فرهنگ امروز/ محمد میلانی: به یک معنا ساحت روشنفکری و تفکر در ایران ساحت غربزدگی است. غربزدگی نه به معنای همان حرفهای جلال آلاحمد و دیگران بیقرابت با فکر که تا دیدند آلاحمد حرفی گفت به او چسبیدند و بدون هیچ رگ و ریشهای استوار و پرقوام، تفکرغربزدگی را در طول تاریخ و بستر فکری ایرانی گستردند، چراکه غربزدگی او برای مدتها راه غربشناسی صحیح را در ساحت تفکر ایرانی مسدود کرد. غربشناسی در حوزه معرفت و تفکر که اساس تفکر فلسفی است بیهیچ شکی اگر ساحت غربیاش را از آن جدا کنیم، بسان انسان بسیار لاغراندام و ضعیفی خواهد بود که منتظر باید باشیم همین روزها خبر رحلتش را بشنویم. طبیعی بود که آلاحمد خبر از چند و چون فلسفه و تفکر نداشته باشد. او به قدر همدورهایهای خود نظیر مرحوم امیرحسین جهانبگلو یا عبدالمحمد آیتی (که هم در تفکر فلسفی غربی و هم اسلامی تخصص داشت) که بر سر درس آخوند سنگلجی حاضر میشدند، فلسفه و تفکر غربی و حتی اسلام را هم نمیدانست. بعد از وقایع فرقه دموکرات و گسستش از جرگه چپهای ایران، او را نویسنده آگاه، خوش قلم، متعهد اما جایز الخطای محرز میتوان دانست؛ اما متفکر معاصر، خیر.
این مقدمه را بیان کردم تا بگویم اساس شناخت غرب در کمال تاسف در ایران اگر کاملا به روال آلاحمد نباشد که نیست، اما در بسیاری از جهات مانند همین غربشناسی آلاحمدی است. چه حال قرعه به نام فردریش نیچه بیفتد یا به نام مارتین هایدگر. همان فیلسوف بزرگ آلمانی که قرن بیستم را بارقه تفکرش چنان درهم نوردید که نمیتوان به راحتی منکر حضور و تفکر و تالیفاتش و گستره تاثیر تفکرش در ساحت فکر فلسفی بالاخص حوزه آلمانی، وجودگرایی اگزیستانسیلی (اصالت بشر) و ترنسندتال Trancendental غربی دانست.
حضور افکار مارتین هایدگر در ایران
اما حضور مارتین هایدگر در ایران بیش از یک مجموعه از مقولات نامرتبط به هم یا مسائلی مبتنی بر مدهای زودگذر است. چرا؟ به این دلیل که اساس بخش بزرگی از جریانهای قرن معاصر شمسی من باب تفکر را در ایران شکل میدهد. هایدگر چگونه و به چه نحوی تا به این حد توانسته تاثیرگذار مطلق و تمام عیاری در ساحت تفکر فلسفی در ایران داشته باشد؟ پاسخ به این پرسش به نوبه خود یکی از بزرگترین مواجهات ایرانی قرن بیستمی با مقوله تفکر فلسفی و متعاقب آن تفکر اگزیستانسیالیست مارتین هایدگر است و خواهد بود. نباید پیش از ورود به بحث فراموش کرد که ما به معنایی فلسفی با هایدگر همزمان نیستیم. این مباحث را نیز صرفا از جانب بررسی فلسفی- اجتماعی میتوانیم طرح کنیم و نه چیز دیگری. درواقع یک بازخوانی تاریخی صورت میدهیم تا امری بالذات فلسفی، چراکه به تعبیر فردیدی کلمه در «معاصرت» با او افقهایمان یکی نیست. به عبارتی باید گفت مرزهای تفکر ما با دیروز و فردا از یک سنخ وجودی بهره دارد. چنین حالتی از بودن، ما را از درگیرشدن عمیق با راهی که هایدگر پیمود و در نهایت از همسنخی با او، محروم میکند.
