شناسهٔ خبر: 34783 - سرویس سینما و رسانه
نسخه قابل چاپ

به بهانۀ مستند «چشم در برابر چشم»؛

دانشگاه، فساد، پالایش سلامت

چشم در برابر چشم مردم از لحاظ اینکه به پریشانی هیجانی دیگران چگونه پاسخ می‌دهند، تفاوت‌های زیادی با هم دارند؛ در یک سو کسانی هستند که زندگی خود را به خطر می‌اندازند تا به دیگری کمک کنند، در سوی دیگر کسانی قرار دارند که از ایجاد درد و تحقیر کردن یک قربانی بی‌گناه لذت می‌برند. پاسخ این وضعیت در ترکیبی از تفاوت‌های زیست‌شناختی و تفاوت در تجربه‎ نهفته است.

 

فرهنگ امروز/ فاطمه امیراحمدی: تیترهایی در حوزه‌ی دانشگاه این روزها در خبرگزاری‌ها دیده می‌شود که کمی نگران‎کننده است؛ «افزایش آمار خودکشی در میان دانشجویان علوم پزشکی»، «روند اعتياد در ميان دانشجويان رو به افزايش است»، «آخرین وضعیت سلامت مشاور مضروب دانشگاه علامه»، «بالا رفتن آمار خودکشی در بین دانشجویان»، «آمار اعتیاد در دانشگاهها از آمار عضویت در تشکل‌ها پیشی گرفت»، «كابوس در خواب دانشجویان»، «افزایش میزان اختلالات خلقی و اضطرابی در بین دانشجویان» و ... حتی از زبان استادی که در یکی از دانشگاه‎های بزرگ کشور تدریس می‎کنند، شنیده شد ۹۰ درصد دانشجویان جدیدالورود بعد از پایش سلامت، تقریباً یک بار به خودکشی فکر کرده‎اند. گویا خیلی پیش، زنگ خطر به صدا در آمده بوده است اما گوش‎ها ظرفیت شنیدن صدای آن را نداشته‌اند.

در دو یا سه سال اخیر شاهد این هستیم که دانشجویان جدیدالورود پایش سلامت جسمی و روانی میشوند و شناسنامه‌ی سلامت دریافت می‎کند؛ اقدام خوبی که کمی دیر آغاز شد.‏ درست است که آمار خودکشی و بزهکاری‎ در جامعه‎ی ما وجود دارد، اما وقتی این معضل به دانشگاه می‎رسد نمود بیشتری به خود می‎گیرد و بیشتر خود را به رخ می‎کشد. فضای علمی و منطقی که از دانشگاهها در ذهن عموم ترسیم می‎شود کمتر انتظار خودکشی، اعتیاد، اختلالات روحی-روانی از آن می‎رود. اگرچه ممکن است گفته شود زمینه‎ی این مشکلات از پیش در افراد وجود داشته - قطعاً همین‌طور است - و در فضایی که یک آزادی و استقلال نسبی برای افراد ایجاد می‎شود از حالت کمون بیرون آمده و شکل عملی به خود می‎گیرد، اما باید دید چرا این اتفاق رو به رشد است.

این یادداشت به بهانه‌ی مستند «چشم در برابر چشم» کاری از «سید محمدعلی صدری‎نیا» نوشته شده است که در سال ۹۳ برگزیده‌ی فانونس زرین جشنواره فیلم عمار شد.

قضایای ناگوار اسیدپاشی و از جمله شکل زنجیره‎ای آن در اصفهان اتفاقی است که دل هر شنونده‎ای را به درد می‎آورد، اتفاقی که از یک اشتباه، یک ندانستن کلان در برخی ذهن‎های بی‎تفکر حکایت دارد. قصه‎ی چشم در برابر چشم ماجرای «آمنه بهرامی‎فر» است که بینایی و زیبایی خود را در آتش یک عاشقانه‎ی کینه‎توزانه از دست می‎دهد. «مجید موحدی» پسر عاشق‎پیشه‎ای که عقل خود را در برابر خواسته‎ی دل (به قول خودش در مستند «دل عاشق منطق نمی‎پذیرد») از دست می‎دهد و سرانجامی را رقم می‎زند که به گمان خویش آمنه زیبایی خود را از دست می‎دهد و برای تمام عمر بدبخت می‎شود و خود نیز با حکم اعدام گویی از این ماجرا برای همیشه خلاص می‎شود، غافل از اینکه ورق برخواهد گشت اما باز هم به سود او!

