1.تربیت، مفهومی پیچیده
انگلیسیها تربیت را «training» ترجمه میکنند و آن را آموزش یک مهارت یا رفتار خاص از طریق تمرین مداوم و آموزش میدانند.[1] فارسیزبانها نیز تربیت را «پرورش» معنا میکنند و آن را «ادب و اخلاق را به کسی آموختن» میدانند.[2] نکته اینجاست که در ادبيات ديني، چيزي به نام تربيت انسانها بر يكديگر نداريم، زيرا تربيت (به معناي پرورش همهجانبه) توسط كسي ميتواند انجام شود كه «از استعدادها و از كسريها و از دردها و درمانها و عوامل تربيتي آگاه باشد و قانونهاي مؤثر را بشناسد... [از اين رو] مربي انسان جز آفريدگار انسان نيست. رب اوست و مربي اوست.»[3] به همين دليل، قرآن كريم پيامبران را منذر، بشير، مزكّي و هادي ميداند، ولي آنان را مربي نمينامد.[4]
اما «آموزش» هم خیلی حداقلی است، چون بیشتر دغدغهي «عمل آموختن» دارد.[5] مثل اینکه به فوتبالیست فوتبال را یاد میدهند و دیگر نگران این نیستند که اخلاقش چگونه باشد. پس اینکه در تربیت (به معنای مصطلح) نگاه کلیتری وجود دارد، نقطهي مثبتی است که باید توجه بیشتری به آن شود. برای همین، بحث ما «تربیت تفکرمحور» است، نه «آموزش فکر کردن». در این معنا، تربیت (که از این به بعد تربیت دینی نام میگیرد) به معنی فراهم کردن محيطي براي تزكيه، هدايت و شكوفا شدن استعدادهاي انسان است که بیشتر شبیه کار انبیاست تا معلمان و مربیان امروزی.
با این نگاه، کانون تربیت بیشتر از اینکه علم و عمل انسانها باشد، قلب آنهاست، زیرا قلب مرکز ثقل گرایشهای آدمی است که اگر هدایت شود، علم و عمل هم در مقابلش تواضع خواهند کرد؛ ولی اگر به بیراهه رود، بعید است که از دست سایرین کاری برآید. شاید به همین خاطر است که حضرت ابراهیم (ع) تنها عامل نجات را قلب سلیم میداند.[6]
2.تفاوت مهم کودک با بزرگسال
فرق اساسی تربیت دینی و غیردینی در آزادي و استقلال است كه تقريباً در تمام كتب تربيتي به آن اشاره شده است.[7] به اين معني كه انسانها بايد كاملاً آزادانه مسير خود را انتخاب كنند و در اين راه بايد از هر گونه اجبار اجتناب شود. به همين دليل، در آيات متعدد، قرآن به اين مضمون مهم اشاره ميكند و ميفرمايد كه ما ميتوانيم همه را هدايت كنيم، ولى بايد بدانند كه «اگر ما مىخواستيم، همه را هدايت كنيم، هر فردى را به تناسب حال و به اندازهي استعدادش هدايت مىكرديم تا هيچ كس به دوزخ درنيفتد...»[8] شاید به همین دلیل است که خداوند به پیامبرش هم میفرماید: «تو آن کس را که دوست داری هدایت نمیکنی، ولی این خداوند است که هر که را که بخواهد هدایت میکند.»[9]
پس هر که آزاد خلق شده است، بايد در تربيت، آزادِ آزاد باشد و اين براي انسان بالغ قطعي است؛ چرا که از زمان بلوغ، تکليف و انتخاب براي او معني مييابد؛ اما براي کودک که هنوز موظف به وظايف فردي و مکلف به تکاليف اجتماعي نشده است، شرايط فرق ميکند. انگار خميرمايهي او هنوز شکل نگرفته و آمادهي خيلي از تأثير و تأثرهاست تا گرايشهاي قلبياش را سامان بخشد. او اگرچه ظرف توخالي نيست، ولي پذيراي خيلي از عملها و عکسالعملهاست و اين يعني وظيفهي مهم اطرافيان در شکل دادن شخصيت او. شايد بتوان اين «شکل دادن شخصيت» را همان تربيت ناميد و براي همين، بايد توجه داشت که آن اصول تربيتي و به خصوص آزادي و استقلال آسيب نبيند. يعني در اين مسير، نبايد کودک را وابسته کرد يا به اجبارِ تشويق و تنبيه، شخصيت او را شکل داد. اگر اين گونه شود، نقض غرض شده است و همهي بافتهها پنبه خواهد شد.
