شناسهٔ خبر: 25469 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

پسرک و کتاب

غلامرضا امامی، مترجم ادبیات کودک و نوجوان در یادداشتی از رابطه‌اش با کتاب و نگرانی‌هایش از نشر گفته است.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ پسرک پیش از آن‌که به مدرسه برود و خواندن  و نوشتن بیاموزد و با کشتی حروف الفبا سفرها بکند به جزایر ناشناخته با کتاب و داستان آشنا شد.
 پدر داستان یک ایرانی در قطب شمال را روایت می‌کرد. اگر هوا گرم هم بود ما بچه‌ها از برف و سرمای قطب شمال می‌لرزیدیم.

مادر شب‌ها قصه کنیزک سفید را می‌خواند که داستانی دنباله‌دار بود و در مجله «ترقی» نشر می‌یافت، گاه وقتی که مادر با لحنی آرام قصه پر غصه زنان را باز می‌خواند صدایش می‌شکست و می‌لرزید و آرام اشک می‌ریخت و ما بچه‌ها هم با او و در کنار او با هم به آرامی می‌گریستیم.

پسرک در کتابخانه‌ پدر کتاب‌ها دید به رنگ‌ها و قطع‌های گوناگون. از بوی جلد کتاب‌های چرمی و عکس‌های کتاب‌های رنگی خوشش می‌آمد. بیش از همه دو کتاب را دوست داشت؛ کتاب «گلستان سعدی» چاپ سنگی به قطعی رحلی و «حافظ» خلخالی با جلدی آبی و قطعی جیبی.  پدر شب‌های زمستان حکایتی از گلستان می‌خواند یا شعری از بوستان و نیت می‌کرد و می‌کردیم و فالی از حافظ می‌گرفت و شعر حافظ را معنی می‌کرد .

پسرک ادامه‌ قصه‌های سعدی را در خواب دنبال می‌کرد. شب‌ها به ستاره‌ها و سیاره‌ها سفر می‌کرد.
 به دبستان صنیع‌الدوله‌ قم که رفت از معلمش محمود بروجردی اولین جایزه را گرفت و جایزه یک کتاب بود.

پسرک ادامه‌ دبستان و دبیرستان را در مشهد گذراند، در مشهد به دبستان جعفری رفت و دبیرستان علوی و فیوضات  که روبه‌روی ساختمان چهار طبقه راسته‌ کتاب‌فروش‌ها بود. آقای اشتري کتابفروش چهره‌ مهربان خندانی داشت، در راه مدرسه علوی از آنجا که رد می‌شد از پشت و یترین کتاب‌های تازه‌ چاپ تهران را می‌دید.

پسرک به چند کتابخانه سرک می‌کشید؛ کتابخانه‌ آستان قدس، کتابخانه‌ مسجد گوهرشاد؛ کتابخانه‌ فرهنگ به مدیریت آقای شاکری. در کتابخانه‌ آستان قدس طلبه‌ای را هرروز می‌دید با قامتی نحیف و دستاری کوچک که همیشه می‌آمد و کتاب می‌گرفت و می‌خواند، ‌با او آشنا شد. طلبه‌ای که کتاب‌های ادبی می‌خواند برایش عجیب بود. نامش را پرسید، او محمدرضا شفیعی کدکنی بود.
 
مسعود احمدزاده، هم‌کلاسی پسرک نبود اما هم مدرسه‌اش بود در مدرسه‌ علوی. روزی مجله‌ کتاب ماه را نشانش داد که فصل اول غرب‌زدگی در آن نشر یافته بود. از نویسنده‌ای که نامش را شنیده بود اما چیزی از او نخوانده بود.

به کتاب‌فروشی آقای اشتری رفت، نام نویسنده را گفت و کتاب «مدیر مدرسه» را خرید وخواند.
پسرک در قهوه‌خانه‌های بست بالا نقال‌ها را می‌دید که شاهنامه می‌خواندند، پسرک دلش نمی‌خواست پدر پسر را بکشد... رستم سهراب را .

