به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ نشست علمی نقش اندیشهای تودههای مردم در پیدایش تمدنها به همت گروه هنر و تمدن پژوهشکده اسلام تمدنی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی و همکاری دفتر تبلیغات اسلامی خراسان رضوی، شنبه ۲۴ فروردین ماه با سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین محسن الویری مدیرگروه تاریخ و تمدن دانشگاه باقرالعلوم (ع) در مشهد برگزار شد.
در ادامه متن کامل سخنرانی این استاد برجسته تاریخ اسلام را می خوانید؛
چکیده
تمدن به مثابه انباشت توسعهیافتگی ریشه در یک نظام اندیشهای و منظومة باورها دارد که منطق تعامل و پیوندهای اجزای درونی و مناسبات بیرونی و نیز جهتگیریهای کلان خود را از آن میگیرد. این باورها و اندیشهها گاه دریک مجموعه مدون و سامانیافته در دسترس و قابل جستجوست مانند قرآن و سنت نبوی برای تمدن اسلامی و یا آثار مارکس برای خرده تمدن سوسیالیسم و گاه چنین نیست و برای دست یافتن به آن باید به روش استقرایی با واکاوی مظاهر و دستاوردهای یک تمدن گام به گام به عقب برگشت تا بنمایههای معرفتی آن را شناخت، مانند بسیاری از تمدنهای باستان. در هر دو صورت باید توجه داشت که نقشآفرینی اندیشه تمدنساز از لحظهای آغاز میشود که با پذیرفته شدن از سوی مردم و اثرپذیری نظامها و روابط و نهادهای جامعه از آن، به یک پدیده اجتماعی تبدیل شود. اجتماعی شدن نظام اندیشهای تمدنساز پیامدهایی دارد که در زمره مهمترین آنها میتوان از وجه عینی و انضمامی یافتن (ظرفیت)، دستخوش فهم عوامانه شدن (آسیب)، و به رنگ خلقیات و روحیات عامه مردم درآمدن (ویژگی) یاد کرد. در این گفتار پس از بسط این موضوع، ملاحظاتی درباره ضرورت مدیریت اندیشهورزی توده مردم با رویکرد تمدنی برای جلوگیری از به حاشیه رانده شدن روح و کارکردهای اندیشه اسلامی در مسیر تمدن نوین اسلامی بیان خواهد شد.
مقدمه و بیان مسأله
اینگونه بحثها مجالی مناسب برای بررسی تعریف تمدن و نقد و سنجش تعریفهای موجود نیست و اصولاً در این سطح بحث، نیازی هم به سخن تفصیلی و باریکبینیهای مربوط به مفاهیم وجود ندارد. اما متناسب با محور اصلی بحث باید به یکی از ابعاد یا ویژگیهای موضوع اشاره کرد و آن را مبنا قرار داد.
تمدن به هر تعریفی که در نظر گرفته شود، ریشه در یک نظام اندیشهای و منظومه باورها دارد. اگر در یک تعریف ساده تمدن را انباشت و مرحله کمالیافته توسعهیافتگی بدانیم، این وضعیت بشری ریشه در یک منظومه فکری دارد که هویت و جهتگیریهای اصلی خود را از آن میگیرد. ما وقتی از تمدنهای مختلف سخن میگوئیم، پذیرفتهایم که این تمدنها یک وجه تمایز با یکدیگر دارند. وجه تمایز تمدنها میتواند چندگانگی زمانی و یا چندگانگی جغرافیایی و یا چندگانگی بر اساس دستاوردها باشد. ولی مهمترین وجه تمایز بین تمدنها چندگانگی بنیان اندیشهای آنهاست. زیرا بنیان اندیشهای یک تمدن به صورت مستقیم بر هویت، سمت و سو، دستاوردها، نقشآفرینی و سهم کلی آن در حیات بشریت اثرگذار است.