سيرِ منطقيِ شکل دادنِ شخصيت با سن بلوغ تمام نميشود و نوجواني و جواني و بزرگسالي را هم در بر خواهد گرفت؛ اما مسلماً تفاوت هر مقطع با مقطع قبل قابل قياس نيست و بنابراين تفاوت کودکي با بزرگسالي باورنکردني است.
3.جایگاه تفکر در رشد انسان
اگرچه کانون وجودي انسان قلب اوست و پيکان تربيت آن را نشانه ميگيرد، اما اين بدان معنا نيست که ساير ابعاد وجود آدمي مغفول بماند و به يک بُعد بيش از سايرين پرداخته شود. اگر چنين شد، رشد فرد کاريکاتوري خواهد بود که يک عضو را بزرگ و بقيه را کوچک نشان ميدهد. اصلاً رشد قلب در تربيت، برآيندِ فرآيندی است که از طريق دو بال علم و عمل يا انديشه و رفتار محقق ميشود و هر چقدر که اين دو بال ضعيفتر باشد، ارتفاع پرواز آدمي در افق رشد و کمال و معرفت کمتر خواهد بود. پس اگر قرار است که قلب، قدرت سير در بيکرانها را داشته باشد، بايد انديشه و عمل را تا جاي ممکن تقويت کرد و بهترين زمان آن، دورهي کودکي است که همهي ظرفيتها آماده است.
تقويت انديشه، به معني علمآموزي نيست که اگر آن گونه بود، دايرهالمعارفها انديشمندترين موجودات بودند. بلکه علم و انديشه و تفکر و تخيل و مفاهيم مشابه (با همهي تفاوتهايشان) در يک ميدان بينشي قرار ميگيرند و يکديگر را در تقويت اين ميدان کمک ميکنند. مثلاً اگر قدرت تفکر بالا باشد، اطلاعات مختلف بهتر تحليل ميشوند و در اين صورت، افزايش اطلاعات سودمند خواهد بود؛ اما با قدرت تفکر پايين، هر چقدر اطلاعات بيشتر شود، تحليل پايينتر ميآيد و نتيجه معکوس ميشود. مثل آن حماري که بهرهاش از کتابها فقط حمل کردن است!
پس تفکر يک امر کوچکي در کنار بقيهي امور نيست، بلکه اصالت و اهميت ويژهاي دارد. با اين تفکر است که فرد برنامهي زندگي خود را تدبير ميکند و حتي آيندهاش را رقم ميزند؛ چرا که همهي اين کارها نيازمند قدرت تحليل و توانايي اولويتبندي است که با فکر ضعيف اتفاق نميافتد. بنابراين از حل کوچکترين سؤالها تا بزرگترين مسائل، نقش تفکر انکارناپذير و اهميت تربيت تفکرمحور (مخصوصاً براي کودکان) آشکار است.
4.موانع تربیت تفکرمحور
گاهي يک تکه سنگ براي سرنگون شدن يک اتومبيل با سرعتي زياد، کافي است. اگر ما از اهميت تربيت و کودک و تفکر بگوييم و حتي بهترين راهکارهاي تربيت تفکرمحور براي کودکان را هم پيشنهاد دهيم، اما موانع ثمردهي آن را نيابيم و براي مقابله با آنها برنامه نريزيم، اگر ضرر نکنيم، مسلماً سودي هم نخواهيم برد. اين موانع بسيار زياد هستند، ولي به جهت رعايت اختصار، به دو مانع مهم و مبتلابه اشاره ميشود:
الف) سواد کاذب: چنانچه گذشت، قدرت تحليل با جمعآوري اطلاعات متفاوت است و متأسفانه فضاي رسانهاي عصر حاضر، بيشتر از اينکه توانايي تحليل را افزايش دهد، به ارائهي اطلاعات ميپردازد. حتي منعکس کردن تحليلهاي مختلف هم موجب گسترش حجم اطلاعات است تا تمرين تفکر. ضرر بزرگ اين مسئله به همين جا ختم نميشود و مشکل در جاي ديگري بروز مييابد و آن اينکه فرد «احساس سواد» ميکند؛ يعني در حالي که هيچ نميداند، خيال ميکند که همه چيز را ميداند. غافل از اينکه همهي دانستههاي او آن چيزهايي است که رسانهها ارائه کردهاند و بنابراين حتي انتظار تشخيص درست و غلط اطلاعات را هم نبايد از او داشت.
