شناسهٔ خبر: 42596 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

این ذوق غیر عادی و عجیب ایرانیان

این مقاله گذری است بر قلمرو شکار در دوره‌های گذشته و روایتی از علاقه ایرانیان به کتاب

فرهنگ امروز/ مژگان جعفری :  سوم اسفند ١٢٩٩ خورشیدی، یک رخداد مهم سیاسی در تاریخ معاصر ایران به شمار می‌آید. ورود رضا خان میرپنج به تهران و رخداد کودتا مشهور به ٣ اسفند، فرآیندی را آغاز کرد که پنج سال بعد، در ١٣٠٤ خورشیدی به برافتادن حکومت قاجار و روی کارآمدن حکومت پهلوی انجامید. این رخداد سیاسی، اما در کنار پیامدهای گوناگون، از جنبه اجتماعی بسیار اهمیت دارد. روی کار آمدن حکومت پهلوی اول، دگرگونی‌هایی را از جنبه اجتماعی در ایران موجب شد که تا دهه‌ها پس از آن مخالفان و موافقانی بسیار را رویاروی یکدیگر جای داد. جامعه ایران در این دوره به هر روی دگرگونی‌های فراوان به چشم دید، به گونه‌ای که با جامعه در دوره قاجار بسیار تفاوت کرد و البته مخالفان و موافقانی استوار را در برابر خود می‌دید.

دیگر رخدادی که روایت‌نگار امروز را با یک ویژگی اجتماعی ایرانیان در دوره‌های گذشته پیوند می‌دهد تصویب طرح قانونی شکار به تاریخ ٤ اسفند ١٣٣٥ است. آنگونه که منابع تاریخی روایت می‌کنند، شکار از پدیده‌هایی است که در سده‌های گذشته بسیار در میان ایرانیان رواج داشته است. این موضوع از دیدگان جست‌وجوگر جهانگردان و اروپاییانی که به ایران آمده‌اند، پنهان نمانده است. در واقع با بررسی منابع سفرنامه‌ای می‌توان به تصویری روشن از این وضعیت دست یافت. آبراهام ویلیامز جکسن که در اواخر دوره قاجار به ایران سفر کرده است در سفرنامه‌اش «ایران در گذشته و حال» بر این مساله تاکید می‌کند «شکار از سرگرمیهای مورد توجه شاهنشاهان ایران از... بوده است». ارنست اورسل در «سفرنامه قفقاز و ایران» ماجرای یک گیلانی را روایت می‌کند که شکارگاه‌های آن منطقه را برای وی توصیف کرده است «برای اینکه ما را بیشتر به ماندن تشویق کند، از شکارگاه‌های حول‌وحوش تعریف کرد. به گفته‌ی او هر نوع شکار در جنگل‌های اطراف این منطقه پیدا می‌شود: گراز، یوزپلنگ، خرس، تشی، گوزن، گرگ و حیوان‌های وحشی دیگر. اما نسل فیل- البته به قول او- به دست رستم از این جنگل‌ها کنده شده، در عوض ببر که برای گله‌ی گوسفندان آفت بزرگی است- در این طرف‌ها چندان زیاد است که حتی بعضی از روزهای زمستان تا نزدیکی چاپارخانه می‌آید. و به ما وعده داد هر قدر دلمان