فرهنگ امروز/زهرا رستگار:نشست نقد و بررسی آراء سید جواد طباطبایی پنجشنبه چهارم اردیبهشت در مرکز همایشهای کتابخانه ملی برگزار شد. این جلسه در دو پنل جداگانه موافقان و منتقدان برگزار شد. در پنل اول موافقان دکتر طباطبایی به تشریح و ایضاح آراء و نظرات وی پرداختند. در این بخش حسین آبادیان، احمد بستانی و قباد منصوربخت به ایراد سخنرانی پرداختند که در ادامه مشروح صحبتهای احمد بستانی به عنوان یکی از این موافقان میآید:
توجه به تاریخنگاری اندیشه سیاسی به مثابه فرمی از اندیشهورزی است
دکتر احمد بستانی ضمن تشکر از اساتید و کسب اجازه از اساتید بحث خود را آغاز کرد و توضیح داد: بحث من عموما معطوف به مبانی روششناسانهی آثار دکتر طباطبایی در نگاه به اندیشه سیاسی در ایران است. همچنین در ادامه به سیر تحول آثار دکتر طباطبایی در تاریخ اندیشه و نسبت بین آثار مختلف ایشان با یکدیگر است. در چنین مواردی دشواریهایی وجود دارد و به خصوص اینکه جناب دکتر عموما درباره مبانی روشی آثار خود توضیح مستوفی ارائه ندادهاند. در آثارشان پیوستگی بین روش و مضمون وجود دارد و به عبارت دیگر مضمون بحث خود تعیین بخش روشی است که مورد استفاده قرار میگیرد. گستره فراگیر آثار ایشان هم از حیث تنوع آثار و گزارههایی که شامل میشود و هم از حیث گسترهای که تاریخ ایران را شامل میشود، مهم است. در نهایت ابهام در شیوههای ارزیابی تاریخ اندیشه سیاسی یا تاریخنگاری اندیشه سیاسی به طور کلی، که برای چنین پژوهش و ارزیابیای دشواریهایی وجود دارد.
تصور میکنم دکتر طباطبایی در مقام تاریخ نگار اندیشه چند ویژگی مهم را دارند. نخست نگرش فلسفی منضبط و روشمند به تاریخ اندیشه سیاسی است. توجه به تاریخنگاری اندیشه سیاسی به مثابه فرمی از اندیشهورزی است. معمولا در سنت اندیشه بر عکس است. تاریخ اندیشه و تاریخ فلسفه اهمیت و بهای چندانی به عنوان فرمی از اندیشهورزی به آن داده نمیشود. طبیعتا به هگل باز میگردد و در رویکردهای تاریخنگاری جدید و معاصر نیز، فرضا در تاریخنگاری مکتب کمبریج کسانی مانند جان پوکاک، تاریخ نگاری را نه به عنوان فرمی از اندیشه ورزی بلکه به مثابه فرمی از کنش سیاسی در نظر گرفتند. نکته بعد مبنا قراردادن تجدد و وضع کنونی در نگارش تاریخ اندیشهها است. ایشان رویکردهای تاریخ موجود را نیز بر همین اساس نقد میکنند و به عنوان نمونه قابل توجه هست. البته برای پیدا کردن رگههایی از تجدد در آثار سنتی راه به جای نخواهد برد؛ تا جایی که تجددی در ایران تأسیس نشده باشد که بخشی از جستوجوها و تلاشهای اندیشمندان و روشنفکران ایرانی در این جهت بوده است. بنابراین تجدد به دنبال ریشههای تجددی که تأسیس نشده است در سنت میگردند. نکته بعدی ایران به مثابه کانون نظریهپردازی و در بخش سوژه به عنوان پژوهشگر؛ ایشان خود را با پرسشها و پیشفرضهای یک پژوهشگر و هم به مثابه ابژه و موضوع پژوهش؛ ایرانی میدانند. در نهایت تأکید بر پیوند و نسبت بین عمل و نظر در تاریخ اندیشه سیاسی که مهمترین پرسش در فلسفه سیاسی است.