اين مسئله براي مخاطبِ بهترين رسانهها نيز وجود دارد، چه رسد به کسي که پاي رسانههاي دروغپرداز مينشيند و همهي ذهن و فکر و خيال خود را در اختيار آنها قرار ميدهد. عجيب اينکه وقتي به او بگویند لااقل در مقابل کودک خود، اين رسانهها را محدود کند، ميگويد کودک خودش عقل دارد و خوب و بد را ميفهمد! انگار نه انگار که او هنوز در مرحلهي رشد است و هدايت و تربيتش را والدين به عهده دارند. انگار نه انگار که قدرت تفکر او هنوز قوام لازم را نيافته است و بايد کسي براي تربيت تفکرمحورش تلاش کند. سواد کاذبي که سايتها و فيلمها و ساير رسانهها به مخاطب خود ميدهند، وسعت اقيانوس و عمق رودخانه و شفافيت باتلاق را دارد؛ تا آنجا که ممکن است مخاطب نام کمترين بازيگران يک فيلم را بداند، ولي در مورد موضوع آن نتواند تحليل مناسبي ارائه دهد.
ب) ساختارشکني ذهني: تربيت تفکرمحور نيازمند ساختارهاي ذهني مناسب است. اين اهميت براي کودکان که هنوز ساختار ذهني شکليافتهاي ندارند، دوچندان است. به عنوان يک مثال ساده، اين مطلب که «چاقوي تيز دست را ميبرد» اگر به ذهن ساختاريافته ارائه شود، به صورت يک قاعده نتيجه ميدهد و موجب تحليل و تعميم ميشود. چنين ذهني نه تنها از چاقو، بلکه نسبت به هر چيز تيزي حساسيت نشان ميدهد. اما اگر همين مطلب به ذهن بدون ساختار داده شود، حتی اگر از چاقوي تيز مورد نظر اجتناب کند، در ساير موارد چنين نخواهد کرد.
رسانهها علاوه بر اينکه قدرت تحليل نميدهند، ساختارهاي ذهني را هم در هم ميشکنند. اين بدان معنا نيست که مشکل برنامههاي موش و گربهي تلويزيون (به عنوان مثال) نشان دادن چاقويي است که دست را نميبرد، بلکه در اين نوع برنامهها (باز هم به عنوان مثال) صحنهها طوري پشت سر هم و با سرعت حرکت ميکنند که فرصت فکر کردن را از مخاطب ميگيرند و از طرفي، ذهن او را خسته و تنبل و از طرف ديگر، او را عجول و بيحوصله بار ميآورند. نتيجه آن ميشود که کودک در مسائل مختلف، نه توانايي فکر کردن دارد و نه حوصلهي آن را. به همين دليل، منتظر ميشود تا از نتيجهي تفکر ديگران استفاده کند و اين يعني بازگشت به وابستگي و نابودي آزادي فرد.
بنابراين موانع تفکر، آفاتي بيش از ظاهر آن دارند و ميتوانند به تربيت و شخصيت کودک ضربه بزنند که در اين جا به دو مورد از مهمترين آنها اشاره شد.
5.پیشنهادهایی برای تربیت تفکرمحور
تفکر اگرچه ابزاري براي گسترش ميدان بينشها و در نتيجه، تربيت قلبي است، ولي به صورت استقلالي هم ميتواند مورد مطالعه قرار بگيرد؛ چرا که براي تقويت آن (مخصوصاً براي کودکان) تمرکز بيشتري لازم است.
مسلماً اولين گام براي تربيت تفکرمحور، مقابله با موانع و آفات آن است که در بخش قبل توضيح داده شد؛ زيرا با وجود اين موانع، هر فعاليتي ممکن است نتيجهي عکس بدهد.
اما در گام دوم، تمرين لازم است. همان طور که از يک انسان معمولي نميتوان انتظار داشت وزنهي سنگين را بلند کند، از يک فرد تمريننکرده هم توقع خوب فکر کردن نبايد داشت؛ زيرا تفکر مانند تنفس نيست که از اول تا آخر زندگي به طور غريزي و بدون تمرين اتفاق بيفتد، بلکه تلاش و پشتکار ميخواهد و طبيعتاً شکست و موفقيتهايي هم به دنبال خواهد داشت. مسائل رياضي و هندسه پيشنهادهاي خوبي براي تمريناند که هم انسان را درگير و هم ذهن او را ورزيده و ساختيافته ميکنند. اتفاقاً در همين تمرينها معلوم ميشود که چرا بعضي کودکان دل به مسائل پيچيدهتر نميدهند و سعي ميکنند منتظر پاسخ دیگران باشند؛ چون هم فکر کردن را نياموختهاند و هم ذهن تنبلي دارند که اندک فشاري را تاب نميآورند.