 

قصاص چشم در برابر چشم

 

ماجرا ۱۲ آبان سال ۱۳۸۳ اتفاق می‎افتد؛ پسری که در دانشگاه عاشق دختری می‎شود و از او جواب منفی می‎شنود. مجید موحدی برای خاموش کردن آتش درون خود با ظرفی از اسید در تعقیب آمنه در یکی از خیابان‎ها سر راهش قرار می‎گیرد و آتش کینه خود را روی صورت او می‎پاشد. آمنه با وجود ۲۶ عمل جراحی، بینایی خود و نیز زیبایی صورتش را برای همیشه از می‎دهد؛ اما خواسته‎ی عجیب وی که برای اولین بار درخواست شده است، قصاص بینایی در برابر بینایی است. با تمام جوسازی‎های داخلی و خارجی که رسانه‎ها معمولاً در یک چنین حوادثی دارند که گاهی نیز به دور از انصاف است، بالاخره با همت و تلاش آمنه این حکم توسط دادگاه قضایی بعد از گذشت ۵ سال (۱۳۷۸) پذیرفته میشود.

قرار اجرای حکم ۱۹ اردیبهشت ۹۰ است، اما به خاطر فضای آلودهی رسانه‌ای که عموماً از سوی رسانههای خارجی صورت گرفته است، یعنی ازدحام خبرنگاران از خبرگزاری‎های بین‎المللی در خیابان محل اجرای حکم، قصاص با وقفهای چندماهه به نهم مرداد همان سال موکل می‎شود. اما در لحظهی آخر آمنه از حق خود می‌گذرد و مجرمِ سلامت خود را می‌بخشد، البته هنوز مدت زیادی از این بخشش نمی‌گذرد که آمنه پشیمان می‌شود و این پشیمانی نیز به رفتار نامعقول مجید موحدی برمی‎گردد. آمنه در پایان مستند با ناراحتی می‌گوید با رفتارهایی که بعد از بخشش از موحدی دیدم، فهمیدم یک گرگ از قفس پرید و ترحم بر پلنگ تیزدندان، ستمکاری بود بر گوسفندان.

موحدی که چون یک بازنده همه‌چیز خود را از دست داده است از هر فرصتی استفاده می‌کند که به لحاظ روحی و روانی لحظات تلخی را برای معشوق خود رقم بزند؛ حرف‌هایی نامربوطی که تکرار آن‌ها در این یادداشت دردی را دوا نمی‌کند. اما آنچه که نقطه‌ی اوج بیماری روانی یک مجرم می‌تواند باشد، حرکات و کلمات ناخوشایند و حتی ناسزاگونه‎ای است که وی پس از دریافت حکم آزادی، آزادی که حتی باید روی بزرگواری و بخشش نامیدن آن کمی سکوت کرد، شاهد هستیم. چرا این‌طور می‎شود؟ چرا مجرم بعد از بخشش به جای سپاسگزاری در قالب یک طلبکار ظاهر می‎شود؟ چرا اخلاق جوانمردی در جوامع در حال خشکیدن است؟ به گفته‌ی کارشناسان، بیشتر این ناهنجاری‌ها ریشه در کودکی و سنین رشد دارد.

 

رفتار جامعه‎پسند

اصطلاح رفتار جامعه‎پسند به اعمال اجتماعی مثبت مانند نوع‏دوستی، کمک به دیگران، سهیم کردن دیگران، دل‌سوز بودن و همدردی اطلاق می‎شود؛ رشد چنین رفتاری از لحاظ نظری و عملی موضوع بسیار مهمی است و تحقیقات بسیاری درباره‌ی آن انجام شده است. ۱

از سویی مردم از لحاظ اینکه به پریشانی هیجانی دیگران چگونه پاسخ می‌دهند، تفاوت‌های زیادی با هم دارند؛ در یک سو کسانی هستند که زندگی خود را به خطر می‌اندازند تا به دیگری کمک کنند، در سوی دیگر کسانی قرار دارند که از ایجاد درد و تحقیر کردن یک قربانی بی‌گناه لذت می‌برند. پاسخ این وضعیت در ترکیبی از تفاوت‌های زیست‌شناختی و تفاوت در تجربه نهفته است. ۲

