مییابد.
این نمایشنامه در ۱۶پرده تنظیم شده است که ۳ پردۀ آن (۵، ۷، ۱۴) اختصاص دارد به نامهنگاریهای شورانگیز هایزنبرگ با همسرش الیزابت که از نقاط بارز کارند و در آن از مسائلی ازقبیل اوضاع دشوار زمانۀ کنونی، امید به آینده و ساختن دوبارۀ زندگی مشترک صحبت به میان میآید. همچنین باید اشاره کنیم به صحنۀ دراماتیک نهایی و از آن پایانهای «بستۀ» خوب برای یک داستان: حرکت بازیگران از یک سوی صحنه به سوی دیگر، گویی که دارند باند پرواز را به سمت هواپیما طی میکنند و روایت شدن آیندهشان در پسزمینه؛ اینکه این پنج دانشمند در بازگشت به میهنشان چه کردند و چه شدند. از دیگر موتیفهای ضمنی چشمنواز این نمایشنامه، کشمکشهای درونی و بیرونی کاراکترها با خود، با یکدیگر و با گذشته و آیندۀ کشورشان است: اشارۀ تکاندهنده هم در اول و هم در آخر نمایشنامه به کشته شدن پدرِ گُدسمیت در «آشویتس» و گلایههای مکرر او از هایزنبرگ بهعنوان یکی از دانشمندان اصلی پروژۀ شکافت هستهای آلمان، از عدم نامهنگاریهای پیگیرانهاش برای ممانعت از تحقق این فاجعه؛ دلمشغولیهای اخلاقی آشکار و پنهان کاراکترها با «استفادۀ غیرانسانی» از یک دستاورد علمی؛ اشارۀ صریح به «معضل سر دوراهی» ماندن زیر سایۀ یک دولت تبهکار (رژیم نازیسم)، توسعۀ صلحآمیز رآکتور اورانیوم در آلمان رژیم هیتلری و نجات و حفظ علم و فرهنگ کشور، در برابر تَرک کشور (۳۲-۳۳)؛ و در آخر، اهتمام شورمندانۀ دانشمندان در دفاع از «علم آلمانی».
این از کلیت داستان. اما مطلب بعدی گریزی به نکات فکری-فلسفیای است که این نمایشنامه میتواند در ذهن خوانندۀ علاقهمند برانگیزد که ما در اینجا با اتکا بر آثار جدید در فلسفۀ علم به دو نمونۀ برجستۀ آن اشاره میکنیم:
۱. یکی از آموزههایی که در آثار جدید فلسفۀ علم به خصوص در مطالعات علم و تکنولوژی (STS) بر آن تأکید میشود این است که «آیندۀ» یک ایدۀ علمی کاملاً وابسته به کاربران بعدیای است که از آن استفاده میکنند، بهطوریکه درخت کاربستها و استفادههای نظری-عملی آتی از یک کشف یا دستاورد علمی هیچگاه در تخم یا بذر آن ایده نهفته نیست که برای مثال، با یک ضرورت منطقی از آن برآید؛ به بیانی سادهتر، اگر یک ایدۀ علمی را با یک توپ فوتبال در زمین بازی مقایسه کنید، استفاده و نحوۀ عمل فعلی شما با این توپ در یک زمان-مکان خاص میتواند در چند حرکت بعدی، بسته به نحوۀ واکنش همتیمیهای شما و عکسالعملهای یاران تیم حریف دستخوش هزاران تغییر امکانی شود که بههیچوجه در دایرۀ محاسبات و سنجشهای شما نبوده است. مرتبط با این نکته، در چند جای این نمایشنامه، به این دغدغه (اخلاقی و یا فکری) برمیخوریم که بین یک «تحقیق علمی محض» (برای مثال، فیزیک رآکتور یا کشف فرایند شکافت هستهای) و یک کاربرد «غیرانسانی» یا «غیراخلاقی» از آن، مثل استفادۀ تسلیحاتی از یک دستاور علمی و یک نظریۀ ساخت بمب که منجر به ویرانیهای گزاف انسانی میشود، تمایز ایجاد شود: از کشف علمی بهعنوان راهی برای مهار و آزاد کردن انرژی اتمی تا مسابقهای برای ساخت بمب اتمی!
این هم چند نمونه از ابراز این دغدغه: «ما سیاستمدار نبودیم، فیزیکدان بودیم» (۳۴)، «تو صرفاً یک کشف علمی کردی و بههیچوجه مسئول استفادهای که دیگران از آن کردهاند، نیستی!» (۶۲)، «ما اصلاً روی بمب کار نمیکردیم!» (۷۶) و مانند اینها.
نکته این است که استفادۀ تکنولوژیک (نظامی، پزشکی، اجتماعی و غیره) -انسانی یا ضدانسانی- از یک ایده یا کشف یا دستاورد علمی (بهعنوان یکی از کاربردهای آتی از آن) حقیقتاً فراسوی دسترس و تصمیم کسانی است که اولبار به روی آن کار کردند. این ایده میتوانست با اتکا بر سناریوهای شرطیِ خلافواقع، یا توسط خود نازیها به شکل ویرانکنندهتری استفاده شود، یا توسط آمریکاییها اصلاً استفاده نشود! بدینترتیب، شاید بتوانیم این نتیجه را بگیریم: از آنجا که «هیچکس» حقیقتاً نمیداند چه بر سر زنجیرۀ رویدادهای پسین و آتی یک ایدۀ علمی خواهد آمد تا زمانی که از خط قرمز «آگاه شدن» به «مشارکت» آشکار و عملیاش در آن طرح مخرب و ویرانگر عبور نکرده است، میتواند با خیال آسوده به کار علمیاش بپردازد. این امر شاید بتواند مایۀ تسلای خاطری برای هان باشد که در آخر نمایش از شنیدن خبر برنده شدن جایزۀ نوبل، پریشان و درهمبرهم میشود، از اینکه «از کشفش اینگونه استفاده شده است» و از اینکه «دامن بزرگترین کشف علمیاش اکنون به لکۀ ننگ عظیمترین مصائب آلوده شده است» (۱۰۴).