اما همهي اينها تمريناند براي يک هدف بزرگتر؛ يعني قرار نيست هدفِ تفکر، تفکر باشد؛ مثل آنهايي که از اول تا آخر عمر خود با مسائل رياضي و منطقي دستوپنجه نرم ميکنند و در نتيجه، قدرت فکري بالايشان در همان مسائل محدود ميشود. آنها مانند کساني هستند که براي شناگر ماهر شدن، فقط بدن خود را ورزيده ميکنند، ولي هيچ وقت وارد استخر نميشوند!
اگر تفکر، خود وسيلهاي است براي تربيت و هدايت انساني، پس بايد موضوع اصلي آن هم چيزي از جنس تربيت و هدايت باشد، نه معماها و چيستانها و بازيهاي کودکانه. اما اين موضوع چيست؟ جواب را بايد از کتاب هدايت، يعني قرآن، گرفت. قرآن تفکر را در خود قرآن[10] و اموري چون قصهها،[11] آيهها و نشانهها[12] و مثالها[13] لازم ميداند. انگار همهي آن تمرينها براي رسيدن به هدف تفکر در کتاب تکوين و کتاب تشريع است. انگار تفکر در اين دو کتاب است که تربيت ديني و سعادت آدمي را رقم ميزند.
اما اين کار، خيلي سخت است؛ مخصوصاً براي کودکان. آيا ميتوان به کودک گفت در آيات الهي تفکر کن؟ نه. پس بايد چه کرد؟ دوباره فکر و خيال او را به فيلمها و سايتها مشغول کنيم؟ باز هم نه.
بهترين کار استفاده از روشهاي قرآني است. قرآن قصه ميگويد تا ما به فکر فروبرويم و نتيجه بگيريم و هدايت شويم. پس بايد براي کودک هم قصه بگوييم تا او نيز همين مسير را طي کند. اما قصههايي که موجب تفکر باشد، نه مخرب آن. گاهي بايد قصه را گفت تا او فکر کند و گاهی باید نیمهای از قصه را گفت تا او با تفکر خود آن را کامل کند و گاهی باید کل قصه را به او سپرد تا با استفاده از قواعد، داستان را بسازد و به نتیجه برسد. او در این قواعد، خوب فکر میکند که اگر قرار است فرزندی به مادرش برسد، چگونه باید خدا و مخلوق خدا را هماهنگ کند و اگر قرار است گنجی پیدا شود، دوستان و دشمنان چه باید بکنند تا داستان به بهترین شکل اتفاق بیفتد. آن وقت دیگر اوهام فیلمسازان متوهم، افکار کودک ما را شکل نخواهد داد و تربیت تفکرمحورش را مختل نخواهد کرد. همین جا اهمیت درسهایی مثل نقاشی و انشا، که میتواند بهترین عرصه برای جولان تخیل و ضابطهمند کردن آن با تفکر باشد، معلوم میشود. در این صورت است که کودک با یادگیری قواعد و سنن الهی، فکر میکند و رشد مییابد و قدرت تخیل و تفکرش را به خدمت تربیت قلبش درمیآورد.
محمدحسین شاهآبادی
دانشجوی دکترای فرهنگ و ارتباطات دانشگاه باقرالعلوم
پینوشتها:
[1] فرهنگ انگليسي آکسفورد.
[2] فرهنگ معین.
[3] صفايي حائري، 1382، ص 52 و 53.
[4] عباراتي چون: «لَقَدْ مَنَّ اللهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَه» (آلعمران، 164)، «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا كَافَّهً لِلنَّاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً» (سباء، 28) و...
[5] فرهنگ دهخدا.
[6] «لا تُخْزِني يَوْمَ يُبْعَثُونَ» (87) «يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ» (88) «إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ» (89)
[7] ملكاوي، 1380، ص 208.
[8] «وَ لَوْ شِئْنا لَآتَيْنا كُلَّ نَفْسٍ هُداها وَ لكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعينَ» (ترجمه بر اساس تفسیر شریف المیزان، سجده، 13)
[9] «إِنَّکَ لا تَهْدي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدينَ» (قصص، 56)
[10] نحل، 44.
[11] اعراف، 176.
[12] رعد، 3.
[13] حشر، 21.
منبع: خردنامه
نظر شما