اما چه نوع تجربه‌های خاصی می‌توانند همحسی را ایجاد یا بازداری کنند؟ محققان معتقدند که نفوذ و تأثیر والدین به‌عنوان الگو احتمالاً بسیار بیشتر از نفوذ رسانه‌های گروهی خواهد بود. روان‌پزشک معروف «رابرت کولز» در کتاب خود تحت عنوان هوش اخلاقی کودکان بر اهمیت مادران و پدران در شکل دادن چنین رفتارهایی تأکید می‌کند. به عقیده‌ی کولز کلید قضیه این است که به کودکان بیاموزند تا «خوب» و «مهربان» باشند و به جای آنکه صرفاً و تنها به خودشان فکر کنند به فکر دیگران هم باشند. بچه‌های خوب، خودمحور نیستند و بیشتر احتمال دارد که به نیازهای دیگران پاسخ دهند. هوش اخلاقی مبتنی بر از بر کردن قواعد و مقررات یا یادگیری تعاریف انتزاعی نیست، بلکه با مشاهده‌ی آنچه والدینشان در زندگی روزانه‌ی خود می‌گویند و انجام میدهند، یاد میگیرند. کولز معتقد است که سال‌های دوره‌ی دبستان دوره‌ی سرنوشت‎سازی است که طی آن کودکان، باوجدان یا بی‎وجدان شدن را می‌آموزند. ۳

 

پاک کردن صورت‌مسئله به جای حل آن

در غرب ارتباط زنجیرواری بین ارگان‌ها و سازمان‌ها با رسانه‌ها وجود دارد که با همکاری و تعامل به طور مشترک بسیاری از پروژه‌های مهم جامعه‌شناسانه و روان‌شناسانه را پیش می‌برند. اگرچه بیشتر نکات منفی این کشورها در جامعه‌ی ما مطرح می‌شود، اما نقاط بسیار مثبتی دارند که باید به آن توجه داشت، از جمله در برابر حقایق به جای منکر شدن به فکر چاره هستند.

زمانی که در اواسط سال ۱۹۶۰ برای اولین بار جامعه‌شناسان و روان‌شناسان بی‌تفاوتی سنگین عموم مردم را نسبت به اتفاقات ناگوار دیدند، صدای این زنگ خطر را شنیدند. ماجرا از این قرار بود که زنی در برابر چشمان همسایگانی که از پنجره‌ی اتاق خود به صحنه می‌نگریستند در یک کش‌وقوس ۴۵ دقیقه‌ای کشته می‌شود. از ۳۸ تماشاگر این فاجعه حتی یک نفر برای کمک به زن در برابر مرد مست وارد صحنه نشد و حتی به پلیس نیز زنگ نزد. مطالعات و تحقیقات در این باره (بی‌تفاوت و کم‌رنگ شدن نوع‌دوستی) آغاز شد. با پژوهش‌های انجام‌شده نشان می‌داد که میزان جوانمردی و فداکاری در این جوامع به شدت افت کرده است، همین امر باعث شد تا آنان با همکاری رسانه‌ها شروع به آموزش -البته نه آموزش‌های مستقیم و خسته‌کننده- شهروندان کنند و این کار را از کودکان شروع کردند که شهروندان آینده بودند. یکی از برنامه‌هایی که در قالب کارتونی جذاب سفارش داده شد خیابان سسمی (Sesame Street) است، در هر قسمت این برنامه یک نکته‌ی اخلاقی نهفته است. بعد از مدتی وقتی از مخاطبان کودک آزمون گرفته شد نتایج مثبت بود و نوع‌دوستی و رفتارهای جامعه‌پسند در این گروه افزایش یافته بود. ۴

ولی این ارتباط مدیران و هنرمندان در کشور ما وجود ندارد. «بیژن شکرریز» یکی از کارگردانان فیلم کودک بیان داشت، وقتی با مطالعات شخصی خود به میزان افزایش اعتیاد بین دانش‌آموزان پی‌بردم، موضوع را با مدیران مربوطه مطرح کردم، اما وزیر آموزش و پرورش به جای پذیرش، به‌طورکلی منکر ماجرا شد و شکایت کرد. این در حالی است که ازدیاد استفاده از دخانیات به شکلی شده است که اگر در دبیرستانها هنوز دور از چشم معلمان، دختران و پسران سیگار می‌کشند در خیابان‌ها و پارک‌ها متأسفانه بی‌پرده مبادرت به این کار می‌کنند. وقتی تحمل به سر می‌آید و دل‌سوزی بیننده را وادار به صحبت می‌کند، برخی با ادبیاتی نه‌چندان در سن و سالشان از بی‌ارزش بودن زندگی می‌گویند و برخی که هنوز آن معصومیت کودکی خود را از دست نداده‌اند کمی خجالت می‌کشند و این پا آن پا می‌کنند و یک چشم (که مطمئناً تو خالی است) تحویل اندرزدهنده‌ی خود می‌دهند.