هایدگرشناسی، گونهای معمولی یا مبتنی بر هدفی جهتمند تاریخی
مرحوم مجید مددی، مترجم نام آشنای حوزه تفکر فلسفی مارکسیستی - بنا بر استناد چندین مصاحبه و گفتوگو- مدعی بود که اولین بار او بود که از مارتین هایدگر متن به زبان فارسی ترجمه کرده است. کتاب فلسفه چیست با حجم کمش (البته در تقابل با کتاب وجود و زمان همین فیلسوف) اولین اثر ترجمه شده به حساب میآمد که بهزعم بسیاری از کسانی که تقریبا از سال 1367 به بعد بر سر کلاسهای دکترای فلسفه در دانشگاه تهران حاضر بودند، این کتاب و ترجمه آن توانست منبع بسیار خوبی برای هم چیستی فلسفه برای دانشجویان باشد و هم نام هایدگر را دستکم به عنوان فیلسوفی مطرح در دروس مکاتب قرن بیستم بر سر زبانها که هیچ بر سر روال تحصیل و تحقیق اندازد. از اینرو، وضعیت موجود میتوانست با شرایط پیشین خود در هم بیامیزد و میراث ماندگاری که پیشتر از زبان برخی ایرانیان تحصیلکرده فلسفه در غرب در همان بلاد غرب به گوش رسیده بود را جنبهای بسیار جدیتر و در عین حال متکاملتری ببخشد. چهره بارزی نظیر مرحوم دکتر احمد فردید که اگرچه در فرانسه تحصیل کرده بود اما علاقهاش به این فیلسوف از یک سو و اشراف قابل قبولش در اتیمولوژی زبانی و نیز یادگیری نسبی زبان آلمانی رفتهرفته از این فیلسوف وجههای عجیب و غریب وارد اذهان ایرانیان کرده بود. فردید اگرچه در سخنوریهای شبانهاش در منزل مرحوم امیرحسین جهانبگلو که بعدها بخشی از آن جلسات و همچنین تعدادی از جلسات منزل خودش نام فردیدیه را نیز به خود گرفت، اعجوبهای در سخنوری و دوختن زمین و آسمان فلسفه به هم بود اما در پس همین گفتارها بسیاری حتی جهانبگلو را نکوهش میکردند، چراکه اختیار سخنوری به او بیش از حد میداد؛ از هایدگر و تفکر او میگفت. از وجود و تسری اصالت وجود در گستره تاریخ موجود هستنده میگفت و از قیام حضوری و امر دیروز و پریروز به کرات سخنها به میان میآورد. ناگفته نماند استنادهای سخنان منتسب به او از میان شاگردان و مریدانش نظیر مرحوم محمد مددپور که کتابی از آن نوارها نگاشت، به بخشی از جلسات خانگی خودش، چند جلسه از سخنرانیهای شخص فردید در خانه مرحوم جهانبگلو و تعدادی نیز نوار پر شده بیکیفیت توسط دانشجویان پیش از آغاز انقلاب فرهنگی با همان ضبطهای قدیمی سونی و آیوا که این روزها حس نوستالژیک عدهای بیدرد را برمیانگیزاند، صورت گرفته بود.
ناگفته نماند به تعداد انگشتشمار دانشجوی فارغالتحصیل غرب نیز سوای اساتیدی همچون مرحوم یحیی مهدوی، شریعتمداری، محمدباقر هوشیار، علیمحمد کاردان، علیمراد داوودی بودند که به دلیل اشراف درخور توجهشان به فلسفه معاصر و این فیلسوف، زمینههای بسط اندیشههایش را میتوانستند، فراهم کنند. این سیر تکاملی را اگرچه میتوان سیر تاریخی و منطقی روال شیوع تفکر هایدگر در ایران دانست اما باید توجه داشت که به هیچ عنوان نباید سابقه تفکری این فیلسوف را در سالهای پیش از این نادیده گرفت. بخشی از میراث فکر فلسفی ایرانی نیز متاثر از او در دانشگاههای غربی بالاخص در آلمان تحصیلات کاملی در این زمینه داشتهاند. اگرچه برخی از آنها به طرز عجیبی پیش و پس از دوره تحصیل وامدار فردید و مست تفکر و نگاه او بودند، اما نمیتوان استقلال دستکم تحصیلی آنها در این زمینه و حتی تلمذ از محضر شاگردان هایدگر را که بعدها توانسته بودند کرسیهای تحصیلی در سراسر اروپا و بالاخص کشورهای آلمانیزبان را به خود اختصاص بدهند را نادیده انگاشت. برخی از این چهرهها در حال حاضر اگرچه دوران بازنشستگی خود را میگذرانند، اما همچنان میتوانند منابع ارزشمندی برای هایدگرشناسی ایرانی باشند.
