فرهنگ امروز/زهرا رستگار: همایش تاریخ و علوم سیاسی توسط گروه تاریخ و همکاریهای میانرشتهای برگزار شد. این همایش در روزهای چهارشنبه و پنجشنبه ۲۸ و ۲۹ خرداد برگزار شد. نشست دوم با حسینعلی نوذری عضو هیئت علمی دانشکدهی علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد کرج، با عنوان «نگاهی به رابطهی علوم سیاسی و تاریخ» در مقام دو رشتهی دانشگاهی با تأکید بر جایگاه تاریخ در درسهای «مبانی علم سیاست»، «نظریهی سیاسی» و «اندیشهی سیاسی» به سخنرانی پرداخت و احمد بستانی استادیار گروه علوم سیاسی دانشگاه خوارزمی، پیرامون «بایستههای پژوهش در تاریخنگاری اندیشهی سیاسی» به ایراد سخنرانی پرداخت. دکتر محسن خلیلی رئیس این نشست بود.
تبادل و تعامل بین تاریخ و علوم سیاسی
دکتر حسینعلی نوذری در ابتدای سخنرانی خود گفت: موضوع سخنرانی بنده رابطهی علوم سیاسی و تاریخ است، بهویژه بدهبستانها و پیوند و تعاملی که اینها در دو حوزهی مبانی علم سیاست و فلسفهی سیاسی و اندیشهی سیاسی است. در واقع میخواهم بحث کنم که تاریخ بهعنوان یک رشتهی علمی و آکادمیک چه سهمی را در خصوص بسط و گسترش برخی از حوزههای رشتهی علوم سیاسی ایفا کرده و ایفا میکند و تا چه حدی ضرورت دارد که دانشجویان علوم سیاسی با تاریخ آشنایی داشته باشند. از این بابت فکر میکنم ضرورت است که دانشجویان رشتهی علوم سیاسی بهخصوص در مقطع لیسانس و در مقطع فوق لیسانس با این مسئله آشنایی پیدا کنند؛ یعنی با ضرورت تبادل و تعامل بین این دو رشتهی اساسی که به تعبیر ژاک لوگوف که او قائل است به اینکه سیاست و تاریخ یک اسکلت و استخوانبندی محکم و مشخصی را تشکیل میدهند که در واقع تاریخ ستون فقرات علوم سیاسی بهحساب میآید و علوم سیاسی نیز همینگونه است و در حقیقت رابطهی بین این دو به تعبیر لوگوف رابطهی چفتوبستی است که در مجموع سبب میشود تا این اسکلت و استخوانبندی دوام و قوام خود را به دست بیاورد و بر پا بایستد -در حقیقت، سر جای خود بایستد-، در غیر این صورت هرکدام از اینها فروپاشیده خواهد شد و تعبیری که پیتر برگ دارد مؤید همین رویکرد است.
پیتر برگ اشاره میکند که تا پیش از اینکه بحث ضرورت بین همکاری بین تاریخ و علوم سیاسی و تاریخ و علوم اجتماعی مدنظر قرار بگیرد، این دو جریان در حقیقت یکدیگر را برنمیتابیدند و تاریخنگاران و اصحاب علوم سیاسی و اجتماعی را مشتی نظریهپرداز پشتمیزنشین میدانستند و از آن طرف اصحاب علوم اجتماعی و علوم سیاسی، اصحاب تاریخ را یکسری آماتورهای اطلاعاتجمعکن و واقعنگار میدانستند که بهاصطلاح با تنگنظری با مسائل برخورد میکردند و درِ رشتهی تاریخ و تاریخنگاری را در حوزهی پژوهش به روی روشها، نظریهها و الگوها و مفاهیم موجود در علوم سیاسی میبستند؛ اما خوشبختانه بدون رویکرد بینرشتهای که ایجاد شد در حقیقت این بهاصطلاح همکاری و تعامل گسترش بیشتری پیدا کرد، بهطوریکه امروزه امکان پرداختن به علوم سیاسی را بدون ورود به مباحث تاریخی اعم از اطلاعات و دیتاها و اسناد و مدارکی که تاریخ و تاریخنگاری و تاریخنگاران ارائه میدهند یا بدون بهاصطلاح روشها و تحلیلهای مشخصی که مورخان انجام میدهند، میسر کرده است.