به نظر میرسد خط قرمز فوق، نکتۀ مهم و بنیادینی را دربر دارد که اتفاقاً در ارتباط با آن در یکی از قطعههای عالی این نمایشنامه با صحنهای مواجه میشویم که بین کاراکترها مشاجرهای صورت میگیرد بر سر اینکه آیا آنها واقعاً روی بمب کار میکردند یا نه. در میان بحث، یکی از کاراکترها، دیبنر برای اولبار در نمایش، در برابر مقاومتهای هایزنبرگ حرف جالب و تکاندهندهای میزند: «ولی من همیشه فکر میکردم روی بمب کار میکردیم! رآکتور صرفاً گام نخست بود. بههرحال، ارتش با این نیت سالیان سال از کارتان حمایت [مالی] میکرد» (۷۷).
در همین راستا دو پیشنهاد در گفتوگوی هایزنبرگ و کارل فریدریش در مؤخرۀ این نمایشنامه تحت عنوان «مسئولیت دانشمند» آمده است که شاید بتواند گامی مثبت در راستای فرونشاندن دغدغهها و وسوسههای اخلاقی دانشمندان در این زمینه باشد: پیشنهاد اول این است: بین «کشف» (برای مثال، آزمایشهای هان در شکافت اتم) و «اختراع» (ساختن بمب اتمی) تمایز بگذاریم. همانطور که پیشنهاددهنده نیز پیمیبرد چندان نمیتواند حلّال مشکل باشد، چراکه باز مخترع نیز همچون کاشف نمیتواند «همۀ نتایج اختراعش را پیشبینی کند» (۱۰۷). اما پیشنهاد دوم که تحققش سختتر است، شاید بتواند راهگشاتر باشد: دانشمند سعی کند اهداف و علایق خود را در چارچوب وسیعتری از مسائل و موضوعات جای دهد و با سنجیدگی بیشتر به طرح کلانتر یا فرایند جهانیای بیندیشد که باید هرگونه پیشرفت علمی و فنی درونش جای بگیرد؛ که نتیجهای جز این ندارد که خودش را صرفاً به عالَم علم و فکر محدود نکند بلکه مجدانه وارد «عرصۀ عمومی-اجتماعی» و مسائل و مباحث قرین آن شود: «علم در عمل».
۲. دومین نکتۀ برجسته که باز در جایجای نمایشنامه بدان برمیخوریم، مرتبط است با یکی دیگر از دستاوردهای برخی مکاتب علمشناسی جدید: زوال اسطورۀ «علم در جستوجوی حقیقت صرف»، اسطورهای که طبق آن گویی ما نهاد یا ماشینی داریم که به طور محض و در یک فضای خلأگونه فقط به دنبال گزارش «واقعیت» و ثبت «حقیقت» است و بس. یکی از ملاحظاتی که این آثار برجسته میسازند این است که بین «نظم معرفتی» و «نظم اجتماعی-سیاسی» پیوند تنگاتنگی وجود دارد: هر ایدۀ علمی جدید و بنیادینی که قرار است تثبیت شود، حامل یک نظم سیاسی-اجتماعی نوین است؛ و همچنین انواع زدوبندهای سیاسی-اجتماعی و دخلوتصرفهای فراعلمی در قبضوبسط یک ایدۀ علمی ایفای نقش میکنند.
بدینترتیب، عملاً شاید بتوان گفت که «حقایقی» که بهاصطلاح دانشمندان به دنبالش هستند در دیالکتیک با «جامعه»، به معنای عام کلمه، قالب منحصربهفرد خودش را میگیرد. ازاینحیث، ازقضا کلیت خود این نمایشنامه را میتوان گواهی عالی بر همین قضیه در نظر گرفت که در قالب نمایش و البته اتکا بر دادههای تاریخی نشان میدهد که چگونه چه سردمداران سیاسی کشور آلمان (نازیستها) و چه آمریکایی-انگلیسیها که اکنون در بازداشت و حصر این دانشمندان نقش دارند، میتوانند مسیر ایدههای علمی را تغییر دهند؛ چگونه ساخت یک سلاح نظامی (بمب اتمی) میتواند به تعبیری تمام مناسبات و معادلات علم-قدرت را درهم ریزد؛ چگونه اضطرارهای اجتماعی کلانتر موجب میشود که دانشمندان دست به نگارش بیانیهای بزنند که حکم مرگ و زندگی برایشان دارد؛ چگونه و تا چه اندازه دانشمندان تصویرشده وسوسۀ احیا یا بازیابی اعتبار «علم آلمانی» یا «کشف آلمانی» را دارند؛ و چگونه این پیشبینی هایزنبرگ در اول نمایش در آخر کاذب درمیآید که «دانشمندان انگلیسی و آمریکایی اگر بخواهند در آیندۀ نزدیک رآکتور بسازند باید سراغ ما بیایند» (۱۷) و...
بنابراین، ایدۀ جدایی «علم» از «جامعه-سیاست» پندار خامی است که باید از ذهن دانشمندان کنار گذاشته شود و باید آنها این را بهعنوان یک قاعده بپذیرند که هم تکوین و حفظ یک نظام علمی بهشدت وابسته به شرایط اجتماعی-فرهنگی موجود است و هم اینکه تحقق و موجودیت یافتن یک نظام علمی امری خنثی نیست و تبعات اجتماعی-سیاسی خُرد و کلان دارد.
نظر شما