فرهنگ امروز: هابرماس مقاله خود را با اشاره به مدعای نوروساینتیستها که مسأله اراده آزاد اکنون با نوروساینس (دانش مطالعه سامانه عصبی) قابل تبیین و تفسیر است، شروع و عنوان میکند که به نظر میرسد رویکرد نوروساینتیستها در مورد اراده آزاد به سمتی پیش میرود که قصد بررسی ساختار تمام هستی را دارد، رویکردی که مختص فلسفه است.
هابرماس با تأکید بر اینکه اراده آزاد، در بازی زبانی کنشگر مسئول جای دارد، به بررسی آن سؤال میپردازد که آیا پیشرفتهای علمی در نوروساینس میتوانند این بازی زبانی را زیر سؤال ببرند یا خیر! وی اشاره میکند که برخلاف حیوانات، انسانها برخوردار از ویژگی التفاتی (intentionality) هستند که پیشفرض آن، این است که اراده آزاد داشته باشند. هر کاری که انجام میدهیم، میتواند با این پرسش همراه شود: «چرا آن کار را انجام دادی؟» این خود حاکی از آن است که ما میتوانستیم این کار را انجام ندهیم، کار دیگری انجام دهیم یا جور دیگری انجامش دهیم و دوم این که قصد کردیم و خواستیم تا این کار را انجام دهیم. هابرماس سپس اشاره میکند که پیشفرض اراده آزاد برای این که بتوان مسئولیت کاری را متوجه شخصی دانست، ضروری است و اراده آزاد پیشفرض بازی زبانی کنشگر مسئول است. با توجه به این امر، افراد باید همیشه اجازه بدهند که عقل بر کارهای آنان حکفرما باشد؛ چرا که باید مسئولیت کار خود را بپذیرند و حتی در مواردی که به صورت احساسی رفتار میکنند یا تحت تأثیر مناسبات اجتماعی قرار میگیرند، همچنان مسئولیت عمل خود را دارند و مستحق تحسین یا سرزنش هستند.
سه شرط برای اعمالی که مبتنی بر اراده آزاد است
از نظر هابرماس، هنگامی که ما تحت فشار قرار میگیریم تا کارهای اخلاقی خود را بررسی، توجیه یا تبیین کنیم. مشخص میشود عملی که مبتنی بر اراده آزاد باشد، باید سه شرط را در برابر جامعه تأمین کند:
نخست، شخص باید متوجه باشد که در فضای عقلانیت فرهنگی خاص و در معرض دلایل له و علیه قرار دارد؛ دوم، قضاوت عملی شخص به ملاحظات مرتبط با دلایل آن وابسته باشد و سوم اینکه شخص خود نیز دلیل تعیین کننده شناختی را برگزیند.
هابرماس اظهار میکند دلایلی که در جامعه و فرهنگ ما جاری هستند، تنها هنگامی قدرت پیدا میکنند که وارد هوشیاری افرادی شوند که در فرایند اجتماعی شدن قرار دارند. بنابراین کودکان، زمانی شخص در نظر گرفته میشوند که وارد فرایند برخورداری از معانی مشترک موجود در فرهنگ شوند. هابرماس تأکید میکند که باور به اراده آزاد به این معنا نیست که ما بدون هیچ تأثیر یا تأثری از مقولههای مختلفی مانند فرهنگ، عمل میکنیم و میتوانیم فرایند طبیعی امور را مختل کنیم. او بر پیششرطهای انجام عمل به واسطه اراده آزاد تأکید میکند، ولی در عین حال بر این باور است که مجموع شرایطی که اعمال انسان را قابل فهم و توضیح میکنند، با مجموع رویدادهایی که با قوانین طبیعت به یکدیگر پیوند میخورند، تفاوت دارند. هنگامی که افراد تصمیم میگیرند عقلانی عمل کنند، خود را به تعهدات معناشناختی و منطقی قواعد مشترک موجود در جامعه پایبند میکنند؛ چرا که عقلانیت دلبخواهی و باری به هر جهت نیست، ولی از طرف دیگر، این قواعد آنچنان که قوانین طبیعی در طبیعت اجبارآور هستند، ما را وادار به انجام کاری نمیکنند، تصمیم ما وابسته به قدرتی است که این قواعد در ذهن ما دارند. بنابراین شخص نمیتواند عمل خود را نتیجه علیت بداند.
