فرهنگ امروز/ محسن آزموده: در سالهاي اخير بحثهايي مثل فلسفه زندگي و فلسفه براي زندگي و بازگرداندن فلسفه به زندگي و... بسيار رايج شده است. اين شايد واكنشي به تخصصي شدن بيش از پيش فلسفه و دور شدن مباحث فلسفي از متن زندگي هرروزه باشد، شايد هم به دليل رواج گفتمانهايي باشدكه زندگي را ارج مينهند و در رسانهها و گفتارهاي عمومي مدام بر ارزش آن به معناي ساده و صريحش تاكيد ميكنند. متناسب با همين موضوع در اين سالها كتابهاي زيادي نيز درباره فلسفه زندگي و معناي زندگي و... نوشته و ترجمه شده است و هر روز نيز بر شمارشان افزوده ميشود. نشست اخير شهر كتاب مركزي به بررسي يكي از اين آثار اختصاص داشت كه به تازگي توسط ميثم محمد اميني، فارغالتحصيل فلسفه ترجمه شده و توسط نشر نو منتشر شده است. در ادامه گزارشي از اين نشست از نظر ميگذرد.
در ابتداي جلسه علياصغر محمدخاني، معاون فرهنگي شهر كتاب به معرفي كتاب پرداخت و گفت: كتاب فلسفه زندگي تاملاتي درباب حيات، معنا و اخلاق نوشته كريستوفر هميلتون، ترجمه دكتر ميثم محمد اميني است كه نشر نو آن را منتشر كرده است. اين كتاب از ١١ جستار كوتاه شامل تولد و مرگ، فضيلت و شكوفايي انسان، اخلاق و منش، صدق و واقعيت، دانايي، نسبيگرايي، پوچي و سرنوشت، اخلاق و زندگي، رابطه جنسي، نياز خواب و ترس از مرگ تشكيل شده است. هر يك از جستارها حدود ١٠ صفحه را شامل ميشود. كتاب درآمدي با عنوان ديدگاه شخصمحور درباب فلسفه نيز دارد كه نويسنده در آن نظرش را راجع به آثار فلسفي و ارتباطش با زندگي روزمره بيان كرده است. نويسنده در كتاب اشاره ميكند كه در ميان فيلسوفان سنتي خود را بيش از همه به نيچه نزديك ميداند. اتفاقا تاثير نيچه را نيز در جاي جاي كتاب ميبينيم و شواهدي از آثار او را در
همهجا ميبينيم. نويسنده فلسفه را كوششي براي دستيابي به درك عميق از حيات بشر و بيان روشن و دقيق آن تعريف ميكند و ميگويد فلسفه در لغت به معناي عشق به دانايي است.
ديدگاه شخصمحور درباره فلسفه
در ادامه ميثم محمداميني، مترجم كتاب نخست توضيحاتي درباره نويسنده كتاب ارايه كرد و گفت: كريستوفر هميلتون، استاد فلسفه دين در دانشگاه كينگز كالج لندن است. ليسانس فلسفه را از همين دانشگاه گرفته و دكتراي فلسفه را در كمبريج آغاز كرده اما تحصيلاتش را در دانشگاه بن به اتمام رسانده است. او حين اينكه در بن تحصيل ميكرده ليسانس آلماني نيز گرفته است. او به زبان آلماني مسلط است و اين زبان را به خوبي ميشناسد و نقل قولهايش از نيچه نيز با ترجمه خودش صورت گرفته است. البته فرانسه را نيز ميداند. از جمله علايق هميلتون كه در كتاب نيز مشهود است، رابطه فلسفه و ادبيات است. موضوع جالب ديگر سبكهاي ادبي متنهاي فلسفي در زبانهاي مختلف است كه در اين زمينه نوشتههايي دارد. كتاب فلسفه زندگي در سال ٢٠٠١ توسط انتشارات دانشگاه ادينبورو منتشر شده است. هميلتون در كنار اين آثار كتاب ديگري به اسم ميانسالي نيز نوشته كه در مجموعه كتابهاي هنر زيستن منتشر شده و بسيار مورد توجه
قرار گرفته است.
محمد اميني در ادامه با تاكيد بر اينكه اين كتاب در حوزه فلسفه اخلاق قرار ميگيرد، گفت: مقدمه كتاب با عنوان ديدگاه شخص محور درباره فلسفه است، مهم است و اگرچه مثل ١١ فصل ديگر جذاب نيست، اما بسيار اهميت دارد. به همين خاطر خواستم در ابتدا درباره اين مقدمه صحبت كنم. در اين مقدمه نويسنده نقدي جدي به فلسفهورزي حرفهاي و دانشگاهي وارد و رويكردي تازه را مطرح ميكند كه در واقع نوعي بازگشت به گذشته و فلسفه به مثابه حكمت يا عشق به دانايي است. نويسنده ميگويد فلسفه دانشگاهي به خصوص در فضاي انگليسي زبان از اهداف اصلي فلسفه بهخصوص درك معناي زندگي دور افتاده است. او در همين مقاله سرمشقي ترسيم ميكند كه در ١١ فصل ديگر به نوعي
بر اساس اين سرمشق اتود ميزند.