صبح‌های زود قبل از مدرسه دخترهای دبیرستانی را می‌بینی که روی نیمکت‌های پارک نشسته‌اند و در یک حالت اضطراب و حیرانی در حال کشیدن سیگار هستند؛ زیرا هنوز این تابو برای دختران دبیرستانی نشکسته است. اما در مورد پسران، با جسارت و بی‌قیدی به این کار می‌پردازند و در برابر چشم همگان مبادرت به این کار می‌کنند و از آن ابایی ندارند. سیگاری از پاکت درمی‌آورند و خیلی دوستانه به یکدیگر نیز تعارف می‌کنند که در یکی از این موارد مجبور شدم خیلی تلخ بگویم: «نه خیلی چیز خوبیست، به هم نیز تعارف می‌کنید؟»

اگر وزیر ما به جای آمدن جلوی دوربین و منکر شدن آن، کمی تأمل می‌کرد و به جای نادیده گرفتن -که قطعاً هم خود از این اتفاقات در مدارس خبر داشت- از همین کارگردان کمک می‌گرفت و سفارش کار می‌داد، شاید برای امروز وضعیت بهتری در مدارس شاهد بودیم.

اگر به موقع جلوی مشکلات روحی-روانی گرفته نشود به آمار بالای خودکشی در بین دانشجویان می‌رسیم، به این می‌رسیم که دانشجو با سلاح سرد به جان مشاور می‌افتد و آدم‌های خودخواهی که فکر می‌کنند هرآنچه که بخواهند به هر شیوه و شکلی باید به دست آورند، تفکر خود را برتر از تفکر و اندیشه‌ی دیگران می‌دانند، احساسات جانشین عقل شده و حوادث دردناکی را منجر می‌شوند که مجتبی موحدی یکی از آن‌هاست.

 

آمنه بهرامی فر

 

اما قصهای دردناکتر

موضوعی که در این مستند همچون فاجعه‌ی اسیدپاشی دردناک بود، صحبت‎های پدر یکی از قربانیان زنجیره‌ی اسیدپاشی اصفهان است. چرا باید مرتبه و حق انسانی یک فرد در جامعه‎ای تا این حد متزلزل شده باشد که به جای اینکه حق طبیعی یک انسان، یک موجودی که حق دارد در جامعه از امنیت جسمی و روحی برخوردار باشد و این باید تا آنجایی که از سوی قوای مربوطه امکانش هست اجرا شود (قطعاً اتفاقات رخ خواهد داد که غیرمنتظره و بدون پیش‎بینی خواهد بود)، برای احیای حق و حقوق خود مثل مسائل دینی به زیرمجموعه‎هایی متوسل شود. در ظاهر شاید مسئله خیلی مهم نباشد، اما چشم‎پوشی از این ظرایف، جامعه را به سمت معضلی دیگر می‎کشاند که باید مانع آن شد.

ناصر جورکش پدر سهیلا جورکش در این مستند به سخنانی می‎پردازد که دل بیننده را به درد می‌آورد؛ او عنوان می‌کند: «سهیلا چند روز قبل به زیارت امام رضا علیه‌السلام و زیارت دایی شهیدش سید رسول موسوی رفته بود.»

چرا باید جامعه به این‌سو روی بیاورد که حق انسانی خود را فراموش کند و برای اینکه خود را بی‎گناه و مظلوم در حادثه‌ای که متضرر شده است، اثبات کند و برای احیای حق به مؤلفه‌هایی این‌چنینی متوسل شود؟ این طور به ذهن متبادر می‌شود که کسی اگر به زیارت امام رضا یا هر مکان زیارتی دیگر نرود گویا به حقش نمی‌رسد. تمام این سخنان نه برای کم‌رنگ کردن بار ارزشی زیارت امامان و بزرگان است، بلکه منظور توجه به این مسئله که گویا یادمان رفته است ما به‌عنوان یک موجود زنده برای این موجودیت بر گردن هم حقی داریم. مسئله‌ی اصلی اخلاقیات انسانی است نه مسائل فرعی که خود زیرمجموعهی این اخلاقیات قرار دارند.