دولتشهرها (city states)
عضو هیئت علمی دانشکدهی علوم سیاسی دانشگاه آزاد ادامه داد: بنابراین توجه به این مسئله حائز اهمیت است که این روزها نه علوم سیاسی و نه رشتهی تاریخ، نمیتوانند دربهای خود را به روی یکدیگر ببندند. من بحث را به روی حوزهای میبرم که خود من نیز تدریس میکنم؛ یعنی همان مبانی علم سیاست. یکسری مقولات و مفاهیم در مبانی علم سیاست وجود دارد که وقتی ما این موارد را میخواهیم برای دانشجو توضیح دهیم در حقیقت مجبوریم که یک برش تاریخی یا یک مقطع تاریخی را ایجاد کنیم، در حقیقت دانشجویان باید یک تصویر تاریخی از این مفاهیم در ابتدا داشته باشند و بعد بتوانند با کارویژههای اساسی این مفاهیم در گفتمان علوم سیاسی آشنا شوند؛ برای مثال وقتی میخواهیم مفهوم سیاست را بهعنوان خود سیاست و پالیتیکس بهعنوان یک کانسپت یا مفهوم در بحث مبانی علم سیاست برای دانشجویان شرح دهیم، یک برش تاریخی داشته باشیم؛ یعنی در ابتدا بازگردیم به اعصار کلاسیک و زمانی که زمینهی پیدایش مفهوم سیاست فراهم شد، اما برای آنها توضیح دهیم که سیاست چرا به وجود آمد و چیستی و چرایی پیدایش سیاست چه چیزی بوده است. دانشجو در واقع از حوزهی گفتمان علوم سیاسی خارج میشود و به یک فضای تاریخی انتقال پیدا میکند، آن هم عصر کلاسیک و باستان؛ یعنی در ایران و رم باستان و با موردی به نام دولتشهرها یا سیتیاستیتهایی (city state) را پیدا میکنیم که این دولتشهرها ضرورت وجودیشان در پاسخ به یکسری پرسشهایی بوده است که این پرسشها و پرابلماتیکها و معضلها سبب میشد تا بهاصطلاح چیزی به نام دولتشهر یا سیتیاستیت شکل بگیرد.
در این بخش نیز میبینیم که بحث اساسی مربوط به تاریخ است؛ یعنی ما شکل ابتدایی جامعه را که در واقع در قالب سکونتگاههای اولیه که انسانها به منظور صیانت نفس در برابر تهاجمهای حیوانات وحشی، تا برسد به جلوگیری از تهاجم اقوام و قبایل دیگری که آنها نیز در سکونتگاههای دیگری بودند، اینها سبب میشود که ما با چیزی به نام جامعه -بهاصطلاح با شکلگیری پدیدهای به نام جامعه- آشنا شویم. سپس میبینیم که در این جامعه برای آنکه اساس بر مبنای تلاش برای همکاری و حل مشکلات بنا میشود با سلیقهها و نگرشهای متفاوتی روبهرو میشویم، بعد در مبانی علم سیاست میبینیم که وقتی در خصوص جامعه صحبت میشود؛ بلافاصله یکی از تمثیلهایی که از تاریخ به خدمت گرفت میشود تمثیل رابینسون کروزئه است (مرد تنهایی که تا زمانی که تک و دور افتاده است هیچ اختلاف و مشکلات و درگیری ندارد) اما به محض آنکه سروکلهی فرایدی یا آدینه یا جمعه پیدا میشود، مشکلات به وجو می آید. در این باره دو دیدگاه هست و با یکدیگر در تعارض است و برای آنکه این تعارض را برطرف کنند یکسری اصول و قاعدههای اولیهای را برای خود وضع میکنند و در اینجا است که سیاست به تعبیر این اصحاب علوم سیاسی و تلاش برای حل اختلافی که برای تفاوت سلیقهها و نگرشهاست، شکل میگیرد. میدانید که در توضیح و تشریح ابتدایی و اولیهی اولین مفهوم علوم سیاسی یعنی مفهوم خود سیاست و سپس پیدایش جامعهی سیاسی، استاد و تحلیلگر مجبور است که دست به یک نقد تاریخی بزند.