فلسفه دانشگاهي و زندگي روزمره
وي گفت: هميلتون ميگويد اگر از فلسفه انتظار داشته باشيم كه زندگي را براي ما معنا كند و نگرش عميقتر و بيان دقيقي به ما بدهد، اين مسائلي كه در دانشگاه به ما به اسم فلسفه تدريس ميشود، چارهساز نيست، زيرا اگر به سراغ زندگي واقعي و روزمره برويم، ميبينيم كه زندگي فراز و فرودهايي دارد و طيف رنگارنگي از احساسات و عواطف و تجربهها را در بر ميگيرد كه گويي با آن فلسفه دانشگاهي ارتباطي برقرار نميكند. او نقل قولي از رابرت نوزيك، فيلسوف سياسي و نويسنده كتاب مشهور آنارشي، دولت و آرمانشهر ميآورد كه در اين كتاب مواضعي شبيه هميلتون نسبت به فلسفه دارد. نوزيك در مقدمه اين كتاب مشهورش نقدي به فلسفه دانشگاهي كه از زندگي واقعي دور افتاده وارد ميآورد و ميگويد: «شكلي از كار فلسفي است كه به نظر ميآيد شبيه هل دادن و چپاندن چيزها درون محيطي ثابت به شكلي مشخص است. همه آن چيزهايي كه بيرون است بايد درون اين چارچوب بگنجد. مطالب و محتوا را با فشار از يك سو به درون مرزهاي محوطه خشك و بسته هل ميدهيد، اما از سوي ديگر بيرون ميزند. سريع ميدويد و ميرويد جايي را كه بيرون زده فشار ميدهيد، اما آن چيز در جاي ديگر بيرون ميزند. بعد سعي ميكنيد با زور و فشار و بريدن گوشه و كنار چيزها آنها را كنار هم جاي دهيد و كاري ميكنيد كه
در نهايت به نظر برسد همه آن چيزها در وضعي كما بيش ناپايدار در كنار هم در چارچوب قرار گرفته است. هر چيزي را كه خوب جا نگرفته باشد برميداريد و به دوردستها پرت ميكنيد تا كسي متوجه آن نشود. به سرعت زاويهاي را پيدا ميكنيد كه از آنجا به نظر ميرسد همهچيز با هم حسابي چفت شده است و پيش از آنكه چيز ديگري از جايي بيرون بزند و خيلي به چشم بيايد، با دوربيني كه سرعت دريچهاش بالاست، يك عكس ميگيرد. بعد هم به تاريكخانه ميآييد تا هرگونه ترك و شكاف و پارگي در تركيب و بافت سطح را حك و اصلاح كنيد. حال تنها كاري كه باقي مانده اين است كه اين عكس را به عنوان بازنمودي از وضعيت دقيق امور منتشر كنيد». نوزيك در ادامه ميپرسد چرا فيلسوفان اينقدر ميكوشند همهچيز را به زور درون چارچوبي ثابت بگنجانند و چرا دنبال چارچوبي ديگر نميروند و از اين اساسيتر چرا نميگذارند هر چيزي همان جايي كه هست قرار بگيرد؟ اينكه همهچيز درون يك چارچوب ثابت قرار بگيرد، چه فايدهاي دارد؟
محمد اميني گفت: پاسخي كه هميلتون به اين پرسشها ميدهد اين است كه صورت و شكل انديشهورزي و نگارش فيلسوفان در اين مساله بسيار دخيل است. ايشان به صورتي غيرشخصي مينويسند، گويي هيچ چيزي از ويژگيهاي مميز آن فيلسوف به مثابه انسان و فرد نبايد در نوشتهاش به خصوص در مقاله علمي-پژوهشياش بازتاب يابد تا جايي كه اگر اسم نويسنده حذف شود، هيچ كس متوجه نميشود اين مقاله نوشته كيست. گويي نوعي يكسانسازي اتفاق افتاده و ويژگيهاي مميز انسانها حذف شده است. نقد هميلتون به اين شيوه دانشگاهي فلسفهورزي مثبت است
از اين حيث كه او خود راهحلي دارد و خود همين كتاب نشانهاي بر آن است. او معتقد است در فلسفهورزي دانشگاهي بيان فيلسوف از بيان شخصي فاصله ميگيرد، در حالي كه بايد اين حساسيتها را محترم شمرد. اين كتاب به همين دليل با ادبيات بسيار دوست است و در آن نقل قولهايي متناسب با متن از آثار ادبي همراه است.
در فلسفه نبايد از زندگي غافل شد
محمد اميني در ادامه گفت: رابرت نوزيك كه اين نقلقول را از او خواندم، معتقد است فلسفه با وجود اين حرفهاي شدن و تخصصي شدن، هنوز هم به پرسشهاي بنيادين وابسته است. سه دسته مساله اصلي در فلسفه وجود دارد. يك دسته به عينيت و صدق ميپردازند، دوم مسائلي هستند كه درباره مرزهاي معرفت هستند و همان مباحث معرفتشناسياند. اما فلسفه نبايد از هويت شخصي و مسائلي كه مربوط به معناي زندگي است غافل شود.