تمدن خود یک وضعیت است که یک جامعه در مرحلهای از رشد خود چه بسا از آن برخوردار شود. و وقتی از اجزای یک تمدن سخن میگوئیم در حقیقت اجزای یک جامعه متمدن را مد نظر قرار دادهایم. جامعه متمدن دارای اجزای مختلفی است که با منطقی خاص به هم پیوند خوردهاند. این منطق تعامل هم در کنار موارد پیشگفته برآمده و متأثر از بنیان اندیشهای است.
شاید برای پی بردن به نظام اندیشهای هویتبخش یک تمدن ناچار به مراجعه و مطالعه آثار و نوشتههای صاحبان آن اندیشه در رسالهها و کتابها باشیم ولی تردیدی نیست که این اندیشه به همان صورت که در قید عبارات درآمدهاند منشأ حرکت تمدنی نیستند. نقشآفرینی اندیشه تمدنساز از لحظهای آغاز میشود که آن افکار و اندیشهها مورد اقبال مردم قرار گیرد و در زندگی روزمره و در سبک زندگی آنها بروز و ظهور یابد و همزمان با آن انواع نظامهای اجتماعی را از خود متأثر سازد و رد پایی از خود در گستره فراخ روابط و نهادهای اجتماعی بگذارد. نظام اندیشهای مادام که در نوشتههای صاحبان اندیشه اسیر است، تنها وجود لفظی دارد و وقتی در متن جامعه قرار میگیرد وجود عینی و واقعی مییابد.
عبور نظام اندیشهای تمدنساز از گذرگاه مردم پیامدهایی دارد که کمتوجهی به آن میتواند دشواریهایی در مسیر حرکت تمدنی یک جامعه پدید آورد. این گفتار بر آن است با تکیه بر گستره تمدن نوین اسلامی، نگاهی به پیامدهای گذر نظام اندیشه اسلامی از این فضای سرنوشتساز و نقش توده مردم در کارآمدی و ناکارآمدی اندیشه تمدنساز اسلامی با مروری بر بایستههای رویارویی با این واقعیت داشته باشد.
تأملی درباره مفهوم نظام اندیشهای تمدنساز
بررسی تفصیلی مفهوم بنیان اندیشهای یک تمدن و اجزا و ارکان آن را هم باید به فرصتی دیگر وانهاد. درباره ویژگیهای چنین اندیشهای هم همچون بیشتر و بلکه همه مفاهیم اجتماعی و بشری دیدگاههایی گوناگون وجود دارد. بنیان اندیشهای که با تعابیر دیگری مانند عقلانیت تمدن هم میتوان از آن یاد کرد به بیانی ساده همان پایههای معرفتی یک تمدن است که دربردارنده دست کم پایههای هستیشناختی، شناختشناختی، طبیعتشناختی و انسانشناختی و مانند آن است. به عبارت دیگر مجموعه فعالیتها و کارکردهای یک جامعه متمدن به مثابه یک موجود زنده تابع یک منطق مشخص است که به آن پایههای معرفتی آن تمدن گفته میشود.
باورها و اندیشههای تمدنساز که با ویژگیهایی از دیگر نظامهای اندیشهای متمایز میشوند، گاه دریک مجموعه مدون و سامانیافته در دسترس و قابل شناسایی است و گاه چنین نیست. به عنوان مثال برای شناخت نظام اندیشهای پشتوانه خرده تمدن سوسیالیسم کافی است آثار مارکس و لنین مورد بررسی قرار گیرد. خطوط اصلی این خرده تمدن و جهتگیری و غایات آن و به بیانی دقیقتر، روح حاکم بر آن را میتوان در نوشتههای این فیلسوفان و نظریهپردازان به خوبی یافت. ولی وقتی سخن از تمدن قدیم بینالنهرین یا تمدن مصر باستان به میان باشد، دیگر به این آسانی نمیتوان پشتوانه نظری و پایه معرفتی آنها را مستند به یک یا دو نوشته مشخص کشف کرد. البته در این حالت هم راه برای شناخت این نظام اندیشهای بسته نیست و با بهرهگیری از روشهایی مانند استقراء و تحلیل دلالتهای محتوایی مظاهر و دستاوردهای آن میتوان گام به گام به عقب برگشت تا سرانجام بنمایههای معرفتی آن را هر چند به صورت نسبی شناخت، هر چند در این صورت شاید این پرسش همچنان باقی بماند که حال، این نظام اندیشهای خود از کجا آمده است؟ این پرسش موضوعی دیگر و شایسته پژوهشی مستقل است.