کجفهمی تفکر هایدگری و تاثیرش در کجفهمی اندیشه ایرانی
هرقدر هم اصالت ایرانی و فکرش را به سمت معناباوری و شعور مجسم و معناداری سوق دهیم و از آن دفاع کنیم، لاجرم نمیتوانیم منکر مدزدگی ایرانی حتی در عرصه تفکر شویم. به این معنا درست در دهههای متعددی که هایدگرشناسی نبض تفکر ایرانی را مختص خود کرده بود، باز این مدزدگی هایدگری بود که تیشه بر ریشه فهم درست هایدگر در ایران و نیز ساحت امر فلسفی در میان متفکران ما میزد. دورهای که تمایل به منابع، به سمت حواشی تفکری هایدگر رفتند و شخصیت این پیر در جنگلهای تدنابرگنشین را نهتنها از دید فلسفی که این بار مردی عبوس و بیخیر معرفی میکردند که در آتش سوزان کتابخانه دانشگاه فرایبورگ به فاصله دو نفر از ژنرال گوبلز به همراه سایر عوامل حزب ناسیونال سوسیالیست آلمانی و بزرگان حزب نازی، خونسرد نشسته بود و به کتابهای در حال سوختن نگاه میکرد. یا با دوستان و اساتیدش که یهودی بودند، به بیادبانهترین وجه ممکن رفتار میکرد. این گروه از متفکران ایرانی اگرچه کمتر سعی میکردند دانشگاهها را مجال و جایگاه چنین اندیشهها و حرفهایی کنند اما محیط روشنفکری و نویسندگی ایرانی مملو از حضور چنین چهرههایی بوده و تا به امروز نیز هست. به همین میزان که این وضعیت میتوانست ظهور کند و حرفی برای گفتن داشته باشد، به همین میزان هوس چیستی تفکر هایدگر هر دم افسونش را بیشتر و بیشتر میکرد و تاثیرش را بر ناخودآگاه تفکر و تمایل به تفکر بخشی دیگر از ایرانیان میگذاشت. به نقل از استادی عزیز بیربط نیست که بگویم تفکر را اگر مانند خانهای تصور کنیم، به راحتی میتوان وارد خانهای شد و بیرون آمد. حتی میتوان وارد خانهای شد و سالها در آن اقامت گزید و سپس به اختیار بیرون زد و دوباره بازگشت. اما فلسفه تعدادی از متفکران به لحاظ عناصر و دستمایههای فلسفی و نیز از حیث تاثیرگذاری بر وجود آدمی هیچ عنوان شوخیبردار نیست. به همان حیث تشبیهی حتی اگر در ابتدای در ورودی خانه تفکر این فلاسفه هم چنان شما را گیر میاندازند و به داخل میکشانند که تا سالها جرات و توان خروج از خانه را نخواهید داشت. این مثال ساده را در مورد کسانی چون هایدگر، نیچه و مارکس کاملا جدی بدانید. بر این مبنای نه چندان اندیشمندانه و بیشتر حسی، هایدگر به همان اندازه که حکم تکفیر و لعن از جانب همان توده روشنفکران دریافت میکند و اغلب از جانب گروهی از نویسندگان ادبی لیبرال مسلک دهههای 50 و 60 مورد بایکوت همیشگی است از سوی دیگر نیز آفاق تاثیرگذاریاش در حق بسیاری باعث میشود که نتوانند از سیطره تفکر او و اثرگذاریاش بر طریق عقلانی - فلسفی رهایی یابند. در خصوص مواجهه ایرانی با تفکر هایدگر حتی بهطور کج فهم هم شده نیز متاسفانه باید این حقیقت را پذیرفت.