كار فيلسوف ارايه پاسخ قطعي نيست
محمد اميني در پايان گفت: اين شكل پرداختن به مسائل فلسفي دنبال يك راهحل قطعي و فيصله دادن مساله نيست. در واقع هر فيلسوفي كه با يك مساله مواجه ميشود، سعي ميكند روايتي از آن مساله را ارايه دهد و ميكوشد روايتي از آن ارايه دهد. بهخصوص هميلتون ميگويد آيا ميشود كسي مثل كانت به مثابه بزرگترين فيلسوف جديد در اتاقش در كونيگسبرگ مساله اخلاق را براي هميشه حل كند كه براي همه زمانها و مكانها باشد؟ او ميگويد: اين مساله نه تنها محتمل نيست كه معقول نيز نيست. اين نگاه درستي به فلسفه نيست. مسائل فلسفي ديرپا نيز چنين است. مسالهاي مثل كليات از زمان افلاطون به بعد (تا جايي كه ما ميدانيم)، مطرح شده و پاسخهايي نيز به آن ارايه شده اما هيچگاه فيصله پيدا نميكند و هر زمان ممكن است فيلسوفي بيايد و يكي از اردوگاههاي واقعگرايي يا نامگرايي يا... را تقويت كند. البته همه نقدهاي هميلتون كه لازم نيز هست، به منزله نفي فلسفه دانشگاهي و بيارزش دانستن كارهاي دانشگاهي نيست. به نظرم بهتر است اين نكته را از اين زاويه ببينيم كه هميلتون از ما ميخواهد چيزهاي ديگري نيز بايد به ساختمان فلسفه اضافه شود و مهارتهاي ديگري نيز در فيلسوفان پرورش يابد كه بتوانند از خودشان نيز بنويسند. مثال واضح خود رابرت نوزيك است كه در كنار آثار دانشگاهي، روشهاي ديگر فلسفه ورزي و نگارش فلسفي را آزموده است و به خصوص در كتاب (examined life ١٩٨٩) متن شخصي را به عنوان تاملات شخصياش منتشر كرده است. اين نگاه غيرحذفي عميقتر و دقيقتر است.
زبان فارسي فلسفي نشده است
ضياء موحد، استاد فلسفه تحليلي در آغاز تاكيد كرد كه بحثش درباره بخش صدق و واقعيت كتاب است و گفت: مشكل از همين ترجمه شروع ميشود. واقعيت در اين متن در ترجمه reality آمده است اما بين reality و actuality تمايز هست. واقعيت در برابر appearance قرار دارد، يعني آنچه حقيقي است و آنچه ظاهري است و باطني ندارد و به چيزي متظاهر است. سپس به actuality ميرسيم. اكتواليته نيز به واقعيت ترجمه شده است. اما در برابر اين اصطلاح possibility قرار دارد؛ امري كه بالفعل (actual) است در برابرش امر بالقوه قرار ميگيرد.
موحد تاكيد كرد: آقاي دكتر محمد اميني اهل فلسفه است و ميدانند كه اهالي فلسفه ميكوشند اصطلاحات (terms) را درست به كار ببرند. به همين خاطر در تمام اين فصل ميبينيد كه هر جا reality بوده، همان reality به كار برده است. اما آقاي محمد اميني يكجا آن را به صدق ترجمه ميكند و جاي ديگري واقعيت. حتي معادلهاي ديگري نيز به كار ميرود. تقصير ايشان نيست زيرا زبان ما هنوز زبان فلسفي نشده است. تفاوت بين اصطلاحهاي reality و actuality را با يك مثال ميتوانم روشن كنم: مثلا ميگوييم اگر فرد كمتر غذا ميخورد، وزنش كمتر از آن بود كه واقعا (actually) هست. اما وقتي ميگوييم اگر كمتر غذا خورده بود، وزنش كمتر از آن بود كه حقيقتا هست! اين جمله معني ندارد، زيرا ما وزن حقيقي نداريم. وقتي هم به مساله صدق ميرسيم، بايد صدق ترجمه شود. از اين نظر متون كلاسيك ما به ما خيلي كمك ميكنند.
موحد درباره شيوه ترجمه متون فلسفي گفت: وقتي معادل انتخاب ميكنيم، اين معادل بايد همه جا يكسان به كار رود و بتوانيم آن را صرف كنيم. ما صدق و انشقاقات آن را مثل صادق و تصديق و مصداق را داريم. اما اگر بخواهيم به جاي صدق و كذب از راست و دروغ استفاده كنيم، صدق به راستي بازميگردد. اما براي دروغ از راستي استفاده نميشود و نميگوييم ناراستي بلكه ميگوييم كذب. اين بدان معناست كه يك مشكلي هست. در مقابل صدق از راستي استفاده ميكنيم، اما نميتوان در مقابل كذب از دروغ استفاده كرد، ميشود ناراستي به كار برد، اما ناراستي لزوما به معناي دروغ نيست. اگر كسي حرف راست نزند به معناي اين نيست كه دروغ گفته است. متون قديمي ما به اين مسائل توجه ميكردند، اما در زبان فارسي بهطور كلي مشكل جدي است. ايرادي هم كه من ميگيرم، ملا لغتي نيست، بلكه ايرادي است كه در نوشتههاي فلسفي ما هست و ما بايد آنها را يكدست كنيم.
موحد گفت: حقيقتگرايي اخلاقي در زبان فارسي به واقعگرايي اخلاقي ترجمه شده است كه درست نيست. همچنين صحيح كه در برابر real كه درست نيست. بلكه بايد حقيقت را به كار برد. البته اينها ايرادهاي كوچكي است كه دكتر محمد اميني نيز به آنها توجه داشته و معادلها را در پرانتز به كار برده است.