درباره تمدن اسلامی ابهامی درباره چیستی و خاستگاه نظام اندیشهای آن وجود ندارد. روشن است که تمدن اسلامی خواه تمدن پیشین اسلامی و خواه تمدن نوین اسلامی هویت خود را از نظام اندیشه اسلامی میگیرد و جهتگیریهای اساسی خود را وامدار نظام اندیشه اسلامی است و خاستگاه این نظام اندیشهای هم قرآن و سنت است. هیچیک از تمدنپژوهان تمدن پیشین اسلامی که اسلامی بودن آن تمدن را پذیرفته باشند در این تردید ندارند که نظام اندیشهای پشتیبان این تمدن آموزههای برآمده از قرآن و سنت بوده است و در حال حاضر نیز نحلهها و جریانها و گرایشهای دارای رویکرد اجتماعی و تمدنی در گستره پهناور جهان اسلام جز گروهی اندک به نام قرآنیون و یا حدیثگرایان افراطی در این باره که خاستگاه اصلی اندیشه تمدنساز تمدن نوین اسلامی همان قرآن و سنت است تردیدی ندارند. روشن است که در باره سازکار فهم قرآن و معیارهای سنجش درست و نادرست فهم قرآن و قواعد استنباط از قرآن و نیز درباره معیار تمییز بین حدیث درست و نادرست و سپس معیارها و فرایند و قواعد فهم حدیث و نیز چگونگی پیوند دادن یافتههای حدیثی و یافتههای قرآنی تفاوتهایی بسیار نزد این نحلهها وجود دارد ولی به هر حال این اختلافها از گستره قرآن و حدیث فراتر نمیرود و همگی معطوف به این دو منبع معرفتی است.
اجتماعی شدن اندیشه تمدنساز
همان گونه که ذکر شد اندیشه تمدنساز تا زمانی که از قید وجود لفظی خود نرهد و راه به میان اجتماع نبَرَد موجِد یک حرکت اجتماعی نخواهد شد. به عنوان مثال وقتی که قرآن نازل شد، نفس نزول قرآن و حتی کتابت و تدوین آن به دست کاتبان وحی مادام که تنها یک نوشته بود، اثری بر محیط اجتماعی نداشت. نقش تمدنی این آموزهها از وقتی آغاز شد که به تدریج اطرافیان پیامبر (لی الله علیه و آله) و ساکنان مکه به پذیرش این دین روی آوردند و رفتارهای فردی و اجتماعی آنها متأثر از این آموزهها دستخوش تغییر شد. به عبارتی روشنتر درست شمردن یک نظام فکری از سوی مردم هم برای ایفای نقش تمدنی اندیشه تنها گام نخست است و بسنده نیست ولی وقتی این پذیرش ذهنی به یک باور قلبی تبدیل شود و پس از آن رفتارهای فردی و اجتماعی مردم هم متأثر از این باورها رنگ دگرگونی به خود بگیرد، آنگاه میتوان از آغاز نقشآفرینی و حرکت تمدنی یک نظام اندیشهای سخن به میان آورد. نخستین عرصه نمایش این دگرگونی، زندگی روزمره است.