فرایند اجتماعی شدن و یادگیری قواعد موجب نمیشود که همگان به یک شکل عمل کنند؛ چرا که با پذیرفتن این که همه اراده آزاد دارند، همچنان توانایی خردورزی و قدرت اراده افراد با یکدیگر متفاوت است. به عنوان مثال، تصمیمگیری عقلانیتر نشان دهنده اراده قویتر است؛ حتی در اعمالی که ما بدون فکر و به صورت شهودی انجام میدهیم نیز اراده آزاد به عنوان پیشفرض در نظر گرفته میشود. هر چند ممکن است دلیلی برای آنها به صورت حاضر و آماده نتوانیم ارائه دهیم ولی با تأمل و بازبینی میتوانیم به دلایل و ارزشهایی که داریم و به شکلگیری آن عمل کردهاند، پی ببریم.
از این رو، هر عملی که انجام میدهیم، حتی اعمالی که عقلانیت پشتوانه آنها نیست یا با عجله و بدون دقت انجام میدهیم، در قبال آن مسئول هستیم. بنابراین شخص دارای اراده آزاد برای انجام عمل اخلاقی ابتدا باید بداند که لازمه عمل اخلاقی چیست و سپس خود را متعهد به انجام آن کند.
ما انسانها امکان این را نداریم که همواره براساس عقلانیت عمل کنیم و بهترین امکان را برای خود برگزینیم و بنابراین هنگامی که امور مفید را مورد بیتوجهی قرار میدهیم یا اهداف بلندمدت را قربانی اهداف کوتاه مدت میکنیم، یا در ازای آسیب به دیگران چیزی به دست میآوریم یا نسبت به بیعدالتی و رنج دیگران بیتفاوت هستیم، خود را در معرض انتقاد قرار میدهیم. چرا که در چنین مواردی لحظهای برای فکر کردن درنگ نکردهایم یا به اندازه کافی نیندیشیدهایم یا انگیزههای دیگر بر نیت خوب ما چربیدهاند. بنابراین، اراده آزاد محدودیتهایی دارد و این توقع ایدهآل را نمیتوان داشت که همه انسانها همواره براساس اراده آزادی که دارند، عقلانی عمل میکنند.
در بحث بین اراده آزاد و جبر، محدودیت اراده آزاد موجب میشود برخی به دنبال تبیین علمی و علی این پدیده بگردند. در حالی که اراده ضعیف داشتن یا کمتوانی در تصمیمگیری و اندیشیدن، خود، داشتن اراده آزاد را پیشفرض گرفتهاند. تنها در صورتی که بتوان یک عمل را مستقیماً به رویدادی که به صورت قانونمند تعین یافته باشد (nomoligically determined) ردیابی کرد، پیشفرض اراده آزاد دیگر مطرح نخواهد بود. هنگامی که در یک بازی زبانی، افراد امکان تأثیر پذیرفتن از دلیلها را از دست بدهند، اراده آزاد تبدیل به امری مرموز خواهد شد.
نوروساینتیستها بر این باور هستند که عملهای ما نه تنها توسط فرایندهای مغزی تحقق مییابند، بلکه تنها توسط حالات مغزی به صورت علی تعین مییابند. هابرماس میگوید اگر آنچنان که نوروساینتیستها ادعا میکنند بزودی بتوانند هرگونه تأمل (deliberation) یا انگیزش (Motivation) را تنها براساس فرایندهای عصبی معین تبیین کنند، اراده آزاد یک افسانه خواهد بود؛ چرا که دیگر امکان این که عملی را به شکل دیگری انجام دهیم، یا انجام ندهیم، نخواهیم داشت، بلکه رفتارهای ما توسط مغز ما تبیین میشوند.
هابرماس با اشاره به آنچه در دادگاهها رخ میدهد، میگوید هنگامی که فردی مرتکب عملی غیرقانونی میشود و به دادگاه میرود، اساس بر این است که او دارای اراده است و برای توجیه و تبیین عمل خود در دادگاه به دفاع از خود میپردازد تا مشخص شود که آیا فرد متهم را میتوان مسئول دانست و مؤاخذه کرد یا خیر! در مواردی مانند هنگامی که شخص دارای مشکلات ذهنی باشد، نمیتوان او را مسئول دانست یا ممکن است شرایط به گونهای باشد که عمل شخص قابل بخشش باشد. ولی هنگامی که نگرش نوروساینتیستها را بپذیریم، هیچ شخصی را نمیتوان برای عملی که انجام داده، مسئول دانست و در حالی که سلب مسئولیت در موارد خاص باشد، در نگرش نوروساینتیستها این تبدیل به یک قاعده میشود.