در مشهد در جلسه‌ای سخن گفت. گفتار او با نام «ارزش تبلیغ» نشر یافت‌ پسرک به چاپخانه‌ خراسان رفت. گارسه‌هاي حروف را دید که درون بسته‌ای، هرحرفی را گذاشته بودند و حروف‌چین‌ها کنار هم حروف را می‌گذاشتند و کلمه‌ها پدید می‌آوردند و به چاپ می‌سپردند ...

پسرک به اهواز رفت ... به دبیرستان دکتر فاطمی ...کناره کارون...کتابخانه و کتابفروشی کم بود ...اما کتابخوان بسیار بود.

پسرک به تهران آمد در بخش فرهنگی حسینیه‌ ارشاد به کار تنظیم « محمد (ص) خاتم پیامبران» پرداخت. با نویسنده‌ «مدیر مدرسه» آشنا شد .

نویسنده‌ آن کتاب از او خواست که در کار «خدمت و خیانت روشنفکران» نقشی داشته باشد و طرحی را به او سپرد .

پسرک به خانه‌ آن نویسنده می‌رفت و می‌آمد. کتاب‌هایش را می گرفت و می‌خواند، باشوق هم می‌خواند.

بانوی آن نویسنده نیز برایش گاه قصه‌ای می‌گفت، قصه‌های واقعی زندگی. «شهری چون بهشت» را دید و خواند و به چاپ سپرد .

پسرک در سفری از شیراز به بوشهر با اتوبوس از گردنه‌های تنگ گذشت، «سووشون» را در این سفر خواند و گریست .

پسرک به تهران که آمد با دوستش «بعثت» را پی‌افکند. سروکارش بیشتر با کتاب شده بود. شده بود ناشر.

به سال 1346، حضرت طالقانی کتابی به او هدیه داد و پشتش به یادگار خطی نگاشت. خسرو گلسرخي ماهی چند، مهمانش بود و شعرهایش را برایش می‌خواند .

پسرک در «بعثت» کتاب‌ها نشر داد. به راسته‌ کتاب‌فروشان می‌رفت در ناصرخسرو، روبه‌روی دانشگاه، خیابان نادری و میدان مخبر‌الدوله. از آخری شروع کنم در میدان مخبرالدوله کتاب‌فروشی ابن‌سینا بود با دری گردان و نیل که محسن‌آقای بخشی مدیرش بود. در شاه‌آباد کتاب‌فروشی محمدی بود و زوار ، در باب‌ همایون شرکت انتشار بود و در نادری سخن و زمان....

پسرک انتشارات موج و پندار را پی‌افکند. موج کتاب‌هایی بود به نثر و پندار کتاب‌هایی بود به شعر .

در سری انتشارات موج کتاب شعر «مقاومت در فلسطین اشغال‌شده» به ترجمه‌ دوستش سیروس طاهباز (کوروش مهربان) را نشر داد. نخستين کتاب غزاله علیزاده، «بعد از تابستان» را، دو کتاب از دکتر حمید عنایت، «دین و جامعه» و «اسلام و سوسیالیسم در مصر»، سه کتاب از احمد شاملو، «زهرخند»، «لبخند تلخ» و «سربازی از یک دوران سپری‌شده»، «چهل طوطی» جلال و سیمین، چاپ تازه‌ «شهری چون بهشت» سیمین «مردان» آثار محمد علی سپانلو... «فلسفه انقلاب مصر» نوشته جمال عبد الناصر ترجمه‌دکترمهدی سمسار... «ای قوم به حج رفته»...سفر نامه حج دکتر جواد مجابی ...«بی ریشه»
مجمو عه داستان به ترجمه محمد قاضی ... و تاریخ مذکر دکتر براهنی . 

 پسرک به دعوت دوستش سیروس طاهباز و توصیه‌ بانوی بزرگ، سیمین دانشور به کانون رفت، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان. ویراستار آنجا شد. کتاب‌ها را ویرایش می‌کرد و چند کتاب از او منتشر شد .
 