به عنوان مثال یک باورمند به آموزههای اسلامی، اکنون روزانه پنج نوبت به نماز میایستد در حالی که پیش از این چنین نمیکرد و یا در روزهای مشخصی روزه میگیرد در حالی که قبلاً چنین نمیکرد؛ یعنی چنین فردی به یک تغییر در زندگی روزانه خود تن داده است. با توجه به اینکه این تغییرات در زندگی روزانه تابع یک منطق برآمده از نظام اندیشهای است، عملاً الگوهای آشکار و پنهان و قواعد مدون و غیرمدون زندگی این افراد در همه مسائلی که در یک زندگی روزمره قابل تصور است، دستخوش تغییراتی میشود و به عبارتی دیگر آنها اکنون در یک نگاه کلی، به سبکی متفاوت از قبل زندگی میکنند و به اصطلاح سبک زندگی آنها تغییر کرده است. تغییر سبک زندگی، مقدمه تغییرات گستردهتری در نظامها، نهادها و روابط اجتماعی است که همگی برگرفته و یا متأثر از همان نظام اندیشهای است. جامعهای که از سبک زندگی تا نظامهای اجتماعی آن متأثر از یک اندیشه تعمیمیافته باشد در مسیر خواستهها و آرمانهای آن اندیشه حرکت خواهد کرد و مفهوم اجتماعی شدن نظام اندیشهای تمدنساز چیزی جز این نیست.
پیامدهای اجتماعی شدن اندیشه تمدنساز
اجتماعی شدن یک نظام اندیشهای تمدنساز امری گریزناپذیر است، با این وجود، سزاوار است نسبت به پیامدهای مثبت و منفی آن هوشیار بود تا مسیر دست یافتن جامعه به آرمانهای تمدنی خود به بیراهه تبدیل نشود. این پیامدها را میتوان به دسته تقسیم کرد:
ظرفیتآفرینی همان طور که اشاره شد یک فکر به هر اندازه کمالیافته و استوار باشد مادام که رنگ و بوی اجتماعی نگیرد تنها یک فکر است که زینتبخش سینه افراد و صفحات کاغذ است. وجه عینی و انضمامی یافتن فکر است که به آن توان عملی برای تغییر اجتماعی میبخشد. هیچ منظومه فکری تمدنی بینیاز از پذیرش عمومی نیست و تنها از این طریق میتواند به فعلیت یافتن آموزههای خود امید ببندد. امروزه نیز اگر اندیشه اسلامی از مقبولیت عمومی نزد تودههای مسلمان در سرزمین پهناور اسلامی برخوردار نبود و اگر روابط و نهادها و نظامهای اجتماعی در گستره امت اسلامی یادگاری از پیشینه اثرپذیری از اندیشه اسلامی را همراه نمیداشت، به هیچ روی امکان سخن گفتن از تحقق تمدن نوین اسلامی وجود نداشت. همان گونه که در صدر اسلام هم تا پیش از پدید آمدن این ظرفیت عملاً هیچ امکان و شرایطی برای شکلگیری پدیدهای به نام امت اسلامی و حرکت آن به سوی یک تمدن قابل تصور نبود.
دستخوش تحریف و خرافه شدن اندیشه تمدنساز مهمترین آسیبی که اجتماعی شدن یک منظومه فکری با خود میآورد، آمیخته شدن آن با فهم عوامانه و انواع خرافات و تمایلات قومی و محلی است.
به رنگ خلقیات و روحیات مردم درآمدن فکر مهمترین ویژگی اجتماعی شدن یک نظام فکری که باز هم گریزی از آن نیست این است که نظام فکری مورد پذیرش مردم الزاماً همان نظام فکری مدون پیش از اجتماعی شدن نیست. اگر از آحاد مردمی که یک نظام فکری تمدنساز را پذیرفتهاند خواسته شود که گزارشی از مفاد و محتوای آنچه را که پذیرفتهاند گزارش کنند بدون تردید این گزارش تفاوتهایی آشکار و بسیار با مفاد موردنظر آورنده این منظومه فکری خواهد داشت. مردم تابع کششها و تمایلات قومی و نژادی و سرزمینی و فرهنگی خود و بر اساس اقتضائات طبیعی و سیاسی و اقتصادی و اجتماعی زمانهای که در آن به سر میبرند و متناسب با سطح دانش و قدرت تفکر و پیشینه فرهنگی و پایگاه اجتماعی خود درکهایی متفاوت از یک منظومه فکری دارند.