در نظر هابرماس آنچه ما نسبت به آن میتوانیم دانش پیدا کنیم، تنها به چگونگی دنیا وابسته نیست بلکه به همان میزان به جایگاه ما در جهان نیز وابسته است. ما نمیتوانیم به فرهنگ و جامعه به عنوان زمینه ارتباطی بین انسانها، از نقطه نظر مغز بنگریم؛ چرا که مغز دارای «دیدگاهی از ناکجاآباد(view from nowhere)» نیست. در دنیای امروز میتوان شواهد متفاوتی را در کنار یکدیگر قرار داد تا چگونگی به وجود آمدن گونههای زندگی اجتماعی و فرهنگی ما را تبیین کنند و برای دانشمندان، بسیار وسوسهانگیز است که مکانیسمهایی را که در یک زمینه پژوهشی موفق بودهاند، بسط داده و به همه زمینهها تعمیم دهند. با این حال، اگر هم چنین امری ممکن باشد، نظریههای تجربی باید با مفاهیمی غیرفیزیکی مانند صیانت نفس
(self preservation)، تندرستی و سازگاری که در نظریههای داروینی وجود دارند، سر و کار داشته باشد. تبارشناسی طبیعی ذهن، پروژهای با ویژگی خود- ارجاعی (self referential) است؛ زیرا ذهن انسان تلاش دارد خود را تسخیر کند تا خود را به عنوان محصول طبیعت درک کند. ولی نکته اینجاست که یافتههای تجربی ما تنها در صورتی به این پروژه کمک میکنند که همزمان در زمینه تاریخیای که آنها را فرا گرفتیم، تفسیرشان کنیم؛ زیرا واقعیتهایی که درباره جهان آموختهایم، تنها به کمک شرایط و فعالیتهای یادگیری میتوانند در مورد منشأ ذهن یادگیرندهمان چیزی به ما بگویند؛ امری که برای فهم خود به عنوان گونهای از موجودات ضروری است.
نقد سرل به هابرماس
سرل دیدگاه هابرماس به تعارض بین نگرش علمی که ما را به عنوان موجوداتی تعیین یافته در طبیعت معرفی میکند و تصورمان از خود به عنوان موجوداتی آزاد و عاقل را تنها بخشی از ماجرا میداند. حرف هابرماس این است که در تبیین وقایع جهان، رابطه علی معلولی را میپذیریم ولی برای برخی از اعمال خود رابطه جبری علی و معلولی را نمیپذیریم. سرل بر آن است که بین علل عملهای ما (که خود را به شکل دلیل نشان میدهند) و انجام این عملها، سه نوع شکاف وجود دارد؛ شکاف اول بین دلایل یک عمل و تصمیم بر انجام آن، شکاف دوم بین تصمیم و شروع به عمل کردن و شکاف سوم بین شروع عمل، ادامه دادن و تکمیل آن است. به عبارت دیگر، ما گاهی دلایلی برای انجام یک عمل داریم اما تصمیم بر انجام آن نمیگیریم و گاه تصمیم میگیریم اما شروع به عمل نمیکنیم و بالاخره، گاه عمل را شروع میکنیم اما ادامه نمیدهیم و آن را به آخر نمیرسانیم. وی سؤال اصلی در مورد اراده آزاد را به این صورت مطرح میکند که آیا وجود چنین شکافهایی نشان دهنده نبود شرایط علی کافی (sufficient causal conditions) در طبیعت است یا مسأله مربوط به شرایط علی نیست و به عبارتی آیا مغز یک سیستم کاملاً جبری است یا خیر!
سرل اشاره میکند که اگر باور داشته باشید که از پیش تعیین شده هستید، نمیتوانید زندگی خود را با این پیشفرض پیش ببرید؛ چرا که مثلاً هنگامی که به رستوران میروید و پیشخدمت کارت انتخاب غذا را به شما میدهد، نمیتوانید بگویید که من از پیش تعیین شدهام، صبر کنیم ببینیم چه برای من پیش خواهد آمد. در واقع، سرباز زدن از بهکارگیری اراده آزاد تنها برای شخصی که داشتن اراده آزاد را پیشفرض گرفته است، معنادار است.