بنابراین، ما این را نه تنها در حوزهی مفهوم سیاست بلکه در حوزهی مفهوم قدرت یا دولت یا حاکمیت و حکمرانی و همانطور مفاهیم انتزاعی دیگر مانند آزادی مشروعیت و اطاعت و مفهوم اقتدار و... نیز شاهدیم. وقتی این مفاهیم را تعریف میکنیم مجبوریم که اصطلاحها و مابهازاهای آن مفهوم حکومت و دولت و حکمرانی و... را ارائه دهیم تا دانشجو متوجه شود که وقتی صحبت از تحول دولت میکنیم امری انتزاعی و ذهنی و نظری صرف نیست، بلکه روند پیدایش دولت را از منارکی شروع میکنیم تا به انتها میرسیم؛ یعنی باید مخاطب را به بسترهای تاریخی بکشانیم تا در آنجا بداند که چه قالبهایی از دولتها به وجود آمدهاند تا به دولتها و اشکال جدید دولتهای توتالیته و رفاهی و لیبرالدموکراسی رسد. در حوزهی فلسفهی سیاسی نیز به همین صورت است، وقتی میخواهیم تاریخ فلسفهی سیاسی و مفاهیم موجود در فلسفهی سیاسی را برای یک دانشجو ارائه دهیم، الزاماً و اجباراً ما میباید به بسترهای تاریخی مراجعه کنیم و در پردازش مفاهیم موجود در فلسفهی سیاسی در حقیقت پرتو رویکردهای تاریخی را به خدمت بگیریم. در بحثهای دیگری که در حوزهی فلسفهی سیاسی به خدمت گرفته میشود ما شاهد این بدهبستانهای میان تاریخ و علوم سیاسی هستیم.
جامعهپذیری سیاسی ( political socialization)
دکتر حسینعلی نوذری خاطرنشان کرد: ما در حوزهی علوم سیاسی الزاماً از تاریخ استفاده میکنیم، بحث دیگر که استفاده از علوم دیگر در تاریخ است، جای خود را دارد. جدا از مفهوم دولت و دولتشهر پدیدهای به نام خود political socialization یا جامعهپذیری سیاسی است. در گذشته افراد چگونه در مسائل جامعه، حکومت، سیاست و مسائل دیگری که به نوعی ماهیت و خصلت سیاسی پیدا میکرد، برخورد میکردند؟ آیا اساس مفهوم جامعهپذیری سیاسی آنچنانکه امروزه در علوم سیاسی مطرح است در گذشته محلی از اعراب داشت یا آنکه این مفهوم برساختهی امروزه است. هنگامی که به لابهلای تاریخ مراجعه میکنیم، میبینیم که خیر، اینگونه نیست که مفهوم جامعهپذیری با توجه به ابعاد و ویژگیهایی که دارد لزوماً امری نوظهور باشد، بلکه سوابق اسناد و مطالعات تاریخی نشانهی آن است که خوپذیری سیاسی در مقاطع مختلف تاریخی در سطوح مختلفی با شدت و ضعف حضور داشته است. اگر چنین سطوحی از فعالیت سیاسی را ما با مسامحه، مفهوم political activity یا فعالیت سیاسی را به بسترهای تاریخ توسعه دهیم آیا در گذشتهی ما سطوحی از فعالیت سیاسی را چنانکه امروزه میبینیم سراغ نداریم؟ در گذشته اگرچه ادوار سیاسی هم بهصورت یک امر حرفهای و تخصصی تنها محدود به اقشار ممتاز و درجات مشخصی از لایههای اجتماعی بوده است، اما در همان جوامع نیز میبینی که امکان ابراز و عرضاندام و آنچه امروزه از آن بهعنوان مشارکت سیاسی و یا فعالیت سیاسی یاد میکنیم به نوعی وجود داشت. بنابراین مفاهیم علوم سیاسی واجد یک بستر و مفهوم تاریخی هستند و بدون درک این بستر و زمینههای تاریخی ما نمیتوانیم مفاهیم را برای مخاطبان خود فهمپذیر کنیم.