وقتی درباره یک گزاره معمولی این تعدد فهمها امری قطعی و اجتنابناپذیر باشد به طریق اولی درباره یک منظومه فکری گسترده و جامع چنین خواهد بود. یک فکر حتی اگر آسمانی باشد وقتی در ظرف محیط اجتماعی قرار میگیرد بیتردید جامهای از جنس همان اجتماع بر تن میکند. منظومه فکری تمدنساز هم یک فکر مجرد گسسته از زمان و مکان و خالص و عریان نیست. در تمدن پیشین اسلامی با وجود اینکه چتر عام اسلام بر بخشی پهناور از ربع مسکون گسترانده بود و تمام ساکنان این سرزمین پهناور از جنوب فرانسه تا شمال چین با هویت واحد اسلامی شناخته میشدند ولی کسی تردید ندارد که شاید حتی دو نفر در این فراخنای زمین نبودند که درکی کاملاً یکسان از اسلام داشته باشند. امروزه نیز در امت اسلامی با وجود هویت واحد اسلامی این تنوع و تکثر به آسانی به چشم میخورد.
در مقیاسی خرد اگر به سرزمین عزیز خودمان بنگریم این تنوع را باز هم با وجود هویت واحد ایرانی مشاهده میکنیم. اگر دایره این بررسی از این هم محدودتر شود، باز همین تنوع و چندگانگی ادامه خواهد یافت. یک سطح از این تنوع سطح نخبگانی است و در قالب گرایشهای گوناگون فکری و فرهنگی و سیاسی تجسم مییابد که هر چند آن هم میتواند مصداقی برای بحث ما باشد، ولی اکنون مد نظر نیست. تکیه بحث بر تودههای مردم است که اغلب دغدغههایی از جنس دغدغه نخبگان ندارند ولی آنها هم شاید بیشتر از نخبگان، آموزههای اسلامی را آن گونه که خود میپسندند فهم میکنند و به همین دلیل چه بسیار که مسلمانان با توجیهات مختلف میکوشند، رفتارهای ناپسند خود را مغایر آموزههای اسلامی جلوه ندهند و یا حتی در صورت امکان آن را سازگار با این آموزهها نشان دهند و از سوی دیگر هم چه بسا دو رفتار مغایر با هم در دو منطقه مختلف جغرافیایی هر دو اسلامی شمرده شود.
تأکید مینماید تبیین نظری این موضوع و بدیهی بودن این امر به دلیل عدم تنافی دین به صورت عام و دین اسلام به صورت خاص با تنوع فرهنگها و قومیتها محل تأکید بنده نیست، بلکه آنچه مورد تأکید است توجه پیدا کردن کسانی که تمدنی میاندیشند به این موضوع است. بیتوجهی به پیامدهای این امر بدیهی همان گونه که تاکنون بسیاری از ظرفیتهای فکر اسلامی را تحت الشعاع قرار داده است و بسیار فرصتها را از بین برده است، از این پس هم میتواند دشواریآفرین باشد. مردمان سرزمینهای مختلف خلقیات و روحیاتی دارند که راهبری یک حرکت تمدنی بدون توجه به آنها میتواند چالشآفرین باشد.
خلقیات و روحیات ما ایرانیان
به عنوان نمونهای برای بحثی که ارائه شد، مناسب است نگاهی به چند نوشته در باره خلقیات و روحیات مردم خودمان داشته باشیم. انواع کتابها و مقالات پژوهشی و غیرپژوهشی که درباره خلقیات ما ایرانیان نوشته شده است ما را با ویژگیهایی شناسانده است. داوری درباره این برداشتها را هم باید به مجالی دیگر وانهاد. ولی وقتی میگوئیم ایرانیان بر اساس مکتب اهل بیت علیهم السلام تا کنون گامهایی استوار و بلند برای یک خیزش تمدنی در کنار دیگر مسلمانان و در سطح امت اسلامی برداشتهاند نباید از یاد ببریم که ایرانیان مردمانی هستند با مجموعهای از خصوصیات مثبت و منفی که اگر این خصوصیات به خوبی شناخته نشود و در برنامهریزیها مد نظر قرار نگیرد و مدیریت نشود، چه بسیار آرمانهای بلند که به آسانی بر باد خواهد رفت.