سرل به هابرماس و بسیاری فیلسوفهای دیگر که در این زمینه نوشتهاند، انتقاد میکند که چرا صرفاً از منظر مسئولیت اخلاقی و موارد جنایی به این مسأله نگاه میکنند. از نظر او، این دو بعد تنها بخش کوچکی از دلالتهای اراده آزاد هستند و اگر بحث را به این دو محدود کنیم، نتوانستهایم اهمیت مسأله اراده آزاد را درک کنیم. به نظر سرل، اگر روزی تصمیم بر این گرفته شود که از مفاهیم مسئولیت اخلاقی و جنایی استفاده نکنیم، باز هم مسأله اراده و جبر مسألهای بسیار اساسی باقی خواهد ماند. این مسأله از آن رو اهمیت دارد که اگر جبر درست باشد، نه تنها مسئولیت اخلاقی و جنایی دیگر متوجه ما نیست بلکه تمام واژگانی که به کار بردهایم و تمام اعمالی که انجام دادهایم و تمام قصدها و نیتهایی که داشتهایم، با یک پیشفرض اشتباه (اراده آزاد) انجام شدهاند. اگر چنین باشد که هرگاه دست خود را بالا برده و به گروه یا حزبی ملحق شدید، یا بستنی شکلاتی را به بستنی وانیلی ترجیح دادید یا برای کلاسی نامنویسی کردید یا هر چه انجام دادید، براساس یک پیشفرض اشتباه بوده باشد، چه دلیلی دارد که تنها بر خدشهدار شدن مسئولیت اخلاقی و جنایی تأکید کنیم؟
سرل اشاره میکند که ما تنها با پیشفرض اراده آزاد میتوانیم زندگی کنیم ولی با این حال اگر مغز یک سیستم از پیش تعیین شده باشد و تمام افکار و رفتارهای ما تحت تأثیر فرایندهای مغز باشد، آن گاه زندگی ما براساس یک پیشفرض غلط شکل گرفته است. وی با نظر به تمایز مورد توجه هابرماس بین بازیهای زبانی خاطرنشان میکند که این بازیها مرتبههای متفاوتی از توصیف یک نظام هستند. یک سطح از توصیف مربوط به فرایندهای ذهنی ماست که میتوان با استفاده از فرایندهای نوروبیولوژیک آنها را بیان کرد. سطح دیگر توصیف نیز دقیقاً مربوط به همان فرایندها است اما به صورت خصوصیات قصدی و معناشناختی بیان میشود. او در این باره مثالی میزند؛ تصور کنید که هم اینک من تمایل به نوشیدن شربتی دارم که رانندگی را دشوار میکند؛ این تمایل با این فکر که «بهتر است آن را ننوشم چون تمایل دارم هنگامی که به خانه میرسم، کاملاً سرحال باشم» در تعارض است. در این مثال، من در آن واحد، به صورت آگاهانه هم میل به نوشیدن آن شربت دارم و هم میل به ننوشیدن آن؛ این تعارض در تمایلات من، در فرایندهای عصبی هوشیارانه مغز من به وقوع میپیوندد. سرل با بررسی این مثال، قصد دارد نشان دهد که وجود تعارض در فرایندهای مغزی نشان دهنده سطوح متفاوت توصیف است.