تخصصگرایان افراطی در دپارتمانهای علوم انسانی
سخنران بعدی دکتر احمد بستانی بود که دربارهی بحث خود توضیح داد و بیان داشت: بحث من دربارهی تاریخنگاری اندیشهی سیاسی بهمثابه حوزهای برای تعامل بین دو رشتهی علوم سیاسی و رشتهی تاریخ است. بخشی از ملاحظاتی که دکتر نوذری اشاره فرمودند درست است و من نیز از زاویهی دیگری توضیح میدهم. دربارهی آنکه ما چه مشکلاتی بر سر شکلگیری دانش یا دیسیپلینی بهعنوان تاریخنگاری اندیشهی سیاسی که خود به تنهایی شامل حوزههای مختلفی میشود، داریم به چند نکتهی آسیبشناسانه میپردازم. برخی از ملاحظات من مربوط به رشتهی دانشگاهی و آکادمیک در ایران میشود، بهخصوص که حوزهی کاری من در ایران علوم سیاسی است و در مورد تاریخ صحبتی نمیکنم چون از سرفصلها و رشتههای علوم تاریخ اطلاعی ندارم، بیشتر به علوم سیاسی میپردازم. در مورد بحثهای موانع معرفتی، فلسفی جدیتر بر سر چنین تأسیسی (تأسیس تاریخنگاری اندیشهی سیاسی در ایران) بگویم که مشکل اساسی که در علوم انسانی داریم -و من تا جایی که میدانم در حوزهی علوم پزشکی چنین مشکلی وجود ندارد- جنبهی تخصصگرایانهی خیلی افراطی است که در دپارتمانهای علوم انسانی حاکم است. ما در دپارتمان علوم سیاسی از اساتید تاریخ محروم هستیم و از آنها استفاده نمیکنیم، اساتید تاریخ هم بعید میدانم از اساتید علوم سیاسی استفاده کنند که بخشی از آن به دلیل قوانین دستوپاگیر است، بخشی هم تنگنظریها و موانع و مشکلات دیگری است.
اما در مورد علم تاریخ به شکل اجمالی میشود دید که نگرش پوزیتیویستی هنوز و همچنان در علم سیاست و یا در دپارتمانهای علمی، سیاسی ایران و یا در محصولات تاریخنگاری ایرانی حکمفرماست. درسهای فلسفهی تاریخ درسهای مهجوری هستند و عملاً در کلیت دروس رشتهی تاریخ چندان تأثیر زیادی ندارند.
فقدان نگرش تاریخمند
احمد بستانی در ادامه به مشکلات پرداخت و اظهار کرد: مشکل اول در دپارتمانهای علوم سیاسی فقدان نگرش تاریخمند است. دکتر نوذری از معدود اساتیدی هستند که میگویند مفاهیم را تاریخمند تدریس میکنند. مشکل ما این است که اساتید علوم سیاسی با تاریخ آشنا نیستند؛ یعنی تاریخ عمومی را عموماً نمیشناسند، مفاهیم سیاسی را تاریخمند معرفی نمیکنند و نمیشناسند و طبیعتاً دانشجو هم مفاهیم را به غیر تاریخی درک میکند. فرض کنید مفهوم جامعهی مدنی به تنهایی یک تاریخ دارد. در قرن ۱۶ صفت civil در یک جا به یک معنا بوده است در جایی به معنای سیاسی بوده است و گاهی به معنای غیرسیاسی و غیرروحانی بوده است و گاهی به معنای در تقابل با دولت مطرح میشود، اما دانشجوی علوم سیاسی تنها یک تعریف از جامعهی مدنی در چند سطر میشناسد و با همان تعریف بدون آنکه به آن واژه و تاریخ آن توجه کند پیش میرود. متأسفانه این مورد هم در سرفصلها پیشبینی نشده است و هم در دانش اساتید ما متأسفانه چندان جدی نیست. همانطور که آقای دکتر اشاره کردند تاریخنگاران اندیشهی جدید مانند کوئنتین اسکینر و راینهارت کوزلک تأکید دارند بر آنکه مفاهیم سیاسی بیزمان نیستند، مفاهیمی تاریخمند هستند و باید مفاهیم سیاسی در بستر تاریخی مطرح شوند.