آموزههای هایدگر و سنت فرهنگی ما
به این معنا که در مباحث وجودشناسی، امر فراتاریخی، امر متعالی ترنسندتال یا استعلای کانتی- هایدگری و مهمتر از همه انسانگرایی تفکر هایدگر، سویههایی بهطور تطبیقی اغلب به غلط به تفکر دینی و مذهبی ما گره خورده است؛ به همان تعداد و اندازه که متفکران میانمایه ما ایرانیان در چهاردهه اخیر به این سو به دنبال یافتن سویههای بسیار شبیه به هم از تفکر فلسفی هایدگری و جذابیتهای عرفانی- مذهبی هستند، به همان اندازه نیز میتوان به سویههای نامربوط این دو با هم، ادله ارایه کرد. به یک معنا ساحت مذهبی تفکر اسلامی- شیعی ما با ارکان بسیار محکم و انسان سازش و نیز تاثیرش هم در زندگی ما معتقدان به آن و هم در وجود کسانی که با گرایشهای اصیل انسانسازی و حتی عرفانی از حیث معنایابی در زندگی و نیز عقل مسلکانی که در امور کلام دینی طریق معتزلی را معیار سنجشهای خود قرار میدهند، راهی به کلی متفاوت با طریق فلسفی آن هم فلسفه هایدگر دارد. البته نمیتوان منکر وجوهات مشترک اعتقادی در باب چیستی هستی یا امور مربوط به زندگی و سرشت آدمی میان ادیان و برخی سویههای تفکر در عالم و تاریخ فلسفه شد. اما این به معنای تنگاتنگی یا امتزاج قطعی و حتمی دینداری از منظر اعتقادی با اعتقادات عقلی- فلسفی نیست. در این خصوص باز تاکید بر اعتقاد و گسترش عقاید اینچنینی از جانب متفکران میانمایه میشوم که راه بحث بهطور علنی مشخص شود، چراکه در دو سوی این میانمایهگی یعنی در سوی اعتقاد و التزام محض به دینداری، مسلمانی و شیعه بودن و در سوی دیگر متفکر فلسفی یا فیلسوف بودن در مرتبهای قابل استناد به هیچ عنوان تلاشهایی از این دست که بخواهد یا بتواند دین و اعتقاد خاص و مشخصی را توجیه فلسفی کند یا بالعکس، به هیچ عنوان دیده نمیشود. پس به معنایی عامتر این طبقه خاص از متفکران ما در واقع به بزرگترین خطای نابخشودنی عمرشان باید معترف باشند.
کجفهمی در درک سخنان احمد فردید از یک سو بالاخص در درک مفاهیمی نظیر قیام حضوری یا تفکر اگزیستانسیالیستی که مفهوم وجود از معنای عرفی و عادی کلمه که «وجود» است خارج و تبدیل به اصطلاح شده و مترجمان این واژه را برای تمایز از منشأ being به وجوهاتی چند برگرداندهاند. نظیر هستمندی، هستفهمی، قیامحضوری، قیامظهوری، هستییابی و حتی «هستومندی» و تنی چند نیز همان واژه اگزیستانس را معادل قرار دادهاند و دل در گرو عدم ترجمان واژه دارند. حال اگر بنا را بر متداولترین و مورد قبولترین تعریف بگذاریم و مراد از اگزیستانس را به این بنا بگیریم که آدمی دارای نحوه وجود خاصی است که هیچ موجود دیگری دارای آن نیست، وجود انسان نه با is به معنای هست و بود در دستور زبان انگلیسی تلقی کنیم که قابل تبیین است و نه با صورتهای زمانمند فعل نظیر was بلکه با has been تبیین و ترجمه کنیم. یعنی انسان نه «هست» است و نه «بود» است بلکه «بوده است» است، مراد نه بهطور کامل خواسته هایدگر را کسب حاصل میکنیم. هر انسانی دارای تاریخ و زمان است به این معنا که کولهباری از گذشته را به دوش میکشد و آینده را هم در نهادش به منظر وجود دارد را میتوانیم صورت قابل قبول تلقی کنیم اما ارتباط آن به مفاهیمی که پیشتر مطرح شد، خیر.