از طرف دیگر، سرل به نگرش هابرماس در مورد تحقیقهای نوروبیولوژیک معاصر انتقاد میکند؛چرا که از نظر او، هابرماس بر این باور است که در نوروبیولوژی، مغز یک سیستم مکانیکی ساده مثل موتور ماشین در نظر گرفته میشود. وی با اشاره به این که تحقیقهای نوروبیولوژی تا مدتها این گونه بودند و نوروبیولوژیستها حتی به هشیاری نیز توجه نمیکردند، خاطرنشان میکند که این رویکرد تغییر کرده و اکنون بیشتر تحقیقها با این نگرش انجام میشود که مغز هشیاری، تصمیمگیری و عقلانیت را درک میکند. سرل اشاره میکند که تا مدتی طولانی نوروبیولوژیستها همانند هابرماس با عدم امکان برقراری ارتباط بین بازیهای زبانی نوروساینس و عقلانیت هشیار باور داشتند و گمان میکردند که هشیاری و عقلانیت و مفاهیمی نظیر آنها را نمیتوان در مسائل علمی مورد بررسی قرار داد. وی اشاره میکند که این رویکرد تغییر کرده است و در حال حاضر، هشیاری به یکی از موضوعهای اصلی در بررسیهای نوروساینس تبدیل شده است. سرل اظهار میکند که دیربازی است مشخص شده که پدیدههای ذهنی، واقعی و غیرقابل فروکاهش هستند و میدانیم که به وسیله فرایندهای عصبی به وجود آمده و تحقق مییابند. این سخن بدان معناست که اگر قرار باشد این پدیدهها را در بنیادیترین حالتشان درک کنیم، باید زمینه نوروبیولوژیک آنها را بشناسیم. ولی اشتباه هابرماس از نظر سرل، مسدود کردن این نوع فهم از این پدیدههاست به واسطه این که با دو بازی زبانی متفاوت روبهرو هستیم. سرل بر آن است که هیچ دلیلی وجود ندارد که قصدیت را نتوان با نوروبیولوژی مورد بررسی قرار داد و به تحقیقهایی که در حال انجام شدن هستند، اشاره میکند. از نظر وی، نقد اساسی به هابرماس این است که نمیداند از پیشتعیینشدگی مغز، مسألهای در دست بررسی است، در حالی که در نوروساینس پیشفرض این است که مغز کاملاً از پیش تعیین شده است ولی این صرفاً به دلایل روششناختی است و جواب قطعی این سؤال پس از رشد مطالعات علمی روی مغز مشخص میشود.
پاسخ هابرماس
به نظر هابرماس، سرل با بیان اینکه دو بازی زبانی مذکور دو سطح متفاوت از یک پدیده را توصیف میکنند، مرتکب اشتباه شده است. هابرماس میگوید حتی اگر فرض کنیم که در سطوح مختلف (نوروبیولوژیک و معناشناختی) به توصیف فرایندهای دقیقاً یکسان مغز مشغول باشیم، باید بتوانیم گزارههای معادل در هر یک از بازیهای زبانی را به دیگر بازی زبانی ترجمه کنیم. اما مسأله این است که نمیتوانیم زبانی را که برای فرایندهای روانشناختی و مسائل معناشناختی به کار میبریم، به زبان فیزیکالیستی یا رفتارگرایانه فرو بکاهیم.
هابرماس در ادامه میگوید که آیا سادهلوحانه نیست که تصور کنیم تمام بحثها و استدلالهایی که در مورد اراده آزاد از قرن ۱۷ میلادی تا به حال شده است، تنها در مغز شرکتکنندگان تولید شده است؟ بدون شک ظرافتهای هنر در یک نقاشی یا سخن گفتن، بدون کارکردهای جسمی و ذهنی میسر نمیشود و تمامی فرایندهای ذهنی به واسطه فرایندهای مغزی تحقق مییابند اما مسأله مورد نظر این است که آیا روزی توصیف نوروبیولوژیک از فرایندهای مغزی میتوانند حالتهای ذهنی و محتوای معناشناختی آن را توضیح دهند یا پیشبینی کنند. اگر نوروبیولوژی نتواند روابط قانون گونهای بین پدیدههای ذهنی و فیزیکی بیابد و با این حال به این فرضیه پایبند باشد که مغز سیستمی از پیش تعیین شده است و همه پدیدههای هوشیارانه را تعیین میکند، در این صورت باید به دنبال علیتی بدون وجود قوانین طبیعی باشیم. هابرماس با نظر به این پیشفرض نوروساینس ابراز تعجب میکند از این که چگونه میتوان اراده آزاد را با بخت و اقبال توضیح داد اما اگر علیت بدون قانونمندی بیمعنا باشد، در این صورت باید بتوانیم همه حالتهای ذهنی و محتواهای معناشناختی را در رابطهای علت و معلولی تبیین کنیم و مسأله این است که آیا نوروساینس قادر به انجام این کار هست؟
منابع
Habermas, J. (۲۰۰۷). The Language-Game of Responsible Agency and the Problem of Free Will: How can epistemic dualism be reconciled with ontological monism? Philosophical Explorations, ۱۰ (۱), ۱۳-۵۰.
Searle, J. R. (۲۰۰۷). Neuroscience, Intentionality and free will: Reply to Habermas. Philosophical Explorations, ۱۰ (۱), ۶۹-۷۶.
Habermas, J. (۲۰۰۷). Reply to Schroeder, Clarke, Searle, and Quante. Philosophical Explorations, ۱۰ (۱), ۸۵-۹۳.
روزنامه ایران
نظر شما