به گزارش فرهنگ امروز به نقل از شبستان؛ "۵ قرن پیش از آگوست کنت، ابن خلدون و ۵ قرن قبل از ابن خلدون، فارابی و در خلال ده قرن اندیشمندان فراوانی در جهان اسلام به علوم انسانی و نظریه پردازی پرداخته اند که دانشجو بی خبر است و به راحتی از کنار آن می گذرد" این جملات گوشه ای از صحبت هایحجت الاسلام قاسم ابراهیمی پور، کارشناس اندیشه معاصر مسلمین و استاد دانشگاه است . گفتگوی زیر را با مولف کتاب های "رابطه نظریه و مشاهده در علوم اجتماعی" و "روش شناسی علوم اجتماعی" می خوانید:
با توجه به اینکه منابع درسی علوم انسانی ما امروز در دانشگاه ها وارداتی و برگرفته از غرب است، دانشجویی که با این علم و فرهنگ تربیت شده و به جامعه وارد می شود و مسئولیت های مختلفی را بر عهده می گیرد (اعم از فرهنگی و غیر فرهنگی)، این پروسه (تربیت دانشجو با فرهنگ و علم غربی) چه آثاری می تواند بر ذهن و فکر و اندیشه او و سپس بر جامعه داشته باشد و از سوی دیگر به طور کلی علوم غربی چه نکات مثبت یا منفی با خود همراه دارند؟
ما در علوم انسانی به طور کلی با مسائل بشری و اجتماعی سر و کار داریم، یعنی در زندگی اجتماعی مسائلی پیش می آید که می توان نام آن را بیماری گذاشت و کسی که می تواند این مشکلات را معالجه کند، پزشک اجتماعی یا اندیشمند آن جامعه است.
این مسائل سابقه ای به درازای تاریخ بشر دارد و همیشه و هر زمانی بوده است اما در قرن نوزدهم در غرب علومی شکل گرفت که با تخصص ویژه به این مساله پرداختند و اینجا بود که علوم انسانی شکل گرفت. شاید بیش از دو قرن این فرآیند فراز و نشیب داشت و مشکلات این علوم بررسی و حل شد، علوم انسانی فربه شد، مکاتب شکل گرفت و ... . بنابراین این زحمات ۲۰۰ ساله را نمی توان نادیده گرفت و به طور کلی علوم انسانی غربی را طرد کرد و این تجربه ارزشمند را کنار گذاشت و از صفر شروع کرد. لذا نقطه مثبت آن این است که علوم انسانی غربی در اداره جامعه آنها و حل مسائل بشری به کار گرفته شد و کارآمدی هایی هم داشت.
اما وقتی علوم انسانی غربی را وارد دانشگاه می کنیم، به صورت ناخودآگاه آن بستر فرهنگی و آن شرایط فردی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی غرب را از یک طرف و از سوی دیگر آن مبانی معرفتی اعم از هستی شناسی، انسان شناسی و معرفت شناسی را با نظریه های اندیشمندان غربی به خورد دانشجو می دهیم.
این جا دانشجوی ما با دو نقطه ضعف مواجه می شود؛ نخست آن که نظریه غرب را بدون شناسنامه می آموزد یعنی تنها خود نظریه را خوب یاد می گیرد اما از بستر اجتماعی و مبانی معرفتی آن بی خبر است و دیگر اینکه از مبانی معرفتی بومی و فرهنگی و دینی خود ما هم بی خبر است و دروسی را در این زمینه نگذرانده است، لذا می بینیم علم غربی دانشجوی ما را با خود می برد به مرور او غربی شده و در آینده اداره جامعه را با همین سبک و سیاق به عهده گرفته و به نحوی مدیریت می کند که با فرهنگ ما همخوانی ندارد و اینجا است که چالش جدی پدیدار می شود، یعنی یا فرهنگ او را پس می زند یا او فرهنگ را با ایده های غربی خود پس می زند.
به عبارت دیگر در این میان اگر فرهنگ از پشتوانه غنی معرفتی و تمدنی برخوردار نباشد، این مساله موجب شکست و اضمحلال و بحران هویت فرهنگی می شود و اگر برعکس فرهنگ از پشتوانه غنی معرفتی و تمدنی برخوردار باشد، قطعا راهی در این زمینه پیدا می کند اما به هر حال هزینه های زیادی در این میان پرداخته می شود.
به طور کلی علوم غرب اول علوم بومی و در پی آن عمیق ترین لایه های فرهنگی و باورها و ارزش های ما را مورد تهاجم قرار داده و به تدریج فرهنگ ما را با چالش و اضمحلال مواجه می کند.
چه راهکارهایی را برای تحول علوم انسانی و جایگزینی نظریه های بومی و دینی خود بر آراء و اندیشه های غربی متداول در دروس دانشگاه ها پیشنهاد می کنید؟
چند راهکار عمده و گام مهم در این راستا وجود دارد؛ نخست آنکه ما گریزی دقیق از تعلیم علم غربی نداریم. باید اول دانشجو به خوبی این علوم را فرا گیرد اما با شناسنامه بخواند؛ یعنی فقط به آموختن نظریه اکتفا نکند بلکه شخص نظریه پرداز را با توجه به اینکه او چه شخصیتی دارد و در چه بستر و شرایط اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و ... دست به نظریه پردازی زده است و نگاه او به هستی، معرفت و انسان چه بوده است؛ دانشجو باید همه این موارد را فرا گیرد که متاسفانه این اتفاق در دانشگاه های ما نمی افتد.
در گام بعدی دانشجو باید با مبانی معرفتی اسلامی و با تاریخ هزار ساله علم خودمان آشنا شود؛ ما در این زمینه متون قوی داریم. ۵ قرن پیش از آگوست کنت، ابن خلدون و ۵ قرن قبل از ابن خلدون، فارابی و در خلال ده قرن اندیشمندان فراوانی در جهان اسلام به این مسائل و نظریه پردازی پرداخته اند که دانشجو بی خبر است و به راحتی از کنار آن می گذرد. اگر به این مسائل توجه شود، خود به خود شرایط برای نظریه پردازی و خلاقیت به وجود می آید. البته این امر الزامات فراوانی دارد یعنی فضای علمی دانشگاه و حوزه کشور هنوز آماده نیست و مقدمات معرفتی و غیرمعرفتی اعم از فراهم شدن شرایط فرهنگی، اقتصادی و سیاسی می طلبد.
برپایی کرسی های آزاد اندیشی تا چه اندازه می تواند در این راستا موثر باشد؟
ببینید، کرسی های آزاداندیشی تنها می تواند بخشی از این بستر را فراهم کند یعنی فضای علمی ما باید ظرفیت صحبت و انتقاد را داشته و از علم غربی بت نسازد. این کرسی ها می تواند بت شکن باشند و زمینه تحول علوم انسانی را فراهم کنند اما بیش از دو میلیون دانشجو اعم از کارشناسی و کارشناسی ارشد داریم که ذهن آنها را غربی کرده ایم و معلوم نیست تا چه اندازه برپایی کرسی های آزاداندیشی بتواند در این زمینه موثر باشد البته هر چند بی تاثیر نیست و با اینکه لازم قطعی است اما کافی نبوده و شرایط دیگری نیز می طلبد. بنابراین دانشجو باید عمیق تر علوم غربی را بفهمد و از سوی دیگر با میراث علمی خودمان نیز آشنا شود؛ کرسی های آزاداندیشی می تواند جرقه های خوبی را در این راستا بزند.
نظر شما