بحث طباطبایی پرداختن به ملاحظات تاریخی نیست
اما بحث اصلی من ناظر به دورهبندی و تقسیمبندی آثار دکتر به دو دوره است. من معتقدم آثار ایشان به دو دوره که من اسم آن را سه گانه اول و سه گانه دوم میگذارم، تقسیم شده است. سه گانه اول شامل آثار دهه ۶۰ و ۷۰ میشود. یعنی سه کتاب تاریخ اندیشه سیاسی در ایران، زوال اندیشه سیاسی در ایران و خواجه نظام الملک است. سه گانه دوم شامل سه رساله است که دیباچهای بر نظریه انحطاط ایران مکتب تبریز و کتاب حکومت قانون در ایران است. عمده بحث من به مقایسه این دو ناظر است و در پایان نیز چند ملاحظه درباره نسبت بین این دو خواهم گفت. سه گانه اول ناظر به تاریخ سدههای میانه ایران است. سه گانه دوم به سدههای اخیر و عصر صفوی به بعد است. از نظر تاریخی این مورد را بررسی میکنیم. سه گانه اول تقریبا در جایی به پایان میرسد که سه گانه دوم از لحاظ دورهبندی تاریخی، آغاز میشود.
نکته بعد سه گانه اول دارای توضیح عرضی است. یعنی بر مبانی طبقهبندی ایشان و از آثار دوره میانه یعنی سیاستنامه و شریعتنامه و فلسفههای سیاسی است. به این ترتیب که تاریخ اندیشه فارغ از جنبه مقدماتی بودن و سیر شریعت نامهها در آن برجسته شده است و زوال اندیشه سیاسی در ایران و فلسفه سیاسی در آن بررسی شده است و خواجه نظام الملک بیشتر توجه در آن بروی سیاستنامهها است. اما سهگانه دوم، توضیح طولی و تاریخی را دنبال میکند.
نکته سوم درباره تاریخنگاری اندیشه است. سهگانه اول بیشتر مبتنی بر تاریخ اندیشه سیاسی به معنای دقیق کلمه است. یعنی اصالت قائل شدن، یعنی تاریخ اندیشه و توجه صرف به منطق درونی تاریخ اندیشه سیاسی است. در فصول اول به خصوص تاریخ اندیشه سیاسی در ایران از معدود جاهایی است که ایشان درباره مبانی روششناسی خود بحث کردند و به تصریح گفتند که بحث ایشان پرداختن به ملاحظات تاریخی نیست. همچنین سه گانه اول بر اندیشه سیاسی متمرکز است و به حوزههای اول عموما اشارهای ندارد. در حالیکه سهگانه دوم به روشهای تاریخنگاری نزدیک میشود. از جمله تاریخ فکری که تاریخ را بر مبنای عناصر فکری مینویسد و در راستای یک فعالیت تاریخ نگارانه است که روی عناصر فکری و اندیشهای تأکید میکند و تاریخ اجتماعی که متأثر از مورخان مکتب آنال است؛ مانند برودل و .. که ویژگی آنها تأکید بر حوزههای مختلفی مانند اقتصاد، ادبیات، جامعهشناسی، فلسفه و نگارش تاریخ است. در آثار دکتر طباطبایی این امر کاملا مشهود است. همچنین جامعهشناسی تاریخی که تأکید بر مولفههای عملی و تمدنی مانند نهاد سلطنت، گزارشهای سفرنامهها و تحولات اجتماعی اشرافیت، نظام آموزشی نهاد وزارت و مانند آن است.
گمان میکنم تنها استثنا فصل ۶ ام دیباچه باشد که تدام بحث حکت عملی در دوره اسلامی بر مبنای مفاهیمی مانند خردگرایی و مصلحت عمومی است. نکته دیگر در مقایسه این دو به رویکرد هرمنوتیکی و خوانش متون باز میگردد و سه گانه اول بیشتر رویکرد متنگرا دارد و خودبسندگی متون در میان متنهای مختلف تأکید دارد. چنان که عرض کردم طبقهبندی سه گانه نیز اساسا مبنای اجازه هر جلد بوده است. همچنین بر گزینش و خوانش قطعاتی مهم از متون اصلی و تحلیل موشکافانه متون مبتنی شده است.