اصول اخلاقي و زندگي فرد ي
موحد سپس به موضوع بحث اين فصل پرداخت و گفت: در اين بحث به اين سوال ميپردازد كه آيا مفاهيم اخلاقي به امور حقيقي نيز ارجاع ميدهند يا خير؟ سوال مقدم بر اين مساله اين است كه آيا مفاهيم اخلاقي صادق و كاذب هستند يا خير؟ اگر آري به چه معنا؟ آيا اين به اعتبار امر حقيقي است؟ حقيقتگرايان اخلاقي ميگويند بله، اين مفاهيم به امر حقيقي ارجاع ميدهند. ايشان براي اثبات اين ادعا از مثال رنگها استفاده ميكنند و ميگويند از يك سو همه انسانها در مواجهه با يك رنگ مثل آبي، آن را آبي ميبينند، از سوي ساختمان حواس انسان به گونهاي است كه رنگها را به اين شكل ميبيند. بنابراين براي تشخيص رنگها دنياي خارج و ساختمان حواس انسان به كمك يكديگر رنگها را ميشناساند. در امور اخلاقي نيز به اموري حقيقي ارجاع دارند. مثال ديگر ايشان رياضيات است و ميگويند به همين شكل كه گزارههاي رياضي اثباتپذير و مستدل است، مفاهيم اخلاقي نيز به امر حقيقي ارجاع ميدهند. اين موضع اخير البته سخت مورد حمله قرار گرفته است و اعتراضاتي كه به آن است نيز به نظر من درست است، زيرا اقوامي هستند كه اصول اخلاقيشان با ما متفاوت است. در نتيجه اينكه بگوييم يك امور حقيقي است كه اين امور پايه و بناي صدق و كذب اخلاقي هستند، درست نيست.
موحد گفت: ادعاي اين كتاب آن است كه هر فرد براي خودش يك اخلاقي دارد و ما بايد اصول اخلاقي او را از مجموعه زندگياش بيرون بكشيم. اين مجموعه اگر سازگار باشد، حدودا ٥٠ درصد با ديگران توافق دارد و ٥٠ درصد نيز با ديگران توافق ندارد. بنابراين نميتوان يك حكم كلي صادر كرد و صدور حكم كلي كار ايدئولوژيهاست. مثلا در ماركسيسم گفته ميشود كه تنها در اين صورت است كه جهان آزادي پيدا ميكند و امپرياليسم نابود ميشود. اصول اخلاقي ايشان دگما و جزم دارد. در حالي كه انسان اخلاقي متوجه ميشود كه در مسائل مختلفي با ديگران متفاوت است و نميتوان اصولي يافت كه همه در آن با يكديگر مشترك باشند.
موحد در پايان گفت: اين ديدگاه نوعي پرسپكتيويسم هست. اما نكتهاي كه در اين كتاب هست اين است كه در موارد مختلف از متون ادبي مثال ميآورد و بار ديگر براي كساني كه ادبيات و رمان را سرسري ميگيرند، بايد متذكر شود كه منبع و منشا دلنگرانيهاي اخلاقي رمانها هستند و يكي از بزرگترين چهرهها در اين زمينه داستايوفسكي است كه در اين كتاب از او ياد شده و نقل قول كرده است.
غفلت از اصول بنيادين تفكر
محسن جوادي، استاد فلسفه دانشگاه تربيت مدرس ديگر سخنران اين نشست بحث خود را به نقد و ارزيابي محتواي كتاب اختصاص داد و گفت: اين روزها بحث از فلسفه زندگي و فلسفه براي زندگي بسيار رواج يافته است و در واكنش به آن رويه رايج فلسفي گويي نوعي احساس سرخوردگي از آن روش پديد آمده و به اين نتيجه رسيدهاند كه اين نوع مباحث نتيجهاي براي زندگي در بر ندارد. اين نگراني خوب است و بايد رويهاي دنبال شود كه به هر حال فلسفه به نحوي به زندگي مربوط شود. اما اين نگراني هم هست كه در اين چرخش به سمت مسائل روزمره و مسائل زندگي نوعي غفلت از بنيادهاي فلسفي صورت بگيرد يعني ممكن است با اين تاكيد شاهد فاصله گرفتن از اصول اساسي عقلانيت يا جاودان خرد يا فلسفه حقيقي باشيم. من اين غفلت را در اين كتاب احساس ميكنم.