توجه به جایگاه خلقیات و روحیات مردم در پیشرفت و یا عدم پیشرفت جوامع مختلف با محوریت کشورهای اروپایی در کتابهایی مانند "روح ملتها" نوشته آندره زیگفرید، "اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری" نوشته ماکس وبر که دو ترجمه متفاوت به زبان فارسی دارد، و "در باب فرایند تمدن" نوشته نوربرت الیاس به چشم میخورد.
درباره خلقیات ایرانیان نیز کتابها و مقالات تقریباً زیادی نوشته شده است که شاید گزیدهای از مهمترین آنها چنین باشد: "سازگاری ایرانیان"، نوشته مرحوم مهندس مهدی بازرگان که به عنوان فصل ضمیمه همان کتاب روحیه ملتهای آندره زیگفرید نوشته شده است، "خلقیات ما ایرانیان" نوشته مرحوم محمدعلی جمالزاده، فصل آخر (صفحه ۴۰۵ تا ۵۲۳) کتاب "دیباچهای بر نظریه انحطاط ایران" نوشته آقای سیدجواد طباطبایی که البته تکیه آن بر اندیشه سیاسی است ولی دلالتهایی آشکار در زمینه بحث ما دارد، "ریشههای فرهنگی ارتباط در ایران" کار پژوهشی آقای دکتر مهدی محسنیان راد، بخش مربوط به عقب ماندگی ایران و شرق در کتاب "ما چگونه ما شدیم" نوشته آقای صادق زیبا کلام، "جامعهشناسی خودمانی؛ چرا درماندهایم؟ " نوشته آقای حسن نراقی، "در پیرامون خودمداری ایرانیان: رسالهای در روانشناسی اجتماعی مردم ایران" نوشته آقای حسن قاضیمرادی، و سرانجام کتاب "ما ایرانیان" نوشته آقای مقصود فراستخواه.
افزون بر این، صدها گزاره پراکنده در آثار جهانگردان، مردمنگاران و جامعهشناسان در باره روحیات ایرانیان وجود دارد که گردآوری و تدوین آنها یک بایسته پژوهشی است. به عنوان مثال فهرست محتوای اصلی کتاب جامعهشناسی خودمانی مرحوم حسن نراقی که نشاندهنده محتوای کتاب است را از نظر میگذرانیم: با تاریخ بیگانهایم، حقیقتگریزی و پنهانکاری ما، ظاهرسازی ما، قهرمانپروری و استبدادزدگی ما، خودمحوری و برتریجویی ما، بیبرنامگی ما، ریاکاری و فرصتطلبی ما، احساساتی بودن و شعارزدگی ما، ایرانیان و توهم دائمی توطئه، مسؤولیت ناپذیری ما، قانونگریزی و میل به تجاوز ما، توقع و نارضای دائمی ما، حسادت و حسدورزی ما، صداقت ما، و همهچیز دانی ما.