بخواهد می‌توانیم قرقاول و گیلانشاه شکار کنیم». علاقه شاهان ایرانی بر شکار بر کسی پوشیده نبوده است. بررسی منابع اما بیانگر این است که مردم عادی نیز به این تفریح بسیار تمایل نشان می‌داده‌اند. ادوارد یاکوب پولاک در سفرنامه‌اش «ایران و ایرانیان» در این‌باره می‌نویسد «شکار در سراسر مملکت برای همه کس مجاز است به استثنای شکارگاههای سلطنتی که در مجاورت پایتخت است و تحت حفاظت شکاربانان قرار دارد و این شکاربانان فقط در قبال گرفتن رشوه شکارچیها را بدان مناطق راه می‌دهند. منتها در این دشتهای پهناور که از اطراف با کوههای مرتفع محاصره شده، با این جمعیت اندک مملکت و این اسلحه ناچیز به رغم وجود آزادی کامل صید، باز شکار نسبتا زیاد است، بخصوص که قدری از پایتخت دور شده باشیم». پیترو دلاواله، بازرگان ونیزی که در دوره شاه عباس یکم صفوی به ایران آمده است، از «ذوق غیر عادی و عجیب ایرانیان» یاد می‌کند که البته «هیچ‌یک از آنها از این جهت به پای شاه نمی‌رسند». او در اصطبل شاه که دور از قصر سلطنتی بوده یک مناره دیده است که «از صدر تا ذیل آن از کله بزهای کوهی و حیوانات وحشی دیگری ترکیب شده، که یک شاه یا یکی از خویشان او که سازنده منار بوده است؛ در یک وهله شکار، همه آنها را زده است ... این منار بلند است و کلّه‌ها یکی در کنار دیگری قرار گرفته و تعداد آنها به چندین هزار می‌رسد». باز در جایی دیگر به شکار شاهانه گیلان اشاره می‌کند که «از هشت تا ده هزار حیوان وحشی از قبیل بزکوهی و گوزن و گراز و خرس را کشته‌اند و تازه تعداد آهوهای شکارشده، وارد این محاسبه نیست». این که شکار، در دوره‌هایی از تاریخ به شیوه‌های غیر عادی در میان مردمان برخی کشورها رواج گسترده داشته، از آن‌رو مهم به نظر می‌آید که در همان دوره‌ها مردمان سرزمین‌هایی نیز بوده‌اند که از این رفتار خود را برکنار می‌داشته‌اند. هندی‌ها در زمره همین‌ها به شمار می‌آیند که دلاواله در دوره صفوی به این مساله اشاره می‌کند «تشریفات مذهبی هندی‌ها مختلف است و کسانی که به معتقدات مذهبی خود پایبند هستند، نه تنها هیچ جانداری را به هلاکت نمی‌رسانند، بلکه حتی کشتن حشرات کثیف و آزاردهنده‌ای از قبیل شپش و غیره را نیز گناهی عظیم می‌شمرند و برعکس، آزادی حیوانات و نجات زندگی آنان را عملی بسیار پسندیده می‌دانند و غالبا پرندگانی را که در قفس هستند، یا آنها را زنده شکار کرده‌اند، به قیمت‌های گزاف می‌خرند و به آنها آزادی می‌بخشند».