جوادي در ادامه گفت: در سنت يوناني نزد ارسطو و در سنت حكمت اسلامي و همين طور حكمت مسيحي اين توجه وجود داشت (اگرچه در عمل مورد غفلت واقع شد) كه عقل يا لوگوس دو نقش يا جنبه دارد: جنبه نظري كه همان اصول و بنيادها و حقايق ثابت و ازلي و ابدي رادرك ميكند و جنبه تدبيري كه مربوط به اداره زندگي انسان است. اين وجه تدبيري عقل كاملا شخصي و معطوف به زمان و مكان است، اما يك ارتباط اساسي با آن وجه ثابت لوگوس داشته و بايد داشته باشد. اين نكتهاي اساسي است كه در رابطه نظر و عمل در آثار بزرگاني چون ابنسينا نيز مورد تاكيد قرار گرفته است. البته ميپذيرم كه در سالهاي اخير به خصوص در شيوه آموزشي ما فلسفه از وجه تدبيرياش غفلت كرده و به آن پرداخته نشده است و به اين اشاره نشده كه از آن اصول بنيادين چطور ميشود در تدبير زندگي بهره برد. اما اين اشكال نبايد سبب شود كه دچار افراط شويم و شناخت اصيل يا بنيادين نظري نسبت به انسان را فراموش كنيم و به اين نپردازيم كه از آن شناخت اصيل چه كمكي ميتوان براي وجه تدبيري استخراج كرد. البته نويسنده به تاسي از نيچه از نوعي روش
گزين گويانه بهره گرفته است، ولي هيچ نظام منتظمي را ندارد كه براي خود انسان فلسفه زندگي باشد. به همين خاطر به نظر من اين كتاب بيشتر فلسفه معطوف به زندگي است، يعني توجه ما را به نكات ملموس زندگي جلب ميكند، اما در نهايت انسان نميتواند از آن استفادهاي براي خود زندگي داشته باشد. شايد اين امر به آن دليل باشد كه كتاب در جنبههاي نظري عمقي ندارد و عميقا به اين بخش نميپردازد.
فضيلت عقلاني رابط اخلاق و عقل
جوادي در ادامه به برخي جنبههاي نظري فلسفه اخلاق كه در كتاب بهطور جدي مورد بحث واقع نشده اشاره كرد و گفت: يكي از اين مباحث موضوع اخلاق و منش است. در يونان به اخلاق مربوط به منش و فضيلت اشاره ميشد در مقابل اخلاقهاي جديد كه مربوط به عمل است، مثل سودگرايي و... در اين كتاب نگرشي منفي به منش صورت ميگيرد، يعني گويا گفته ميشود كه منش نوعي ويژگيهايي تعين يافته است كه انسان نميتواند تغييري در آنها دهد و وقتي تعين يافت، هيچ راهي براي تغيير و اصلاح آنها نيست و ثابت ميماند. اين تعين باعث ميشود كه انسان نسبت به مسائل روزمره حساسيتش را از دست ميدهد و گويي يك طبيعت ثانويه پيدا ميشود كه كار خودش را ميكند و كاري به اين ندارد كه در زندگي روزمره چه رخ ميدهد. در حالي كه به نظر من اين خوانشي كاملا اشتباه از سنت اخلاق فضيلت است. به خصوص ارسطو تاكيد ميكند فضيلت عقلاني رابط اخلاق و عقل است و جهت اميال را به جهت عقل مرتبط ميكند و اسم آن را فرونسيس يا حكمت عملي يا در ترجمههاي قديم عربي حزم يا دورانديشي است. كار اين ربط دادن وضعيت در حال چرخش و تغيير به اصول ثابت است. مثل كار پزشك كه در كنار آشنايي با دانش پزشكي، به بيماران واقعي ميپردازد و كار او تركيبي از دانش و ويژگيهاي كلي با امور جزيي و گذراست. اين فضيلت نظري نيز به همين معناست. بنابراين تاكيد بر منش و شخصيت به معناي تعين يافتگي جبري و غيرقابل تغيير نيست. خود ارسطو بارها ميگويد نقش فضيلت عقلي فرونسيس توجه دادن به اين حساسيتهاست. در حالي كه هميلتون در اين كتاب نوعي نگاه رواقيگرايانه را ترويج ميكند.
رواقيگري به مثابه فلسفه زندگي
جوادي تاكيد كرد: من متعجبم كه گويي هر كس ميخواهد فلسفه زندگي بنويسد گويا راهحل ديگري جز رواقيگري ندارد و رواقيگري نيز به اين معناست گويا ما بايد تسليم شرايط باشيم و فلسفه به ما اين مقدار ياد ميدهد كه نسبت به شرايط تسليم باشيم. نويسنده از نيچه بسيار تاثير گرفته است كه از قضا در كار او اين نگرش رواقيگري بسيار مشهود است. او اصل فضيلت و همه هنر زندگي را تصديق سرنوشت و زندگي ميداند.
اين استاد دانشگاه در ادامه در تقابل با نگرش ضيا موحد در بحث اخلاق گفت: يكي از اشكالات نگرش هميلتون اين است كه فلسفهاي براي زندگي ارايه ميكند و نگاهي به وضعيت اخلاقي دارد كه از بنيانهاي حقيقي يا حقيقت اخلاقي فاصله ميگيرد. به نظرم كل اين كتاب نوعي پيش ميرود كه گويي هيچ نظام اخلاقي وجود ندارد و هيچ چيزي كه به عنوان محك باشد، وجود ندارد. البته اين نگاه به اين شكل حاد در اين كتاب نيست و نميگويد هيچ ارزيابي اخلاقي روي كنشهاي فرد صورت نميگيرد، اما به اين بسنده ميكند كه ملاكها صرفا در حد مفيد بودن و... است. اما از جهت ارتباط با واقع سنجهاي در اين كتاب وجود ندارد.