برای هر یک از این مؤلفهها چندین مثال در زندگی روزمره خودمان میتوانیم بیابیم. در باره حقیقتگریزی و پنهانکاری بیان این نکته شاید مناسب باشد که یکی از اساتید پیش از انقلابی دانشگاه تهران درباره روش تحقیق علوم اجتماعی در ایران میگفت که روشهای موجود که یکسره متناسب با فضای غرب است در ایران کاربرد ندارد و ایرانیان با پرسشنامه و نظرسنجیهای متعارف موضع واقعی خود را اظهار نمیکنند. به اعتقاد ایشان مناسبترین روش تحقیق در ایران روش درد دل کردن است و پژوهشگر باید تا آنجا با مخاطب صمیمی شود که او صادقانه آنچه در دل دارد بر زبان آورد. حتی در آمارگیریهای رسمی هم تا آنجا که راه گریز وجود داشته باشد اغلب مردم ما حتی متدینین تمایلی به بیان همه واقعیت ندارند. چه بسیار بازاری متدین که دو دفتر جدا از هم برای محاسبات مالی خود دارند، یک دفتر برای ارائه به مأموران مالیاتی و یک دفتر واقعی پنهان. مناسب میدانم که برای قانونگریزی هم به این مثال روزمره و پربسامد اشاره کنم که گاه یک راننده عزیز با زحمت زیاد کمربند ایمنی را به حالتی که گویی آن را بسته است با دست نگاه میدارد تا از مقابل پلیس عبور کند و سپس با افتخار تعریف میکند که پلیس متوجه نشده که کمربند نبستهام. برای این فرد بدون تردید بستن کمربند زحمت بسیار کمتری دارد ولی اگر چنین کند گویی خود را از یک فرصت محروم کرده است.
مرحوم جمالزاده هم در مقدمه کتاب خلقیات ما ایرانیان که در حقیقت گردآوری سلسله مقالات ایشان در مجله مسائل ایران است و در سال ۱۳۴۵ به صورت مستقل هم به چاپ رسیده، در کنار محتوای خواندنی سراسر کتاب، اظهار نظرهایی دارد که به یکی دو مورد آن اشاره میشود: … فساد را در میان خودمان مرض مزمن بسیار قدیمی تشخیص دادهام که قرنهای متمادی است در اثر استعداد سیاسی و مذهبی و خرافات و موهومات اجدادی و نیاکانی بر وجود ما استیلا یافته است و مانند هر مرض مزمن کهنه تا به اسباب و علل واقعی آن دست نیابیم محال است که از عهده علاج آن برآییم و چنین کاری، کار امروز و فردا نیست و مقدمات عریض و طویل مفصل لازم دارد …" (صص ۵- ۶)
"… اگر درست دقیق شویم و با صداقت و مصلحتبینی واقعه را در ترازوی سنجش بگذاریم و به قول مولوی با دیده علت شکاف و با نظر سبب سوراخکن در اسباب و علل عقبماندگی خودمان بیندیشیم قطعاً به این نتیجه منطقی و معقول خواهیم رسید که همین معایب و نقایص اخلاقی است که مانند تخته سنگهای زمخت و خارهای مغیلان پرآزار و پرزیان قدم به قدم در مسیر و جاده ما راه ترقی و سیادت و رستگاری را بر ما دشوار ساخته و روی هم رفته علةالعلل اینکه ما ایرانیان با آن همه گذشتههای تاریخی نتوانستهایم شانه به شانه و هم رکاب با ملتهای نوخاسته جلو برویم و همچنان که دارای صفات و مواهب معنوی و درونی تمدن هستیم از نعمات مادی و ظاهری آن نیز برخوردار باشیم همین معایب اخلاقی و امراض روانی ما بوده است… " (صص ۱۱-۱۲)
روشن است که ذکر این نمونهها که وجه منفی و سلبی دارد به هیچ روی به مثابه نادیده انگاشتن روحیات مثبت و ایجابی ایرانیان نیست. مرحوم جمالزاده در بخشی دیگر از این مقدمه به نقل از "بیگانگان" و البته بدون ذکر سند چنین آورده است: "حقاً که ایرانیان طبع شاعرانه دارند، از سر در اطاق و پرده اطاق و آئینه خلوتشان گرفته تا شانه ریش و طاس حکام و تخته بازی و سفره نان و فرش زیرپایشان و حتی قاشق آش و شربتشان هر یک آیت و نمونهای است از ذوق و شوق این مردم یک لاقبا که با شکم گرسنه و جیب خالی تکیه بر اریکه استغنا زده قدم را از کنگره عرش پایینتر نمیگذارند و سلطنت را در پاک بازی و سبک باری دیده، پشمین کلاه خویش را به صد تاج خسروی نمیفروشند." (ص ۱۵)
دوباره تأکید میکند که درست یا نادرست بودن این برداشتها بحث دیگری است و برخی از اظهارنظرهای سلبی بیتردید اشتباه است ولی سخن در این است که نمیتوان به پیشرفت و به تمدن اندیشید مگر اینکه به این خلقیات و روحیات توجه جدی داشت.