در روایت‌نگار امروز، از قلمرو شکار که بیرون آییم با رخدادی روبه‌رو می‌شویم که بازتابنده گوشه‌ای دیگر از رفتار شخصی و اجتماعی ایرانیان در دوره‌های گذشته است؛ علاقه به کتاب و کتاب‌خوانی! ٨ اسفند ١٢٨٢ با تاسیس انتشارات اقبال در تهران هم‌زمانی دارد. ایرانیان، آنگونه که منابع، نشانه‌ها و اسناد تاریخی بیان می‌کنند، در گذشته بسیار به کتاب علاقه داشتند. یک خاطره جالب از جواد اقبال، بنیانگذار انتشارات اقبال می‌تواند گویای این رفتار ایرانیان در اینباره باشد و نیز اعتقاد و احترام آنان به سنت‌های خانوادگی و اجتماعی‌شان را نیز بیان کند «دو سالی از همکاری من و برادرم می‌گذشت... در این هنگام، پدر و مادرم به فکر ازدواج من و برادرم افتادند. آنها تمایل داشتند که مراسم ازدواج هر دوی ما در یک شب برگزار شود. ... پس قرار بر این شد که در یکی از شب‌های تابستان ١٣٢٤، مراسم جشن ازدواج هر دو برادر برپا شود... پدرم که بر مفصل بودن مراسم اصرار می‌ورزید، روزی مرا خواست و چنین گفت: ... «من تمام مخارج این کار را از فروش چند جلد کتاب خطی و قدیمی که قبلا برای این کار در نظر گرفته‌ام، می‌پردازم. نیت من بر این قرار گرفته، که بهای این کتاب‌ها صرف ازدواج تو و برادرت جعفر گردد». سپس پدرم از من خواستند که با حاج حسین آقا ملک تماسی حاصل کنم. حاج حسین آقا مردی ثروتمند بود و به کتاب عشق می‌ورزید. کتابخانه او نیز در بازار بین‌الحرمین معروف خاص و عام بود. این فرد هر گاه که از وجود کتاب ارزشمند و جالبی مطلع می‌شد، آن را جویا می‌شد، تا برای کتابخانه‌اش به قیمت مناسبی خریداری کرده و سپس در معرض استفاده عموم قرار دهد. باری، من با حاج حسین آقا ملک تماس تلفنی گرفته و ایشان را برای دیدن کتاب‌های پدرم دعوت کردم. ... روز بعد، حاج آقا حسین به کتابخانه آمد. من برای او نیت پدرم را شرح دادم و با یکدیگر به طرف منزلمان رهسپار شدیم. پس او را برای دیدن کتاب‌ها و ارزیابی آنها، به زیرزمین منزل که مخزن کتب خطی پدرم بود، راهنمایی کردم. در این زیرزمین به مرور زمان کتب قدیمی چاپی و خطی با حجم بالایی گردآوری شده و به صورت گنجینه‌ای گران‌بها در آمده بود. پدرم تعدادی از آنها را برای ازدواج من و برادرم در نظر گرفته بودند ... حاج حسین آقا ملک پس از ملاحظه کتاب‌ها و تحسین پدرم، به خاطر نگهداری آن مجموعه ارزشمند، تعداد شش جلد از کتاب‌ها را برای خویش برگزید. ... چند قرار بر این شد که ایشان مبلغ شش هزار تومان بابت کتاب‌ها بپردازد. سپس من و ایشان کتاب‌ها را برداشته و سوار درشکه‌ای شدیم، تا به کتابخانه ایشان در بازار بین‌الحرمین برویم. در بین راه، آقای ملک به من گفت: «پسر جان، نظر من این است که شما با این شش هزار تومان، شش هزار متر از زمین‌های باغ صبا [از املاک شخصی حاج حسین آقا ملک] را خریداری نموده، بین خودت و برادرت تقسیم کنید، تا آینده‌تان تامین گردد. اگر شما این پول را گرفته و خرج ازدواج کنید، این پول تمام می‌شود و نتیجه‌ای هم از آن حاصل نمی‌گردد. جشن ازدواج در یک شب برگزار می‌شود و مبلغی خرج می‌گردد، اما فردای آن روز ایرادها و کاستی‌های محفل است که از زبان این و آن شنیده می‌شود. اما اگر این زمین‌ها را بخرید، چند سال دیگر صاحب ثروت هنگفتی خواهید شد. چرا که این زمین‌ها آینده خوبی دارد و در بورس است و قیمتش روز به روز افزایش می‌یابد. پس، برای یک جشن موقعیت آینده‌ای بهتر را از دست ندهید». ... نزد پدر برگشته و پیشنهاد را برای ایشان بازگو کردم و گفتم که اگر چه نظر من نیز در مورد این توصیه مثبت است، ما خیر و صلاح خود و تصمیم‌گیری نهایی را با جان و دل به شما واگذار می‌کنم. پدرم از شنیدن این پیشنهاد ناراحت شده و گفتند: «پسرم، این حرفها را کنار بگذار. زود برو و آن مبلغ را وصول کن، چرا که فرصت کم است و کار بسیار. البته پول و ثروت خوب است، اما در دنیا چیزهایی وجود دارد که ارزشش خیلی بیش از اینهاست. ... پس این دلخوشی را از ما مگیر».
من دیگر ادامه صحبت را جایز ندانسته و با ادای لفظ «سمعا و طاعتا» به سوی کتابخانه حاج آقا حسین ملک روانه شدم. پس از ملاقات ایشان، نظر پدرم را بازگو کردم و ایشان گفت: «خوب، پدر و مادر هستند و هر کدام برای خود آرزویی دارند. بی‌انصافی است که به خواسته آنان عمل نشود و تو حق نداری آنان را از این لذت محروم کنی». سپس به حسابدار خود دستور داد که مبلغ شش هزار تومان را به من بپردازد و مجددا رو به من کرد و گفت: «برو و مرا هم در این کار خیر شریک بدان».

منبع: شهروند

 

 

 

نظر شما