جوادي در ادامه ديدگاه خود در فلسفه اخلاق را بيان كرد و گفت: به نظر من ممكن است شكلهايي از واقعگرايي يا به تعبير دكتر موحد حقيقتگرايي شايد مورد قبول نباشد، شايد حقيقتگرايي سفت و سخت و خشك مثل رياضي در اخلاق وجود نداشته باشد، اما اين به آن معنا نيست كه هيچ چارچوب خارجي نتواند به اخلاق تعين بدهد. من گفته دكتر موحد را درباره اخلاق توصيفي ميپذيرم، يعني اخلاق دو نوع به كار ميرود: نخست وجه توصيفي كه به معناي وجه اهميت زندگي براي ديگران است و آن چيزي است كه هر كس آن را ارزش ميشمرد. اين كاملا نسبي است. دوم اما وجه هنجاري اخلاق است. وجه هنجاري اخلاق به اين معناست «چيزي كه من فكر ميكنم اگر هر عاقلي آن را بفهمد، الزاما آن را انجام ميدهد يا آن را ميپذيرد». به اين معنا اخلاق البته امري غيرنسبي است. البته ممكن است برداشتها متفاوت باشد، اما اين تفاوت برداشتها منافاتي با اينكه يك امر حقيقي يا واقعي وجود دارد، ندارد. مفهوم هنجاري اخلاق نوعي الزام عقلي و بنيادي عقلي دارد. بنابراين نكته اصلي كه در اين كتاب از آن غفلت شده اين است كه اخلاق را در ارتباط با سليقه و سبك زندگي محدود ميكند. اين البته ممكن است در مورد اخلاق توصيفي درست باشد، اما در اينكه كل اخلاق را بتوان به اين نگرش محدود كرد، قابل قبول نيست. براي مثال نويسنده اخلاق را به هنر تشبيه ميكند و ميگويد اخلاق يك اثر هنري است كه اتفاقا كسي خودش آن را نساخته است و كاري كه ميتواند بكند اين است كه از آن لذت ببرد و بايد با آن كنار بيايد.
اخلاق با جبرگرايي كنار نميآيد
جوادي گفت: اين به نظر من خوب نيست و نوعي تسليم شدن به سرنوشتي است كه ديگران و تاريخ براي انسان رقم زدهاند. در حالي كه ارسطو تاكيد داشت كه انسان نبايد خودش را در چارچوبها محدود كند و ميتواند خودش را از اين چارچوبها بيرون بكشد. ما اتفاقا در برابر جبر تاريخ و جغرافيا ميتوانيم به انسان نگاهي آرماني داشته باشد و آن نگاه را راهنما قرار دهد و از اين وضعيت فاصله بگيرد.
جوادي در پايان به مساله صدق اشاره كرد و گفت: كتاب معناي ضعيفي از صدق ارايه ميدهد و آن را به توافقي ضمني يا امري فايدهمند تقليل ميدهد. در حالي كه اگر به پديدارشناسي اخلاقي و آنچه در گفتوگوهاي اخلاقي صورت ميگيرد، نگاه كنيم، ميبينيم كه بحث عميقتري مورد مشاجره نيست و دعواهاي اخلاقي درباره قبول يا عدم قبول يك موضوع نيست و معناي عميقتري از صدق مدنظر است. بهطور كلي فكر ميكنم بايد به مباني بنيادين نيز توجه كرد و اينكه به شكلهاي جديد فلسفهورزي نياز هست، نبايد ما را از بنيادها غافل كند.
سبك غيرشخصي در فلسفه ورزي
حسين شيخ رضايي، عضو هيات علمي موسسه حكمت و فلسفه ايران آخرين سخنران اين نشست بود كه در آغاز تاكيد كرد ديدگاهش به كتاب با رويكرد محسن جوادي همدلتر است و گفت: اما اين همدلي تا جايي است و ميكوشم توضيح دهم كه نپرداختن به روش استدلالي در اين كتاب تصادفي نيست بلكه مقتضاي رويكرد نويسنده است.
وي در ادامه بحث خود را به دو فصل مقدمه و نسبيگرايي كتاب اختصاص داد و در اشاره به مقدمه گفت: تصويري كه نوزيك از فيلسوف كلاسيك ارايه ميكند، ميكوشد امور عالم را مرتب كند و ميكوشد همهچيز را در جعبهها و قالبهايي معين جا دهد، براي اين كار چارهاي جز حذف و اضافه و خونين و مالين كردن واقعيت ندارد تا جايي كه در پايان حس ميكند واقعيت در اين قالبها جا گرفت و از آن عكسي ميگيرد و عكس را نيز روتوش ميكند و شكافها و ناهنجاريهايش را حذف و در نهايت يك بازنمايي مرتب و منظم از واقعيت ارايه ميكند. اين كتاب و راهنماي معنوي آن يعني نيچه خلاف اين سنت گام بر ميدارند و به همين خاطر نبايد توقع داشته باشيم در همان زمين بازي كند كه به نفي آن ميپردازد، يعني نبايد انتظار داشت كه نويسنده دچار همان استدلالپردازيهايي شود كه به نفي آنها ميپردازد.
شيخ رضايي موضوع مهمتر مقدمه كتاب را بحث درباره سبك (style) نگارش فيلسوفان خواند و گفت: در اين نوع متافيزيكهاي سنتي كه سعي ميكنند عالم را تا اين اندازه منظم و مرتب ببينند، به لحاظ نوشتاري نيز سبك خاصي دارند كه هميلتون اسم آن را سبك «غيرشخصي» ميخواند. سبك غيرشخصي يعني مطلبي كه در آن صدا و لحن نويسنده به گوش نرسد، اين صدا و لحن اعم از سبك ادبي و نوع به كار بردن كلمات است. مهمترين مولفه سبك شخصي آن است كه در آن موضع و منظري را كه آن فيلسوف به آن به عالم نگاه ميكند نميتوان تشخيص داد و مثلا نميتوان گفت نويسنده از چه جنسي است و از چه طبقه اجتماعي و فرهنگي آمده است و...