نکتهی بعدی دربارهی ماهیت مبهم و دایرهالمعارفی و کشولی رشتهی علوم سیاسی در ایران است. علوم سیاسی همچنانکه از اسم آن مشخص است اسم بامسمایی است؛ یعنی یکسری علومی بهخصوص در دورهی لیسانس در کشور بهعنوان علوم سیاسی تدریس میشود که هرکدام به حوزههای دیگری از دانش تعلق دارند؛ یعنی ما یکسری درس اقتصاد و تاریخ و جامعهشناسی داریم که هرکدام یک پسوند سیاسی دارند، مانند اقتصاد سیاسی یا جامعهشناسی سیاسی. عنوان علوم سیاسی عنوان نادرستی است که از اصطلاح فرانسوی آمده و در آنجا سیانسن پولیتیک مطرح بود، اما در سیاست مدرن، سیاست را باید بهعنوان یک علم واحد لحاظ کنیم؛ یعنی سیاست علمی است مستقل با سازوکار مستقل و با موضوع مستقل. این مشکل سبب شده که علم سیاست و علوم سیاسی در دورهی کارشناسی حتی در رشتهی تاریخ شاخهشاخه شود. ما شاهد هستیم که گاهی علم سیاسی یا علوم سیاسی به تاریخ یا تاریخ تحولات تقلیل پیدا میکند، همچنین فلسفهی سیاسی تقلیل پیدا میکند به تاریخ فلسفهی سیاسی یا چیزی که به آن تاریخ فلسفهی سیاسی گفته میشود، تاریخ فلسفه به توصیف نظامهای فلسفی سیاسی هم تقلیل پیدا میکند. در واقع به شکل اسفباری شاهد این هستیم که دروس مربوط به تاریخنگاری اندیشه محدود میشود به توصیف افلاطون و ارسطو و یکسری بحثهای تکراری در مورد اندیشمندان بدون اینکه به اسلوبهای تاریخنگاری اندیشه توجه شود.
نکتهی بعدی مفهوم سیاستزدایی از تاریخ است که عکس مفهوم قبلی است؛ یعنی ما یک بار میگوییم تاریخزدایی از سیاست و گاهی سیاستزدایی از تاریخ را بحث میکنیم. مفهوم مهمی را راینهارت کوزلک دارد به نام سیاست غیرسیاسی یا سیاستزداییشده که به ظاهر مفهومی پارادوکسیکال است و منظور کوزلک و یا اندیشمندانی که در این مورد بحث میکنند این است که پدیدههای سیاسی یا موضوع دانش سیاسی تنها منحصر به پدیدههای بزرگ مانند انقلابها و جنبشهای سیاسی و کودتاها نیست، بلکه باید تاریخ را در حوزهی تاریخ سیاسی یا تاریخ اندیشهی سیاسی، سراسر سیاسی خواند و مطالعه کرد و مناسبات بین افراد را هم باید سیاسی دید، نه آنکه تنها پدیدههای منحصراً سیاسی را سیاسی ببینیم.