به قول یکی از راویان این مستند، ماجرای اسیدپاشی به جای برخورد نوع‌دوستی رنگ سیاسی به خود گرفت و بهره‎برداری سیاسی از آن شد، در برابر سوژه‎های تقریباً یک‌سان، رفتارهای متناقض از سوی افراد دیده شد؛ زیرا در جایی (در ماجرای ریحانه جباری) رسانه‌های داخلی و خارجی به دنبال بخشش مجرم بودند، یا در ماجرای اسیدپاشی آمنه؛ اما در ماجرای اسیدپاشی اصفهان خواهان اشد مجازات برای عاملان آن شدند؛ به قول تیتری که وطن امروز زد، «مدافعان اسیدپاشی مدعی شدند». گویا جامعه‎ تکلیف خود را نمی‌داند که بالاخره چه چیزی می‌خواهد، هنوز تعریف روشنی از قصاص و بخشش برای خود ندارد، بیشتر از آنکه منطقی تصمیم بگیرد دچار التهاب و احساسات غلیظ می‌شود و بیشتر از آنکه به‌عنوان یک هشدار دیده شود برای چاره‌اندیشی، به یک قصه‌ی پرالتهاب برای گفت‌وگوهای گروهی تبدیل می‌شود که هرکس نتیجه‌ی فردی خود را از داستان بازگو می‌کند.

گروه‌های فعال حقوق بشر ما و از جمله فمینیست‌ها هنوز نمی‌دانند به دنبال چه هستند، آیا باید زن و مرد را یک‌سان ببینند، به این معنی که خصوصیات و ویژگی‌های یکی دارند و در نتیجه باید از حقوق یک‌سانی برخوردار باشند (فمینیست‌های لیبرال)، یا اعتراض به مردسالاری و سرمایه‌داری دارند (فمینیست‌های کمونیست) و یا این را پذیرفته‌اند که بین زن و مرد تفاوت است و به زن با توجه به ویژگی‌های خواست او باید احترام گذاشت و حقوق او را رعایت کرد (فمینیست‌های رادیکال)؛ این سردرگمی در ماجرایی این‌چنینی بیشتر خود را نشان می‌دهد.

باز هم تأکید می‌کنم این به معنی نفی زشتی کار یکی و تأیید دیگری نیست، باید دقت داشته باشیم بخشش به جای اثرات مثبت، عواقب منفی نداشته باشد. به قول فریدالدین حدادعادل در این مستند، تصمیمات باید به گونهای باشد که بخشش منجر به افزایش جرم در جامعه نشود. عدم قصاص هر عضو در برابر عضو آسیب‎دیده که باید از سوی خود دستگاه قضا باشد نه خواسته‎ی فرد آسیب‎دیده، باعث می‌شود که این فجایع ادامه پیدا کند چنان‌که دوباره شاهد بودیم به‌صورت مادر و دختری در لرستان اسیدپاشی شده است. به نظر می‎رسد مسئولین امر در این فقره از حوادث باید عملکرد جدی‎تر و محکم‎تری داشته باشند. خداوند برای جان بندگانش ارزش بسیاری قائل است و مکرر در قرآن به حق خصوصی و عمومی افراد اشاره کرده و تأکید می‌کند «جان در برابر جان»، «چشم در برابر چشم» ...

 و نکته‌ی آخر اینکه متأسفانه گاهی اوقات جامعه شاهد جنایتی است که بدون سزا باقی می‎ماند و سؤال می‌شود، چرا؟

 

منابع:

۱. کیگان. جروم، پاول هنری ماسن، آلتا کارول هوستون، جان جین وی کانجر، رشد و شخصیت کودک، ترجمه مهشید یاسایی- نشر مرکز - ص ۵۱۱

۲. بارون. رابرت، دان بیرن و نایلا نسکامب، روان‌شناسی اجتماعی، ترجمه یوسف کریمی، انتشارات روان، ص ۵۸۲

۳. همان، ص ۵۸۳

۴. همان، ص ۵۵۹

نظر شما