حال تصور اینکه هایدگر به چنین اشتباه بزرگ و جبرانناپذیری از سوی این دسته از به اصطلاح هایدگریها به زور بزرگ و به اشتباه بزرگتر شد، جریانی که پیشتر توسط اساتیدی که از قضا یکی از آنها که اکنون در میان ما نیست از همین طبقه به اصطلاح هایدگریهای وطنی او را در جرگه به اصطلاح متفکران و اساتید میانمایه امروزی قرار داده بود، آنچنان مایه تاسف است و ناراحتی را برمیانگیزاند که تا سالهای سال و دهههای متمادی حتی اجازه شکلگیری تفکر صحیح در خصوص این فیلسوف را نمیدهد.
درس فلسفه یا مریدپروری؟
حال تصور کنید در دورههایی همین خطا در حق جناب مارکس افتاد، نیچه هم هنوز (در طبقهای قابل ملاحظه از لحاظ تعداد افراد) در میان طبقه متوسط شهری پرمدعا از باب فهم و مطالعه به آفتی مشابه مبتلا شده و تنی چند از متفکران نه چندان پراهمیت در بلاد غرب این روزها از کانال برخی روشنفکران سطحیگرا مدام در حال باد شدن و بزک کردن اندیشههایشان در بستر فکر اجتماعی و فلسفی هستند. کافی است برای لحظهای فکر کنیم تا بفهمیم چه آشوبی در بستر جایگاهی است که به غلط بسیاری تصور میکنند ساحت تفکر و تامل ایرانی است. در صورتی که چنین نیست. ساحتی که هنوز حتی در میان اساتید دانشگاهی نیز چهرههای مدافع دارد. چهرههایی که خود را فیلسوف خطاب میکنند، در خصوص هر چیزی نظر میدهند، برای خودشان به طرز گسترده در شبکههای اجتماعی مریدپروری میکنند و به هر دلیل ممکن در مناظرههای سطح پایین رسانهها دعوت میشوند و سخنرانی در مجالس مختلف بخشی از زندگیشان است و دست آخر هر از گاهی با تالیف کتابی ارادت قلبی خود را به همان هایدگر ساخته شده توسط ذهن ایرانی نشان میدهند. به همین سادگی هایدگر اینچنینی به عنوان فیلسوف که نه خودش، خودش است و نه ساحت اصیل تفکرش، تفکر اصیلش است مد میشود و تمامی ساحت تمایل ایرانیان به ساحت فلسفه اگزیستانسیالیستی را تحت تاثیر شوم خود قرار میدهد.
هایدگرشناسی یا قدیسسازی
بخشی دیگر از پروژه هایدگرگرایی ایرانی به نوبه خود به مثابه آفتی است که باعث دیرفهمی یا نافهمی زمانی در مورد این فیلسوف شده است اگرچه شباهت بسیاری به چند تقسیمبندی نگارنده دارد اما به نظر میرسد به نوبه خودش معضلی برجسته است. به این معنا همان قدر که از سوی متفکران و محققانی هدفدار چه در داخل و چه در خارج از کشور سعی براین بود که هایدگر به معنای درست کلمه هایدگر باشد، به همان اندازه نیز از سوی قشر آکادمیک و اساتیدی که حتی برخی از آنها با دو نسل ارتباط استاد و شاگردی نسبتشان به شاگردی هایدگر میرسید، به شدت هر چه تمامتر پروسه هایدگرپژوهی سرعت خودش را از دست میداد و حتی در این دوره نیز گاهی از دست میدهد. وجه بارز این معضل در ترجمه آثار هایدگر به زبان فارسی و سپس در مناظرههایی چند میان اساتید داخل و خارج از کشور انعکاس پیدا میکند. در بخش اول عدهای از هایدگریهای متعصب، تعصب را تا به جایی پیش برده بودند که ترجمه آثار این فیلسوف را در وهله اول محال میدانستند و میدانند و در وهله دوم به محض اهتمام مترجمی به این امر شروع به ایرادگیریهای متعدد چه به