شيخ رضايي اين سبك را نوعي ايدهآلسازي تفكر خواند و گفت: در اين سبك فيلسوف وانمود ميكند كه به عنوان انسان كمرنگ شده و كنار رفته و به مخاطب اجازه داده كه مستقيما به حقيقت دسترسي داشته باشد و با عقل بهماهو عقلش آن چيزي را كه فيلسوف ميگويد تصديق كند. اين را تكنولوژي ادبي خاصي مينامم كه به خصوص در حوزه فلسفه اخلاق و جايي كه به ارزشها مربوط است، به كار ميرود. هميلتون نيز تاكيد دارد كه بحث من راجع به فلسفه اخلاق و ارزشها است و راجع به ساير حوزههاي فلسفه حرف نميزنم. اين تكنولوژي ميكوشد به خواننده القا كند كه نويسنده از منظر يك قادر و عالم مطلق و بدون نقص اين متن را نوشته است و همه جوانب قضيه را ديده و هيچ تعلقي به هيچ كدام از جهتها ندارد و تنها ميخواهد استدلال عقلاني ارايه كند. كتاب اخلاق صوري (نوشته هري گنسلر) با ترجمه آقاي اخوان نمونه بارزي از اين رويكرد است. نخستين جمله نويسنده كتاب بعد از مقدمات اين است كه «غايت فلسفه اخلاق آن است كه ما را در جهت انديشيدن بهتر درباره اخلاق ياري دهد» يعني هدف فلسفه اخلاق تسهيل استدلال اخلاق است، اما نويسنده با اين نگرش و سبك غيرشخصي مخالفت ميكند.
متن شخصي موقعيت مند است
شيخ رضايي در ادامه به سبك شخصي كه پرسپكتيو نويسنده در آن مشخص است، گفت: متن شخصي حتما موقعيتمند است، يعني از ديد كسي نسبت به مساله نوشته شده است. نويسنده در سبك شخصي نميكوشد اثبات كند كه من داناي مطلق هستم بلكه در يك بافت اجتماعي و تاريخي مينويسد و نوشته او روايي و داستاني است. ما در متن شخصي با يك شخص معين و بافت تاريخي معين و مساله انضمامي معين و با افراد دخيل انضمامي سر و كار داريم. احتمالا متن شخصي گفتوگوييتر است، يعني منظرهاي مختلف در آن ديده ميشود. ويژگي ديگر متن شخصي اين است كه متن موداليته دارد و تعابيري چون اما و اگر و شايد و به نظر ميرسد و شك دارم و... در آن هست و نويسنده نميكوشد تاكيد كند حقيقت عريان را عرضه ميكند، بلكه ترجيحات خودش را بيان ميكند. در متن شخصي به جاي اثبات بيشتر سعي ميشود امور توصيف و فهم شوند. نمونههاي خيلي خوب متن شخصي احتمالا رمانها و نوشتههاي ادبي يا در ابتداي فلسفه مكالمات فلسفي سقراط است كه اين ويژگيها را دارد.
شيخ رضايي در ادامه به مدخلي راجع به سبك فلسفه نويسي اشاره كرد و گفت: در اين مدخل تاكيد شده است كه توصيه اصلي درباره شيوه نگارش متن فلسفي، اتخاذ فراموضع (meta perspective) است. متن ميگويد وقتي ميخواهيد متن فلسفي بنويسيد، خود را از سوژه منسلخ كنيد و احساسات و عواطف (passion) را كنار بگذاريد. به نظر ميرسد اين نوع نگارش غيرشخصي فلسفه شباهتهايي با آنچه در نگارش علوم طبيعي از دوره انقلاب علمي تاكنون رايج شده، وجود داشته باشد. سبك نگارش علمي به تدريج به سمتي رفته كه موداليتهها حذف شده و امور ثابتي به عنوان فكت در متن تثبيت شود. بنابراين گويي در متن فلسفي مشابه همان واقعيتسازي در علم رخ داده باشد. هميلتون با اين سبك مخالف است.
اين استاد فلسفه اصل حرف هميلتون در مخالفت با سبك غيرشخصي را جالب و در عين حال خطرناك خواند و گفت: اصل حرف نويسنده اين است كه اخلاق از سنخ استدلال نيست، بلكه از سنخ سليقه است و هر استدلالي براي يك موضع اخلاقي نهايتا ترجيح يك سليقه است و بحث اخلاقي از جايي به بعد ديگر تن به استدلال نميدهد. هميلتون معتقد است هر نوشتهاي مبتني بر يك پرسپكتيو است و حتي كسي كه تاكيد ميكند اين طور نيست، همين كار را ميكند. اين نگرش تحت عنوان منظرگرايي (perspectivism) ميگويد نميتوان به عالم خارج از يك منظر (پرسپكتيو) نگريست و ايده دكارتي «من» منتزع از عالم خارج را بايد كنار گذاشت و هميشه داننده در يك بافتي شناخت كسب ميكند و اين شناخت مبتني بر شخصيت يا منش او است.