پسرک به ژاپن رفت به دعوت يونسكو، دوره‌ نشر را آنجا گذراند. به مصر رفت به نمایشگاه جهانی کتاب قاهره و در کناره نیل کتاب‌ها دید به رنگ‌ها و زبان‌ها ونقش‌های گوناگون .
 
پسرک هرگز صفی برای کتاب ندیده بود اما عصرها در مقابل کتاب‌فروشی آذرِ خیابان دانشگاه، صف درازی دید برای خرید کتاب‌های دکتر علی شریعتی .
 
پسرک که حالا نوجوانی شده بود، جلوی دانشگاه می‌رفت و کتاب‌های جلدسفید را می‌دید و می‌خرید و می‌خواند.
 
پسرک به ایتالیا رفت. هر سال به نمایشگاه جهانی کتاب کودک بولونیا می‌رفت. پسرک در دنیای رنگ‌های کودکی‌اش غرق می‌شد .
 
پسرک سال‌ها در رم زیست، می‌دید که در اروپا وقتی خرید می‌کنند و به فروشگاه می‌روند کنار نان و گوشت و میوه، کتابی هم می‌خرند برای خود و خانواده.
 
پسرک دلش می‌خواهد که در میهنش کتاب در هزار نسخه چاپ نشود و سال‌ها در انبارها نماند.
 
پسرک دلش می‌خواهد کتاب از هفت‌خوان نگذرد.
 
پسرک دلش می‌خواهد کاغذ ارزان شود .
 
پسرک خواند که به سال 1253 ه. ق نخستين شماره «کاغذ اخبار» در ایران به چاپ رسید و میرزاصالح شیرازی در همان سال‌ها صنعت چاپ را پی افکند.
 
پسرک شرم دارد وقتی که تاریخ را می‌خواند و مي‌بيند صاحب ‌بن عباد، کتاب‌خانه‌اش را در سفرها بر شترها می‌نهادند و کتابخانه‌های خطی میلیونی را جا به جا می‌کردند .
 
و حالا...
 
پسرک خوشحال شد وقتی که دید ابن‌بطوطه به چین رفت و بلم‌زنان چيني را دید که شعر سعدی می‌خواندند: چون در نماز استاده‌ام گو یا به محراب اندری...
 
پسرک در شگفت است که کتاب «طبیعت استبداد » «كواكبي» بيش از صد سال پيش، سالی پس از انتشار در سوریه به پارسی ترجمه می‌شود و خوانندگان و خواهندگان فراوان می‌‌يابد.
 
پسرک خواند که اولین کتاب چاپی در ایران انجیل بود به فارسي و در اروميه به چاپ رسید .
 
پسرک دلش می‌خواهد کتاب ارزان شود، کتاب‌خوان بسیار .
 
پسرک وقتی که خواند هر روز در ایران 380 میلیون پیامک ردوبدل می‌شود دلش گرفت با خود گفت هرروز در ایران چندصفحه کتاب خوانده می‌شود؟
 
پسرک هنوز نوای مهر پدر در گوشش است که گفت پسرم با کتاب باش و تنها نباش.
 
پسرک در اروپا دید که در صف اتوبوس، در کوپه‌ قطار، در هواپیما، بيشتر مردم کتاب می‌خوانند.
 
و در این جا بیشتر مردم...
 
پسرک وقتی که از قم به اهواز رفت از دوستانش خواست به‌جای شیرینی برایش کتاب بیاورند و حالا هم پس از گذشت سال‌ها آن کتاب‌ها را دارد.
 
پسرک دلش می‌خواهد مردم با کتاب آشتی کنند، با کتاب آشنا شوند. به هم کتاب هدیه بدهند در عیدها ....در زادروزها، در یاد بودها...در زاد روزها... در سال‌روزها...
 
پسرک خیلی چیزها دلش می‌خواهد... اما چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود.
 
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها ...

نظر شما