لحاظ کمی و چه کیفی از آثار ترجمه شده کرده و میکنند. مثال بارز این مساله که هنوز هم کمابیش ادامهدار است، ترجمه مهمترین اثر این فیلسوف یعنی وجود و زمان است که به نوبه خود پس از ترجمه و انتشار فصل نویی را در شناختشناسی تفکر هایدگر رقم زد. بالاخص آنکه مترجم اثر (سیاوش جمادی) اگرچه پس از ترجمه با رویکردهای مغرضانه برخی از هایدگریهای به اصطلاح آکادمیک مواجه شد، اما چون از نسل محققان و مترجمان مستقل به حساب میآید، فصل نویی را در مطالعات اندیشه هایدگر رقم زد. پیش از ترجمه این اثر، حتی تا امروز مغرضان معتقدند متن وجود و زمان ترجمهبردار نیست. نه خودشان ترجمه میکردند و نه اجازه ترجمه میدادند. از قضا همان نگاهها و تفسیرهای مغرضانه نیز به این دلیل بوده و هست، چراکه شاید هر تفکر ناصواب من درآوردی را میتوانستند به اسم هایدگر به خورد ناآشنایان به فلسفه این فیلسوف بدهند. همین تاویلهای عرفانی- مذهبی انتصابی به هایدگر هم دقیقا محصول چنین مواجهاتی بوده و متاسفانه هست. در خصوص بخش دوم نیز شرایط چندان جانب مساعدت و خوشبینی در درک فلسفه هایدگر نداشته است. به این معنا که در مناظرهها یا بهتر بگوییم دعواهای قلمی تنی چند از اساتید و متخصصان تفکر و فلسفه هایدگر در دو دهه اخیر گویای درستی بر این معضل بوده و هست. جدالهایی که طرفین همدیگر را یا به بیسوادی یا بهتر بگوییم به کجفهمی هایدگری محکوم میکنند. اینچنین مباحثی که از قضا نمونههای زیاد و مختلفی نیز در رسانهها به همراه داشته و چه بسا به محض بروز مقولهای در این باب دعواهای گذشته از سرگرفته میشود تا متاسفانه عرصه سلامت فکر و اندیشه از این میانمایگیها تهی نماند.
کلام آخر
شاید در رویکرد اول عجیب به نظر برسد؛ طبیعی است. کسانی که حتی هیچ نشان یا اطلاعی از ساحت تفکرات فلسفی و فکر در عالم اندیشه ندارند همیشه این سوی هستی را پر رمز و راز با انسانهایی به غایت فکور و اهل عقل میدانند و میپندارند، غافل از اینکه شاید دعواها و به رخ کشیدن داشتههای از جنس فکر و اندیشه حتی از سطح پایینترین مشاجرات اجتماعی نیز سطحش پایینتر باشد. اگرچه بدون هیچ شکی باید به داشتههایمان اعم از ترجمه، تالیف، تحقیق، استاد و مدرس دانشگاهی و حتی تعدادی از پایاننامههایی که منشا اثرشان هایدگر بوده و هست افتخار کنیم، نباید فراموش کنیم که اگر چنین روال و جریانی در خصوص هایدگر یا هر فیلسوف دیگری در فضای فکری ایرانی نبود، امروز از رویکردی بس قویتر و اثرگذارتر در مورد فلسفه اگزیستانسیالیست یا اصالت بشری و شخص جناب فیلسوف سخن میگفتیم، چراکه شناخت صحیح تفکر فلسفی غرب شناخت درست و بینقص غرب عالم امکان است و این شناخت و شناختهایی از این دست اگر جایگاهی در معرفتشناسی فلسفی ما نداشته باشند اتکا به علوم انسانی بومی و اسلامی محال است. شاید یکی از دلایلی که تا به امروز هیچ پیشرفت جدی و اثرگذار در فرآیند تحقق علوم انسانی- اسلامی در دانشگاهها و مراکز فکری ایرانی نشده است ناشی از همین شناختهای غلط و کج و معوج از ساحتهای متعدد فلسفی در عالم غرب باشد.
منبع: روزنامه اعتماد
نظر شما