طنين جبرگرايي
شيخ رضايي سپس به ابتناي مباحث كتاب بر همين ديدگاه منظرگرايي تاكيد و اشاراتي از آن درباره آن ارايه كرد و گفت: در كتاب طنين نوعي موجبيت (determinism) منش شخصي ديده ميشود. منشي كه امري داده شده مفروض از پيش معلوم است و وظيفه هر انساني نيز شكوفا كردن آن است. از اين حيث با دكتر جوادي موافق هستم كه اين جبرگرايي در كتاب هميلتون ديده ميشود. نويسنده بر همين مبنا ميگويد در اخلاق صدق نداريم چون
در نهايت به پسند و سليقه ميرسيم.
وي در ادامه به بحث نسبيگرايي و نقد نويسنده بر آن پرداخت و تاكيد كرد كه متاسفانه در جامعه ما نسبت به نسبيگرايي بد فهمي وجود دارد و آن را امري مذموم ميخوانند و با مجاز دانستن هر كاري (آنارشيسم اخلاقي) يكي ميدانند، در حالي كه چنين نيست، بلكه معتقد است كه از درست و نادرست ميتوان صحبت كرد. وي در ادامه گفت: البته بحث ما نسبيگرايي توصيفي نيست، زيرا همه در مقام توصيف ميدانيم كه جوامع مختلف ارزشهاي متفاوتي دارند. بحث فعلي درباره نسبيگرايي در فرااخلاق است كه دو مولفه دارد: نخست اينكه احكام اخلاقي صدق و كذب دارند،
(بر خلاف كساني كه از منظر موضع ناشناختي آنها را صدق و پذير نميدانند) اين صدق و كذب مطلق نيست بلكه اين صدق و كذبها در چارچوبهاي دروني در دل سنتهاي خاصي تعريف ميشوند. بنابراين «درست بودن» بايد به بافت فرهنگي و اجتماعي معين افزوده شود. دوم اينكه اين منظرهاي مختلف قياس ناپذير هستند و با يكديگر هم ارز هستند و نميتوان از موضعي فراتر از اين منظرها ايستاد و آنها را داوري كرد.
در دفاع از نسبيگرايي
شيخ رضايي سپس به موضع ضدنسبيگرايانه هميلتون از اين منظر اخير اشاره كرد و گفت: هميلتون معتقد است كه نهايتا در بحث اخلاق بايد يا يك حكم اخلاقي را پسنديد يا خير و از درستي و نادرستي ولو بهطور نسبي نميتوان دفاع كرد. يك دليل او تنوع ارزشها حتي در يك جامعه است. به نظر من اين استدلال معتبري نيست زيرا ميتوانيم در مورد نسبيگرايي منعطف باشيم و بگوييم آن گروهي كه نسبت به آنها صدق و كذب تعريف ميشود، بسته به مورد بزرگتر يا كوچكتر در نظر بگيريم و نسبيگرايي اين انعطاف را دارد كه شخص محور باشد تا گروههاي كليتر تا جايي كه بتوان حكمي يافت كه همه جاي عالم شمول داشته باشد. بنابراين تنوع مرجع تعريف نسبيگرايي مشكلزا نيست و قابل حل است. سخن ديگر نويسنده اين است كه من در موضع اخلاقي به يك شكاكيت قايلم و درون يك جامعه نميتوان استدلالي اقامه كرد و به انتخاب افراد ربط دارد. من با اين ديد نويسنده موافق نيستم و فكر ميكنم استفاده از صدق و كذب در اخلاق به درد ميخورد. ميتوان از صدق و كذب استفاده ابزاري كرد. پذيرش صدق و كذب اين مزيت كاربردي را دارد كه به ما اجازه بحث و تغيير ميدهد، در حالي كه موضع شخصي افراطي نويسنده به ما اجازه بحث و تغيير نميدهد و گفته ميشود اين ويژگيها را شكوفا كن. در اين نوع نگاه نوعي نفي امكان ارزيابي كنشهاي اخلاقي وجود دارد كه به نظر ناشي از نفي امكان صدق و كذب است. در حالي كه ما همه شهود اخلاقي داريم كه دوست داريم هنجارهاي اخلاقي مان را بهتر كنيم و پذيرش اين در چارچوب نسبيگرايي امكانپذير است.
برش-١
ميثم محمداميني: آيا ميشود كسي مثل ايمانوئل كانت به مثابه بزرگترين فيلسوف جديد در اتاقش در كونيگسبرگ مساله اخلاق را براي هميشه حل كند كه براي همه زمانها و مكانها باشد؟ او ميگويد اين مساله نه تنها محتمل نيست كه معقول نيز نيست. اين نگاه درستي به فلسفه نيست. مسائل فلسفي ديرپا نيز چنين است.
برش-٢
حسين شيخ ر ضايي: متن شخصي حتما موقعيتمند است، از ديد كسي نسبت به مساله نوشته شده است. نويسنده در سبك شخصي نميكوشد اثبات كند كه من داناي مطلق هستم بلكه در يك بافت تاريخي مينويسد و نوشته او روايي است. نمونههاي خيلي خوب متن شخصي رمانها يا در ابتداي فلسفه مكالمات فلسفي سقراط است كه اين ويژگيها را دارد.
روزنامه اعتماد
نظر شما