سخن آخر: تمدن نوین اسلامی و خلقیات ما ایرانیان
اندیشه اسلامی که به حکم تجربه تاریخی بیتردید یک اندیشه تمدنساز است اکنون در آستانه زایش یک تمدن نوین، ناگزیر باید راه خود از میان تودههای مردم گذر دهد. خلقیات و روحیات مردم اگر به حال خود رها شود میتواند این اندیشه حیاتبخش را تا حد یک اندیشه رخوتآفرین به انحراف و انحطاط بکشاند. اگر نخبگان جامعه و دردآشنایان تمدن نوین اسلامی توجهی بایسته به این موضوع نداشته باشند و با رویکردی تمدنی به مدیریت اندیشهورزی توده مردم نپردازند، این نگرانی پیدا خواهد شد و روز بروز ریشه خواهد دوانید که روح و کارکردهای اصلی اندیشه اسلامی به حاشیه رانده شود. مراد از مدیریت اندیشهورزی توده مردم کوشش برای سلطه بر فکر مردم و سلب آزاداندیشی از آنها نیست، بلکه مراد آموختن روش درست تفکر، روش درست دریافت آموزههای اسلامی، معیارهای یک مرجع علمی قابل اعتماد در مباحث دینی، ردهبندی منابع دریافت اندیشه درست دینی و مانند آن است.
پیش از این هم در بحثی که با عنوان "حکمت مردمی؛ تأملی درباره نظام حِکمی تمدنساز" در همایش "حکمت و تمدن در ایران اسلامی" در روز جهانی فلسفه (۲۸ آبان ۱۳۹۷) در مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران ارائه شد، تأکید شده بود که نظامهای فکری موجود در ذهن نظریهپردازان توان ایجاد تمدن ندارد مگر اینکه مورد اقبال مردم قرار گیرد و همه ابعاد اجتماع از آن تأثیر پذیرد: "نظامهای حِکمی کنونی مانند حکمت متعالیه هم، تنها در صورتی توان نقشآفرینی در تمدن نوین اسلامی را دارند که از فضای نخبگانی بیرون آیند و خود را با لایههای مختلف نظام اجتماعی و به ویژه زیست توده مردم پیوند زنند و از یک نظام فکری به یک پدیده فرهنگی تبدیل شوند. اکنون نیز کسانی که در میانه راه شکلگیری تمدن نوین اسلامی، سودای پرشور مبتنی ساختن آن بر یک نظام حِکمی مانند حکمت متعالیه را دارند، سزاست به این تجربه تاریخی توجه داشته باشند که مدیریت یک تمدن همچون مدیریت یک واحد آموزشی یا یک بنگاه اقتصادی نیست که بتوان اهداف و خطمشیها و اصول آن را مدون کرد و سپس بر اساس آن برنامهریزی کرد و اجرای برنامهها را در دستور کار قرار داد. برای تمدنسازی این افکار تا به یک فرهنگ عمومی (فرهنگ به مثابه روح جامعه) تبدیل نشوند راه به جایی نخواهند برد."
یکی از آسیبهای جدی نقشآفرینی ما ایرانیان و تحقق سهم شایستهمان در تمدن نوین اسلامی، غفلت از نوع و میزان دخالت خلقیات ایرانیان در طرز تلقی اندیشه اسلامی و مکتب اهل بیت (علیهم السلام) و سبک زندگی و نظامات و روابط و نهادهای اجتماعی برآمده از آن است و امید است این موضوع نیز در دایره موضوعات مورد اهتمام تمدنپژوهان قرار گیرد.
نظر شما