در این دوره ایشان از اسلوب های متنگرا و فلسفی مانند اسلوب روششناسانه نیز بهره برده و به آن اشاره کردند. اما سه گانه دوم بیشتر رویکرد زمینهگرا دارد. یعنی فهم معنای متون در بستر تاریخی و بر مبنای زمینههای ایدئولوژیک و تاریخی زمانی هر دوره است و تأثیرپذیری از اسلوبهای زمینهگرا است. اگر بخواهیم خلاصه کنیم در سهگانه اول مفهوم کلیدی زوال است و ویژگی اندیشه است و در سهگانه دوم مفهوم کلیدی انحطاط است که ویژگی تمدن است. همچنین کتاب ابن خلدون در این میان موقعیت میانی دارد و هرچند از حیث روششناسی با سه رساله اول انطباق دارد. اما از حیث پرداختن به مفهوم انحطاط و تعمیم آن به حوزه تمدنی و عدم انتصاب به حوزه اندیشه با حوزههای دیگر متمایز میشود. سه گانه اول تمدن اسلامی را دارد، کاری که در ابن خلدون انجام شده است و سهگانه دوم تمرکز خود را بر مسئله ایران گذاشته است. در نهایت سهگانه اول مطالعه اندیشمندان ایرانی را مد نظر دارد و سه گانه دوم مطالعه ذهنیت ایرانی است.
ناهمگنیهای سه گانه اول و دوم
اما پرسشی که مطرح می شود این است که نسبت این دو سه گانه چیست؟ یعنی از لحاظ روششناسی تاریخنگاری اندیشهها چه ارتباطی بین این دو دسته از آثار وجود دارد. در نوشتهها و گفتههای استاد این نوشتهها به عنوان یک کل همگن و نوشتههای یک پارچه معرفی شدند. اما بنده فکر می کنم که تا حدی ناهماهنگی و ناهمگنی هایی بین این دو دسته از آثار وجود دارد. در آثار سهگانه دوم مفاهیمی مانند انحطاط، خودآگاهی، اندیشه ورزی و غیره و نه با عنایت به مبانی فکری و آثار اندیشهای که بیشتر با توجه به تاریخ ایران و تحولات تاریخی؛ مانند جنگها شکستها عملکرد شاهان و غیره تبیین شدهاند. به عنوان مثال در کتاب خواجه نظام، یعنی در کتاب آخر از سهگانه اول ایشان تداوم فرهنگی ایران را با بهرهگیری از عناصر فلسفی تبیین کردهاند. اما میبینیم که در دیباچه همان را با عناصر تاریخی اجتماعی توضیح میدهند. به عنوان مثال نقل قول میکنم که میفرمایند: تداوم فرهنگی ایران از مجرای مصالحههایی با اقوام مهاجر و مهاجم امکانپذیر شده است و یا نقل قول دیگر: اگر مفهوم تداوم فرهنگی ایران به محل واقعیت های عینی تاریخ نخورد، به عنوان مفهومی فراگیر و ناظر بر همه درون مایههای فرهنگی درک نشده باشد کار ساز نخواهد بود.
به نظر میرسد که به ظاهر تعارضهایی نیز بین این دو دسته آثار وجود دارد و من به یک نمونه اشاره میکنم. به عنوان مثال بحث از گسست میان عمل و نظر در سهگانه اول و به طور خاص در کتاب زوال اندیشه سیاسی به خواجه نصیر نسبت داده شده است، یعنی بیشتر به عناصر فکری و فلسفی تأکید کرده است. اما در مکتب تبریز همان جدایی و شکاف به یک عامل تاریخی یعنی جنگهای ایران و روس در دورهای دیگر نسبت داده شده است. یعنی سوال این است که اگر با خواجه نصیر طوسی آغاز شده باشد، باید بتوانیم تداوم همان جدایی و شکاف را در سدههای بعد هم پیگیری کنیم و در جایی از جمله در نوشتههای اخیر از هماهنگی نظر و عمل در دوره صفویه متقدم، یعنی بین تمدن صفوی و اندیشهورزی دوره صفوی و اینکه این توازن به تدریج بر هم میخورد صحبت میکنند. در نهایت به عنوان پرسشی مطرح میکنم که آیا بین آثار مختلف نوعی هماهنگی و انسجام وجود دارد و اینکه آیا این تفاوتها ظاهری هستند و یا در روششناسی تفاوت وجود دارد؟ اگر اختلافی در روششناسی است به دلیل تفاوت در دورههای تاریخی مورد بحث است یا مضمون مورد بحث است یا دلایل دیگری دارد؟ اگر پیشرفت مطالعات اگر موجب به رویگردانی از یک اسلوب روش شناسانه به یک اسلوب دیگر شده است؛ در این صورت به نظر می رسد یکپارچه سازی این دو دسته ار آثار ضرورت داشته باشد.
نظر شما