باید به حقیقت مؤثر امور توجه داشته باشیم
استادیار گروه علوم سیاسی دانشگاه خوارزمی در ادامه به چند مانع فرهنگی بر سر شکلگیری تاریخ اندیشهی سیاسی اشاره کرد و گفت: نکتهی اول، تاریخنگاری اندیشه در سنت ما بهعنوان حوزهی دانش و فعالیتی جدی و مستقل معمولاً به رسمیت شناخته نمیشود. در سنت ایرانی نیز ما هنگامی که میگوییم تاریخالحکما، تاریخ فلسفه منظور نیست، تاریخ زندگی برخی از حکما را ما در سنت خود میبینیم و این نگرش امروزه در فلسفهی اسلامی تداوم داشته است. در سنت فلسفی اسلامی فلاسفهی بزرگ مانند آقای آشتیانی و حائری یزدی بهصراحت میگویند که تاریخ فلسفه ارزش فلسفی ندارد. در واقع برخلاف نظر فیلسوفان مدرن بهخصوص در اروپا، ایدئالیزم آلمانی اعتقادی به این امر ندارند که تاریخنگاری فلسفه شکلی از اندیشهورزی است. همچنین رواج فلسفهی تحلیلی در بین بخشی از اندیشمندان ایرانی نیز از مشکلات بزرگی است که تاریخ اندیشه سیاسی شده است. فلسفهی تحلیلی به دلیل توجهی که صرفاً به تحلیل مفاهیم و وضوح معنایی دارد، به تنهایی قادر به نگارش تاریخ اندیشهی سیاسی و تاریخ فلسفه نیست. برخی از فیلسوفان تحلیلی که زمانی فیلسوف تحلیلی بودند به این نکته اشاره کردند که به دلیل آنکه فلسفهی تحلیلی برش میدهد و قادر به ارائهی تحلیل در زمانی نیست، در برخی از نگرشهای فلسفی ما نیز مانع شده است که تاریخنگاری اندیشهی سیاسی بهمثابه حوزهی مستقل شکل بگیرد. موضع فلسفهی سیاسی همچنانکه فلسفهی تاریخ واقعیت است، اما واقعیت در فلسفهی سیاسی مدرن به صرف واقعیت خارجی اطلاق نمیشود، این نکته است که ما از ماکیاولی آموختیم. ماکیاولی میگوید ما باید به حقیقت مؤثر امور توجه داشته باشیم. منظور از واقعیت مؤثر، سرشت مناسبات و آرایش نیروهای سیاسی، اجتماعی در هر دوره است.
اندیشهی ایرانی بیشتر به ساحت خیال توجه دارد تا به ساحت واقعیت و درک او از تاریخ، درک تاریخ دوری به جای تاریخ خطی است و بیشتر به سکون و ثبات تمایل دارد تا به حرکت که اساساً مبنای بحث تاریخ است. علت توجه ایرانیها به هانری کوربن که اساساً یکی از ضد تاریخترین اندیشمندان معاصر است و صریحاً از فراتاریخ صحبت میکند و متأسفانه گفته است که ویژگی تفکر ایرانی عالم خیال است و کنده شدن از واقعیت خارجی است، این امر مشکل ما را دوچندان میکند؛ چراکه کوربن بازخوانیای از تاریخ ایران عرضه میکند و ما که دور از واقعیت هستیم را همواره دورتر نگه میدارد و همواره توجه به واقعیت بهعنوان وضوح فلسفهی سیاسی و تاریخ و ... را فراهم نمیکند.
غلبهی ایدئولوژی در تاریخنگاری اندیشه
احمد بستانی در انتها اذعان داشت: نکتهی بعدی غلبهی ایدئولوژی در تاریخنگاری اندیشهی سیاسی در ایران است. مشکلی که ما داریم افراط و تفریط است، گاهی در غرب نیز اینگونه است. برخی از نظریهها معتقدند که در نگارش تاریخ به وضع کنونی نباید توجه داشت؛ یعنی یک دانشمند در حوزهی پژوهش ابژهی مورد نظر خود را بررسی میکند، مورخ هم باید فارغ از شرایطی که در آن قرار دارد به نگارش تاریخ بپردازد. سر دیگر طیف و مشکل مقابل این است که تمام تاریخ را بر مبنای وضعیت کنونی بنویسیم که این را میتوان تاریخنگاری ایدئولوژیک نام نهاد. برخی از تاریخنگاری اندیشه، بهطور خاص در کشور ما از جنس تاریخنگاری ایدئولوژیک است. یکی دیگر از اشکالها این است که ویژگیهای یک دوره را به دورههای بعدی تعمیم دادن است، همچنین تعمیم احکام کلی است. یکی از آنها نظریهی دینخویی آرامش دوستدار است که معتقد است که ایرانیان از دورهی باستان تا امروز همواره دینخو بودهاند و دیگری نگرش فردید به یونانزدگی است که نگرش فیلسوفانی مانند ابنسینا و ملاصدرا و ... را غربزده و یونانزده میداند.
نظرات مخاطبان 0 1
۱۳۹۳-۰۴-۱۶ ۰۴:۴۲یوسف 0 2